لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 13
مولوی و استعاره های عشق
ای عشق تو موزونتری یا باغ و سیبستان تو؟
این شعر با ریتم های موزون و رقصنده ای ادامه می یابد تا از اعمال اعجازآمیز عشق که تلخی را شیرین می کند و هر ذره ای را بحرکت در می آورد و به درختان رقص می آموزد و بدون آن زندگی هیچ لذتی ندارد سخن بگوید :
من آزمودم مدتّی بی تو ندارم لذتّی کی عمر را لذّت بود بی ملح بی پایان تو
رفتم سفر بازآمدم ز آخر بآغاز آمدم در خواب دید این پیر جان صحرای هندوستان تو
هندوستان در اینجا همچنانکه اغلب در ادبیات قرون وسطایی فارسی آمده بمعنای خانه ی ازلی است که روح طی یک رویای سرورانگیز ناگهان آن را بیاد می آورد و این همانجایی است که روح بازگشت بیدرنگ به آن را آرزو می کند و با پاره کردن زنجیرهای مادی همچون پیل از وطن دورمانده ای بسوی جنگل آغازین خود می شتابد . مولوی در اینجا این شعر جذاب و طولانی را که بنظر می آید یکی از اشعار پیشین اوست با پذیرفتن دوبارهی عجز و ناتوانی خویش در توصیف قدرت اسرار آمیز عشق که جمع کاملی از اضداد است بپایان می رساند :
از بس که بگشادی تو در در آهن و کوه و حجر
چون مورشد دل رخنه جو در طشت و در پنگان تو
گر تا قیامت بشمرم در شرح رویت قاصرم
پیموده کی تاند شدن ز اسکّرهی عمان تو
عشق در چند شعر دیگر بعنوان آینه هر دو جهان تجلّی می کند و انسان نمی تواند از آن دم بزند یعنی از آن سخن بگوید . عشق همچنین می تواند بصورت نیروی صیقل دهنده فولاد وجود (اشیاء تیره و تار و مکدر آفرینش ) جلوه گر شود بطوریکه سراسر جهان سرانجام آینه آن خواهد شد .
مولوی در جایی دیگر عشق را همچون (مصحف ) نسخه ای از قرآن می بیند که عاشق آن در رویاها و آرزوهایش می خواند. عشق نیز همچون لوحی است که او شعرش را از روی آن مینویسد یا اینکه او درست مانند قلمی است در میان انگشتان عشق که آنچه را نمی داند مینویسد .آیا نام شمس الدین از ازل در دفتر عشق ثبت نبود؟ قامت خمیده عاشق همچون طغرای (امضای شاهانه ) پیچیده ای در منشور (دانشنامه ) عشق است .
اگر چه مولوی اشعار فارسی و عربی بیشماری در ستایش عشق نوشته است اما تکرار چنین ستایش را مجاز و منطقی می داند :
«اگر عشق را با صدهزار زبان ستایش کنم زیبایی و جمال آن در هیچ ظرفی نمی گنجد».
عرفا و شاعران دیگر همانند مولوی عشق را به متابهی عیان و نهان بودن توأمان بدون آغاز و انجام توصیف کرده اند و این بدان سبب است که همچون خدا عشق ابدی است و یا به تعبیر حلاج عشق هستی جوشان و بسیار پویای خداوندی است و همچون خدا بی پایان است . عشق مولانا به شمس نیز بی پایان است بلکه در برسی این عشق هزاران هزار ایوان با چشم اندازهای زیبا وجود دارد که عاشق می تواند (در ورای آن سفر کند ) و هر چه پیش تر می رود سعادت بیشتری نصیب خویش می سازد . وقتی خود عشق سفر آغاز می کند صد ها هزار آسمان و زمین برای سیر و سفر آن تنگ می نماید . عرفا و فلاسفه اشراق عشق را دلیل هر حرکتی می دانند :
اگر و زمین و کوه ها عاشق نبودند چمن بر سینه هاشان نمی روئید ......
این ایده در دیوان شمس و مثنوی معنوی تکرار می شود . مولوی مانند دیگر شاعران عشق را مکررأ با کهربا مقایسه می کند که ذرات خود کاه را بسوی خود می کشد (عشق آنچنان نیرومند است که کوهی بزرگرا بصورت کاهی در می آورد ).
مقایسه ای که در عین حال به گونه های زرد (کاه مانند ) عاشقان لاغر و نذار اشاره دارد . اهن ربا که همچون جذبهی عشق که دلها را بسوی خود می کشد ذرات آهن را جذب می کند تصویر مشترکی از عشق است که حتی در نوشته های فلسفی مانند ابن سینا نیز دیده می شود. چنین چیزی در میان شعرای غیر عارفی همچون نظامی نیز معمول است .
تمایل قبلی مولوی به تصاویری از زندگی روز مره مشهور است . برای مثال اوعشق را همچون مدرسه ای می بیند . در اینجا بر مولوی سبقت گرفته اند . چون صوفیانی (مخصوصأ روزبهان بقلی شیرازی ) از ارزش تحصیلی و آموزشی و عشق انسان صحبت کرده اند که آدمی را برای عشق الهی آماده می سازد : قهرمان به پسر کوچکش شمشیری چوبی می دهد تا روش استفاده مناسب از ان را یادبگیرد و در بزرگی بتواند از سلاح واقعی استفاده کند . مدرسه عشق که در آن روح به کمال می رسد؛ خداوند متعال خود معلّم است و تعلیم دنیوی جهالت و عشق نوعی آتش .عشق گوش آدمی را می گیرد و هر روز صبح او را به این مدرسه می کشاند که نام آن اشاره ای به این سوره از قرآن دارد :الذین یوفون بعهدالله و لا ینقضون المیثاق .(کسانی که به پیمان خداوند وفادرند ومیثاق خویش را نقض نمی کنند ـ سوره رعد آیه 20 ). در این مدرسه حتی به روستائیان که در شعر مولوی معمولأ نمایانگر غرایز اساسی انسان است ـ می آموزند که از روی لوح جهان غیب بخوانند .
آیا این عشق نیست که بخاطر آن آسمانها بهم پیوستند و ستارگان بی نور گشتند و قامت خمیده (دال) بصورت قامت راست (الف) در آمد و بدون عشق (الف) به حالت خمیده و تکیده (دال) تغییر یافت ؟ و بدینگونه عشق هزار نکته ظریف بر سیمای شاعر رسم می کند که دیگر شاعران می توانند آنها را بخوانند.
مولوی زمانی می شنود که عشق او را آتشی خطاب می کند که از طوفان عشق برافروخته است اما تصویر و نماد مورد علاقه وی که از گوی آتشین گرفته شده موقعیت را وارونه جلوه می دهد:
عشق، آتشی است که مرا آب می کند اگر من سنگ سختی باشم
و در آغاز مثنوی اعلام می دارد:
آتش است این بانگ نای و نیست باد هر که این آتش ندارد نیست باد
این در واقع همانگونه که در مورد جوان دولاکروز آتش زنده عشق مصداق دارد ، درباره مولوی نیز صدق می کند . در اینجا تصویر و نماد همانگونه که غالبأ اینچنین است دوگانه می باشد . او با حسرت می گوید:
هزارآتش و دود و غصّه است این که نامش عشق می باشد پس از این
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 4
عنوان : استعاره های سازمانکلمات کلیدی : مورگان، ماشین، موجود زنده، مغز، فرهنگ، نظام سیاسی، زندان روح، جریان سیال، ابزار سلطه، مورگان، نظریه های سازمان، The Metaphors of Organization
استعاره نوعی صنعت ادبی برای تشبیه و مقایسه است.[1] استعارهها، نگارهها و نقشهایی هستند که از طریق آنها میتوان به ماهیت سازمانها پی برد.[2] استعاره این امکان را فراهم میآورد تا یک چیز یا یک تجربه بر حسب شباهت با یک چیز یا تجربه دیگر(که به طور معمول به منزله معادل هم در نظر گرفته نمیشوند)، شناسایی شوند؛ مانند زندگی که به یک جاده طولانی و پر پیچ و خم تشبیه شده است؛ یا انسان دلیر و شجاعی که به شیر تشبیه شده است .با شناخت هر استعارهای که برای سازمان اخذ میشود، میتوان چیزی برای خود سازمان آموخت.[3]
معمولا تصاویری که در ذهن ما از بیرون وجود دارد، چیزی است که ما به عنوان واقعیت میپذیریم. در واقع استعارهای که دانشمندان برای مطالعه یک پدیده بکار میگیرند؛ شکلدهنده تصورات و پندارهای ایشان است. به قول انیشتین، نظریهای که توسط آن به هر موقعیت نگاه میکنیم، تعیین میکند چه چیز هایی را میتوانیم ببینیم.[4]
مورگان در کتاب سیمای سازمان(1986) بر نقش حایز اهمیت استعارهها در کمک به تحلیل و شناخت نظریه سازمان، تاکید میکند و از استعارههای ماشین، موجود زنده، مغز، فرهنگ، نظام سیاسی، زندان روح، جریان سیال، ابزار سلطه و پدیده کثیرالوجوه، برای توصیف سازمان استفاده میکند. مورگان در کتاب دیگرش، تئوری خلاق سازمانی(1989) نیز به چگونگی استفاده عملی از استعارهها، میپردازد.[5] سایر استعارههایی که میان نظریهپردازان سازمانی مقبولیت یافتهاند عبارتند از: صحنه، متن، گفتگو و هنر[6].
مورگان معتقد است که سازمانها را نمیتوان فقط با نگرش از زاویه دید یک تئوری توصیف، درک کرد یا توضیح داد. او بر این باور است، که سازمانها با نگرش از چند دیدگاه یا استعارهها، قابل درک خواهند بود.[7] هر استعارهی راهنما، راهی بنیادین و متمایز را برای دیدن، اندیشیدن و گفتگو کردن درباره موضوع ارائه میکند. هر "استعاره بنیادین" یا راهنما، جوهره "نوعی تجربه"را با بنیانی محکم دربر دارد؛ به گونهای که میتوان بر مبنای آن، یافتهها و تجربههای دیگر را، از دیدگاهی مجزا و انتزاعی و بر اساس چهارچوبی محکم و قدرتمند، سازماندهی کرد.
مثالهایی از استعارههای سازمانی
سازمان به مثابه ماشین و ابزار: در استعاره ماشین، سازمان به مثابه یک ابزار برای مدیریت(با بحثهایی در مورد بهترین روشهای طراحی ماشین سازمانی، به مثابه ابزار انجام کار و تولید) مطرح میشود و مدیران را به منزله مهندسان ماشین سازمانی در نظر میگیرد؛ مهندسانی که کار آنها طراحی و اداره کارا و اثربخش فراگردهای سازمانی است. استعاره سازمان به مثابه ماشین، مؤید دیدگاه کلاسیک به سازمان است.
سازمان به مثابه فرهنگ: استعاره فرهنگ برای سازمان بر اهمیت نقش سنتها و آداب و رسوم، داستانها، افسانهها، مصنوعات و نمادهای سازمانی تأکید میشود و به مدیر به منزله نماد سازمان توجه میشود. استعاره سازمان به مثابه فرهنگ، مؤید دیدگاه تفسیری نمادین به سازمان است.
سازمان به مثابه پرده نقاشی: در استعاره پرده نقاشی، سازمان مانند یک پرده نقاشی فرض میشود که توسط مدیران و نظریهپردازان طراحی شده و شکل میگیرد، هنرمند، با پیش هم قراردادن تصاویر ناهمگون، تصورات و عواطف نیرومندی را در بیننده برمیانگیزد و شیوهی مرسوم دیدن و تجربه کردن جهان را تغییر میدهد و گاهی موجب تعجب بیننده شده و وی را به تحسین وامیدارد. سازمان نیز مانند پرده نقاشی است و تناقضها، ابهامها، ترکیب اضداد، ماهیت قدرت و تغییر در آن به تناسب خاص، طراحان آن و امکانات موجود در محیط، شکل میگیرد. در این استعاره مدیر به منزله یک نظریهپرداز در نظر گرفته میشود؛ بدین معنی که در واقع مدیران و سایر اعضاء، سازمان را همانند یک نظریه، در قلوب و اذهان خود شکل میدهند. استعاره سازمان به مثابه پرده نقاشی، مؤید دیدگاه فرانوگرا به سازمان میباشد.[8]
سازمان به مثابه موجود زنده: در استعاره زیستی)موجود زنده)، سازمان به مثابه پدیدههایی نظیر درختان، حیوانات یا انسان که حیات و زندگی دارند، دیده میشود. برخی نظریهپردازان اعتقاد دارند؛ که سازمانها(مانند موجودات زنده (متولد میشوند، و طبق مراحل قابل پیشبینی، رشد کرده و برای بقای خود احتیاج به تغذیه مداوم دارند؛ اگرچه سازمانها مانند موجودات زنده نمیمیرند و مرگ برای سازمانها میتواند، اجتنابپذیر باشد؛ با اینحال استعاره زیستی از این جهت که چارچوب مفهومی را برای درک مفهوم سازمانها ارائه میدهد، مورد توجه قرار گرفته است.[9] همانطور که ذکر شد در پرتو این استعاره، سازمان مانند موجود زنده برای تأمین منابع تداومبخش حیاتش، به محیط خود وابسته است. محیطی که تأمینکننده مواد اولیه، دانش، نیروی کار و سرمایه برای سازمان است .استعاره موجود زنده با رهیافت نوگرایان به نظریه سازمان، هماهنگی دارد و در آن بر مسائلی، نظیر وابستگی به محیط، استفاده از فناوری در فراگرد تبدیل و انطباق ساختاری با توجه به راهبردهای سازمان برای تداوم حیات در محیط، تاکید میشود.[10] مورگان دیدگاههای متفاوت و متعددی مانند مکتب روابط انسانی، نظریه سیستمها، تئوری اقتضائی و نظریه جمعگرایی یا بومشناسی سازمانی را زیر عنوان سازمانهای زنده، مطرح میسازد.[11]
سازمان به مثابه مغز: نگرش سازمان به مثابه مغز، بر فرایندهای خودسازمانیابندگی تاکید میکند. در این نگرش سازمان یا اعضای آن به ترتیب، منشأ بازآفرینی حقیقت اجتماعی یا محیطها هستند.
سازمان به مثابه نظام سیاسی: در استعاره سازمان به عنوان نظام سیاسی، سازمانها پیکرههای متحد نبوده، بلکه مجموعههای چندگانه، متناقض و با زمینههای نامتجانسی برای اعمال اجتماعی کم و بیش قوی هستند.
سازمان به مثابه زندان روانی: تلقی روانکاوانه از سازمانها در استعاره سازمان به عنوان زندان روانی(روح) مورد بررسی قرار میگیرد.
سازمان به مثابه اتوپتیک: استعاره سازمان به عنوان نظام خودآفرین یا اتوپتیک(که ریشه در زیستشناسی نوین دارد)، نیز توجه اصلی خود را بر دو پدیده معطوف میسازد: اول اینکه سازمانها را خودزا بشمار میآورد؛ یعنی سازمانها عناصر خود را به وسیله اعضای خودساخته به وجود میآورند و فرآیند خودزایی از یک برنامه سازمانی پیروی میکند و دیگر اینکه نظامها را، دائما در حال حرکت میپندارد؛ یعنی سازمانها سیال و در حال تغییر شکل هستند .مورگان برای توصیف فرآیندها خودزایی و نظامهای پرتحرک و ناآرام از واژه کلیدی دوار یا چرخنده استفاده میکند.
همچنین مورگان با اشاره به استثمار ناشی از اقتصاد چندملیتی به چهره کریه سازمانها، به عنوان ابزارهای سلطه اشاره میکند. مورگان پس از مرور نقاط ضعف و قوت نگرشهای مختلف، نتیجه میگیرد که هریک از دیدگاهها، بخشی از واقعیت را بیان میکند و هیچیک از دیدگاهها، به تنهایی واقعیت سازمان را به طور تمام و کمال آشکار نمیسازند.[12]
محدودیتهای استعارهها
باید همواره در نظر داشت که دانش حاصل از بکارگیری استعارهها دانش کاملی نیست؛ زیرا استعارهها فقط شباهتهای میان دو چیز را آشکار میسازند؛ ولی در مورد تفاوت آنها چیزی ارائه نمیدهند؛ بنابراین اکتفا به کسب معرفت از طریق استعارههای گوناگون شناخت محدودی در مورد پدیدهها به ما میدهد. هریک از استعارههای ارائه شده در مورد سازمان، محدودیتهای ویژه خود را دارند؛ به موجب این محدودیتها، هر استعاره، شناخت محدودی در مورد سازمان ارائه میدهد؛ به طوریکه هیچ استعارهای به تنهایی نمیتواند ارائهدهنده شناخت و دانش کافی در مورد سازمان باشد.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 7
استعاره (Metaphor) چیست؟ تشبیه کردن، به عاریت سخن گفتن، سخن پوشیده و غیر صریح.
تعریف استعاره سازمانی؟ کشف و یافتن وجه تشابهی بین یک یا چند پدیده طبیعی با موضوعات مسئله ساز در سازمان.
دانشمندان تئوریهای سازمان را در هشت دسته طبقه بندی کرده و آنها را استعاره می نامند:
· سازمان به عنوان ماشین (ازپیش طراحی شده).
· سازمان، همانند موجود زنده (توجه به نیازها).
· سازمان، مانند مغز (در این استعاره به جنبه یادگیری سازمان توجه شده است).
· سازمان، یک عامل فرهنگی ( داشتن ارزشها و الگوهای مشترک).
· سازمان، یک عامل سیاسی (دلبستگی ها و کشمکشها و . . .).
· سازمان، به عنوان روح زنده ( در این استعاره سازمان نهادی تصور می شود که افراد به وسیله ی باورهای خودشان و یا ضمیر ناخودآگاهشان در آن گرفتار شده اند).
· سازمان ابزار تسلط (در این استعاره سازمان را به عنوان ابزاری جهت بخدمت گرفتن کارکنان برای جامعه و اقتصاد جهانی می داند).
برخی از ویژگیهای سازمان خلاق عبارتند از:
رقابت کامل و فشرده است : در یک سازمان درصورتی خلاقیت صورت میپذیرد که رقابت کامل در آن حاکم باشد؛ فرهنگ : یکی از عوامل عمده ای که به بالندگی مدیریت کمک می کند فرهنگ مردم است . برپایه یک فرهنگ خوب ، اتلاف وقت گناه محسوب می شود. بدیهی است درچنین بستر مناسبی جهت رقابت، خلاقیت یا سازمانهای پویا بهتر شکل میگیرد. دسترسی به مدیران : سازمانهای خلاق بر این اعتقاد هستند که دانش در سطح سازمان به وفور پراکنده شده است و مدیران به راحتی می توانند افکار و نظرات دیگران رامستقیم و بدون واسطه دریافت کنند. احترام به افراد: ویژگی دیگر سازمان خلاق احترام به افراد است و آنها باور دارند که می توانند همگام با نیازهای سازمان ، رشد کنند. ارائه خدمات مردمی : هدف نهایی در این سازمانها توجه به نیازمندیهای جامعه وجلب رضایت آحاد مردم است . در سازمان خلاق افراد دارای یک تخصص ویژه نیستند و این امکان را دارند که برای قرارگرفتن درجایگاه مناسب گردش شغلی داشته باشند؛
کارگروهی
روابط دائمی و بلندمدت کارکنان با این نوع سازمانها و درنتیجه برخورداری آنها ازامنیت شغلی از دیگر ویژگیهای این سازمانهاست
; استقبال مدیران از عامل تغییر: در این سازمانها تمامی مدیران ، مسئله تغییر را به عنوان تنها عامل ثابت و گریزناپذیر می دانند و با خشنودی آن را پذیرفته و در برابر آن مقاومت نمی کنند. طبیعی است در چنین سازمانی ضرورت ندارد که مدیر بخش زیادی از وقت خود را برای جلوگیری برخورد با تغییرات اختصاص دهد زیرا همه به این باور رسیده اندکه تغییر یک ارزش مثبت است .
نقش مدیر در پرورش خلاقیت: نقش مدیریت در مجموعه هایی که خلاقیت و نوآوری از ضروریات و عامل اصلی است بسیار مهم و حساس است زیرا مدیریت می تواند توانایی و استعداد خلاقیت ونوآوری را در افراد ایجاد، ترویج و تشویق کند و یا رفتار و عملکرد آنها میتواند مانع این امر حیاتی شود.هنر مدیر خلاق عبارت است از استفاده از خلاقیت دیگران و پیداکردن ذهنهای خلاق .مدیرخلاق باید فضایی بیافریند که خود بتواند خلاق باشد و افراد سازمان را هم نیزبرای خلاقیت تحریک کند و این فضا، فضایی است که از کار روزمره به دور است وبه نحوی تفویض اختیار میکند تا هرکسی خود مشکل خود را حل کند
برای اینکه افراد در سازمان به تفکر بپردازند باید محیطی ایجاد شود که در آن به نظریات و اندیشه ها امکان بروز داده شود. یکی از شیوه های بسیار مهم و پرجاذبه پرورش شخصیت انسانها و همین طور خلاقیت و نوآوری و حتی رشد اجتماعی مشورت است وبدون تردید افرادی که اهل مشورت هستند از عقل و فکر بیشتری برخوردارند و آنان که اهل آن نیستند از این امتیاز بهره ای ندارند. یک سازمان خلاق تا اندازه زیادی به خودکنترلی کارکنانش وابسته است . خودکنترلی خود را درخواستن و تمایل برای ارائه ابتکار و خلاقیت به نمایش میگذارد
مدیران میتوانند هر سهمولفهخلاقیت یعنی تخصص، مهارتهایتفکر خلاق و انگیزش را تحتتاثیر قرار دهند. اما واقعیتآناستکه تاثیرگذاریبر دو مولفهاولبسیار دشوارتر و وقتگیرتر از انگیزشاست انگیزشدرونیرا میتوانحتیبا تغییراتجزئیدر محیط سازمان به طور قابلملاحظهایافزایشداد. این بدان معنا نیست که مدیران باید بهبود تخصص و مهارتهای تفکر خلاق را فراموشکنند. اما زمانیکهاولویتبندیدر اقداممطرحمیشود، آنها باید بدانند کهاقداماتموثر بر انگیزش درونی، نتایج فوریتری را موجبخواهند شد
خلاقیت گروهی
سازمانها می توانند از انواع تکنیک های توسعه خلاقیت گروهی به شکل جدی ومستمر استفاده کنند این تکنیک ها از این قرارند
تکنیک تحرک مغزی (طوفان فکری
یکی از تکنیک های متداول در ایجاد خلاقیت و فعال ساختن اندیشهها به صورت گروهی، تکنیک تحرک مغزی است. در این تکنیک مسئلهای به یک گروه کوچک ارائه شده و از آنان خواسته میشود فیالبداهه و به سرعت به آن واکنش نشان داده و برای آن پاسخی بیابند. پاسخها بر روی تابلویی نوشته میشوند به طوری که همه اعضای جلسه میتوانند آنها را ببینند. این امر باعث میشود تا ذهن اعضا به فعالیت بیشتری پرداخته و جرقهای از یک ذهن باعث روشنی ذهن دیگری شود. اولین دلیل اثربخشی تحرک مغزی افزایش قدرت خلاقیت در گروه است، افراد در حالت گروهی بیسش از حالت انفرادی قدرت تصور خلاق بروز میدهند. رقابت نیز عامل دیگری است که در جلسات تحرک مغزی مومجب افزایش اثربخشی میگردد. همچنین عدم وجود انتقاد و یا ارزیابیهای سریع باعث میشود تا اعضای جلسه با فراغت خاطر به اظهارنظر بپردازند و محیطی مساعد برای خلاقیت ایجاد گردد. نکته دیگری که در موثر بودن تحرک مغزی قابل ذکر است فیالبداهه بودن نظرات است
تکنیک خلاقیت شش کلاه تفکر: «ادوارد دوبونو» پدر تفکر خلاق در کتاب «ششکلاهتفکر» یکروشخلاقانه ارایه میکند و از طریقآنمیکوشد نشستافراد بهدور یکدیگر را بهاقدامیثمربخشو کارا تبدیلکند«. دوبونو» سعیمیکند بهکسانیکهبهدور هم جمع میشوند، بیاموزد که به تفکر خود نظم دهند و آنگاهدر اینمیان، به راههایخلاقانه بیندیشند و با یک هماهنگی مدبرانه نتایج را طبقهبندی و اولویتبندی کرده و در تصمیمگیریها از آن استفاده کنند.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .docx ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 4 صفحه
قسمتی از متن .docx :
عنوان : استعاره های سازمانکلمات کلیدی : مورگان، ماشین، موجود زنده، مغز، فرهنگ، نظام سیاسی، زندان روح، جریان سیال، ابزار سلطه، مورگان، نظریه های سازمان، The Metaphors of Organization
استعاره نوعی صنعت ادبی برای تشبیه و مقایسه است.[1] استعارهها، نگارهها و نقشهایی هستند که از طریق آنها میتوان به ماهیت سازمانها پی برد.[2] استعاره این امکان را فراهم میآورد تا یک چیز یا یک تجربه بر حسب شباهت با یک چیز یا تجربه دیگر(که به طور معمول به منزله معادل هم در نظر گرفته نمیشوند)، شناسایی شوند؛ مانند زندگی که به یک جاده طولانی و پر پیچ و خم تشبیه شده است؛ یا انسان دلیر و شجاعی که به شیر تشبیه شده است .با شناخت هر استعارهای که برای سازمان اخذ میشود، میتوان چیزی برای خود سازمان آموخت.[3]
معمولا تصاویری که در ذهن ما از بیرون وجود دارد، چیزی است که ما به عنوان واقعیت میپذیریم. در واقع استعارهای که دانشمندان برای مطالعه یک پدیده بکار میگیرند؛ شکلدهنده تصورات و پندارهای ایشان است. به قول انیشتین، نظریهای که توسط آن به هر موقعیت نگاه میکنیم، تعیین میکند چه چیز هایی را میتوانیم ببینیم.[4]
مورگان در کتاب سیمای سازمان(1986) بر نقش حایز اهمیت استعارهها در کمک به تحلیل و شناخت نظریه سازمان، تاکید میکند و از استعارههای ماشین، موجود زنده، مغز، فرهنگ، نظام سیاسی، زندان روح، جریان سیال، ابزار سلطه و پدیده کثیرالوجوه، برای توصیف سازمان استفاده میکند. مورگان در کتاب دیگرش، تئوری خلاق سازمانی(1989) نیز به چگونگی استفاده عملی از استعارهها، میپردازد.[5] سایر استعارههایی که میان نظریهپردازان سازمانی مقبولیت یافتهاند عبارتند از: صحنه، متن، گفتگو و هنر[6].
مورگان معتقد است که سازمانها را نمیتوان فقط با نگرش از زاویه دید یک تئوری توصیف، درک کرد یا توضیح داد. او بر این باور است، که سازمانها با نگرش از چند دیدگاه یا استعارهها، قابل درک خواهند بود.[7] هر استعارهی راهنما، راهی بنیادین و متمایز را برای دیدن، اندیشیدن و گفتگو کردن درباره موضوع ارائه میکند. هر "استعاره بنیادین" یا راهنما، جوهره "نوعی تجربه"را با بنیانی محکم دربر دارد؛ به گونهای که میتوان بر مبنای آن، یافتهها و تجربههای دیگر را، از دیدگاهی مجزا و انتزاعی و بر اساس چهارچوبی محکم و قدرتمند، سازماندهی کرد.
مثالهایی از استعارههای سازمانی
سازمان به مثابه ماشین و ابزار: در استعاره ماشین، سازمان به مثابه یک ابزار برای مدیریت(با بحثهایی در مورد بهترین روشهای طراحی ماشین سازمانی، به مثابه ابزار انجام کار و تولید) مطرح میشود و مدیران را به منزله مهندسان ماشین سازمانی در نظر میگیرد؛ مهندسانی که کار آنها طراحی و اداره کارا و اثربخش فراگردهای سازمانی است. استعاره سازمان به مثابه ماشین، مؤید دیدگاه کلاسیک به سازمان است.
سازمان به مثابه فرهنگ: استعاره فرهنگ برای سازمان بر اهمیت نقش سنتها و آداب و رسوم، داستانها، افسانهها، مصنوعات و نمادهای سازمانی تأکید میشود و به مدیر به منزله نماد سازمان توجه میشود. استعاره سازمان به مثابه فرهنگ، مؤید دیدگاه تفسیری نمادین به سازمان است.
سازمان به مثابه پرده نقاشی: در استعاره پرده نقاشی، سازمان مانند یک پرده نقاشی فرض میشود که توسط مدیران و نظریهپردازان طراحی شده و شکل میگیرد، هنرمند، با پیش هم قراردادن تصاویر ناهمگون، تصورات و عواطف نیرومندی را در بیننده برمیانگیزد و شیوهی مرسوم دیدن و تجربه کردن جهان را تغییر میدهد و گاهی موجب تعجب بیننده شده و وی را به تحسین وامیدارد. سازمان نیز مانند پرده نقاشی است و تناقضها، ابهامها، ترکیب اضداد، ماهیت قدرت و تغییر در آن به تناسب خاص، طراحان آن و امکانات موجود در محیط، شکل میگیرد. در این استعاره مدیر به منزله یک نظریهپرداز در نظر گرفته میشود؛ بدین معنی که در واقع مدیران و سایر اعضاء، سازمان را همانند یک نظریه، در قلوب و اذهان خود شکل میدهند. استعاره سازمان به مثابه پرده نقاشی، مؤید دیدگاه فرانوگرا به سازمان میباشد.[8]
سازمان به مثابه موجود زنده: در استعاره زیستی)موجود زنده)، سازمان به مثابه پدیدههایی نظیر درختان، حیوانات یا انسان که حیات و زندگی دارند، دیده میشود. برخی نظریهپردازان اعتقاد دارند؛ که سازمانها(مانند موجودات زنده (متولد میشوند، و طبق مراحل قابل پیشبینی، رشد کرده و برای بقای خود احتیاج به تغذیه مداوم دارند؛ اگرچه سازمانها مانند موجودات زنده نمیمیرند و مرگ برای سازمانها میتواند، اجتنابپذیر باشد؛ با اینحال استعاره زیستی از این جهت که چارچوب مفهومی را برای درک مفهوم سازمانها ارائه میدهد، مورد توجه قرار گرفته است.[9] همانطور که ذکر شد در پرتو این استعاره، سازمان مانند موجود زنده برای تأمین منابع تداومبخش حیاتش، به محیط خود وابسته است. محیطی که تأمینکننده مواد اولیه، دانش، نیروی کار و سرمایه برای سازمان است .استعاره موجود زنده با رهیافت نوگرایان به نظریه سازمان، هماهنگی دارد و در آن بر مسائلی، نظیر وابستگی به محیط، استفاده از فناوری در فراگرد تبدیل و انطباق ساختاری با توجه به راهبردهای سازمان برای تداوم حیات در محیط، تاکید میشود.[10] مورگان دیدگاههای متفاوت و متعددی مانند مکتب روابط انسانی، نظریه سیستمها، تئوری اقتضائی و نظریه جمعگرایی یا بومشناسی سازمانی را زیر عنوان سازمانهای زنده، مطرح میسازد.[11]
سازمان به مثابه مغز: نگرش سازمان به مثابه مغز، بر فرایندهای خودسازمانیابندگی تاکید میکند. در این نگرش سازمان یا اعضای آن به ترتیب، منشأ بازآفرینی حقیقت اجتماعی یا محیطها هستند.
سازمان به مثابه نظام سیاسی: در استعاره سازمان به عنوان نظام سیاسی، سازمانها پیکرههای متحد نبوده، بلکه مجموعههای چندگانه، متناقض و با زمینههای نامتجانسی برای اعمال اجتماعی کم و بیش قوی هستند.
سازمان به مثابه زندان روانی: تلقی روانکاوانه از سازمانها در استعاره سازمان به عنوان زندان روانی(روح) مورد بررسی قرار میگیرد.
سازمان به مثابه اتوپتیک: استعاره سازمان به عنوان نظام خودآفرین یا اتوپتیک(که ریشه در زیستشناسی نوین دارد)، نیز توجه اصلی خود را بر دو پدیده معطوف میسازد: اول اینکه سازمانها را خودزا بشمار میآورد؛ یعنی سازمانها عناصر خود را به وسیله اعضای خودساخته به وجود میآورند و فرآیند خودزایی از یک برنامه سازمانی پیروی میکند و دیگر اینکه نظامها را، دائما در حال حرکت میپندارد؛ یعنی سازمانها سیال و در حال تغییر شکل هستند .مورگان برای توصیف فرآیندها خودزایی و نظامهای پرتحرک و ناآرام از واژه کلیدی دوار یا چرخنده استفاده میکند.
همچنین مورگان با اشاره به استثمار ناشی از اقتصاد چندملیتی به چهره کریه سازمانها، به عنوان ابزارهای سلطه اشاره میکند. مورگان پس از مرور نقاط ضعف و قوت نگرشهای مختلف، نتیجه میگیرد که هریک از دیدگاهها، بخشی از واقعیت را بیان میکند و هیچیک از دیدگاهها، به تنهایی واقعیت سازمان را به طور تمام و کمال آشکار نمیسازند.[12]
محدودیتهای استعارهها
باید همواره در نظر داشت که دانش حاصل از بکارگیری استعارهها دانش کاملی نیست؛ زیرا استعارهها فقط شباهتهای میان دو چیز را آشکار میسازند؛ ولی در مورد تفاوت آنها چیزی ارائه نمیدهند؛ بنابراین اکتفا به کسب معرفت از طریق استعارههای گوناگون شناخت محدودی در مورد پدیدهها به ما میدهد. هریک از استعارههای ارائه شده در مورد سازمان، محدودیتهای ویژه خود را دارند؛ به موجب این محدودیتها، هر استعاره، شناخت محدودی در مورد سازمان ارائه میدهد؛ به طوریکه هیچ استعارهای به تنهایی نمیتواند ارائهدهنده شناخت و دانش کافی در مورد سازمان باشد.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .docx ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 9 صفحه
قسمتی از متن .docx :
استعاره در فلسفه و ادبیات (با نگاهی به استعاره از نظر آقای عنایت سمیعی)
گفته میشود نخستین استعارهها در اعماق تاریخ پدید آمدند، زمانی که انسان در اثر وحشت یا ستایش نخواست نام شیء یا جانور یا پدیدهای را بر زبان آورَد، ناگزیر آن را با واژهای که مصداقش مشخصترین شباهت را به آن داشت مورد اشاره قرارداد. این ماجرا شبیه آن است که جوانی دختری را دوست داشته باشد ولی در جمع نتواند او را با نام اصلیاش معرفی کند، در این صورت به جای آن، واژهای را به کار میبرد که در نظر او معشوفهاش در صفات و ویژگیهایی شبیه به آن است. مثلا به جای محبوب فرض کنید از واژه های "گل- ماه - آهو " و... استفاده میکند. طبیعی است که هر واژه ای را نمیتواند به جای محبوبش به کار برد؛ زیرا شنوندگان او باید بین محبوب و واژهای که به جای آن مینشیند چنان رابطهی مشخصی را احساس کنند که در دریافت مقصود او اشتباه نکنند؛ مثلا او نمیتواند از واژگانی مثل سنگ یا چوب یا موج به جای نام محبوبش استفاده کند. یا کودکی را فرض کنید که از موجودی میترسد و باور دارد که نباید نام او را بر زبان آورد، در عین حال مجبور است دربارهی آن حرف بزند. به نظر شما آن کودک آن موجود را با چه واژهای باید مورد اشاره قرار دهد که شنوندهاش در درک مقصود او اشتباه نکند؟ طبیعی است تا جایی که اطلاعاتش اجازه میدهد به سوی واژههایی کشیده میشود که مصداقشان- از نظر او- شیبه موجود مورد نظر اوست. آن عاشق و کودک همچون انسانهای دنیای کهن بیآنکه خواسته باشند تصویری خیالی پدید آورند، برای بیان مقصود خود از استعاره استفاده میکنند. میخواهم بگویم استعارهها حاصل ضرورتهای زندگی ذهنی و عینی بشر در طول تاریخ بودهاند. مثلا استعارههایی که در آیینها، دعاها و متون مقدس کهن دیده میشود همگی حاصل ضرورتهای زندگی انسانها بودهاند. از این جهت که انسان گاهی نمیخواسته، گاهی هم نمیتوانسته وجود یا پدیده ای مقدس یا هولناک را به صورت مستقیم مورد اشاره قرار دهد. و این که انسان دربارهی این وجودهای مقدس یا هولناک و روابط آنها با زندگی خود و تاثیر و تاثر آن چگونه میاندیشیده است، وارد حوزهی معرفتییی میشود که در توصیف آن ناگزیر از بیان استعاری بهره جسته است و به تدریج در جریان تکامل اجتماعی، ارزشهای هنری استعاره به عنوان نوعی از تلقی و بیان و وسیلهای برای به نمایش گذاشتن زیبایی و هرآنچه ستودنی است کشف میشود و به زیور و آرایهی سخن تبدیل میشود.
اگرچه استعاره همیشه به عنوان یکی از اساسیترین امکانات زبان در بیان اندیشه و معرفت انسان به کار میآمده است، فلاسفهی دنیای کهن از پذیرش آن در حوزهی بیان افکارخویش خودداری میکردند، در حالیکه در عمل ناگزیر از استفاده از آن بودند. مثلا ارسطو با به کار گرفتن واژههایی از عرصهی دادگاه به بیان فکر فلسفی پرداخت. در واقع او بود که با به کار گرفتن واژههای "قضیه" و "حکم" استعارهی دادگاه را- بی آنکه خواسته یا دوست داشته باشد- وارد بیان فلسفی کرد. در حالیکه فلاسفهی سنتی همیشه استعاره را عنصری ادبی دانستهاند و عامل ابهام که ناگزیر مخل درک مباحث و نظریههای فلسفی خواهد شد، و معتقد بودهاند که بحث دربارهی استعاره مربوط به حوزهی الفاظ است .
منطقی را بحث از الفاظ نیست
بحث از الفاظ او را عارضیست
حتی در دوران روشنگری هم این نگاه رایج بوده است. طوری که "دیدرو" در "دایره المعارف" وقتی به بحث استعاره ( metaphor) میرسد، معتقد است که تمثیل، مجاز و استعاره با اندیشهی عقلی از دو سنخاند و با تعابیر زمانش میگوید: «تشبیه و تمثیل استدلال زنان و شاعران است و مردان که که اهل استدلالاند باید از این شیوه پرهیز کنند» (۱) و دکارت برای رسیدن به زبان واضح که بتواند به روشنی مسائل پیچیدهی فلسفی را بیان کند، استعاره و مجاز را از عرصهی مباحث فلسقی میراند. در واقع تا قرن هیجدهم فلاسفه مجاز و استعاره را مربوط به فن خطابه و شعر میدانستند.
اما در عرصهی ادبیات استعاره عامل ابهام و زیبایی است و زیباترین بیان ممکن در هر زبانی محسوب میشود، تا آنجا که "رنه ولک و آستن وارن" در فصل پانزدهم نظریهی ادبی آن را یکی از دو رکن اساسی شعر اعلام میکنند و مینویسند: «دو رکن اساسی شعر به قول یکی از معاصران ما وزن و استعاره است. به علاوه وزن و استعاره به یکدیگر تعلق دارند و تعریفی که از شعر میدهیم باید آنچنان جامع و مانع باشد که هردو را شامل شود و همراهی آنها را توضیح دهد.»(۲) این بیان به خوبی اهمیت استعاره را در ادبیات نشان میدهد و حتی میتوان گفت کمی دربارهی نقش آن اغراق میکند.
علمای علم بیان که به بررسی مهمترین عوامل زیبایی سخن، یعنی؛ استعاره، تشبیه، کنایه، مجاز و تمثیل میپردازند استعاره را از یک طرف به تشبیه و از طرف دیگر به مجاز مربوط میدانند. در واقع استعاره تشبیهی است که دوران دگردیسیاش را به کمال رسانده و یکی از دو طرف اصلی تشبیه در دیگری حل شده است. وقتی گفته می شود: «ماه من خندید» منظور این است که «یار ِ چون ماه من خندید» اما در جریان تکامل، مشبه که یار باشد عرصهی سخن را ترک کرده است تا "ماه" نیز بتواند از دلالت بر مدلول حقیقی خود بریده شود. و با استفاده از ابزار [قرینهی] "خندیدن" بر یار دلالت کند. در اینجا ماه و یار که دو وجود و دو دال جداگانهاند به یگانگی میرسند و این یگانگی آنها در ذهن خواننده و شنونده تصویری دلنشین خلق میکند و عواطف او را تحت تاثیر قرار میدهد.
از طرف دیگر استعاره به مجاز مربوط است، چراکه واژهی استعاره معنی غیرحقیقی دارد. "ماه " دیگر ماه آسمان نیست "یار" است، یعنی ماه به جای یار به کار رفته است و دلالت بر آن دارد. از این نظر علمای بلاغت آن را یکی از انواع مجاز به حساب میآورند، چراکه دو شرط اصلی مجاز در آن لحاظ شدهاست؛ یعنی هم میان معنی حقیقی و مجازی آن رابطه وجود دارد (علاقه) و هم نشانه یا قرینهای وجود دارد که نشان میدهد کلمه بر معنی حقیقیاش دلالت ندارد. در همین جملهی "ماه من خندید" علاقهی میان ماه و یار شباهت یار به ماه است (علاقهی شباهت) و آنچه نشان میدهد "ماه" در معنی حقیقیاش نیامده، واژههای "من" و "خندید" است. چراکه "ماه" آسمان متعلق به کسی نیست، همچنین توانایی خندیدن ندارد. پس ماهی که مال من است و میخندد نمیتواند ماه آسمان باشد.
سیسرون در "اندر وصف خطیب- کتاب سوم" مینویسد: "استعاره صورت کوتاه شدهی تشبیه است که در یک کلمه فشرده شده است، این کلمه طوری در جایگاهی که به آن تعلق ندارد قرار میگیرد که انگار به راستی در جای خود آن است و اگر قابل دریافت باشد مایهی التذاذ میشود. اما اگر حاوی هیچ شباهتی نباشد مطرود میگردد." (۳) در واقع سیسرون در جملههای "این کلمه در جایگاهی که به آن تعلق ندارد قرار میگیرد" اشاره به سرشت انحرافی استعاره دارد، چیزی که موکاژوقسکی، زبان شناس چک، بر آن تاکید میکند و در کتاب "زبان معیار و زبان شعر" خود "نقش زبان شعر را عبارت از نهایت برجستهسازی" یا همان انحراف از زبان معیار دانسته آن را به استعاره نسبت میدهد. درمیان زبان شناسان، "رومن یاکوبسون متقاعدکنندهترین استدلالها را مطرح کرده است"(۴) از نظر یاکوبسن "استعاره وجود یک شباهت یا همگونی "انتقال پذیر" میان یک موجود و موجودی دیگر را که میتواند جانشین آن شود پیشنهاد میکند. در مجاز مرسل اساس این جایگزینی، بیشتر توالی است تا مشابهت."(۵)
در واقع این سخنان ما را به سوی محوریت استعاره در زبان رهنمون میشود که عرصهی اصلی کارکرد آن شعر است. و یکه تازی انواع استعاره در آن تماشایی است. میتوان گفت: اینجا استعاره اندامی زبانی است در خدمت بیان معرفت شاعرانه. به نمونهی زیر از خواجه نگاه کنید.
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت: ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
در این بیت وضعیتهای زیر استعاری هستند: "گفتن" برای مرغ چمن، "شنیدن"، " نوخاسته بودن"، "نازکردن" برای گل. در واقع در ذهن شاعر "مرغ چمن" به عاشقی رنجیده و گلهمند و "گل" به محبوبهای جوان و پرناز و ادا ، تشبیه شده است، اما در واقعیت شعر مشبهبهها یعنی، عاشق رنجیده و گلهمند و محبوبهی پرناز و ادا حذف شدهاند، در حالیکه ویژگیها و روابط آنها به مشبههایشان یعنی مرغ چمن و گل نسبت داده شده است. این وضعیت استعاری توانسته است چنین بیان شاعرانهای را به نمایش بگذارد و رابطه ی این دو (مرغ چمن و گل) را بر مبنای روابط انسانی شکل دهد. ببنید:
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت: ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
گل بخندید که از راست نرنجیم ولی هیچ عاشق سخن سخت به معشوقه نگفت
این شیوهی بیان تلقی شاعر از رابطهی میان گل و مرغ چمن را برکشیده و به وضعیت انسانی رسانده است. در واقع این زیبایی شورانگیز در شعر حداقل امتیازی است که استعاره به زبان عطا میکند.
این،کارکرد ادبی استعاره است. اما استعاره کاربردهای دیگری هم دارد که درعرصهی زبان آن را به وسیلهای برای بیان، توضیح و گزارش وضعیتهای انتزاعی یا پیچیده در علوم انسانی، فلسفه و علوم محض تبدیل میکند. مثلا وقتی سیاستمداری میگوید: "حالا توپ در زمین اسرائیل است" از استعارهی فوتبال در سیاست استفاده کرده است، یا وقتی منتقدی مینویسد: "نیما در شعر ناقوس براستبداد اولتیماتوم میدهد" از یک استعارهی نظامی- سیاسی برای توضیح یک اثر ادبی استفاده میکند. برخی از صاحبنظران دست کم دو کارکرد اصلی زیر را برای استعاره قائل شدهاند.
۱- کارکرد زیبایی شناختی، آرایهی کلامی- که منظور از آن جنبههای خطابی و شعری استعاره است.
۲- کارکرد معرفت شناختی و فلسفی- یعنی از دالان استعارهها چیزی را در مورد واقعیت و اندیشهی نسبت به واقعیت درمییابیم. در این کارکرد با خود تعبیر و چارچوب اندیشهی استعاری به نوعی از موضوع، فهم خاص و فهم از موضوع مواجهایم.(۶)
میبینیم که امروزه برخلاف گذشته، فیلسوفان استعاره را یکی از محورهای اصلی زبان تلقی میکنند و در مباحث وگزارههای فلسفی از آن فراوان بهره میبرند و "مفاهیمی را از قلمرو زیستی، اجتماعی یا صنعتی اتخاذ کرده و به کل واقعیت تعمیم میدهند". (۷) شاید اینجا توجه به رئوس "نظریهی استعارهی معاصر" که جورج لیکاف آن را تنظیم کرده است، راهگشا و جالب باشد
۱- استعاره مهمترین سازوکاری است که ما از طریق آن مفاهیم انتزاعی را درک میکنیم و با آن استدلال انتزاعی میکنیم.
۲- بیشتر موضوعات، از مسائل پیش پا افتاده تا نظریههای پیچیدهی علمی، فقط از طریق استعاره قابل دریافت و فهماند.
۳- استعاره ماهیتا امریست مفهومی و نه زبانی.
۴- استعارههای زبانی فقط ظهور سطحی استعارههای مفهومی است.
۵- اگرچه بیشتر نظام مفهومی ما استعاری است، با وجود این، بخش قابل توجهی از آن نیز غیر استعاری است. ادراک استعاری ما مبتنی بر همین بخش غیر استعاری است.
۶- استعاره ما را قادر میسازد تا موضوعی به نسبت انتزاعی یا فاقد ساخت را برحسب امری ملموستر یا دست کم ساختمندتر بفهمیم.(۸)
براساس "نظریهی معاصر استعاره" بسیاری از مفاهیم انتزاعی، از جمله مفاهیمی که در فلسفه به کار میروند ساختی استعاری دارند. برای درک نظریهی لیکاف این مثال بسیار رایج را در نظر بگیرید. [میدانید] که "فهم ما از زمان به طور عمومی استعاری است. ما زمان را بر حسب مکان میفهمیم. به این عبارات توجه کنید: "۱"- عید نزدیک است و به زودی از راه میرسد."۲"- وقت گذشت. "۳"- از زمان های دور تاکنون..."۴"- آیندهی نزدیک ..."۵"- سفر به آینده ناممکن است. در مثال "۱" ازیک صقت مکانی (نزدیک) برای توصیف یک پدیدهی زمانی استفاده کردهایم و چنان سخن گفتهایم که گویی ثابت ایستاده ایم و زمان سوار بر مرکبی به سوی ما میتازد. در مثال "۲" از گذشتن وقت سخن گفتهایم که دلالت ضمنی دارد برمکان بودن آن."(۹) در مثالهای "۳" و "۴" از صفتهای "دور و نزدیک" که صفتهای مکانی هستند برای زمان استفاده شده. در مثال"۵" هم از آینده طوری سخن گفته شدهاست که پنداری شهر یا سرزمینی دور دست است که سفر به آن ناممکن است. در واقع مکان پنداشتن زمان و دربارهی زمان به شیوهی مکان