واضی فایل

دانلود کتاب، جزوه، تحقیق | مرجع دانشجویی

واضی فایل

دانلود کتاب، جزوه، تحقیق | مرجع دانشجویی

تحقیق درباره سیمرغ و زال

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 16

 

سیمرغ و زال

کوهی سر به فلک کشیده بود و آشیان سیمرغ همچون کاخی برافراشته بود و جوانی بر گرد آن می گشت

سر تعظیم در برابر پروردگار فرود آورد و رخسار بر خاک مالید . راهی برای عبور از آن کوه نبود . پروردگار را نیایش کرد و در خواست عفو کرد و چون پروردگار توبه او را پذیرفت ، سیمرغ از بالای کوه نگاهی انداخت و سام را دید و به علت آمدنش پی برد .

سیمرغ به پسر سام گفت : همانند دایه ای تو را پروانده ام و نامت را دستان گذاشتم . پدرت به دنبالت آمده و شایسته است که نزد او برگردی .

 

جوان که سخنان سیمرغ را شنید ، دلش اندوهگین و چشمانش پر از اشک شد . هر چند آدمها را ندیده بود ولی از سیمرغ سخن گفتن را آموخته بود . به سیمرغ گفت : آیا از من خسته شده ای ؟، بعد از پرودگار من از تو سپاسگذارم که در سایه تو همه چیزهای دشوار برای من راحت شد .

سیمرغ اینطور پاسخ داد : تو را بخاطر کین و دشمنی از خود دور نمی کنم چون تو را بسوی تاج کیانی می فرستم و این صلاح توست . پری از من نزد تو باشد که همیشه در سایه امنیت من خواهی بود . اگر بر تو بدی و سختی رسید ، یکی از پرها را در آتش بیافکن که همان زمان چون ابرسیاهی خواهم آمد و تو را حمایت خواهم کرد . فقط مهر دایه خود را فراموش نکن .

 

 

 بدینگونه او را راضی کرد و نزد پدر آورد .

پدر چون فرزند برومندش را دید ، نزد سیمرغ سر فرو آورد و او را سپاس گفت . آنگاه سیمرغ به کوه پر کشید .

بعد از آن نگاهی به فرزندش انداخت و از دیدن او دلش شاد شد . از فرزندش عذر خواست و از او خواهش کرد که دل رحم باشد و گذشته را فراموش کند و به آینده امیدوار باشد

یکی از پهلوانان با قبائی تن پسر را پوشاند و از کوه پایین آورد . دستان پسرش را زال زر نام نهاد ، چون موی سفید داشت .

در سپاه همهمه شادی برخاست و به شادی سوی دیارشان رهسپار شدند

منوچهر شاه ایران از داستان سام و زال آگاه شد . پسرش نوذز را نزد سام فرستاد ، تا دستان را که در آشیانه پرندگان بزرگ شده بود ببیند و دستور داد که نزد او بیایند و سپس راهی زابلستان شوند .

زمانی که نوذر به سام رسید از اسب پیاده شدند و همدیگر را در آغوش گرفتند . سام از شاه و سپاه پرسید و نوذر پیام شاه را رساند و همانطور که شاه فرمان داده بود بسوی درگاه او روان شدند .

وقتی به درگاه منوچهر رسیدند ، زال با لباسی آراسته نزد شاه آمد . شهریار به سام گفت : از من بشنو و مواظب باش تا او را نیازاری که فر کیانی دارد و باید به او راه و رسم رزم بیاموزی که او جز مرغ و کوه چیزی ندیده و این آئین را نمی داند .

سپس سام تمام ماجرا را و خوابش را و حکایت سیمرغ را برای شهریار نقل کرد .

شاه فرمود تا طالع زال را ببینند . اخترشناسان گفتند : ای خداوند تاج و دیهیم، همیشه شاد باشی که او پهلوانی نامدار خواهد بود و شاه از شنیدن این سخنان شاد شد و خلعتی به او هدیه کرد و سپس روی به زابلستان نهادند 

سیمرغ و زال

سام نریمان، امیر زابل و از پهلوانان سر آمد ایران زمین بود ولیکن فرزندی نداشت .

سالها گذشت و خداوند به وی فرزندی داد . کودکی سفید و سرخ و زیبا رو ولیکن با موهای سفید همچون موهای پیرمردان .

کسی جرات نمی کرد که این خبر را به سام برساند ، تا اینکه دایه کودک که زنی شیردل بود به نزد سام رفت و گفت : این روز بر سام فرخنده باشد که آنچه از خداوند  می خواستی به تو عطا کرد . بیا و فرزندت را ببین که تمامی اندام او زیبا است و هیچ زشتی در او نخواهی دید ، تنها همانند آهو موی سفید دارد . ای پهلوان بخت تو اینگونه بود و نباید دلرا غمگین کنی .

سام از تختش فرود آمد و بسوی نوزاد رفت . موهای کودک همانند پیران سفید بود . کسی تا حالا چنین چیزی ندیده و نشنیده بود . پوست تنش سرخ و موهایش همچون برف بود .

وقتی فرزند را اینگونه دید از جهان ناامید شد و از سرزنش دیگران ترسید . روی به آسمان کرد و گفت : ای خدای بزرگ



خرید و دانلود تحقیق درباره سیمرغ و زال