لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 20 صفحه
قسمتی از متن .doc :
موضوع تحقیق:
هویت
فهرست مطالب
عنوان:
هویت چیست؟
مفهوم هویت
نوجوانی وهویت
فرآیند شکل گیری هویت
حالات ووضعیت های هویت
خودیابی وخدایابی
خودشناسی
منابع
هویت چیست؟
به سوالات زیرتوجه کنید! اگرانسان برای پرسش های زیرپاسخ مطمئن ومتقاعد کننده ای پیدا کند هویت خودرا پیدا کرده است.
1- بداند جایگاه ومنزلت ومرتبه اوچیست وچه تعریفی دارد؟
2- آگاه باشد که چه پیوند ها، رشته ها وارتباط هایی اورا به خود وجهان خارج ازخود متعلق می سازد؟
3- درک کند که چه نقش ها ، وظایف ومسئولیت هایی درمقابل خود ودیگران به عهده دارد؟
4- شناخت واقع بینانه ای ازتوقعاتش نسبت به خود ودیگران بدست آورد.
5- ودرنهایت نسبت خودرا با گذشته وحال وآینده به درستی دریابد.1
با توجه ودقت نظردراین سئوالات می توان فهمید که تمام مراحل زندگی انسان را چه دنیوی وچه اخروی شامل می شوند ویقینا پاسخ صحیح به این سئوالات هرانسانی را به حقیقت شخصیت خود یا به تعبیردقیق تربه هویت او رهنمون می کند.
مفهوم هویت:
هویت یعنی:
1- ذات باری تعالی
2- هستی ، وجود
3- آنچه موجب شناسایی شخص باشد.
4- حقیقت جزئیه، یعنی هرگاه ماهیت با تشخص، لحاظ واعتبارشود هویت گویند ( یعنی ماهیت شخص با درنظرگرفتن وتشخص داشتن به وجودی محسوس ومادی) گاه هویت به معنی وجود خارجی است ومراد تشخص است وهویت گاه بالذات وگاه بالعرض است.2
هویت را غالبا به معنای حقیقت شی یا شخص که مشتمل برصفات جوهری اوباشد، می دانند یا به عبارت دیگرآنچه منسوب به (هو) باشد ودرتعریف دیگری همانطورکه اریکسون می گوید: یک هویت شخصی مستحکم این امکان را برای یک جوان مهیا می کند که آشنایی خویش را با سایرمردم توسعه بخشد.3
بیشترروانشناسان هویت را درمقابل بی هویتی یا گم کردن خویش وبه طورروشن تردربرابرازخود بیگانگی قرارمی دهند وتشکیل هویت را شامل تحقق سه پدیده می دانند که آنها عبارتند از: احساس تداوم وثبات، احساس اینکه دیگران اورا فردی با ثبات بشناسند واطمینان فرد به ثبات شخصیت خود.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 66
الف: روانشناسی دین
در انقلاب علمی قرن شانزدهم دانشمندانی چون فرانسیس بیکن بین علم و دین تعارض نمیدیدند و علاقهمند بودند که علم در خدمت الهیات قرار گیرد. در قرن هفدهم نیوتون و بویل تصور میکردند قوانینی که کشف کردهاند ـ همچون قانون جاذبه ـ قوانین الهی هستند. این دانشمندان انسانهایی دینی بودند و فعالیتهای علمی آنها مورد استقبال دانشمندان الهیات قرار گرفت. اما نظریه کپرنیک مبنی بر اینکه زمین مرکز عالم نیست و به دور خورشید میگردد، نخستین اختلافها بین دانشمندان و عالمان الهیات را موجب شد. بسیاری نظریه کپرنیک را در تعارض با کتاب مقدس میدانستند. آنچه بعدها در مورد گالیله اتفاق افتاد بسیاری را بر آن داشت که در زمینه متون دینی به تفسیر گری روی آورند (آرژیل، 2000).
اگر چه مطالب و نظریهپردازی در زمینههای مختلف دینی، از قدمت طولانی برخوردار است، اما مطالعه دین از زاویه روانشناسی از حدود یکصد سال پیش آغاز شده است. نگرش دینی و موضوعات مربوط به حیطه دین در روانشناسی، تحت عنوان روانشناسی دین میباشد که موجودیت خود را به همزمانی پیدایش ادیان تطبیقی در قرن نوزدهم با پیدایش دو رشته دیگر یعنی روان تحلیلگری و روانشناسی فیزیولوژیک مدیون است (الیاده،1987: ترجمه خرمشاهی، 1375).
از جمله کسانی که مطالعه دین در حیطه روانشناسی را آغاز کردهاند، میتوان استانلی هال را نام برد. او سه سال بعد از اینکه اولین مدرک دکتری روانشناسی را در آمریکا اخذ کرد، به طور مرتب و متوالی یک سری سخنرانی در مورد دین در دانشگاه هاروارد ایراد میکرد. او اولین مجله شناخت علمی دین را منتشر کرد و شاگردان زیادی را در این زمینه تربیت نمود. روانشناس بعدی ویلیام جیمز است که انواع تجربههای دینی افراد را به رشته تحریر درآورد. کتاب او که در سال 1902 منتشر شده از قدیمی ترین کتابها در این زمینه محسوب میشود. فروید در سال 1907 مقاله ای نوشت که در آن دین را مترادف با یک رفتار وسواسی نوروزی دانست. سال 1950 سال رنسانس دینی در آمریکاست یعنی زمانی که آلپورت کتاب «فردودینش» را منتشر کرد و نظریه شخصیت خود را در حیطه دین بیان داشت اگر چه اینها نمونهای از توجه روانشناسان به دین است اما به طور کلی این موضوع توجه کافی دریافت نکرده و تحقیقات زیادی در این مورد صورت نگرفته است.
1ـ2ـ تعریف دین
در سال 1912 لوبا1 تو انست 48 تعریف متفاوت از دین را ارائه دهد بدون شک امروزه تعداد بیشتری از این نوع تعاریف را میتوان به آن اضافه کرد. در مورد دین دامنههایی از تعاریف متفاوت داریم که در یک طرف آن تعریف ویلیام جیمز و در طرف دیگر آن تعریف گوردون آلپورت از دین است. آلپورت (1950) به جای اینکه یک تعریف جامع از فرد دیندارو غیر دیندار ارائه نماید، معتقد است که ما باید خود آگاهی دینی را به آنهایی که توانایی وقدرت درک آن را دارند نسبت دهیم، که تنها شامل افرادی میشود که دین را تجربه میکنند. آلپورت، (1950) او معتقد است که ریشههای دین آنقدر متعدد است و اثر آن در زندگی افراد آنقدر متفاوت است که اشکال تفسیر منطقی آن آنقدر بینهایت است که رسیدن به یک تعریف واحد را غیرممکن میسازد. بنا براین هر کسی با هر نیتی وقتی که کاری دینی انجام دهد مثل رفتن به کلیسا، از نظر آلپورت دیندار تلقی میشود. البته جدای از اینکه او نتوانست تعریفی از دین ارائه دهد ولی نکات مثبت زیادی در این تعریف وجود دارد، از جمله اینکه او میگوید ما باید با دقت به افراد دیندار که تجربههای خود را بازگو میکنند گوش دهیم. آلپورت یک رویکرد به شدت فردی در تعریف دین دارد که ممکن است اصلا نتواند تعریفی از دین ارائه دهد. در انتهای دیگر دامنه تعاریف مربوط به دین، تعریف ویلیام جیمز (1902) است که معتقد است لازمه دینداری مقداری درک یا اعتقاد به واقعیت الهی متعالی است. او دین را به عنوان احساسها و اعمال و تجربههای فرد در رابطه با آنچه آن را الهی تلقی میکند، میداند (خرمشاهی، 1375).
دین عموماً شامل مفاهیم و مجموعههای مفهومی است که باید با پدیده متعالی به تعبیر سنتی نظیر خدا، خدایان یا موجودات ماوراء طبیعی و با جهان ماوراء طبیعی و یا چیزهای ماوراء تجربی سرو کار دارد. ویلیام جیمز در تلاش برای ارائه مفهوم کاربردی از دین تعریف زیر ارائه میدهد.
«دین عبارت خواهد بود از تجربه و احساس رویدادهایی که برای هر انسانی در عالم تنهایی و دور از همه وابستگیها روی میدهد. به طوری که انسان از این مجموعه در مییابد که بین او و آن چیزی که او آن را امر الهی مینامد رابطهای برقرار کرده است». جیمز (1956) به طور کلی بارزترین ویژگیهای زندگی دینی از نظر او اعتقاد به موارد زیر است.
1ـ دنیایی محسوس که در کنار جهانی نامحسوس به چشم می آید. این دنیای مرئی، ارزش و معنی خود را از آن عالم غیب و نامحسوس دریافت میکند.
2ـ وحدت و برقراری ارتباط با این عالم محسوس که به چشم میآید. این عالم محسوس بستگی به هماهنگی با آن هدف نهایی دارد. نتیجه دعا و نماز و به بیان دیگر پیوند با روح عالم خلقت، ایجاد قدرت و نیرویی است که به طور محسوس دارای آثار مادی و معنوی میباشد (خدایاری فرد و همکاران، 1378).
از دیدگاه روانشناسی، دین بعضاً یک فعالیت فکری و احساسی و یک عمل ارادی است. دین چیزی بیش از یک تجربه ذهنی صرف است و همواره اشاره به یک موضوع مورد پرستش و ایمان دارد. آنچه دین یک فرد را تشکیل میدهد عبارت است از اعتقاد به نوعی خدا یا خدایان و تجربه او از آن خدا یا خدایان (حسینی، 1381).
بتسن 1، شون راد2 و ونتیس3 (1993) تعریف کُـنشی زیر را از دین ارائه دادند:
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 55
منابع:
روانشناسی صنعتی
فهeرست مطالب:
1- روانشناسی در صنعت
2- تاریخچهی روانشناسی صنعتی
3- روانشناسی اجتماعی صنعتی
4- عامل انسانی و رابطهی آن با تولید
5- فلسفه و روانشناسی کار
6- کار و استراحت
7- روابط انسانی در صنعت
8- سنجش شایستگی
9- رضایت حرفهای و روحیهی صنعتی
10- زنان در کارخانجات
11- ارزیابی مشاغل
12- آموزش در صنعت
13- آزمونهای روانی
14- سوانح و ایمنی در کارخانجات
1- روانشناسی در صنعت
روانشناسان بیش از آنچه ما تصور میکنیم میتوانند در کارخانجات مثمرثمر واقع شوند. فعالیت و راهنماییهای آن فقط به تست و آزمونهای روانی منتهی نمیشود بلکه در موارد روابط، روحیه و طرز فکر، عادات، شخصیت و بهبود زدگی افراد نیز اظهارنظر مینمایند. شغل روانشناسان صنعتی بیشتر جنبهی مشورتی دارد و علاوه بر حل مشکلات فری از فکر و تجربهی او در موارد مختلف صنعتی، برنامههای آموزشی و پیشگیری سوانح استفاده مینمایند.
2- تاریخچهی روانشناسی صنعتی
اولین روانشناس صنعتی توماس ک بالمر است. تاریخچهی روانشناسی صنعتی به قرار زیر است: روانشناسی در جنگ جهانی اول، دورهی روانشناسی صنعتی اجتماعی، روان شناسی در عصر جدید، روانشناسی در جنگ دوم جهانی، روانشناسی در زمان حال.
3- روانشناسی اجتماعی صنعتی
عبارت از پژوهش و مطالعه روابط انسانی در کارخانجات و محیطهای صنعتی بوده و وضع کارگران را از نظر سازش به محیط، سازش به کار و سازش به همکاران مورد بررسی قرار میدهد.
4- عامل انسانی و رابطهی آن با تولید
استفاده از عامل انسانی در محیطهای صنعتی و اداری بستگی به علاقهی فردی و رضایت حرفهای کارگران دارد، اگرچه دو شرط تأمین شود شاید م دیران به موفقیت بزرگی نایل یند و اجتماعی را از دگرگونی رهایی بخشند. روانشناسان ارضای انگیزههای فردی و برقراری روابط انسانی را عامل مؤثر رشد دستگاهها و رمز موفقیت کارخانجات میدانند.
5- فلسفه و روانشناسی کار
رشد انسانی بزرگترین عاملی است که انسان را به کار واداشته و انگیزهی تحرک را در نهاد بشر به وجود میآورد. اگر باور کنیم که عوامل شکست در مراحل مختلف زندگی ما بیشتر متوجه
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 7 صفحه
قسمتی از متن .doc :
روانشناسی فیزیولوژیک
روانشناسی فیزیولوژیک (Physiological Psyhology) به بررسی مباحثی میپردازد که در ارتباط با کارکردهای روانی و رفتاری و پیوستههای فیزیولوژیکی آنهاست. به عبارتی در این شاخه از روان شناسی ارتباطی که ممکن است بین رفتارها ، صفات و کارکردهای روانی افراد با عوامل فیزیولوژیک بدنی وجود داشته باشد مورد بحث و بررسی قرار میگیرد.
دید کلی
اینکه چه ارتباطی بین هیجانات ما تغییرات بدنی ما وجود دارد؟
وقتی میترسیم، چه نوع تغییرات هورمونی در بدن اتفاق میافتد؟
وقتی فکر میکنیم چه قسمتهایی از مغز فعال هستند؟
آیا جای مشخصی در مغز برای حافظه وجود دارد که مطالب بخاطر سپرده شده در آنجا ذخیره شوند؟
وقتی فردی دروغ میگوید، چه تغییراتی در او بوجود میآید؟
آیا از این تغییرات برای کشف دروغ افراد میتوان استفاده کرد؟
آیا افراد مبتلا به بیماریهای روانی از لحاظ کارکردهای فیزیولوژیک تفاوتی با افراد عادی وجود دارد؟
چگونه میتوان به طرق فیزیولوژیک در افراد آرامش ایجاد کرد؟
کارکردهای رفتاری و روانی قسمتهای مختلف مغز چیست؟روشن است مسائلی در این شاخه از روان شناسی مورد توجه هستند که مسائلی روانی را با کارکردهای بدنی و فیزیولوژیک پیوند میدهند.
تاریخچه روانشناسی فیزیولوژیک
پژوهشهای فیزیولوژیکی که روانشناسی نوین را تحرک بخشید و به آن جهت داد، دست آورد اواخر قرن نوزدهم است. کوشش در این زمینه نیز مانند همه زمینههای دیگر پیشینه خودش را داشت، یعنی کارهای اولیهای که زیر بنای فیزیولوژی قرار گرفتند. فیزیولوژی در خلال سالهای دهه 1830 به صورت یک رشته علمی مبتنی بر آزمایش در آمد و این کار در وهله نخست تحت نفوذ یوهانی مولد فیزیولوژیست آلمانی که از بکار بستن روشهای آزمایشی در فیزیولوژی جانب داری میکرد، صورت پذیرفت.
سیر تحولی و رشد
نظریه مولد درباره انرژیهای خاص اعصاب، هم در فیزیولوژی و هم برای روان شناسی در خور اهمیت است. چندین نفر از فیزیولوژیستهای اولیه خدمتهای قابل توجهی به مطالعه درباره کارکردهای مغز کرده بودند. کار آنان به سبب کشف مناطق خاص مغز و توسعه روشهای تحقیق که بعدها بطور گستردهای در روان شناسی فیزیولوژیکی بکار بسته شد. برای روان شناسی اهمیت دارد. مارشال هال یکی از پیشروان پژهش درباره رفتار بازتابی از آزمایشات خود نتیجه گرفت که سطوح مختلف رفتار به قسمتهای مختلف مغز و نظام عصبی وابسته است.در نیمه قرن نوزدهم رویکردهای جدید آزمایشی مطرح شدند، تحت عناوین روش بالینی و تحریک برقی ، روش بالینی توسط بروکا روی مردی که سالها نتوانسته بود بطور قابل فهمی صحبت کند، انجام گرفت و به این طریق بروکا توانست منطقهای از مغز را که در تکلم نقش عمده دارد شناسایی کند. با کاربرد روش تحریک مغزی نیز مناطقی از مغز شناسایی شدند که در احساس لذت ، تنفر ، گرسنگی و تشنگی و ... ، دخالت دارند. در ادامه این آزمایشات پژهشهایی درباره نظام عصبی ، چگونگی در طول نظام عصبی و ... ، انجام شد.بطور کلی میتوان گفت بعد از تاثیر پژهشهای اولیه در شاخه فیزیولوژی چهار داشمند بطور مستقیم مسئول کاربردهای اولیه روش آزمایشی درباره ذهن و ارتباط جسم و ذهن یعنی موضوع روان شناسی فیزیولوژیک بودند. هلمهولتز ، وبر ، فخنر و ونت پژهشهای هلمهوتنر درباره سرعت تکانه عصبی و پژوهشهایی درباره بینایی ، شنوایی از نظر روان شناسی در خور توجه است. هر چند هلمهولتنر به بعد روان شناختی آنها توجهی نداشت. بعدها اهمیت روان شناختی آزمایشات وی توسط کسان دیگری که آزمایشات او را در روان شناسی ادامه دادند شناخته شد.یکی از دو خدمت عده وبر به روان شناسی فیزیولوژیک عبارت بود از تعیین آزمایش دقت تمییز دو نقطه پوست و دومین خدمت او تدوین نخستین قانون کمی روان شناسی فیزیولوژیک بود، که تحت عنوان کمترین تفاوت محسوس (jnd) شناخته میشود. فخنر رابطه کمی بین ذهن و بدن را مطرح ساخت و بر اساس فرمولی که تعیین کرد، شدت واکنشهای ذهنی را در مقابل واکنشهای بدنی اندازهگیری کرد. با تاسیس آزمایشگاه روان شناسی توسط ویلهم و ونت به پایهگذاری روان شناسی اقدام کرد.او در پیشگفتار جلد اول اصول روان شناسی فیزیولوژیکی خود چنین نوشت: کاری که در اینجا به همگان ارائه میدهم کوششی برای بوجود آوردن قلمرو نوینی از علم است. بر این اساس مشاهده میشود که تاریخ روان شناسی فیزیولوژیک با تاریخ روان شناسی آغاز میشود.
رویکردهای مهم روانشناسی فیزیولوژیک
یکی از رویکردهای مهم در روان شناسی ، رویکرد « عصبی _ زیستی » (Neuro-Biological) یا « زیستشناختی » است. در این رویکرد بسیاری از جنبههای عادی و غیرعادی رفتار انسان در فرایندهای زیستی جاری در جسم وی ریشهیابی میشود. مطالعات به روشنی نشان دادهاند که رابطه نزدیکی بین تجربهها و رفتار فرد با فعالیتهای عصبی (Neuro System) و غدد درون ریز (Endocrine Sestem) وجود دارد. ارتباط پدیدههای بهنجاری نظیر « بازتابهای شرطی و غیرشرطی ، عادات ، عواطف ، انگیزش و هیجان ، یادگیری و حافظه ، خواب و رویا و ... » و پدیدههای نابهنجار (Abnormal) نظیر« اسکیزوفرنی (Schizophrenia)، اختلالات رشد و ... » با فعالیت دستگاه عصبی و غدد درون ریز انکار ناپذیر است.این چنین ارتباط و تاثیرگذاری تنگاتنگی بین « جسم و روان » یا « جسم و رفتار » خود شاهدی است بر اهمیت مطالعه و تحقیق در حوزه « مبانی فیزیولوژیک رفتار » این حوزه از روان شناسی به مطالعات این علم غنا و عمق میبخشد و به شناخت انسان از خودش وسعت میدهد.
رابطه جسم و روان (جسم و رفتار)
رابطه جسم و روان (جسم و رفتار) آن چنان نزدیک است که روان را « مجموعه تجربه انسانی که تابع یک نظام عصبی است. » تعریف کردهاند. میتوان گفت هیچ موضوع روانی وجود ندارد که نتوان آنرا از دیدگاه فیزیولوژیک بررسی کرد. از طرف دیگر ، مرز مشخصی بین فیزیولوژی (جسم) و روان شناسی (روان) وجود ندارد. برای مثال ، وقتی بینایی را مطالعه میکنیم، در قلمرو « فیزیولوژی » هستیم، حال آنکه مطالعه « ادراک بینایی » جز روان شناسی است، ولی به درستی نمیدانیم مطالعه « حس بینایی » در کجا خاتمه پیدا میکند و مطالعه ادراک بینایی از کجا آغاز میشود.در یک دید کلی میتوانیم بگوییم که تجزیه و تحلیل روانی رفتارهای مختلف در واقع دنباله تجزیه و تحلیلهای فیزیولوژیکی رفتار اعضا مختلف است، با یک حرکت مضاعف از روان شناسی به فیزیولوژی و از فیزیولوژی به روان شناسی.
نظریههای مربوط به رابطه جسم و روان
نظریه ارسطو
ارسطو اعتقاد داشت که جسم و روان دو جنبه متفاوت از یک جوهر هستند. جسم ماده این جوهر و روح صورت این جوهر است. او به استقلال جسم و روح از یکدیگر اعتقاد داشت.
نظریه دکارت
دکارت به وجود دو جوهر مستقل اعتقاد داشت. یکی جوهر جسم و دیگری جوهر روح. از نظر او جسم و روح دو امر جداگانه هستند که هیچ یک بر دیگری تاثیر ندارد. نه علتهای روانی میتوانند معلولهای جسمی بوجود آورند و نه علتهای جسمی قادر به ایجاد معلولهای روانی هستند.
نظریه لایپ نیتس
لایپ نیتس (Liebnitz) اعتقا داشت، روح و جسم مستقل از یکدیگر هستند، اما در مسیرهای موازی حرکت میکنند. در واقع هر رویه روانی به یک رویه جسمی مربوط میشود، ولی هیچ یک از آنها عامل تغییر دیگری نیست. این دیدگاه به نظریه توازی (Parllelisme Theory) معروف است.
نظریه واتسون
واتسون بنیانگذار رفتارگرایی معتقد بود که آنچه را روح مینامیم، چیزی جز رفتار نیست و هنگامی که بدین واقعیت توجه کنیم، میبینیم که روح و جسم در واقع یک ماهیت دارند، زیرا رفتار شکل بخصوصی از فعالیت فیزیولوژیک (جسم) است. این دیدگاه به نظریه هم ماهیتی (Identity Theary) معروف است.
رشتههای مرتبط با روان شناسی فیزیولوژیک
با توجه به هدف اساسی روان شناسی فیزیولوژیک که رابطه بین جسم و روان و تعملاتی بین آن دو برقرار است میباشد. ارتباط این رشته با شاخههای مختلف روانشناشی و علوم زیستی روشن میشود. در حوزههای مختلف روان شناسی میتوان گفت با تمامی آنها ارتباط دارد، هر چند برخی روابط صورتی روشن و واضح دارند و روابطی مستقیم و تنگاتنگ هستند.در هر حال روان شناختی فیزیولوژیکی به دنبال پایههای فیزیولوژیک برای مباحث مختلفی میگردد که در حوزههای مختلف روان شناسی مطرح هستند. مثل پایههای فیزیولوژیک برای یادگیری و حافظه در روان شناسی یادگیری ، پایههای فیزیولوژیک برای بحث بلوغ در روان شناسی رشد ، خشونت و پرخاشگری در روان شناسی اجتماعی ، هیجانها در روان شناسی عمومی ، بیماریهای روانی در روان شناسی بالینی و ... .از سوی دیگر این شاخه پیشرفت خود را مدیون یافتههایی است که علوم زیستی مطرح هستند. بین فیزیولوژی ، علم پزشکی و درمانی ، فارماکولوژی روابط روشنی دیده میشود. به عنوان مثال در شاخه علوم پزشکی و روانپزشکی آنچه به عنوان دارو درمانی برای درمان بیماریهای روانی مورد استفاده قرار می گیرد، تا حدودی مدیون یافتههای روان شناسی فیزیولوژیک است.
انواع حوزههای مطالعاتی در روان شناسی فیزیولوژیک
انواع حوزههای مطالعاتی (صرف نظر از روشهای تحقیق در آنها) در روان شناسی فیزیولوژیک را میتوان در چهار حوزه تحقیق درباره عملکرد دستگاه حسی (دریافتی) ، تحقیق درباره دستگاه حرکتی (پاسخ) ، تحقیق درباره فیزیولوژی کارکردهای روانی (نظریه فیزیولوژی یادگیری و حافظه ، هوش ، ...) و تحقیق درباره پدیدههای انگیزش و هیجان تقسیمبندی کرد
فیزیولوژی یادگیری و حافظه
فیزیولوژی یادگیری و حافظه به بررسی فرآیندهای عصبی میپردازد که در جریان یادگیری و یا عملکرد حافظه رخ میدهند.
مقدمه
در تبیین یادگیری از دیدگاه فیزیولوژیک دو نظریه کلی وجود دارد که یکی از آنها تغییرات را در سطح سیناپسی و عوامل زیست شناسی مرتبط با آن در نظر میگیرد و دیگری توجه خود را به تغییرات در مدارهای نورونی معطوف داشته است. هر دو اینها به تغییرات