واضی فایل

دانلود کتاب، جزوه، تحقیق | مرجع دانشجویی

واضی فایل

دانلود کتاب، جزوه، تحقیق | مرجع دانشجویی

تحقیق در مورد سقوط تعهدات

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 35

 

سقوط تعهدات بخش اولبخش اول: وفای به عهدوفای به عهد یکی ا ز علل سقوط تعهدات است.شایعترین سبب سقوط تعهدا ت وفای به عهد است. و قالبا"این طریقه وسیله سقوط تعهدات است. زیرا بدین وسیله مدیون ، وجه یا مالی را که میبایست داینبپردازد، تادیه نموده و یا نسبت به انجام فعل یا ترک فعلی که متعهد آن است . اقدام و برائت ذمه حاصل نماید و مورد تعهد به وسیله متعهد انجام میشود و در واقع به اراده طرفین معامله جامه عمل می‌پوشند. به محض اینکه متعهد به عهد خود وفا کرد، تعهد از بین می رود و بدیهی است که متعهدله نمی تواند اجرای مجدد آن را مطالبه کند. در مورد وفای یه عهد تعاریف گوناگونی ارائه شده است.از جمله این تعاریف:(( وفای به عهد عمل متعهد بر طبق تعهد را گویند))[1] یا (( وفای به عهد عبارتست از اسقاط تعهد موجود در اثر اداء یا انجام آن))[2] یا (( ماهیت وفای به عهددر صورتی که مستلزم انتقال مالکیت یا حقی به متعهد باشدعمل حقوقی یکطرفه است وایقاع نامیده میشود واگر برای انتقال مالکیت یا حقی نباشد صرفا" یک عمل قضایی میباشد.تعهدات یا ناشی از عقد وقرار داداست یا خارج از عقدو قرار داد مثل ناشی بودن تعهد از جرم،شبه جرم ،شبه عمد ،ضمان قهری که تحت عنوان الزامات بدون قرار داد مورد مطالعه قرار می گیرد))[3] در مورد ماهیت وفای به عهد در حقوق ایران و فرانسه وبین علمای حقوق اختلاف نظر است .طبق نظر حقوقدانان فرانسوی وفای به عهد دارای ماهیت قراردادی است هم مدیون باید قصد ایفاء دین را داشته باشد وهم داین باید ان را قبول کند پس در نتیجه پرداخت کننده وشخصی که آن را دریافت میکند باید اهلیت قانونی داشته باشند.ایرادی که بر این نظریه وارد است ان است که قرار داد با آزادی طرفین منعقد میشودولی در وفای به عهدآزادی قراردادی نیست. پرداخت کننده حتمأ باید پرداخت کند و ملزم به پرداخت است ودر صورت امتناءاز پرداخت از طریق قانون مجبور به ایفا میشود.داین هم مکلف است مالی را که در مقام ادای دین داده می شود قبول کندوگر نه متعهد می تواند به حاکم یا قائم مقام او رجوع کند.واز تاریخ دادنمورد تعهد به تصرف وی بری می شود .وایفاءدین از جانب غیر مدیون هم جایز است اگر چه از طرف مدیون هم اجازه نداشته باشد موضوع ماده 267 ق.م.وعلاوه بر آن گاهی ایفادین با برداشت از حساب شخصی انجام می شود ،بدون اینکه صاحب حساب در آن مورد خاص ابراز اراده کرده باشد. مثل پرداخت پول آب از حساب بانکی مورد دیگری هم برای وفای به عهد بدون اراده طرفین میتوان ذکر کرد تهاتر قانونی است که آن هم نوعی ایفای تعهد است و قصدانشاء لازمه آن نیست با وجود این دلایل به نظر می رسد که این نظریه قابل دفاع نمی باشدقابل قبول نیست .ولی به هر حال این نظریه مورد تاییداساتید بزرگی از جمله کاربنیه حقوقدان بزرگ فرانسوی است ودر حقوق ایران هم پاره ای از اساتید این نظریه را پذیرفته اند. نظریه دیگری که در خصوص ماهیت وفای به عهد ارائه شده است اینست که وفای به عهد یک عمل حقوقی یکجانبه است که با تسلیم ارادی مورد تعهد یا فردی از افراد مورد تعهد کلی به متعهد له محقق می شود ودر تحقق آن اراده ی دیگری نمی تواند دخالت داشته باشد.فصل اول: تعهدلازمه تحقق وفای به عهد وجود تعهد می باش بنابر این چند موضوع قابل ذکر است .مبحث اول:وجود تعهد قبلی وفای به عهد مستلزم آن است که قبلا" تعهدی وجود داشته باشد تا بتوان نسبت به ایفای آن اقدام نمود در این صورت کسی که تعهد بر ذمه اوست متعهد یا مدیون وشخصی دیگر تعهد به نفع او به وجود آمده است متعهد له یا داین نا میده می شود ضابطه ی تحقق تعهد در ماده 265 ق.م آمده است (( هر کس مالی به دیگری بدهد ظاهر در عدم تبرع است،بنابر این اگر کسی چیزی به دیگری بدهد بدون اینکه مقروض آن باشد می تواند استرداد کند))معنایی که از این ماده برداشت می شود اینست که هر کس مالی به دیگری بدهد به علت دین قبلی او به آن شخص بوده است اعم از اینکه سبب دین هر چه باشد ونمی توان مالی را که به شخصی داد مسترد کرد مگر اینکه ثابت کند مالی را که به آن شخص داده است مقروض آن نبوده است.در اینکه آیا دادن چیزی به دیگری اماره ی وجود دین به او است و پر داخت کننده باید دلیل برائت ذمه بدهد تا بتواند آن را استرداد کند ،یااصل برائت است و مدعی اشتغال ذمه باید دلیل بیاورد وگر نه محکوم به رد چیزی است که گرفته اختلاف است وبه نظر می رسد که رویه قضایی



خرید و دانلود تحقیق در مورد سقوط تعهدات


تحقیق در مورد حق حبس درقاعده اقدام

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 10

 

فصل دوم: سقوط حق حبس درقاعده اقدام

الف) آیا تمکین زن قبل از گرفتن مهر سقوط حق حبس است؟

آنچه که در مورد پیروی نویسندگان قانون مدنی قرار گرفته این است که چنانچه زن به اختیار خود قیام به ایفاء وظایف نماید دیگر نمی تواند از حق حبس استفده کند ولی در هر حال حق مطالبه مهر را همچنان دارد. این مسئله در ماده 1086 قانون مدنی به صراحت بیان شده است.

«اگر زن قبل از اخذ مهر با اختیار خود به ایفاء وظایفی که در مقابل شوهر دهرد قیام نمود یگر نمی تواند از حکم ماده قبل استفاده کند معذالک حقی که برای مطالعه مهدر دارد ساقط نخواهدشد.»

البته نظر مخالف هم در این مسئله مطرح شده که به دنبال این بحث خواهد آمد ولی قولی که مورد پیروی نویسندگان قانونی مدنی قرار گرفته نظر اکثریت فقها می باشد. این نظر در ماده 378 ق.م هم مورد عقد بیع پذیرفته شده است یعنی اگربایع قبل از اخذ ثمن مبیع را به میل خود در اختیار مشتری بگذارد نمی تواند دوباره آنرا بگیرد و تسلیم مجدد مبیع را موکول به اخذ ثمن کند. چون بایع نیز بامیل خود افدام به چنین امری نموده است.( همانگونه که استاد گرامی جناب آقای دکتر قاسمی در صفحه 28 مقاله خویش به این ماده از موارد قاعده اقدام در حقوق موضوعه ایران اشاهره کرده اند.) در هر حال این در عقد نکاح هم جاری است هر چند که نظریات مخالف و موافقی از جانب فقها و حقوقدانان در مسئله وجود دارد.

مصاحب شرایح از آن دسته فقهایی است که اعتقاد دارند بعد از دخول دیگر زن حق حبس ندارد و معتقدند که بعد از دخول دلیلی نیست که اعمال حق حبس کند . از دیگر فقها شهید ثانی، علامه حلی، صاحب جواهر، صاحب مکاسب، ابن ادریس و ابن همزه همین نظر را پذیرفته اند.

یعنی در صورت تمکین زن، دیگر حق امتناع را برای او قائل نمی شود هر چند که در این مسئله قائل به تفکیک شده اند بین موردی که زن به اجبار تمکین کند یا به رضا و میل خویش که البته این مسئله در تطبیق حکم قانونگذار با قاعده اقدام از اهمیت بسزایی بر خوردار بوده و در خای خود مورد بحث قرار خواهد گرفت.

از حقوقدانان دکتر امامی این نظر را با قواعد عمدی سازگارتر دانسته اند و آن را قول مشهور که دعوی اجماع بر آن شده می دانند. دکتر کاتوزیان هم ضمن نقل نظریه مخالف و موافق ظاهراّ نظر مشهور قانون مدند را پذیرفته اند. دکتر لنگرودی از آن دسته حقوقدانانی است که نظری مخالف نظر مشهور در مسئله دارند که البته استدلال ایشان به طور مختصر بعد از ذکر نظرات فقها خواهد آمد.

همانطور که گفته شد بعضی از فقها مسئله را در دو فرض مورد توجه فرار داده اند و بین موردی که زن به اختیار خود تمکین نموده وموردی که به اجبار و اکراه وادار به تمکین شده فرق گذاشته اند، یعنی چنانچه زن با میل و رضای خود تن به تمکین داده باشد حق حبس او ساقط می گردد و چنانچه به اجبار تمکین کرده باشد بعد از دخول می تواند حق خود را اعمالکند تا مهر را بگیرد.

مفهوم فوق در کتاب شرایح به نقل از ابوحمزه چنین است:

«ابن حمزه تفضیل داده است میان صورتی که زن خود را اختیاراّ تسلم نموده باشد و میان آنکه به اجبار او را تصرف نموده باشند در صورت اول نتواند امتناع نماید ودر صورت دوم تواند.»

به هر حال این امر که اگر زن به اجبار تن به تمکین بدهد حق حبس او ساقط نمی گردد از مفهوم مخالف ماده 1086 قانون مدنی فهمیدهمی شود چرا که در این ماده با قید کلمه ی (اختیار) حکم مسئله روشن است یعنی حق حبس زن را در صورتی ساقط شده دانسته است که زن به اختیار خود قبل از گرفتن مهر قیام به ایفاء وظایف نماید. همانگون که در مبانی قاعده افدام اراده نقش موثر و مهمی را بر عهده دارد و در توجیه عقلی قاعده اراده به کمک ما می آید. اجبار و اختیار زن در تمکین و اسقاط و عدم اسقاط حق حبس او در نتیجه یکی از این دو امر قوت بیشتری در تطبیق قاعده اقدام با این امر خواهد بخشید.

دگتر لنگرودی به نقل از جواهر و حدائق حکم مسئله را در صورتی که زوجه با تهدید زوج مجبور به تمکین شود چنانچه بیان داشته است :

« هر گاه بعد از نکاح و قبل از دادن مهر زوج با زوجه از روی تهدید دخول کند زوجه می تواند از حق مذکور در ماده 1085 قانون مدنی استفاده کند."

نظر مخالف در مسئله ی عدم سقوط حق حبس:

نظر مخالف این است که زن اگر قبل از گرفتن مهر تمکین کند باز هم حق حبس را دارد این نظر را به شیخ مفید و شیخ طوسی نسبت داده اند. یعنی بنابر آنچه حکایت شدهو از شیخ مفید در کتاب مقنعه و شیخ مفید در کتاب مبسوط این ااس که بلی زن چنین حقی دارد(حق حبس بعد از تمکین) زیرا یکی از دو عرض که منفعت بضع است تدریجی الحصول است و امکان ندارد که یکباره تحصیل شود و کل مهر در برابر کل منفعت بضع قرار گرفته است و با تسلیم شدن یکدفعه اقباض حاصل نمی شود پس جایز است امتناع بکند و نیز اوله ی عسر و جرح و ضرر و ظلم شامل اینجا هم می شود

اکثر حقوقدانان ما نیز در کتب خود این نظر را را منسوب به این دو فقیه عظام دانسته اند و نظر خود را بیان نمو ده اند. دکتر امامی نظر مشور را پذیرفته و آنرا با قواعد عمومی بیشتری سازگار دانسته اند.



خرید و دانلود تحقیق در مورد حق حبس درقاعده اقدام


علل سقوط دولت دیکتاتوری رضا شاه

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 5

 

علل سقوط دولت دیکتاتوری رضا شاه

(قسمت اول)

 

به روز بیست و چهارم در ماه اسفند، از سال یک هزار و دویست و پنجاه و شش خورشیدی(1256)، در روستای "آلاشت" از روستاهای بخش ( امروز شهرستان) سواد کوه که در استان مازندران واقع است، کودکی به دنیا آمد که او را "رضا" نامیدند و به سنّت  دیرینه ی ایلات و عشایر ایرانی، "رضاخان" خطابش کردند.

پدرش از سربازان آن روزگاران بود و سپاهیگری برای آن خاندان سنت دودمانی به حساب می آمد و بی گمان به همین جهت بود که رضاخان نیز از نوجوانی به "قزاقخانه" روی آورد و به شغل سپاهیگری اشتغال ورزید.

رضاخان، در نیروی نظامی ایران آن روز که با نام "قزاقخانه" شناخته می شود درجات و مقامات نظامی را، یکی پس از دیگری طی کرد تا به درجه ی "میرپنجی" نائل آمد.

از دوران جوانی و گذار تاریخی زندگی وی در قزاقخانه اطلاع دقیقی در دست نیست و اگر چه گفته اند در بسیاری از جنگهای محلی شرکت داشته و برای سرکوبی شورش های سرکشان، به اطراف و اکناف مملکت اعزام می شده، همچنین برای درهم فرو ریختن آشوب جنگلیان به گیلان و رشت، رهسپار گردیده است ولیکن در هیچ یک از این موارد، چگونگی قضایا، روشن نیست و در این میان آنچه در وقایع آن روزگاران ثبت شده اینست که رضا خان با فرمانده روسی قزاقخانه که "استارو سلسکی" نامیده می شده اختلاف عقیده داشته و او را در ادای وظیفه نظامی، نسبت به ایران خائن می دانسته است.

و بر اثر ابراز رشادت و دلاوری های فراوان، مورد توجه فرماندهان و مورد احترام زیردستان خویش قرار داشته است و چون در تیراندازی با مسلسل زبردست بوده به "رضاخان شصت تیر" ملقّب گشته است ...

جای پای "رضاخان" از آنجا در تاریخ ایران به چشم می آید که وی با درجه ی "میرپنجی" به مقام فرماندهی آتریاد همدان رسید. و با عنوان "میرپنج رضاخان" در آن شهر تاریخی، به اداره اموری پرداخت که به فرماندهی وی واگذار شده بود.

چندی بعد میرپنج رضاخان، با افرادی که در اختیار داشت از همدان، به سوی تهران حرکت کرد و در روز سوم حوت(اسفند) 1299 خورشیدی وارد تهران شد و قدرت را به دست گرفت.

متعاقب این واقعه که از آن با عنوان کودتای 1299 یاد می آورند، نخست به لقب "سردار سپه" نائل آمد و پس از کوتاه مدتی به دنبال چندین مانور ماهرانه ی سیاسی به سلطنت ایران رسید و بر تخت پادشاهی تکیه زد.

پیرامون علل توفیق وی دراین مبارزه ی سیاسی گروهی از نویسندگان و سیاستمداران به گونه گون اظهار نظر و ابراز عقیده کرده اند.

یکی می نویسد: بر پیشانی رضا شاه پهلوی ،مارکMADE IN FNGLAND نقش بسته بود.

دیگری پیروزی رضا شاه را بر اثر "ضرورت تاریخ و نیاز اجتماع" تلقی می کند.

آورده اند که دکتر مصدق گفته است:

" رضا شاه گفت: مرا، انگلیس ها بر سر کار آوردند ولی نفهمیدند با چه کسی طرف هستند."

حاج میرزا یحیی دولت آبادی نوشته است که:

رضا شاه گفت: "مرا انگلیس ها بر سر کار آوردند ولی چون به قدرت رسیدم، به وطنم خدمت کردم."

در سال 1914 میلادی آتش جنگی سهمگین بدانسان مشتعل شد که بسیاری از کشورهای جهان را به خاکستر کشید و به همین جهت (جنگ خانمانسوز بین الملل) عنوان گرفت.

در آتش افروزیهای این جنگ جهانسوز و ویرانگر که چهار سال، تا 1918میلادی به طول انجامید، بسیاری از حکومت ها- مانند حکومت عثمانی در خاورمیانه- از میان رفتند و بعضی از کشورها هم دستخوش انقلاب و دگرگونی شدند که بارزترین نمونه ی آن، روسیه ی تزاری بود.

در هنگامه ی سهمگین جنگ که شعله های سرکش آن، خانمانها را به خاکستر و ویرانه مبدّل می کرد، به سال 1917 میلادی کمونیست های روسیه، به پیروزی رسیدند و سلطنت خاندان رومانف و "تزاریسم" روسیه را به انقراض کشیدند و در آن دیار، از کشوری نو، سخن گفتند که "کشورشوراها" خوانده شد و چندی بعد با نام رسمی "اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی" صفحه ی تازه ای در جغرافیای سیاسی جهان پدید آورد و از انقلاب خود که به همت کارگران و کشاورزان، به ثمر رسیده بود جهان سرمایه داری را، نخست به وحشت و سپس به مخاطره افکند.

به ویژه که سران انقلاب روسیه و بیشتر از همه (تروتسکی) به صدور انقلاب در سراسر جهان پای می فشرد و عقیده داشت که آتش انقلاب باید پیوسته در اشتعال باشد و حتی لحظه ای خاموشی و درنگ نپذیرد.

پس کشورهای سرمایه داری آن روزگاران همانند انگلستان، فرانسه، امریکا، ایتالیا و ... که اقتدار و فرمانروائی خود را گرفتار خطر می دیدند و سیستم حکومتی خویش را در سراشیبی سقوط مشاهده می کردند، بر آن شدند که کمربندی از نیروی نظامی و در واقع قدرت آتش و خون، به گرد کشور تازه بنیاد گرفته ی "شوروی" بکشند.بدین امید که انقلاب کمونیستی در همان کشور محصور بماند و به دیگر کشورهای جهان سرایت نکند.

در جهت اجرای چنین سیاستی بود که پس از به پایان رسیدن جنگ بین الملل اول، تحولی شگرف، در سیستم حکومت های بسیاری از کشورهای جهان پدیدار گشت که یکی هم حکومت ایران بود.

لازم می دانیم به کوتاهی یاد آور شویم که سلطنت رضا شاه تنها معلول سیاست انگلستان و فقط محصول برنامه ریزی های آنان نبود بلکه علل عمده تر و اساسی تر و موثر آن، همان اقتضای سیاست جهانی بود که تشکیل حکومت های نظامی را در بسیاری از کشورهای جهان ضرور گردانید و در ایران هم سبب توفیق رضا شاه در بنیاد گذاری یک سلسله ی سلطنتی نوبنیاد و انقراض سلسله ی سلطنتی قاجاریه گردید.

به اعتقاد ما علل و عوامل ده گانه ای که از این پس تشریح خواهد شد از مهمترین عوامل سقوط سلطنت رضا شاه شمرده می شود و سایر مسائل در درجه ی بعدی از اهمیت قرار می گیرد،که عبارتند از:

1- مذهب و رهبران مذهبی

2- رضا شاه و افکار عمومی

3- جواهرات و اندوخته های خوانین

4- کناره گیری رجال کار آزموده و نیکنام، از امور مملکتی

5- بی وفائی با وفاداران

6- حکومت پلیسی و اثرات آن

7- املاک اختصاصی

8- قانون در برابر رضا شاه

9- عشایر ایران و مساله ی تخته قاپو

10- تمدید قرار داد نفت.

شکی نیست که اثر بخشی همه ی عوامل در به وجود آوردن یک "موجود"، یکسان و در یک اندازه و میزان نیست و ممکن است در پیدایش "پدیده" ای عاملی بیشتر و عامل دیگری کمتر اثر داشته باشد؛ با این همه آنچه مسلّم است، اینست که هیچ عاملی به تنهایی نمی تواند موجب پیدایش یک "پدیده" باشد.

بنابر این اصل منطقی، ما نمی توانیم علل سقوط سلطنت رضا شاه پهلوی را در ده موردی که به نظر رسیده است منحصر بدانیم و منکر اثر آفرینی عوامل بسیار دیگری باشیم که هر یک کم وبیش، به احتمال در سقوط سلطنت رضا شاه پهلوی، موثر بوده اند.

(1)

سردار سپه و مذهب

از همان نخستین روزهایی که رضا شاه، گام در میدان سیاست نهاد و پس از واقعه ی کودتای سوم حوت (اسفند) 1299 خورشیدی که با لقب "سردارسپه" به روی فردای ایران دیده گشود، به این نکته پی برد که تا از "مذهب" نیرو نگیرد و از پشتیبانی مذهب برخوردار نباشد، ممکن نیست به مقاصد خود برسد و بر اریکه ی قدرت، تکیه بزند.

شکی نیست رضا شاه از "دهائی" خدا داده، نصیبی وافر داشت و چنانکه در خاطرات "کحال زاده" دیده می شود، از همان آغاز فعالیت های سیاسی خود، هدفی بس بزرگی را تعقیب می کرد و نیل به مقام و منصب آنهم در حدّ وزارت جنگ، هرگز او را راضی و قانع نمی ساخت. شاید به همین دلیل بود که از آغاز، در صدد صید رهبران مذهبی و توده های معتقد به مذهب و  اجرای مراسم مذهبی برآمد و پا به پای مردم کوچه و بازار، به عزاداری و سوگواری پرداخت تا بتواند مدارج ترقی را در سایه ی پشتیبانی مذهب و جلب حمایت توده های ملت، یکی پس از دیگری طی کند و به اوج عظمت دست یابد.

دام غرور!

اما همین که رضا خان شصت تیر، خود را در مقام شهریاری و صاحب عنوان رسمی "اعلیحضرت قدر قدرت" نگریست و اطمینان یافت که سرها در پیشگاهش خم می شود و جز "بله قربان" و قربان  اطاعت می شود" دیگر سخنی از سوی خدمتگزاران به گوشش نمی رسد، یکباره گذشته را به فراموشی سپرد و از نیروی سحرآفرین و معجزه گر مذهب، غافل نشست و پنداشت که دیگر نیازی به تائید و پشتیبانی از هیچ سوئی و از جانب هیچ مقام و قدرتی ندارد و اکنون که بر سریرسلطنت تکیه گرفته است، هیچ قدرتی اگرچه قدرت عظیم مذهب باشد، قادر نیست او را از اوج عزت به پرتگاه مذلت کشاند و اعلیحضرت شهریاری را به ترک ایران و بدرود با یار و دیار و اقامت در یک جزیره ی دور افتاده، آن هم درآنسوی دنیا، ناگزیر گرداند.

دراین میان شاید این فکر را در رضا شاه تقویت کرده بودند و یا خود از نوجوانی و ایام جوانی در این اندیشه بوده که مذهب مانع پیشرفت ملت و مملکت است و ارتجاع مذهبی است که نمی گذارد ایران آباد گردد و ایرانیان همانند مردمی که در ممالک متمدن غربی  زندگی می کنند از مزایای زندگی امروزین که مرهون ره آوردهای علم و صنعت و حرکت تدریجی و تکاملی تمدن و تجدد است، برخوردار گردند و کسوت کهنه و مندرس دیروزین را به دور اندازند و با پرندین جامه ی دنیای جدید، پیکر خویش را آراسته گردانند.

فی المثل وقتی دستور می داد در روزهای سوگواری قمه نزنند؛ قفل بندی را به دور اندازند؛ و یا در روزهای عاشورا "تعزیه" گردانی نکنند و به نام مذهب "کارناوال" های "تراژدی"!! و "درام"!! به راه نیاندازند، ناگهان با مقاومت و هیاهوی گروهی از مردم مومن ولی بی اطلاع و در عین حال زود باور و ساده دل، روبرو می شد و تصوّر می کرد این گونه اعمال، به اساس، بنیاد و فلسفه ی وجودی مذهب بستگی دارد و ناگزیر برای ریشه کن ساختن این سلسله از تظاهرات قرون وسطائی و احیاناً وحشیانه، باید مذهب را از ریشه و اساس برافکند و بیخ و بن اسلام را به یکباره خشکانید، تا جامعه ی ایران از این قید و بندهای شرم آور برهد و راه سعادت و عظمت را در پیش گیرد.

غافل از این که رهبران بزرگ مذهب و پیشوایان روشن بین و "آیات عظام" نیز خود با تظاهراتی از این دست، که اگر چه نه حرام، دست کم از اعمال مکروه و ناپسندیده به حساب می آید، موافقتی ندارند ولی به جلوگیری از آنها، از بیم غوغای مردم فریبان، فرمان نمی دهند چرا که به مصلحت نمی بینند.

این طرز تفکر که در نهانخانه ی "ضمیر" رضا شاه خلجان داشت و پیوسته وی را آزار می داد، سرانجام باعث شد که رضا شاه تیشه به دست گیرد و با تیشه ی خود برافراشته، ریشه ی سلطنت خویش را قطع کند، به گمان این که به قطع کردن ریشه ی مذهب، توفیق تواند یافت.

سفر به ترکیه

به دنبال این وقایع، حوادث دیگری رخ داد؛ رضا شاه به ترکیه سفر کرد و چون پیشرفت های آن کشور را دید و مشاهده کرد که مصطفی کمال پاشا (آتاتورک) در مدتی اندک، کشور خویش را به سوی ترقی و تعالی پیش رانده است، در صدد برآمد که بعضی از کارهای او را سرمشق قرار دهد و چون می دید که "آتاتورک" مذهب را از سیاست جدا کرده و در قانون اساسی ترکیه جدید، جایی به مذهب نداده است، او هم بر آن چه ازین پیش، بدان توجه داشت، راسخ تر شد و چون به تهران آمد پس از چندی دستور داد که لباس های مردمان یکسان (لباس متحد الشکل) شود و مردم کلاهی لبه دار بر سر بگذارند که این کلاه، به کلاه پهلوی، موسوم گردید که همانند کلاهی بود که سپاهیان فرانسوی برسر داشتند.

تغییر لباس و کلاه، شورشی در شهر مشهد، به زعامت مذهب و به پا درمیانی شیخی سخنگو به نام "بهلول" به وجود آورد که به کشته شدن عده ای انجامید. پس از آن چادر را هم از سر زنان فرو کشیدند و "کشف حجاب" کردند و اندک اندک دستارها را از سر برخی برداشتند و روضه خوانی و تعزیه خوانی را به کلی ممنوع ساختند و موجباتی فراهم آوردند که رهبران مذهبی از هر گونه فعالیت اجتماعی و مردمی بازماندند، چرا که با تاسیس سازمان ثبت اسناد و املاک و دفاتر اسناد رسمی، امکان مداخله در حل و فصل دعاوی و معاملات ملکی مردم را از آنها سلب کردند و با تشکیل سازمان اوقاف، یکی دیگر از منابع درآمد  زای ایشان را، به نظارت دولت در آوردند. این امور و کارهای دیگری از این قبیل، هر گونه رابطه و پیوندی را که میان شاه و رهبران مذهبی وجود داشت از هم گسیخت و این خود لغزشی بود که رضا شاه مرتکب آن شد و بی آنکه خودش در یابد، دشمنانش از همین رهگذر، وی را به سوی پرتگاه سوق دادند.

سازمان های مذهبی

اسلام، به ویژه در سیمای "تشیّع" به سازمانی بس گسترده، استوار و در همان حال سنگری نفوذ ناپذیر برای مبارزه با دشمنان تکیه دارد که در عنوان "حوزه های علمیه" متمرکز شده و از "مدارس علوم دینیه" جلوه گرفته است.

رضا شاه از سازمانی چنین دقیق، وسیع و پیروزی آفرین، بدانسان که شایسته می نمود، آگاه نبود و به آنچه در ظاهر می دید و یا از کارگزاران خود می شنید بسنده می کرد و چون در باره قدرت مذهب گرفتار برداشت های ذهنی خویش بود و به اصالت و نفوذ مذهب در میان مردم اعتقاد نداشت، نمی توانست این نکته را دریابد که سازمان های مذهبی، بی وقفه ولی در پنهان و دور از چشم معاندان، در کار "سربازگیری" فعالیتی مستمر و همیشگی دارند و سربازهای خود را به صورت "آخوندهای روستانشین" به گوشه و کنار کشور گسیل می دارند.

آخوندهای ده نشین، از همان گام نخستین، به هر روستا که مسکن می گزیدند، تبلیغات بر ضد رضا شاه را آغاز می کردند و در نهان و بی آن که توجه ماموران حکومت را به خویشتن جلب کنند، کوشش می کردند که میان مردم، به ویژه روستانشینان، با حکومت و شخص رضا شاه، سدی به وجود آورند که هرگز از میانه برداشته نشود و سازگاری مردم با شاه، دیگر امکان پذیر، نباشد.

نتیجه این شد که در مدتی کوتاه ، رضا شاه، پایگاه ملی و مردمی خود را از دست داد و برای قاطبه ی مردم ایران، به ویژه روستانشینان به صورت "شمر" و "یزید" در آمد و هر گونه راه دوستی و پیوند الفت میان شاه و ملت، مسدود گردید.

رضا شاه سرمست از غرور و خود کامگی، بی خبر از این خطر، وقتی به خود آمد که دو همسایه ی شمالی و جنوبی از دوسوی، به خاک میهن تجاوز کرده بودند و برکناری وی را خواستار می شدند.

آن روز رضا شاه از خواب گران بیست ساله بیدار شد و برای اولین و آخرین بار به این واقعیت رسید که اگر پایگاه مردمی داشت و اگر مردم ایران به پشتیبانی او به پای می خاستند و برضد دشمنان وطن خود شورش و هیاهو می کردند و خواستار بقای سلطنت وی می گردیدند، هرگز اشغال کنندگان ایران، نمی توانستند شاه را به جلای وطن ناچار گردانند.

ولی دیگر این بیداری نابهنگام سود بخش و عقده گشا نبود.

(2)

رضا شاه و افکار عمومی

مردم که می دیدند در تمام کارهای اجتماعی همانند انجمن بلدیه (شهرداری) و حتی انجمن های خیریه، در شهرستانها فرماندارها با نظارت فرماندهان نظامی و در پایتخت، مسوولان دولتی راساً تصمیم می گیرند و به مردم اعتنائی ندارند، از مشارکت دراین گونه کارها به تدریج دلسرد و دلزده شدند و همه را به رضا شاه و دستیارانش وا گذاردند.

دراین میان باریک بینان نکته سنج هم، مهر خموشی بر لب زده بودند؛ زیرا از یکسو بر جان خود بیمناک بودند و از سوی دیگر می گفتند اگر قرار باشد که مجلس قانونگذاری به دست معدودی هوچی و یا سیاستمدار حرفه ای و یا دغلکاران مردم فریب اداره شود که جز باج گیری و جاه طلبی محرکی برای خدمتگزاری ندارند، همان بهتر که "دموکراسی رضا شاه" به صورت دموکراسی هدایت شده (دموکراسی دیریژه) امور مملکت را به دست گیرد و مردم را از هیاهوی عوامفریبان خودخواه و بعضاً سودجو، آسوده گرداند و اجازه ندهد که کشور بار دیگر گرفتار "هرج و مرج" گردد.

اما بدبختانه رضا شاه و یارانش بدین حدّ قانع نبودند و پس از چندی شاه به تصاحب املاک مردم پرداخت و برنامه سازان اقتصادیش، به سوی کسب و کار مردم "خیز" برداشتند و سرمایه گذاری در معاملات داخلی را هم در قلمرو فعالیت های دولت درآوردند و بدین منظور کمدی "شرکت های سهامی" را در دست اجرا گذاردند و خرید و فروش روزانه مردم را نیز، خود به دست گرفتند.

"داور" سازنده ی "دادگستری نوین" که از عوامل موثر انقراض سلطنت قاجاریه و تاسیس سلسله ی سلطنتی پهلوی بود، پس از یکی دو بار شرکت در کابینه ی آن روزگاران، در مقام وزیر فوائد عامه و وزیر عدلیه، به مقام وزارت مالیه رسید. وی شخصیتی مورد علاقه و اعتماد رضا شاه، به شمار می رفت.

داور تصمیم گرفت به تقلید از چند کشور اروپایی که با دیکتاتوری نظامی اداره می شدند، اقتصاد مملکت را هم به دست دولت بسپارد و نه تنها واردات و صادرات را در انحصار دولت در آورد بلکه در خرید و فروش انواع نیازمندیهای همگانی هم عناصر وابسته به دولت را مداخله دهد و در واقع بازار مصرف داخلی را به صورت یک موسسه دولتی در اختیار بگیرد.

بدین منظور به تاسیس شرکت هائی پرداخت که تعداد آنها به تدریج از بیست شرکت هم تجاوز کرد. شرکت هائی از قبیل شرکت قماش، شرکت قند و شکر، شرکت فرش، شرکت برنج و چند شرکت دیگر از آن جمله بود که پیش از آن، معمولاً کالاهای قلمرو داد و ستد این شرکت ها توسط افراد جامعه  و با سرمایه های خصوصی انجام می گرفت و زندگی تاجران و پیشه وران و مغازه داران و گروهی  انبوه از مردم ایران، از این رهگذر تامین می گردید.

کوتاه شدن دست بازرگانان محلی حتی از خرید و فروش "ارزاق عمومی"، چنان جامعه را- البته به تحریک اجانب- از حکومت "رضاشاهی" رنجیده و نفرت زده گردانید که مهمترین اثر آن در روز سوم شهریور ماه 1320 هویدا گردید.

در سپیده دم آن روز، رضا شاه و دودمانش در کاخ های سلطنتی آسوده غنوده بودند و نقش مردم در اداره امور کشور را همچنان به هیچ می گرفتند که به ناگهان زنگ تلفن نخست وزیر (علی منصور= منصورالملک)، قزاق سابق هنگ سواد کوه و فرمانده پیشین آتریاد همدان را که در جامه ی پادشاهی به خواب راحت فرو رفته بود، بهت زده از بستر بیرون کشید و کمتر از یک ماه بعد به جزیره موریس رهسپار گردانید.

 (3)

جواهرات و اندوخته های خوانین

از وقایع افسانه ساز که از دیرباز، در جامعه ی ایران (پیش از سلطنت پهلوی) به خصوص در میان گروه های بی خبر، زودباور و ساده اندیش مردم زمانه، همواره مطرح بود و دهان به دهان نقل می شد، قصه ی جواهرات خوانین بود.

واقعیت اینست که سردار سپه و بعد رضا شاه پهلوی بسیاری از جواهرات و اشیاء عتیقه و نفیس بعضی از خوانین و سران عشایر را شخصاً و به عنف و ستم تصاحب کرده بودند که انکار آن حتی برای متعصب ترین طرفدارانش نیز، امکان پذیر نیست.

وقتی سردار سپه پس از کودتا، به عنوان فرمانده کل قوا و پس از چندی وزیر جنگ، فعالیت خود را که از دیرباز آغاز کرده بود، گسترش داد و بر بودجه وزارت جنگ چنگ انداخت، آزاد مردان و ترقی خواهان ایران دوست، سکوت کردند و خاموش ماندند؛ چه آنکه به خود دلداری می دادند که سردار سپه با هرج و مرج و بی نظمی و پریشانی به نبرد برخاسته و می کوشد تا ناامنی را از این سرزمین براندازد و چون برای به ثمر رساندن چنین برنامه ای نیاز به تشکیل قشونی منظم و آراسته دارد و به وجود آوردن چنین قشونی متحد و منضبط نیاز به صرف هزینه های هنگفت دارد، پس سردار سپه محق است که بودجه وزارت جنگ را، به دور از قوانین "حسابداری و حسابرسی" شخصاً در اختیار بگیرد و هر گونه که خود صلاح تشخیص می دهد و شایسته می داند، به مصرف برساند.

به ویژه که در کوتاه مدت سردار سپه، به ایجاد نظمی نسبی و امنیتی موقتی نائل آمده بود و درست در جهت مخالف مدعیان پیشین ایران مداری که بسیار گفتار و اندک کردار بودند، او کم می گفت و بسیار می کرد و در مدتی قلیل گام های بلندی برداشت که نشانه ای از پیشرفت های هر چه بیشتر آینده را نمودار می ساخت.

این وضع و این گونه برداشت و داوری همچنان ادامه داشت تا سردار سپه به مقام ریاست وزراء رسید و سرلشگر عبدالله امیر طهماسب را با عنوان فرماندهی لشگرآذربایجان (امیر لشگر شمال شرق) و والی (استاندار) آذربایجان، به آن دیار مامور کرد.

در آن هنگام از میان خوانین و روسای عشایر در آن منطقه، اقبال السلطنه ماکوئی از همگنان خویش نامبردارتر و مقتدرتر می نمود و چون دژی استوار و سوارانی چابک و تیرانداز در اختیار داشت، دولت های وقت، جرات نمی کردند به سویش بروند و مالیات های عقب افتاده ی دولت را در خواست کنند.

همین که خزانه ای اقبال السلطنه ماکوئی، با آن همه سکه های زرین و سیمین و سنگهای بی بدیل و گردن بندهای زمردین و یاقوت ها و مرواریدهای قیمتی و آن همه اشیاء گرانبها و جواهرات بی همانند، به تهران منتقل گردید، با حسن استقبال ترقی      خواهان روبرو شد و مرگ سردار ماکو، توفیقی در جهت بسط امنیت کشور به حساب آمد.

چرا که آنها می پنداشتند رئیس الوزراء (= نخست وزیر= سردار سپه) آن همه گنجینه های باد آورده را با عنوان "بیت المال" به خزانه ی دولت تحویل خواهد داد و به کمک این گنج شایگان و این بودجه هنگفت به اجرای قسمت دیگری از برنامه های خود نائل تواند شد که با هدف نوسازی ایران و تهیه ی وسایل رفاه برای ایرانیان، از رهگذر بسط امنیت و اشاعه ی تمدن غرب و بهره وری از فرهنگ دنیای بیدار و به پا خاسته ی اروپا، ترسیم شده است.

اما همین که خواندند و شنیدند که سردار سپه (رئیس الوزراء) سرداری که او را "پدر وطن" می خواندند و مردی که او را "نجات بخش" ایران کهن از عقب ماندگی های قرون و اعصار می دانستند و به قدرت رهبری و شور ایران دوستی او امید بسته بودند، اموال "خان ماکو" را که دهها سال مالیات به صندوق دولت بدهکار بوده است، به خویشتن اختصاص داده و در شمار اموال شخصی خود، به حساب آورده است، یکباره سرد و حرمان زده، بر جای بنشستند. جوانان ترقی خواه و وطن پرستی که در کنار سردار سپه، برای به ثمر رساندن نیّاتش تلاش می کردند، اندک اندک، از پیرامونش پراکنده شدند و هر یک به گوشه ای پناه گرفتند و گروهی از آنان نیز آزرده دل و خسته جان راه دیار فرنگ را در سپردند و از یار و دیار خود چشم پوشیدند و از آن پس بود که به پنهانی و نجوا گونه "زراندوزی" و "ثروت دوستی" سردار سپه میان مردم شایع گردید.

مردم ایران، به دو دسته از پیشوایان خود ایمان و اخلاص، در حد فداکاری و از جان گذشتگی دارند که در میان هیچ یک از ملل عالم، نه همانند این پیشوایان دیده می شود و نه از این حیث، هیچ یک از ملت های جهان با ملت ایران قابل مقایسه اند:



خرید و دانلود  علل سقوط دولت دیکتاتوری رضا شاه


علل سقوط دولت دیکتاتوری رضا شاه

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 5

 

علل سقوط دولت دیکتاتوری رضا شاه

(قسمت اول)

 

به روز بیست و چهارم در ماه اسفند، از سال یک هزار و دویست و پنجاه و شش خورشیدی(1256)، در روستای "آلاشت" از روستاهای بخش ( امروز شهرستان) سواد کوه که در استان مازندران واقع است، کودکی به دنیا آمد که او را "رضا" نامیدند و به سنّت  دیرینه ی ایلات و عشایر ایرانی، "رضاخان" خطابش کردند.

پدرش از سربازان آن روزگاران بود و سپاهیگری برای آن خاندان سنت دودمانی به حساب می آمد و بی گمان به همین جهت بود که رضاخان نیز از نوجوانی به "قزاقخانه" روی آورد و به شغل سپاهیگری اشتغال ورزید.

رضاخان، در نیروی نظامی ایران آن روز که با نام "قزاقخانه" شناخته می شود درجات و مقامات نظامی را، یکی پس از دیگری طی کرد تا به درجه ی "میرپنجی" نائل آمد.

از دوران جوانی و گذار تاریخی زندگی وی در قزاقخانه اطلاع دقیقی در دست نیست و اگر چه گفته اند در بسیاری از جنگهای محلی شرکت داشته و برای سرکوبی شورش های سرکشان، به اطراف و اکناف مملکت اعزام می شده، همچنین برای درهم فرو ریختن آشوب جنگلیان به گیلان و رشت، رهسپار گردیده است ولیکن در هیچ یک از این موارد، چگونگی قضایا، روشن نیست و در این میان آنچه در وقایع آن روزگاران ثبت شده اینست که رضا خان با فرمانده روسی قزاقخانه که "استارو سلسکی" نامیده می شده اختلاف عقیده داشته و او را در ادای وظیفه نظامی، نسبت به ایران خائن می دانسته است.

و بر اثر ابراز رشادت و دلاوری های فراوان، مورد توجه فرماندهان و مورد احترام زیردستان خویش قرار داشته است و چون در تیراندازی با مسلسل زبردست بوده به "رضاخان شصت تیر" ملقّب گشته است ...

جای پای "رضاخان" از آنجا در تاریخ ایران به چشم می آید که وی با درجه ی "میرپنجی" به مقام فرماندهی آتریاد همدان رسید. و با عنوان "میرپنج رضاخان" در آن شهر تاریخی، به اداره اموری پرداخت که به فرماندهی وی واگذار شده بود.

چندی بعد میرپنج رضاخان، با افرادی که در اختیار داشت از همدان، به سوی تهران حرکت کرد و در روز سوم حوت(اسفند) 1299 خورشیدی وارد تهران شد و قدرت را به دست گرفت.

متعاقب این واقعه که از آن با عنوان کودتای 1299 یاد می آورند، نخست به لقب "سردار سپه" نائل آمد و پس از کوتاه مدتی به دنبال چندین مانور ماهرانه ی سیاسی به سلطنت ایران رسید و بر تخت پادشاهی تکیه زد.

پیرامون علل توفیق وی دراین مبارزه ی سیاسی گروهی از نویسندگان و سیاستمداران به گونه گون اظهار نظر و ابراز عقیده کرده اند.

یکی می نویسد: بر پیشانی رضا شاه پهلوی ،مارکMADE IN FNGLAND نقش بسته بود.

دیگری پیروزی رضا شاه را بر اثر "ضرورت تاریخ و نیاز اجتماع" تلقی می کند.

آورده اند که دکتر مصدق گفته است:

" رضا شاه گفت: مرا، انگلیس ها بر سر کار آوردند ولی نفهمیدند با چه کسی طرف هستند."

حاج میرزا یحیی دولت آبادی نوشته است که:

رضا شاه گفت: "مرا انگلیس ها بر سر کار آوردند ولی چون به قدرت رسیدم، به وطنم خدمت کردم."

در سال 1914 میلادی آتش جنگی سهمگین بدانسان مشتعل شد که بسیاری از کشورهای جهان را به خاکستر کشید و به همین جهت (جنگ خانمانسوز بین الملل) عنوان گرفت.

در آتش افروزیهای این جنگ جهانسوز و ویرانگر که چهار سال، تا 1918میلادی به طول انجامید، بسیاری از حکومت ها- مانند حکومت عثمانی در خاورمیانه- از میان رفتند و بعضی از کشورها هم دستخوش انقلاب و دگرگونی شدند که بارزترین نمونه ی آن، روسیه ی تزاری بود.

در هنگامه ی سهمگین جنگ که شعله های سرکش آن، خانمانها را به خاکستر و ویرانه مبدّل می کرد، به سال 1917 میلادی کمونیست های روسیه، به پیروزی رسیدند و سلطنت خاندان رومانف و "تزاریسم" روسیه را به انقراض کشیدند و در آن دیار، از کشوری نو، سخن گفتند که "کشورشوراها" خوانده شد و چندی بعد با نام رسمی "اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی" صفحه ی تازه ای در جغرافیای سیاسی جهان پدید آورد و از انقلاب خود که به همت کارگران و کشاورزان، به ثمر رسیده بود جهان سرمایه داری را، نخست به وحشت و سپس به مخاطره افکند.

به ویژه که سران انقلاب روسیه و بیشتر از همه (تروتسکی) به صدور انقلاب در سراسر جهان پای می فشرد و عقیده داشت که آتش انقلاب باید پیوسته در اشتعال باشد و حتی لحظه ای خاموشی و درنگ نپذیرد.

پس کشورهای سرمایه داری آن روزگاران همانند انگلستان، فرانسه، امریکا، ایتالیا و ... که اقتدار و فرمانروائی خود را گرفتار خطر می دیدند و سیستم حکومتی خویش را در سراشیبی سقوط مشاهده می کردند، بر آن شدند که کمربندی از نیروی نظامی و در واقع قدرت آتش و خون، به گرد کشور تازه بنیاد گرفته ی "شوروی" بکشند.بدین امید که انقلاب کمونیستی در همان کشور محصور بماند و به دیگر کشورهای جهان سرایت نکند.

در جهت اجرای چنین سیاستی بود که پس از به پایان رسیدن جنگ بین الملل اول، تحولی شگرف، در سیستم حکومت های بسیاری از کشورهای جهان پدیدار گشت که یکی هم حکومت ایران بود.

لازم می دانیم به کوتاهی یاد آور شویم که سلطنت رضا شاه تنها معلول سیاست انگلستان و فقط محصول برنامه ریزی های آنان نبود بلکه علل عمده تر و اساسی تر و موثر آن، همان اقتضای سیاست جهانی بود که تشکیل حکومت های نظامی را در بسیاری از کشورهای جهان ضرور گردانید و در ایران هم سبب توفیق رضا شاه در بنیاد گذاری یک سلسله ی سلطنتی نوبنیاد و انقراض سلسله ی سلطنتی قاجاریه گردید.

به اعتقاد ما علل و عوامل ده گانه ای که از این پس تشریح خواهد شد از مهمترین عوامل سقوط سلطنت رضا شاه شمرده می شود و سایر مسائل در درجه ی بعدی از اهمیت قرار می گیرد،که عبارتند از:

1- مذهب و رهبران مذهبی

2- رضا شاه و افکار عمومی

3- جواهرات و اندوخته های خوانین

4- کناره گیری رجال کار آزموده و نیکنام، از امور مملکتی

5- بی وفائی با وفاداران

6- حکومت پلیسی و اثرات آن

7- املاک اختصاصی

8- قانون در برابر رضا شاه

9- عشایر ایران و مساله ی تخته قاپو

10- تمدید قرار داد نفت.

شکی نیست که اثر بخشی همه ی عوامل در به وجود آوردن یک "موجود"، یکسان و در یک اندازه و میزان نیست و ممکن است در پیدایش "پدیده" ای عاملی بیشتر و عامل دیگری کمتر اثر داشته باشد؛ با این همه آنچه مسلّم است، اینست که هیچ عاملی به تنهایی نمی تواند موجب پیدایش یک "پدیده" باشد.

بنابر این اصل منطقی، ما نمی توانیم علل سقوط سلطنت رضا شاه پهلوی را در ده موردی که به نظر رسیده است منحصر بدانیم و منکر اثر آفرینی عوامل بسیار دیگری باشیم که هر یک کم وبیش، به احتمال در سقوط سلطنت رضا شاه پهلوی، موثر بوده اند.

(1)

سردار سپه و مذهب

از همان نخستین روزهایی که رضا شاه، گام در میدان سیاست نهاد و پس از واقعه ی کودتای سوم حوت (اسفند) 1299 خورشیدی که با لقب "سردارسپه" به روی فردای ایران دیده گشود، به این نکته پی برد که تا از "مذهب" نیرو نگیرد و از پشتیبانی مذهب برخوردار نباشد، ممکن نیست به مقاصد خود برسد و بر اریکه ی قدرت، تکیه بزند.

شکی نیست رضا شاه از "دهائی" خدا داده، نصیبی وافر داشت و چنانکه در خاطرات "کحال زاده" دیده می شود، از همان آغاز فعالیت های سیاسی خود، هدفی بس بزرگی را تعقیب می کرد و نیل به مقام و منصب آنهم در حدّ وزارت جنگ، هرگز او را راضی و قانع نمی ساخت. شاید به همین دلیل بود که از آغاز، در صدد صید رهبران مذهبی و توده های معتقد به مذهب و  اجرای مراسم مذهبی برآمد و پا به پای مردم کوچه و بازار، به عزاداری و سوگواری پرداخت تا بتواند مدارج ترقی را در سایه ی پشتیبانی مذهب و جلب حمایت توده های ملت، یکی پس از دیگری طی کند و به اوج عظمت دست یابد.

دام غرور!

اما همین که رضا خان شصت تیر، خود را در مقام شهریاری و صاحب عنوان رسمی "اعلیحضرت قدر قدرت" نگریست و اطمینان یافت که سرها در پیشگاهش خم می شود و جز "بله قربان" و قربان  اطاعت می شود" دیگر سخنی از سوی خدمتگزاران به گوشش نمی رسد، یکباره گذشته را به فراموشی سپرد و از نیروی سحرآفرین و معجزه گر مذهب، غافل نشست و پنداشت که دیگر نیازی به تائید و پشتیبانی از هیچ سوئی و از جانب هیچ مقام و قدرتی ندارد و اکنون که بر سریرسلطنت تکیه گرفته است، هیچ قدرتی اگرچه قدرت عظیم مذهب باشد، قادر نیست او را از اوج عزت به پرتگاه مذلت کشاند و اعلیحضرت شهریاری را به ترک ایران و بدرود با یار و دیار و اقامت در یک جزیره ی دور افتاده، آن هم درآنسوی دنیا، ناگزیر گرداند.

دراین میان شاید این فکر را در رضا شاه تقویت کرده بودند و یا خود از نوجوانی و ایام جوانی در این اندیشه بوده که مذهب مانع پیشرفت ملت و مملکت است و ارتجاع مذهبی است که نمی گذارد ایران آباد گردد و ایرانیان همانند مردمی که در ممالک متمدن غربی  زندگی می کنند از مزایای زندگی امروزین که مرهون ره آوردهای علم و صنعت و حرکت تدریجی و تکاملی تمدن و تجدد است، برخوردار گردند و کسوت کهنه و مندرس دیروزین را به دور اندازند و با پرندین جامه ی دنیای جدید، پیکر خویش را آراسته گردانند.

فی المثل وقتی دستور می داد در روزهای سوگواری قمه نزنند؛ قفل بندی را به دور اندازند؛ و یا در روزهای عاشورا "تعزیه" گردانی نکنند و به نام مذهب "کارناوال" های "تراژدی"!! و "درام"!! به راه نیاندازند، ناگهان با مقاومت و هیاهوی گروهی از مردم مومن ولی بی اطلاع و در عین حال زود باور و ساده دل، روبرو می شد و تصوّر می کرد این گونه اعمال، به اساس، بنیاد و فلسفه ی وجودی مذهب بستگی دارد و ناگزیر برای ریشه کن ساختن این سلسله از تظاهرات قرون وسطائی و احیاناً وحشیانه، باید مذهب را از ریشه و اساس برافکند و بیخ و بن اسلام را به یکباره خشکانید، تا جامعه ی ایران از این قید و بندهای شرم آور برهد و راه سعادت و عظمت را در پیش گیرد.

غافل از این که رهبران بزرگ مذهب و پیشوایان روشن بین و "آیات عظام" نیز خود با تظاهراتی از این دست، که اگر چه نه حرام، دست کم از اعمال مکروه و ناپسندیده به حساب می آید، موافقتی ندارند ولی به جلوگیری از آنها، از بیم غوغای مردم فریبان، فرمان نمی دهند چرا که به مصلحت نمی بینند.

این طرز تفکر که در نهانخانه ی "ضمیر" رضا شاه خلجان داشت و پیوسته وی را آزار می داد، سرانجام باعث شد که رضا شاه تیشه به دست گیرد و با تیشه ی خود برافراشته، ریشه ی سلطنت خویش را قطع کند، به گمان این که به قطع کردن ریشه ی مذهب، توفیق تواند یافت.

سفر به ترکیه

به دنبال این وقایع، حوادث دیگری رخ داد؛ رضا شاه به ترکیه سفر کرد و چون پیشرفت های آن کشور را دید و مشاهده کرد که مصطفی کمال پاشا (آتاتورک) در مدتی اندک، کشور خویش را به سوی ترقی و تعالی پیش رانده است، در صدد برآمد که بعضی از کارهای او را سرمشق قرار دهد و چون می دید که "آتاتورک" مذهب را از سیاست جدا کرده و در قانون اساسی ترکیه جدید، جایی به مذهب نداده است، او هم بر آن چه ازین پیش، بدان توجه داشت، راسخ تر شد و چون به تهران آمد پس از چندی دستور داد که لباس های مردمان یکسان (لباس متحد الشکل) شود و مردم کلاهی لبه دار بر سر بگذارند که این کلاه، به کلاه پهلوی، موسوم گردید که همانند کلاهی بود که سپاهیان فرانسوی برسر داشتند.

تغییر لباس و کلاه، شورشی در شهر مشهد، به زعامت مذهب و به پا درمیانی شیخی سخنگو به نام "بهلول" به وجود آورد که به کشته شدن عده ای انجامید. پس از آن چادر را هم از سر زنان فرو کشیدند و "کشف حجاب" کردند و اندک اندک دستارها را از سر برخی برداشتند و روضه خوانی و تعزیه خوانی را به کلی ممنوع ساختند و موجباتی فراهم آوردند که رهبران مذهبی از هر گونه فعالیت اجتماعی و مردمی بازماندند، چرا که با تاسیس سازمان ثبت اسناد و املاک و دفاتر اسناد رسمی، امکان مداخله در حل و فصل دعاوی و معاملات ملکی مردم را از آنها سلب کردند و با تشکیل سازمان اوقاف، یکی دیگر از منابع درآمد  زای ایشان را، به نظارت دولت در آوردند. این امور و کارهای دیگری از این قبیل، هر گونه رابطه و پیوندی را که میان شاه و رهبران مذهبی وجود داشت از هم گسیخت و این خود لغزشی بود که رضا شاه مرتکب آن شد و بی آنکه خودش در یابد، دشمنانش از همین رهگذر، وی را به سوی پرتگاه سوق دادند.

سازمان های مذهبی

اسلام، به ویژه در سیمای "تشیّع" به سازمانی بس گسترده، استوار و در همان حال سنگری نفوذ ناپذیر برای مبارزه با دشمنان تکیه دارد که در عنوان "حوزه های علمیه" متمرکز شده و از "مدارس علوم دینیه" جلوه گرفته است.

رضا شاه از سازمانی چنین دقیق، وسیع و پیروزی آفرین، بدانسان که شایسته می نمود، آگاه نبود و به آنچه در ظاهر می دید و یا از کارگزاران خود می شنید بسنده می کرد و چون در باره قدرت مذهب گرفتار برداشت های ذهنی خویش بود و به اصالت و نفوذ مذهب در میان مردم اعتقاد نداشت، نمی توانست این نکته را دریابد که سازمان های مذهبی، بی وقفه ولی در پنهان و دور از چشم معاندان، در کار "سربازگیری" فعالیتی مستمر و همیشگی دارند و سربازهای خود را به صورت "آخوندهای روستانشین" به گوشه و کنار کشور گسیل می دارند.

آخوندهای ده نشین، از همان گام نخستین، به هر روستا که مسکن می گزیدند، تبلیغات بر ضد رضا شاه را آغاز می کردند و در نهان و بی آن که توجه ماموران حکومت را به خویشتن جلب کنند، کوشش می کردند که میان مردم، به ویژه روستانشینان، با حکومت و شخص رضا شاه، سدی به وجود آورند که هرگز از میانه برداشته نشود و سازگاری مردم با شاه، دیگر امکان پذیر، نباشد.

نتیجه این شد که در مدتی کوتاه ، رضا شاه، پایگاه ملی و مردمی خود را از دست داد و برای قاطبه ی مردم ایران، به ویژه روستانشینان به صورت "شمر" و "یزید" در آمد و هر گونه راه دوستی و پیوند الفت میان شاه و ملت، مسدود گردید.

رضا شاه سرمست از غرور و خود کامگی، بی خبر از این خطر، وقتی به خود آمد که دو همسایه ی شمالی و جنوبی از دوسوی، به خاک میهن تجاوز کرده بودند و برکناری وی را خواستار می شدند.

آن روز رضا شاه از خواب گران بیست ساله بیدار شد و برای اولین و آخرین بار به این واقعیت رسید که اگر پایگاه مردمی داشت و اگر مردم ایران به پشتیبانی او به پای می خاستند و برضد دشمنان وطن خود شورش و هیاهو می کردند و خواستار بقای سلطنت وی می گردیدند، هرگز اشغال کنندگان ایران، نمی توانستند شاه را به جلای وطن ناچار گردانند.

ولی دیگر این بیداری نابهنگام سود بخش و عقده گشا نبود.

(2)

رضا شاه و افکار عمومی

مردم که می دیدند در تمام کارهای اجتماعی همانند انجمن بلدیه (شهرداری) و حتی انجمن های خیریه، در شهرستانها فرماندارها با نظارت فرماندهان نظامی و در پایتخت، مسوولان دولتی راساً تصمیم می گیرند و به مردم اعتنائی ندارند، از مشارکت دراین گونه کارها به تدریج دلسرد و دلزده شدند و همه را به رضا شاه و دستیارانش وا گذاردند.

دراین میان باریک بینان نکته سنج هم، مهر خموشی بر لب زده بودند؛ زیرا از یکسو بر جان خود بیمناک بودند و از سوی دیگر می گفتند اگر قرار باشد که مجلس قانونگذاری به دست معدودی هوچی و یا سیاستمدار حرفه ای و یا دغلکاران مردم فریب اداره شود که جز باج گیری و جاه طلبی محرکی برای خدمتگزاری ندارند، همان بهتر که "دموکراسی رضا شاه" به صورت دموکراسی هدایت شده (دموکراسی دیریژه) امور مملکت را به دست گیرد و مردم را از هیاهوی عوامفریبان خودخواه و بعضاً سودجو، آسوده گرداند و اجازه ندهد که کشور بار دیگر گرفتار "هرج و مرج" گردد.

اما بدبختانه رضا شاه و یارانش بدین حدّ قانع نبودند و پس از چندی شاه به تصاحب املاک مردم پرداخت و برنامه سازان اقتصادیش، به سوی کسب و کار مردم "خیز" برداشتند و سرمایه گذاری در معاملات داخلی را هم در قلمرو فعالیت های دولت درآوردند و بدین منظور کمدی "شرکت های سهامی" را در دست اجرا گذاردند و خرید و فروش روزانه مردم را نیز، خود به دست گرفتند.

"داور" سازنده ی "دادگستری نوین" که از عوامل موثر انقراض سلطنت قاجاریه و تاسیس سلسله ی سلطنتی پهلوی بود، پس از یکی دو بار شرکت در کابینه ی آن روزگاران، در مقام وزیر فوائد عامه و وزیر عدلیه، به مقام وزارت مالیه رسید. وی شخصیتی مورد علاقه و اعتماد رضا شاه، به شمار می رفت.

داور تصمیم گرفت به تقلید از چند کشور اروپایی که با دیکتاتوری نظامی اداره می شدند، اقتصاد مملکت را هم به دست دولت بسپارد و نه تنها واردات و صادرات را در انحصار دولت در آورد بلکه در خرید و فروش انواع نیازمندیهای همگانی هم عناصر وابسته به دولت را مداخله دهد و در واقع بازار مصرف داخلی را به صورت یک موسسه دولتی در اختیار بگیرد.

بدین منظور به تاسیس شرکت هائی پرداخت که تعداد آنها به تدریج از بیست شرکت هم تجاوز کرد. شرکت هائی از قبیل شرکت قماش، شرکت قند و شکر، شرکت فرش، شرکت برنج و چند شرکت دیگر از آن جمله بود که پیش از آن، معمولاً کالاهای قلمرو داد و ستد این شرکت ها توسط افراد جامعه  و با سرمایه های خصوصی انجام می گرفت و زندگی تاجران و پیشه وران و مغازه داران و گروهی  انبوه از مردم ایران، از این رهگذر تامین می گردید.

کوتاه شدن دست بازرگانان محلی حتی از خرید و فروش "ارزاق عمومی"، چنان جامعه را- البته به تحریک اجانب- از حکومت "رضاشاهی" رنجیده و نفرت زده گردانید که مهمترین اثر آن در روز سوم شهریور ماه 1320 هویدا گردید.

در سپیده دم آن روز، رضا شاه و دودمانش در کاخ های سلطنتی آسوده غنوده بودند و نقش مردم در اداره امور کشور را همچنان به هیچ می گرفتند که به ناگهان زنگ تلفن نخست وزیر (علی منصور= منصورالملک)، قزاق سابق هنگ سواد کوه و فرمانده پیشین آتریاد همدان را که در جامه ی پادشاهی به خواب راحت فرو رفته بود، بهت زده از بستر بیرون کشید و کمتر از یک ماه بعد به جزیره موریس رهسپار گردانید.

 (3)

جواهرات و اندوخته های خوانین

از وقایع افسانه ساز که از دیرباز، در جامعه ی ایران (پیش از سلطنت پهلوی) به خصوص در میان گروه های بی خبر، زودباور و ساده اندیش مردم زمانه، همواره مطرح بود و دهان به دهان نقل می شد، قصه ی جواهرات خوانین بود.

واقعیت اینست که سردار سپه و بعد رضا شاه پهلوی بسیاری از جواهرات و اشیاء عتیقه و نفیس بعضی از خوانین و سران عشایر را شخصاً و به عنف و ستم تصاحب کرده بودند که انکار آن حتی برای متعصب ترین طرفدارانش نیز، امکان پذیر نیست.

وقتی سردار سپه پس از کودتا، به عنوان فرمانده کل قوا و پس از چندی وزیر جنگ، فعالیت خود را که از دیرباز آغاز کرده بود، گسترش داد و بر بودجه وزارت جنگ چنگ انداخت، آزاد مردان و ترقی خواهان ایران دوست، سکوت کردند و خاموش ماندند؛ چه آنکه به خود دلداری می دادند که سردار سپه با هرج و مرج و بی نظمی و پریشانی به نبرد برخاسته و می کوشد تا ناامنی را از این سرزمین براندازد و چون برای به ثمر رساندن چنین برنامه ای نیاز به تشکیل قشونی منظم و آراسته دارد و به وجود آوردن چنین قشونی متحد و منضبط نیاز به صرف هزینه های هنگفت دارد، پس سردار سپه محق است که بودجه وزارت جنگ را، به دور از قوانین "حسابداری و حسابرسی" شخصاً در اختیار بگیرد و هر گونه که خود صلاح تشخیص می دهد و شایسته می داند، به مصرف برساند.

به ویژه که در کوتاه مدت سردار سپه، به ایجاد نظمی نسبی و امنیتی موقتی نائل آمده بود و درست در جهت مخالف مدعیان پیشین ایران مداری که بسیار گفتار و اندک کردار بودند، او کم می گفت و بسیار می کرد و در مدتی قلیل گام های بلندی برداشت که نشانه ای از پیشرفت های هر چه بیشتر آینده را نمودار می ساخت.

این وضع و این گونه برداشت و داوری همچنان ادامه داشت تا سردار سپه به مقام ریاست وزراء رسید و سرلشگر عبدالله امیر طهماسب را با عنوان فرماندهی لشگرآذربایجان (امیر لشگر شمال شرق) و والی (استاندار) آذربایجان، به آن دیار مامور کرد.

در آن هنگام از میان خوانین و روسای عشایر در آن منطقه، اقبال السلطنه ماکوئی از همگنان خویش نامبردارتر و مقتدرتر می نمود و چون دژی استوار و سوارانی چابک و تیرانداز در اختیار داشت، دولت های وقت، جرات نمی کردند به سویش بروند و مالیات های عقب افتاده ی دولت را در خواست کنند.

همین که خزانه ای اقبال السلطنه ماکوئی، با آن همه سکه های زرین و سیمین و سنگهای بی بدیل و گردن بندهای زمردین و یاقوت ها و مرواریدهای قیمتی و آن همه اشیاء گرانبها و جواهرات بی همانند، به تهران منتقل گردید، با حسن استقبال ترقی      خواهان روبرو شد و مرگ سردار ماکو، توفیقی در جهت بسط امنیت کشور به حساب آمد.

چرا که آنها می پنداشتند رئیس الوزراء (= نخست وزیر= سردار سپه) آن همه گنجینه های باد آورده را با عنوان "بیت المال" به خزانه ی دولت تحویل خواهد داد و به کمک این گنج شایگان و این بودجه هنگفت به اجرای قسمت دیگری از برنامه های خود نائل تواند شد که با هدف نوسازی ایران و تهیه ی وسایل رفاه برای ایرانیان، از رهگذر بسط امنیت و اشاعه ی تمدن غرب و بهره وری از فرهنگ دنیای بیدار و به پا خاسته ی اروپا، ترسیم شده است.

اما همین که خواندند و شنیدند که سردار سپه (رئیس الوزراء) سرداری که او را "پدر وطن" می خواندند و مردی که او را "نجات بخش" ایران کهن از عقب ماندگی های قرون و اعصار می دانستند و به قدرت رهبری و شور ایران دوستی او امید بسته بودند، اموال "خان ماکو" را که دهها سال مالیات به صندوق دولت بدهکار بوده است، به خویشتن اختصاص داده و در شمار اموال شخصی خود، به حساب آورده است، یکباره سرد و حرمان زده، بر جای بنشستند. جوانان ترقی خواه و وطن پرستی که در کنار سردار سپه، برای به ثمر رساندن نیّاتش تلاش می کردند، اندک اندک، از پیرامونش پراکنده شدند و هر یک به گوشه ای پناه گرفتند و گروهی از آنان نیز آزرده دل و خسته جان راه دیار فرنگ را در سپردند و از یار و دیار خود چشم پوشیدند و از آن پس بود که به پنهانی و نجوا گونه "زراندوزی" و "ثروت دوستی" سردار سپه میان مردم شایع گردید.

مردم ایران، به دو دسته از پیشوایان خود ایمان و اخلاص، در حد فداکاری و از جان گذشتگی دارند که در میان هیچ یک از ملل عالم، نه همانند این پیشوایان دیده می شود و نه از این حیث، هیچ یک از ملت های جهان با ملت ایران قابل مقایسه اند:



خرید و دانلود  علل سقوط دولت دیکتاتوری رضا شاه


علل سقوط دولت دیکتاتوری رضا شاه

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 5

 

علل سقوط دولت دیکتاتوری رضا شاه

(قسمت اول)

 

به روز بیست و چهارم در ماه اسفند، از سال یک هزار و دویست و پنجاه و شش خورشیدی(1256)، در روستای "آلاشت" از روستاهای بخش ( امروز شهرستان) سواد کوه که در استان مازندران واقع است، کودکی به دنیا آمد که او را "رضا" نامیدند و به سنّت  دیرینه ی ایلات و عشایر ایرانی، "رضاخان" خطابش کردند.

پدرش از سربازان آن روزگاران بود و سپاهیگری برای آن خاندان سنت دودمانی به حساب می آمد و بی گمان به همین جهت بود که رضاخان نیز از نوجوانی به "قزاقخانه" روی آورد و به شغل سپاهیگری اشتغال ورزید.

رضاخان، در نیروی نظامی ایران آن روز که با نام "قزاقخانه" شناخته می شود درجات و مقامات نظامی را، یکی پس از دیگری طی کرد تا به درجه ی "میرپنجی" نائل آمد.

از دوران جوانی و گذار تاریخی زندگی وی در قزاقخانه اطلاع دقیقی در دست نیست و اگر چه گفته اند در بسیاری از جنگهای محلی شرکت داشته و برای سرکوبی شورش های سرکشان، به اطراف و اکناف مملکت اعزام می شده، همچنین برای درهم فرو ریختن آشوب جنگلیان به گیلان و رشت، رهسپار گردیده است ولیکن در هیچ یک از این موارد، چگونگی قضایا، روشن نیست و در این میان آنچه در وقایع آن روزگاران ثبت شده اینست که رضا خان با فرمانده روسی قزاقخانه که "استارو سلسکی" نامیده می شده اختلاف عقیده داشته و او را در ادای وظیفه نظامی، نسبت به ایران خائن می دانسته است.

و بر اثر ابراز رشادت و دلاوری های فراوان، مورد توجه فرماندهان و مورد احترام زیردستان خویش قرار داشته است و چون در تیراندازی با مسلسل زبردست بوده به "رضاخان شصت تیر" ملقّب گشته است ...

جای پای "رضاخان" از آنجا در تاریخ ایران به چشم می آید که وی با درجه ی "میرپنجی" به مقام فرماندهی آتریاد همدان رسید. و با عنوان "میرپنج رضاخان" در آن شهر تاریخی، به اداره اموری پرداخت که به فرماندهی وی واگذار شده بود.

چندی بعد میرپنج رضاخان، با افرادی که در اختیار داشت از همدان، به سوی تهران حرکت کرد و در روز سوم حوت(اسفند) 1299 خورشیدی وارد تهران شد و قدرت را به دست گرفت.

متعاقب این واقعه که از آن با عنوان کودتای 1299 یاد می آورند، نخست به لقب "سردار سپه" نائل آمد و پس از کوتاه مدتی به دنبال چندین مانور ماهرانه ی سیاسی به سلطنت ایران رسید و بر تخت پادشاهی تکیه زد.

پیرامون علل توفیق وی دراین مبارزه ی سیاسی گروهی از نویسندگان و سیاستمداران به گونه گون اظهار نظر و ابراز عقیده کرده اند.

یکی می نویسد: بر پیشانی رضا شاه پهلوی ،مارکMADE IN FNGLAND نقش بسته بود.

دیگری پیروزی رضا شاه را بر اثر "ضرورت تاریخ و نیاز اجتماع" تلقی می کند.

آورده اند که دکتر مصدق گفته است:

" رضا شاه گفت: مرا، انگلیس ها بر سر کار آوردند ولی نفهمیدند با چه کسی طرف هستند."

حاج میرزا یحیی دولت آبادی نوشته است که:

رضا شاه گفت: "مرا انگلیس ها بر سر کار آوردند ولی چون به قدرت رسیدم، به وطنم خدمت کردم."

در سال 1914 میلادی آتش جنگی سهمگین بدانسان مشتعل شد که بسیاری از کشورهای جهان را به خاکستر کشید و به همین جهت (جنگ خانمانسوز بین الملل) عنوان گرفت.

در آتش افروزیهای این جنگ جهانسوز و ویرانگر که چهار سال، تا 1918میلادی به طول انجامید، بسیاری از حکومت ها- مانند حکومت عثمانی در خاورمیانه- از میان رفتند و بعضی از کشورها هم دستخوش انقلاب و دگرگونی شدند که بارزترین نمونه ی آن، روسیه ی تزاری بود.

در هنگامه ی سهمگین جنگ که شعله های سرکش آن، خانمانها را به خاکستر و ویرانه مبدّل می کرد، به سال 1917 میلادی کمونیست های روسیه، به پیروزی رسیدند و سلطنت خاندان رومانف و "تزاریسم" روسیه را به انقراض کشیدند و در آن دیار، از کشوری نو، سخن گفتند که "کشورشوراها" خوانده شد و چندی بعد با نام رسمی "اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی" صفحه ی تازه ای در جغرافیای سیاسی جهان پدید آورد و از انقلاب خود که به همت کارگران و کشاورزان، به ثمر رسیده بود جهان سرمایه داری را، نخست به وحشت و سپس به مخاطره افکند.

به ویژه که سران انقلاب روسیه و بیشتر از همه (تروتسکی) به صدور انقلاب در سراسر جهان پای می فشرد و عقیده داشت که آتش انقلاب باید پیوسته در اشتعال باشد و حتی لحظه ای خاموشی و درنگ نپذیرد.

پس کشورهای سرمایه داری آن روزگاران همانند انگلستان، فرانسه، امریکا، ایتالیا و ... که اقتدار و فرمانروائی خود را گرفتار خطر می دیدند و سیستم حکومتی خویش را در سراشیبی سقوط مشاهده می کردند، بر آن شدند که کمربندی از نیروی نظامی و در واقع قدرت آتش و خون، به گرد کشور تازه بنیاد گرفته ی "شوروی" بکشند.بدین امید که انقلاب کمونیستی در همان کشور محصور بماند و به دیگر کشورهای جهان سرایت نکند.

در جهت اجرای چنین سیاستی بود که پس از به پایان رسیدن جنگ بین الملل اول، تحولی شگرف، در سیستم حکومت های بسیاری از کشورهای جهان پدیدار گشت که یکی هم حکومت ایران بود.

لازم می دانیم به کوتاهی یاد آور شویم که سلطنت رضا شاه تنها معلول سیاست انگلستان و فقط محصول برنامه ریزی های آنان نبود بلکه علل عمده تر و اساسی تر و موثر آن، همان اقتضای سیاست جهانی بود که تشکیل حکومت های نظامی را در بسیاری از کشورهای جهان ضرور گردانید و در ایران هم سبب توفیق رضا شاه در بنیاد گذاری یک سلسله ی سلطنتی نوبنیاد و انقراض سلسله ی سلطنتی قاجاریه گردید.

به اعتقاد ما علل و عوامل ده گانه ای که از این پس تشریح خواهد شد از مهمترین عوامل سقوط سلطنت رضا شاه شمرده می شود و سایر مسائل در درجه ی بعدی از اهمیت قرار می گیرد،که عبارتند از:

1- مذهب و رهبران مذهبی

2- رضا شاه و افکار عمومی

3- جواهرات و اندوخته های خوانین

4- کناره گیری رجال کار آزموده و نیکنام، از امور مملکتی

5- بی وفائی با وفاداران

6- حکومت پلیسی و اثرات آن

7- املاک اختصاصی

8- قانون در برابر رضا شاه

9- عشایر ایران و مساله ی تخته قاپو

10- تمدید قرار داد نفت.

شکی نیست که اثر بخشی همه ی عوامل در به وجود آوردن یک "موجود"، یکسان و در یک اندازه و میزان نیست و ممکن است در پیدایش "پدیده" ای عاملی بیشتر و عامل دیگری کمتر اثر داشته باشد؛ با این همه آنچه مسلّم است، اینست که هیچ عاملی به تنهایی نمی تواند موجب پیدایش یک "پدیده" باشد.

بنابر این اصل منطقی، ما نمی توانیم علل سقوط سلطنت رضا شاه پهلوی را در ده موردی که به نظر رسیده است منحصر بدانیم و منکر اثر آفرینی عوامل بسیار دیگری باشیم که هر یک کم وبیش، به احتمال در سقوط سلطنت رضا شاه پهلوی، موثر بوده اند.

(1)

سردار سپه و مذهب

از همان نخستین روزهایی که رضا شاه، گام در میدان سیاست نهاد و پس از واقعه ی کودتای سوم حوت (اسفند) 1299 خورشیدی که با لقب "سردارسپه" به روی فردای ایران دیده گشود، به این نکته پی برد که تا از "مذهب" نیرو نگیرد و از پشتیبانی مذهب برخوردار نباشد، ممکن نیست به مقاصد خود برسد و بر اریکه ی قدرت، تکیه بزند.

شکی نیست رضا شاه از "دهائی" خدا داده، نصیبی وافر داشت و چنانکه در خاطرات "کحال زاده" دیده می شود، از همان آغاز فعالیت های سیاسی خود، هدفی بس بزرگی را تعقیب می کرد و نیل به مقام و منصب آنهم در حدّ وزارت جنگ، هرگز او را راضی و قانع نمی ساخت. شاید به همین دلیل بود که از آغاز، در صدد صید رهبران مذهبی و توده های معتقد به مذهب و  اجرای مراسم مذهبی برآمد و پا به پای مردم کوچه و بازار، به عزاداری و سوگواری پرداخت تا بتواند مدارج ترقی را در سایه ی پشتیبانی مذهب و جلب حمایت توده های ملت، یکی پس از دیگری طی کند و به اوج عظمت دست یابد.

دام غرور!

اما همین که رضا خان شصت تیر، خود را در مقام شهریاری و صاحب عنوان رسمی "اعلیحضرت قدر قدرت" نگریست و اطمینان یافت که سرها در پیشگاهش خم می شود و جز "بله قربان" و قربان  اطاعت می شود" دیگر سخنی از سوی خدمتگزاران به گوشش نمی رسد، یکباره گذشته را به فراموشی سپرد و از نیروی سحرآفرین و معجزه گر مذهب، غافل نشست و پنداشت که دیگر نیازی به تائید و پشتیبانی از هیچ سوئی و از جانب هیچ مقام و قدرتی ندارد و اکنون که بر سریرسلطنت تکیه گرفته است، هیچ قدرتی اگرچه قدرت عظیم مذهب باشد، قادر نیست او را از اوج عزت به پرتگاه مذلت کشاند و اعلیحضرت شهریاری را به ترک ایران و بدرود با یار و دیار و اقامت در یک جزیره ی دور افتاده، آن هم درآنسوی دنیا، ناگزیر گرداند.

دراین میان شاید این فکر را در رضا شاه تقویت کرده بودند و یا خود از نوجوانی و ایام جوانی در این اندیشه بوده که مذهب مانع پیشرفت ملت و مملکت است و ارتجاع مذهبی است که نمی گذارد ایران آباد گردد و ایرانیان همانند مردمی که در ممالک متمدن غربی  زندگی می کنند از مزایای زندگی امروزین که مرهون ره آوردهای علم و صنعت و حرکت تدریجی و تکاملی تمدن و تجدد است، برخوردار گردند و کسوت کهنه و مندرس دیروزین را به دور اندازند و با پرندین جامه ی دنیای جدید، پیکر خویش را آراسته گردانند.

فی المثل وقتی دستور می داد در روزهای سوگواری قمه نزنند؛ قفل بندی را به دور اندازند؛ و یا در روزهای عاشورا "تعزیه" گردانی نکنند و به نام مذهب "کارناوال" های "تراژدی"!! و "درام"!! به راه نیاندازند، ناگهان با مقاومت و هیاهوی گروهی از مردم مومن ولی بی اطلاع و در عین حال زود باور و ساده دل، روبرو می شد و تصوّر می کرد این گونه اعمال، به اساس، بنیاد و فلسفه ی وجودی مذهب بستگی دارد و ناگزیر برای ریشه کن ساختن این سلسله از تظاهرات قرون وسطائی و احیاناً وحشیانه، باید مذهب را از ریشه و اساس برافکند و بیخ و بن اسلام را به یکباره خشکانید، تا جامعه ی ایران از این قید و بندهای شرم آور برهد و راه سعادت و عظمت را در پیش گیرد.

غافل از این که رهبران بزرگ مذهب و پیشوایان روشن بین و "آیات عظام" نیز خود با تظاهراتی از این دست، که اگر چه نه حرام، دست کم از اعمال مکروه و ناپسندیده به حساب می آید، موافقتی ندارند ولی به جلوگیری از آنها، از بیم غوغای مردم فریبان، فرمان نمی دهند چرا که به مصلحت نمی بینند.

این طرز تفکر که در نهانخانه ی "ضمیر" رضا شاه خلجان داشت و پیوسته وی را آزار می داد، سرانجام باعث شد که رضا شاه تیشه به دست گیرد و با تیشه ی خود برافراشته، ریشه ی سلطنت خویش را قطع کند، به گمان این که به قطع کردن ریشه ی مذهب، توفیق تواند یافت.

سفر به ترکیه

به دنبال این وقایع، حوادث دیگری رخ داد؛ رضا شاه به ترکیه سفر کرد و چون پیشرفت های آن کشور را دید و مشاهده کرد که مصطفی کمال پاشا (آتاتورک) در مدتی اندک، کشور خویش را به سوی ترقی و تعالی پیش رانده است، در صدد برآمد که بعضی از کارهای او را سرمشق قرار دهد و چون می دید که "آتاتورک" مذهب را از سیاست جدا کرده و در قانون اساسی ترکیه جدید، جایی به مذهب نداده است، او هم بر آن چه ازین پیش، بدان توجه داشت، راسخ تر شد و چون به تهران آمد پس از چندی دستور داد که لباس های مردمان یکسان (لباس متحد الشکل) شود و مردم کلاهی لبه دار بر سر بگذارند که این کلاه، به کلاه پهلوی، موسوم گردید که همانند کلاهی بود که سپاهیان فرانسوی برسر داشتند.

تغییر لباس و کلاه، شورشی در شهر مشهد، به زعامت مذهب و به پا درمیانی شیخی سخنگو به نام "بهلول" به وجود آورد که به کشته شدن عده ای انجامید. پس از آن چادر را هم از سر زنان فرو کشیدند و "کشف حجاب" کردند و اندک اندک دستارها را از سر برخی برداشتند و روضه خوانی و تعزیه خوانی را به کلی ممنوع ساختند و موجباتی فراهم آوردند که رهبران مذهبی از هر گونه فعالیت اجتماعی و مردمی بازماندند، چرا که با تاسیس سازمان ثبت اسناد و املاک و دفاتر اسناد رسمی، امکان مداخله در حل و فصل دعاوی و معاملات ملکی مردم را از آنها سلب کردند و با تشکیل سازمان اوقاف، یکی دیگر از منابع درآمد  زای ایشان را، به نظارت دولت در آوردند. این امور و کارهای دیگری از این قبیل، هر گونه رابطه و پیوندی را که میان شاه و رهبران مذهبی وجود داشت از هم گسیخت و این خود لغزشی بود که رضا شاه مرتکب آن شد و بی آنکه خودش در یابد، دشمنانش از همین رهگذر، وی را به سوی پرتگاه سوق دادند.

سازمان های مذهبی

اسلام، به ویژه در سیمای "تشیّع" به سازمانی بس گسترده، استوار و در همان حال سنگری نفوذ ناپذیر برای مبارزه با دشمنان تکیه دارد که در عنوان "حوزه های علمیه" متمرکز شده و از "مدارس علوم دینیه" جلوه گرفته است.

رضا شاه از سازمانی چنین دقیق، وسیع و پیروزی آفرین، بدانسان که شایسته می نمود، آگاه نبود و به آنچه در ظاهر می دید و یا از کارگزاران خود می شنید بسنده می کرد و چون در باره قدرت مذهب گرفتار برداشت های ذهنی خویش بود و به اصالت و نفوذ مذهب در میان مردم اعتقاد نداشت، نمی توانست این نکته را دریابد که سازمان های مذهبی، بی وقفه ولی در پنهان و دور از چشم معاندان، در کار "سربازگیری" فعالیتی مستمر و همیشگی دارند و سربازهای خود را به صورت "آخوندهای روستانشین" به گوشه و کنار کشور گسیل می دارند.

آخوندهای ده نشین، از همان گام نخستین، به هر روستا که مسکن می گزیدند، تبلیغات بر ضد رضا شاه را آغاز می کردند و در نهان و بی آن که توجه ماموران حکومت را به خویشتن جلب کنند، کوشش می کردند که میان مردم، به ویژه روستانشینان، با حکومت و شخص رضا شاه، سدی به وجود آورند که هرگز از میانه برداشته نشود و سازگاری مردم با شاه، دیگر امکان پذیر، نباشد.

نتیجه این شد که در مدتی کوتاه ، رضا شاه، پایگاه ملی و مردمی خود را از دست داد و برای قاطبه ی مردم ایران، به ویژه روستانشینان به صورت "شمر" و "یزید" در آمد و هر گونه راه دوستی و پیوند الفت میان شاه و ملت، مسدود گردید.

رضا شاه سرمست از غرور و خود کامگی، بی خبر از این خطر، وقتی به خود آمد که دو همسایه ی شمالی و جنوبی از دوسوی، به خاک میهن تجاوز کرده بودند و برکناری وی را خواستار می شدند.

آن روز رضا شاه از خواب گران بیست ساله بیدار شد و برای اولین و آخرین بار به این واقعیت رسید که اگر پایگاه مردمی داشت و اگر مردم ایران به پشتیبانی او به پای می خاستند و برضد دشمنان وطن خود شورش و هیاهو می کردند و خواستار بقای سلطنت وی می گردیدند، هرگز اشغال کنندگان ایران، نمی توانستند شاه را به جلای وطن ناچار گردانند.

ولی دیگر این بیداری نابهنگام سود بخش و عقده گشا نبود.

(2)

رضا شاه و افکار عمومی

مردم که می دیدند در تمام کارهای اجتماعی همانند انجمن بلدیه (شهرداری) و حتی انجمن های خیریه، در شهرستانها فرماندارها با نظارت فرماندهان نظامی و در پایتخت، مسوولان دولتی راساً تصمیم می گیرند و به مردم اعتنائی ندارند، از مشارکت دراین گونه کارها به تدریج دلسرد و دلزده شدند و همه را به رضا شاه و دستیارانش وا گذاردند.

دراین میان باریک بینان نکته سنج هم، مهر خموشی بر لب زده بودند؛ زیرا از یکسو بر جان خود بیمناک بودند و از سوی دیگر می گفتند اگر قرار باشد که مجلس قانونگذاری به دست معدودی هوچی و یا سیاستمدار حرفه ای و یا دغلکاران مردم فریب اداره شود که جز باج گیری و جاه طلبی محرکی برای خدمتگزاری ندارند، همان بهتر که "دموکراسی رضا شاه" به صورت دموکراسی هدایت شده (دموکراسی دیریژه) امور مملکت را به دست گیرد و مردم را از هیاهوی عوامفریبان خودخواه و بعضاً سودجو، آسوده گرداند و اجازه ندهد که کشور بار دیگر گرفتار "هرج و مرج" گردد.

اما بدبختانه رضا شاه و یارانش بدین حدّ قانع نبودند و پس از چندی شاه به تصاحب املاک مردم پرداخت و برنامه سازان اقتصادیش، به سوی کسب و کار مردم "خیز" برداشتند و سرمایه گذاری در معاملات داخلی را هم در قلمرو فعالیت های دولت درآوردند و بدین منظور کمدی "شرکت های سهامی" را در دست اجرا گذاردند و خرید و فروش روزانه مردم را نیز، خود به دست گرفتند.

"داور" سازنده ی "دادگستری نوین" که از عوامل موثر انقراض سلطنت قاجاریه و تاسیس سلسله ی سلطنتی پهلوی بود، پس از یکی دو بار شرکت در کابینه ی آن روزگاران، در مقام وزیر فوائد عامه و وزیر عدلیه، به مقام وزارت مالیه رسید. وی شخصیتی مورد علاقه و اعتماد رضا شاه، به شمار می رفت.

داور تصمیم گرفت به تقلید از چند کشور اروپایی که با دیکتاتوری نظامی اداره می شدند، اقتصاد مملکت را هم به دست دولت بسپارد و نه تنها واردات و صادرات را در انحصار دولت در آورد بلکه در خرید و فروش انواع نیازمندیهای همگانی هم عناصر وابسته به دولت را مداخله دهد و در واقع بازار مصرف داخلی را به صورت یک موسسه دولتی در اختیار بگیرد.

بدین منظور به تاسیس شرکت هائی پرداخت که تعداد آنها به تدریج از بیست شرکت هم تجاوز کرد. شرکت هائی از قبیل شرکت قماش، شرکت قند و شکر، شرکت فرش، شرکت برنج و چند شرکت دیگر از آن جمله بود که پیش از آن، معمولاً کالاهای قلمرو داد و ستد این شرکت ها توسط افراد جامعه  و با سرمایه های خصوصی انجام می گرفت و زندگی تاجران و پیشه وران و مغازه داران و گروهی  انبوه از مردم ایران، از این رهگذر تامین می گردید.

کوتاه شدن دست بازرگانان محلی حتی از خرید و فروش "ارزاق عمومی"، چنان جامعه را- البته به تحریک اجانب- از حکومت "رضاشاهی" رنجیده و نفرت زده گردانید که مهمترین اثر آن در روز سوم شهریور ماه 1320 هویدا گردید.

در سپیده دم آن روز، رضا شاه و دودمانش در کاخ های سلطنتی آسوده غنوده بودند و نقش مردم در اداره امور کشور را همچنان به هیچ می گرفتند که به ناگهان زنگ تلفن نخست وزیر (علی منصور= منصورالملک)، قزاق سابق هنگ سواد کوه و فرمانده پیشین آتریاد همدان را که در جامه ی پادشاهی به خواب راحت فرو رفته بود، بهت زده از بستر بیرون کشید و کمتر از یک ماه بعد به جزیره موریس رهسپار گردانید.

 (3)

جواهرات و اندوخته های خوانین

از وقایع افسانه ساز که از دیرباز، در جامعه ی ایران (پیش از سلطنت پهلوی) به خصوص در میان گروه های بی خبر، زودباور و ساده اندیش مردم زمانه، همواره مطرح بود و دهان به دهان نقل می شد، قصه ی جواهرات خوانین بود.

واقعیت اینست که سردار سپه و بعد رضا شاه پهلوی بسیاری از جواهرات و اشیاء عتیقه و نفیس بعضی از خوانین و سران عشایر را شخصاً و به عنف و ستم تصاحب کرده بودند که انکار آن حتی برای متعصب ترین طرفدارانش نیز، امکان پذیر نیست.

وقتی سردار سپه پس از کودتا، به عنوان فرمانده کل قوا و پس از چندی وزیر جنگ، فعالیت خود را که از دیرباز آغاز کرده بود، گسترش داد و بر بودجه وزارت جنگ چنگ انداخت، آزاد مردان و ترقی خواهان ایران دوست، سکوت کردند و خاموش ماندند؛ چه آنکه به خود دلداری می دادند که سردار سپه با هرج و مرج و بی نظمی و پریشانی به نبرد برخاسته و می کوشد تا ناامنی را از این سرزمین براندازد و چون برای به ثمر رساندن چنین برنامه ای نیاز به تشکیل قشونی منظم و آراسته دارد و به وجود آوردن چنین قشونی متحد و منضبط نیاز به صرف هزینه های هنگفت دارد، پس سردار سپه محق است که بودجه وزارت جنگ را، به دور از قوانین "حسابداری و حسابرسی" شخصاً در اختیار بگیرد و هر گونه که خود صلاح تشخیص می دهد و شایسته می داند، به مصرف برساند.

به ویژه که در کوتاه مدت سردار سپه، به ایجاد نظمی نسبی و امنیتی موقتی نائل آمده بود و درست در جهت مخالف مدعیان پیشین ایران مداری که بسیار گفتار و اندک کردار بودند، او کم می گفت و بسیار می کرد و در مدتی قلیل گام های بلندی برداشت که نشانه ای از پیشرفت های هر چه بیشتر آینده را نمودار می ساخت.

این وضع و این گونه برداشت و داوری همچنان ادامه داشت تا سردار سپه به مقام ریاست وزراء رسید و سرلشگر عبدالله امیر طهماسب را با عنوان فرماندهی لشگرآذربایجان (امیر لشگر شمال شرق) و والی (استاندار) آذربایجان، به آن دیار مامور کرد.

در آن هنگام از میان خوانین و روسای عشایر در آن منطقه، اقبال السلطنه ماکوئی از همگنان خویش نامبردارتر و مقتدرتر می نمود و چون دژی استوار و سوارانی چابک و تیرانداز در اختیار داشت، دولت های وقت، جرات نمی کردند به سویش بروند و مالیات های عقب افتاده ی دولت را در خواست کنند.

همین که خزانه ای اقبال السلطنه ماکوئی، با آن همه سکه های زرین و سیمین و سنگهای بی بدیل و گردن بندهای زمردین و یاقوت ها و مرواریدهای قیمتی و آن همه اشیاء گرانبها و جواهرات بی همانند، به تهران منتقل گردید، با حسن استقبال ترقی      خواهان روبرو شد و مرگ سردار ماکو، توفیقی در جهت بسط امنیت کشور به حساب آمد.

چرا که آنها می پنداشتند رئیس الوزراء (= نخست وزیر= سردار سپه) آن همه گنجینه های باد آورده را با عنوان "بیت المال" به خزانه ی دولت تحویل خواهد داد و به کمک این گنج شایگان و این بودجه هنگفت به اجرای قسمت دیگری از برنامه های خود نائل تواند شد که با هدف نوسازی ایران و تهیه ی وسایل رفاه برای ایرانیان، از رهگذر بسط امنیت و اشاعه ی تمدن غرب و بهره وری از فرهنگ دنیای بیدار و به پا خاسته ی اروپا، ترسیم شده است.

اما همین که خواندند و شنیدند که سردار سپه (رئیس الوزراء) سرداری که او را "پدر وطن" می خواندند و مردی که او را "نجات بخش" ایران کهن از عقب ماندگی های قرون و اعصار می دانستند و به قدرت رهبری و شور ایران دوستی او امید بسته بودند، اموال "خان ماکو" را که دهها سال مالیات به صندوق دولت بدهکار بوده است، به خویشتن اختصاص داده و در شمار اموال شخصی خود، به حساب آورده است، یکباره سرد و حرمان زده، بر جای بنشستند. جوانان ترقی خواه و وطن پرستی که در کنار سردار سپه، برای به ثمر رساندن نیّاتش تلاش می کردند، اندک اندک، از پیرامونش پراکنده شدند و هر یک به گوشه ای پناه گرفتند و گروهی از آنان نیز آزرده دل و خسته جان راه دیار فرنگ را در سپردند و از یار و دیار خود چشم پوشیدند و از آن پس بود که به پنهانی و نجوا گونه "زراندوزی" و "ثروت دوستی" سردار سپه میان مردم شایع گردید.

مردم ایران، به دو دسته از پیشوایان خود ایمان و اخلاص، در حد فداکاری و از جان گذشتگی دارند که در میان هیچ یک از ملل عالم، نه همانند این پیشوایان دیده می شود و نه از این حیث، هیچ یک از ملت های جهان با ملت ایران قابل مقایسه اند:



خرید و دانلود  علل سقوط دولت دیکتاتوری رضا شاه