واضی فایل

دانلود کتاب، جزوه، تحقیق | مرجع دانشجویی

واضی فایل

دانلود کتاب، جزوه، تحقیق | مرجع دانشجویی

تحقیق درباره اثبات معاد از طریق توحید

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 13

 

اثبات معاد از طریق توحید

این چند تعبیر در قرآن آمده است. در خلقت، باطل در کار نیست، حق است، این آسمان و زمین به حق آفریده شده‏اند نه به باطل. ما که خلق کننده هستیم در خلق عالم لاعب یعنی بازی کنند نبوده‏ایم. «افحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم الینا لا ترجعون‏» ۳ (باز کلمه «عبث‏» آمده است) شما خیال کرده‏اید که مرجوع نمی‏شوید پس عبث آفریده شده‏اید؟ این چند کلمه همه در مورد قیامت آمده، یعنی قرآن این طور می‏گوید که اگر قیامتی نباشد معنایش این است که هستی بر باطل است، هستی بازیچه است، هستی بیهودگی است. اما در اینجا کلمه «لاعب‏» آمده است: «و ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما لا عبین‏» .

اینجا باید مطلبی را توضیح بدهیم. به چه می‏گویند «بازی‏»؟ این کلمه «لعب‏» باید روشن بشود تا بعد مطلب آیه قرآن روشن بشود. بچه - یا بزرگ که معمولا بازی بیشتر کار کودک است - در می‏آید مشغول بازی می‏شود. کاری را شروع می‏کند. مثلا می‏آید اتاقک می‏سازد، شتر یا اسب درست می‏کند. بازی‏اش که تمام می‏شود خرابش می‏کند می‏رود. باز دفعه دیگر همان را درست می‏کند. شما اگر درست در کار این بچه دقت کنید که چه هدفی در این کارش نهفته است، هیچ هدفی، هیچ حکمتی در کار خود آن بچه پیدا نمی‏کنید; یعنی اثری واقعا بر آن مترتب باشد، هرگز اثری بر آن مترتب نیست. فرض کنید می‏روند فوتبال بازی می‏کنند. چندین بار توپ از این طرف می‏رود آن طرف و از آن طرف می‏رود این طرف، به این دروازه وارد می‏شود، به آن دروازه وارد می‏شود. شما از نظر نفس کار در نظر بگیرید، به روح آن بچه کار نداشته باشید، به خود کار توجه کنید.

حالا این توپ به این دروازه برود یا به آن دروازه، چه اثری بر این کار مترتب است؟ هیچ. البته هر لعبی - اگر دقت کنید - لعب نسبی است‏یعنی از نظر آن کار بازیچه است، ولی این بچه چرا این کار را می‏کند؟ او در عالم خیال خودش به هدفی می‏رسد. فقط از نظر خیال این بچه (یا بزرگ) بازی نیست; یعنی از این راه قوه خیال او به هدف و مقصد خیالی خودش می‏رسد.

مثال دیگری عرض می‏کنم. فلاسفه بحثی دارند در باب لعب و لهو و این جور چیزها. اغلب ما عادتهایی داریم که نوعی عبث و لعب است. یک کسی عادتش این است که انگشتانش را می‏شکند، دیگری عادتش این است که با تسبیح بازی کند، یکی با انگشترش بازی می‏کند، یکی با محاسنش بازی می‏کند. اگر از کسی که این بازی را می‏کند بپرسید این کار را برای چه می‏کنی؟ می‏گوید هیچ چیز. راست است، خود این کار برای «هیچ چیز» صورت می‏گیرد یعنی در این کار «هیچ چیز» است. اما نیرویی در این هست که می‏خواهد خودش را به جایی برساند، یعنی قوه خیال و واهمه او با همین «هیچ چیز» تفنیی می‏کند، ولی خود کار «هیچ چیز» است. حالا می‏آییم سراغ کار حکیمانه. کارهایی که ما انجام می‏دهیم که اینها را «حکیمانه‏» تلقی می‏کنیم بعد می‏بینید همین کارهای حکیمانه ما از یک نظر حکیمانه است و از یک نظر همه کارهایی حکیمانه دنیا لعب است (انما الحیوة الدنیا لعب و لهو) ۴

 

چطور؟ کار حکیمانه چگونه است؟ مثلا می‏آییم در زمینی خانه‏ای می‏سازیم دارای هال، مهمانخانه، آشپزخانه، حمام و ... هر که از ما بپرسد این کار را برای چه می‏کنی، دیگر نمی‏گوییم «هیچ چیز» ، می‏گوییم معلوم است، می‏خواهم زندگی کنم، انسان که می‏خواهد زندگی کند جا لازم دارد. چرا این طور می‏سازی؟ آدم مهمان برایش می‏آید، مهمانخانه می‏خواهد، حمام می‏خواهد، ... اینجا این کار شکل حکیمانه به خودش می‏گیرد، یعنی روی یک نقشه عقلانی و روی اثر و فایده‏ای که بر این کار برای آن شخص مترتب است صورت می‏گیرد. اینجا دیگر «خیال‏» این کار را نکرده، «عقل‏» این کار را کرده است و چون هدف درستی از این کار دارد، ما این کار را «حکیمانه‏» می‏گوییم. باز هم این کار حکیمانه نسبت‏به «کننده‏» حکیمانه است، از نظر کسی که این کار را می‏کند و از نظر انتساب این کار به شخصی که این کار را انجام می‏دهد حکیمانه است، ولی از نظر مجموع آجرها و سنگها و کچها و آهنهایی که در این خانه به کار رفته چطور؟ یعنی اگر ما خودمان را مجزا کنیم و توجهی به اینها بکنیم، برای اینها چه کار حکیمانه‏ای صورت گرفته؟ از نظر این آجرها که قبلا خاک بود و هنوز در کوره نرفته بود و به صورت آجر در نیامده بود و امروز به صورت آجر در آمده و جرم این دیوار را تشکیل می‏دهد چگونه است؟ یعنی اگر او به جای ما باشد و اگر او شاعر به ذات خودش باشد، برای او فرق نمی‏کند، باز برای او کاری است لعب; یعنی از نظر طبیعت و ذات آن اشیاء لعب است.

از نظر کننده، این کار حکیمانه است نه از نظر خود آن کار. به تعبیر دیگر ما با این کار خودمان این در و دیوار را به کمال خودشان سوق نداده‏ایم، اینها را در خدمت منفعت‏خودمان قرار داده‏ایم. اگر کار ما کار درستی باشد، یعنی اگر ما در نظام عالم حق داشته باشیم - که چنین حقی هم داریم - که این اشیاء را در خدمت‏خودمان قرار بدهیم از نظر خودمان به سوی کمالی حرکت کرده‏ایم و کار حکیمانه انجام داده‏ایم اما این اشیاء را به سوی کمال خودشان سوق نداده‏ایم.

مثال دیگر ذکر می‏کنیم درست در جهت عکس این مثال: پدر و مادری با یکدیگر زندگی می‏کنند، عمل زناشویی انجام می‏دهند و بچه‏ای پیدا می‏شود. اینجا قضیه بر عکس است. از نظر اینها که یک لذت موقت و آنی نصیبشان شده چیز دیگری است. ولی نتیجه‏ای به دست آمده که اینها در واقع آن را انجام نمی‏دهند بلکه مسخرند برای انجام دادن آن; یعنی این کار مقدمه پیدایش یک موجود است، زمینه پیدایش یک موجود را فراهم می‏کند که وجودش از نقص شروع می‏شود و به کمال منتهی می‏گردد; یعنی از نظر آن بچه‏ای که به وجود می‏آید، اینها زمینه را فراهم کردند که موجودی از نقص به کمال برسد. این خیلی فرق دارد با ساختمانی که شخصی می‏سازد. یا یک نفر کشاورز که می‏آید بذری را در زمین می‏پاشد مقصد او مقصد خاصی است ولی بالاخره کار او در مسیر خلقت قرار می‏گیرد، یعنی او با کار خودش یک دانه گندم را تبدیل به یک بوته گندم می‏کند، یک شاخه را تبدیل به یک درخت می‏کند. ولی اینجا 1% آن به او مربوط است، 99% آن به او مربوط نیست، به دستگاه خلقت مربوط است: «ا فرایتم ما تمنون ا انتم تخلقونه ام نحن الخالقون‏» ۵ ، «افر اتم ما تحرثون ا انتم تزرعونه ام نحن الزارعون‏» ۶ . اگر اشیاء را از آن جهت که با خدا نسبت دارند به خدا نسبت‏بدهیم، هیچ فعلی از افعال خدا شبیه ساختن خانه برای



خرید و دانلود تحقیق درباره اثبات معاد از طریق توحید


تحقیق درباره اثبات نبوت پیامبر

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 45

 

راه هاى اثبات نبوت ( 1 )

بحث ما درباره نبوت است که به یک اعتبار دومین اصل و به اعتبار دیگر سومین اصل از اصول دین است . اصول دین به یک اعتبار عبارت است از توحید , نبوت و معاد , ولى از دیده شیعیان چون دو چیز دیگر هم جزء اصول دین است , گفته مى شود که اصول دین پنج است : توحید , عدل , نبوت , امامت و معاد . به هر حال نبوت یکى از ارکان اصول دین است . راجع به نبوت بحثهاى زیادى هست که ما عجالتا فهرست بحثها را آن اندازه اى که فعلا به نظرمان رسیده عرض مى کنیم و ممکن است که آقایان هم موضوعاتى داشته باشند که لازم باشد در اطراف آنها بحث شود . مفهوم عمومى اى که همه مردم از نبوت دارند این است که بعضى از افراد بشر واسطه هستند میان خداوند و سایر افراد بشر , به این نحو که دستورهاى خدارا از خدا مى گیرند و به مردم ابلاغ مى کنند . تا این حد را همه در تعریف نبوت قبول دارند . این دیگر تفسیرى همراهش نیست : گروهى از افراد بشر که دستورهاى خدا را از ناحیه خداوند مى گیرند و به مردم ابلاغ مى کنند . آنگاه در اینجا مسائل زیادى هست . یکى از مسائل این است که اساسا چه نیازى در عالم به این کار هست که دستورهایى از ناحیه خدا به مردم برسد , اصلا مردم نیاز به چنین چیزى دارند که از ناحیه خدا به آنها دستور برسد , یا نه , چنین نیازى نیست ؟ و تازه اگر چنین نیازى هست آیا حتما راه برآورده شدن این نیاز این است که به وسیله افرادى از بشر این دستورها ابلاغ بشود , راه دیگرى وجود ندارد ؟ اگر گفتیم این نیاز هست , این نیاز از چه قسمت است ؟ آیا زندگى اجتماعى بشر بدون آنکه یک دستور الهى در آن حکمفرما باشد نظم و نظام نمى پذیرد ؟ یا نه , از این جهت بشر نیازى ندارد , از آن جهت نیاز دارد که زندگى بشر محدود به زندگى دنیا نیست , یک زندگى ماوراء دنیایى هم وجود دارد و آن زندگى ماوراء دنیا از نظر اینکه بشر در آنجا سعادتمند باشد بستگى دارد به اینکه در این دنیا چگونه زندگى کند , چه جور معتقدات و افکارى داشته باشد , چه جور خلقیاتى داشته باشد و چه جور اعمالى داشته باشد که اعمال صالح گفته مى شود . چون سعادت بشر در آن دنیا بستگى دارد به افکار و معتقدات و اخلاقیات و اعمالش در این دنیا , پیغمبران دستورهایى از ناحیه خدا براى بشر آورده اند که فکر و عمل و اخلاق خودش را طورى تنظیم کند که در آن دنیا سعادتمند باشد . و یا هر دو , یعنى هم زندگى اجتماعى بشر اگر بخواهد سعادتمندانه باشد احتیاج دارد که آن دستورهاى خدایى اجرا بشود و هم زندگى اخروى بشر , و ایندو به یکدیگر پیوسته و وابسته اند نه اینکه ضد یکدیگر باشند که آنچه زندگى اجتماعى را صالح مى کند آن دنیا را خراب کند و بالعکس , نه , در هر دو , بشر چنین نیازى دارد . پس یک بحث درباب نبوت مسأله نیاز به انبیاست . بحث دیگر درباب نبوت این است که انبیاء که ما مى گوییم دستورها را از ناحیه خدا مى گیرند این را چگونه مى گیرند ؟ که این نامش ( وحى) است , بحث در مسأله وحى است , یعنى انبیاء این تعبیر را درباره خودشان به کار برده و گفته اند از ناحیه خدا به ما وحى مى شود . آنگاه درباب وحى , نام فرشتگان را آورده اند , جبرئیلى مخصوصا نامش برده شده است در خود قرآن و در کتابهاى دیگر آسمانى به عنوان واسطه وحى , و به هر حال این گرفتن دستور , تلقى کردن دستورهاى خدا که خودشان اسم ( وحى) رویش گذاشته اند چگونه و به چه شکل است ؟ مسأله دیگر که باز یک مسأله اساسى درباب نبوت است این است که انبیاء ( 1 ) معجزه داشتند و معجزه هایى مىآوردند . معجزه چیست ؟ خود معجزه هم به اندازه مسأله وحى یک مسأله مرموزى است . آیا اصلا معجزه وجود داشته است و مى توا ند وجود داشته باشد ؟ آیا معجزه ضد علم است یا ضد علم نیست ؟ علم و معجزه آیا با هم ناسازگارند یا ناسازگار نیستند ؟ به نظر من مىآید که بحثهاى اساسى درباب نبوت همین سه بحث است : یکى( نبى) و ( رسول) مثلا یکى از مسائل که از نظر قرآنى خیلى قابل بحث است این است که در قرآن , هم تعبیر ( نبى) آمده است و هم تعبیر ( رسول) , نبى و رسول , نبیین و رسل , آیا نبوت با رسالت فرق مى کند , یعنى دو مقام و دو خصوصیت است ؟ یا نه , یک چیز است که با دو اسم تعبیر شده است ؟ کلمه ( نبى) از ماده ( نبأ) است . نبأ یعنى خبر , البته خبرهاى مهم و عظیم و خبرهاى صادق . مثل اینکه هر خبرى را نبأ نمى گویند , کلمه ( حدیث ) یا ( خبر) را ممکن است بگویند ولى کلمه ( نبأ) یک اهمیت دیگرى دارد . نبى یعنى خبر دهنده , چون انبیاء از خدا خبرهایى آورده و به مردم داده اند , به این اعتبار به آنها گفته اند ( نبى) . کلمه ( رسول ) از ماده ( رسالت) است که اصل معنایش رهایى است در مقابل قید . ( مرسل) در زبان عرب یعنى رها شده , در مقابل ( در قید شده) . مثلا اگر مویى را همین طور رها کنند به پایین , مى گویند ( ارسله) یعنى رهایش کرد , اما اگر مو را با سنجاقى ببندند این نقطه مقابل ارسال است . ولى این کلمه را در مطلق مورد فرستادن به کار مى برند . وقتى که کسى , کسى یا چیزى را از جایى به جایى مى فرستد , به آن مى گویند ( ارسال) و ( رسول) یعنى فرستاده به طور کلى . نمایندگانى



خرید و دانلود تحقیق درباره اثبات نبوت پیامبر


تحقیق درباره اثبات معاد از طریق توحید

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 13

 

اثبات معاد از طریق توحید

این چند تعبیر در قرآن آمده است. در خلقت، باطل در کار نیست، حق است، این آسمان و زمین به حق آفریده شده‏اند نه به باطل. ما که خلق کننده هستیم در خلق عالم لاعب یعنی بازی کنند نبوده‏ایم. «افحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم الینا لا ترجعون‏» ۳ (باز کلمه «عبث‏» آمده است) شما خیال کرده‏اید که مرجوع نمی‏شوید پس عبث آفریده شده‏اید؟ این چند کلمه همه در مورد قیامت آمده، یعنی قرآن این طور می‏گوید که اگر قیامتی نباشد معنایش این است که هستی بر باطل است، هستی بازیچه است، هستی بیهودگی است. اما در اینجا کلمه «لاعب‏» آمده است: «و ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما لا عبین‏» .

اینجا باید مطلبی را توضیح بدهیم. به چه می‏گویند «بازی‏»؟ این کلمه «لعب‏» باید روشن بشود تا بعد مطلب آیه قرآن روشن بشود. بچه - یا بزرگ که معمولا بازی بیشتر کار کودک است - در می‏آید مشغول بازی می‏شود. کاری را شروع می‏کند. مثلا می‏آید اتاقک می‏سازد، شتر یا اسب درست می‏کند. بازی‏اش که تمام می‏شود خرابش می‏کند می‏رود. باز دفعه دیگر همان را درست می‏کند. شما اگر درست در کار این بچه دقت کنید که چه هدفی در این کارش نهفته است، هیچ هدفی، هیچ حکمتی در کار خود آن بچه پیدا نمی‏کنید; یعنی اثری واقعا بر آن مترتب باشد، هرگز اثری بر آن مترتب نیست. فرض کنید می‏روند فوتبال بازی می‏کنند. چندین بار توپ از این طرف می‏رود آن طرف و از آن طرف می‏رود این طرف، به این دروازه وارد می‏شود، به آن دروازه وارد می‏شود. شما از نظر نفس کار در نظر بگیرید، به روح آن بچه کار نداشته باشید، به خود کار توجه کنید.

حالا این توپ به این دروازه برود یا به آن دروازه، چه اثری بر این کار مترتب است؟ هیچ. البته هر لعبی - اگر دقت کنید - لعب نسبی است‏یعنی از نظر آن کار بازیچه است، ولی این بچه چرا این کار را می‏کند؟ او در عالم خیال خودش به هدفی می‏رسد. فقط از نظر خیال این بچه (یا بزرگ) بازی نیست; یعنی از این راه قوه خیال او به هدف و مقصد خیالی خودش می‏رسد.

مثال دیگری عرض می‏کنم. فلاسفه بحثی دارند در باب لعب و لهو و این جور چیزها. اغلب ما عادتهایی داریم که نوعی عبث و لعب است. یک کسی عادتش این است که انگشتانش را می‏شکند، دیگری عادتش این است که با تسبیح بازی کند، یکی با انگشترش بازی می‏کند، یکی با محاسنش بازی می‏کند. اگر از کسی که این بازی را می‏کند بپرسید این کار را برای چه می‏کنی؟ می‏گوید هیچ چیز. راست است، خود این کار برای «هیچ چیز» صورت می‏گیرد یعنی در این کار «هیچ چیز» است. اما نیرویی در این هست که می‏خواهد خودش را به جایی برساند، یعنی قوه خیال و واهمه او با همین «هیچ چیز» تفنیی می‏کند، ولی خود کار «هیچ چیز» است. حالا می‏آییم سراغ کار حکیمانه. کارهایی که ما انجام می‏دهیم که اینها را «حکیمانه‏» تلقی می‏کنیم بعد می‏بینید همین کارهای حکیمانه ما از یک نظر حکیمانه است و از یک نظر همه کارهایی حکیمانه دنیا لعب است (انما الحیوة الدنیا لعب و لهو) ۴

 

چطور؟ کار حکیمانه چگونه است؟ مثلا می‏آییم در زمینی خانه‏ای می‏سازیم دارای هال، مهمانخانه، آشپزخانه، حمام و ... هر که از ما بپرسد این کار را برای چه می‏کنی، دیگر نمی‏گوییم «هیچ چیز» ، می‏گوییم معلوم است، می‏خواهم زندگی کنم، انسان که می‏خواهد زندگی کند جا لازم دارد. چرا این طور می‏سازی؟ آدم مهمان برایش می‏آید، مهمانخانه می‏خواهد، حمام می‏خواهد، ... اینجا این کار شکل حکیمانه به خودش می‏گیرد، یعنی روی یک نقشه عقلانی و روی اثر و فایده‏ای که بر این کار برای آن شخص مترتب است صورت می‏گیرد. اینجا دیگر «خیال‏» این کار را نکرده، «عقل‏» این کار را کرده است و چون هدف درستی از این کار دارد، ما این کار را «حکیمانه‏» می‏گوییم. باز هم این کار حکیمانه نسبت‏به «کننده‏» حکیمانه است، از نظر کسی که این کار را می‏کند و از نظر انتساب این کار به شخصی که این کار را انجام می‏دهد حکیمانه است، ولی از نظر مجموع آجرها و سنگها و کچها و آهنهایی که در این خانه به کار رفته چطور؟ یعنی اگر ما خودمان را مجزا کنیم و توجهی به اینها بکنیم، برای اینها چه کار حکیمانه‏ای صورت گرفته؟ از نظر این آجرها که قبلا خاک بود و هنوز در کوره نرفته بود و به صورت آجر در نیامده بود و امروز به صورت آجر در آمده و جرم این دیوار را تشکیل می‏دهد چگونه است؟ یعنی اگر او به جای ما باشد و اگر او شاعر به ذات خودش باشد، برای او فرق نمی‏کند، باز برای او کاری است لعب; یعنی از نظر طبیعت و ذات آن اشیاء لعب است.

از نظر کننده، این کار حکیمانه است نه از نظر خود آن کار. به تعبیر دیگر ما با این کار خودمان این در و دیوار را به کمال خودشان سوق نداده‏ایم، اینها را در خدمت منفعت‏خودمان قرار داده‏ایم. اگر کار ما کار درستی باشد، یعنی اگر ما در نظام عالم حق داشته باشیم - که چنین حقی هم داریم - که این اشیاء را در خدمت‏خودمان قرار بدهیم از نظر خودمان به سوی کمالی حرکت کرده‏ایم و کار حکیمانه انجام داده‏ایم اما این اشیاء را به سوی کمال خودشان سوق نداده‏ایم.

مثال دیگر ذکر می‏کنیم درست در جهت عکس این مثال: پدر و مادری با یکدیگر زندگی می‏کنند، عمل زناشویی انجام می‏دهند و بچه‏ای پیدا می‏شود. اینجا قضیه بر عکس است. از نظر اینها که یک لذت موقت و آنی نصیبشان شده چیز دیگری است. ولی نتیجه‏ای به دست آمده که اینها در واقع آن را انجام نمی‏دهند بلکه مسخرند برای انجام دادن آن; یعنی این کار مقدمه پیدایش یک موجود است، زمینه پیدایش یک موجود را فراهم می‏کند که وجودش از نقص شروع می‏شود و به کمال منتهی می‏گردد; یعنی از نظر آن بچه‏ای که به وجود می‏آید، اینها زمینه را فراهم کردند که موجودی از نقص به کمال برسد. این خیلی فرق دارد با ساختمانی که شخصی می‏سازد. یا یک نفر کشاورز که می‏آید بذری را در زمین می‏پاشد مقصد او مقصد خاصی است ولی بالاخره کار او در مسیر خلقت قرار می‏گیرد، یعنی او با کار خودش یک دانه گندم را تبدیل به یک بوته گندم می‏کند، یک شاخه را تبدیل به یک درخت می‏کند. ولی اینجا 1% آن به او مربوط است، 99% آن به او مربوط نیست، به دستگاه خلقت مربوط است: «ا فرایتم ما تمنون ا انتم تخلقونه ام نحن الخالقون‏» ۵ ، «افر اتم ما تحرثون ا انتم تزرعونه ام نحن الزارعون‏» ۶ . اگر اشیاء را از آن جهت که با خدا نسبت دارند به خدا نسبت‏بدهیم، هیچ فعلی از افعال خدا شبیه ساختن خانه برای



خرید و دانلود تحقیق درباره اثبات معاد از طریق توحید


تحقیق درباره شناخت و اثبات خدا

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 51

 

فهرست مطالب

مقدمه...............................................................................................الف

وجود خدا بالاترازهرنزاع وگمانی است..............................................1

سبب بروز الحاد در اروپا ...................................................................2

باران خفیفی از کفربه شرق می سد ....................................................3

دلایل وجودخدا ................................................................................4

دلالت فطرت ....................................................................................4

دلالت هستی .....................................................................................9

توجه قرآن به هستی ...........................................................................9

دلایل چهارگانه هستی .......................................................................12

دلیل آفریدن و بوجودآوردن ...................................................13

دلیل تسویه ..............................................................................16

دلیل تقدیر ...............................................................................21

دلیل هدایت .............................................................................24

* معرفی منابع جهت آگاهی بیشتر .....................................................31

پیشگفتار

شکروسپاس خدایی را سزد که ما را بسند سلام ودرود بر بندگانی باد که برگزیده جن وانسند وبر خاتم ایشان که برترازهر کسند.

آنچه ازنظرخواننده حقیقت جومی گذرد بحثی است راجع به بزرگترین قضیه ازقضایایی که درمورد عقاید . ادیان وفلسفه ها وجود دارد; قضیه وجود خدا , بوجودآورنده جهان هستی و آفریننده انسان.

آگاهی از معارف دینی ودانستن حکم خدا ونظرشرع و عقل . لازمه تقواپیشگی است و کسی که از کارهای زشت وزیبا خبر ندارد. نمیتواند انها را ترک کند و اینها را به جای آورد یکی از راههای

پی بردن به وجود چیزی دقت وبررسی درعلائم ونشانه های آن است از این رو اگرکسی بخواهد وجودیقیین ویا درجه ومیزان آن را درقلب خود بیابد. باید ببیند آیا آثارونشانه های آن را داردیا نه ؟

رسول خدا (ص) می فرماید: علامت کسی که صاحب یقین است شیش چیزمی باشد :

1ـ از روی حقیقت به خدا یقین کند پس به اوایمان آورد

2ـیقین آورد که مرگ حق است وازآن بترسد

3ـ یقین کند که قیامت حق است وازرسوایی بترسد

4ـ یقین کند که بهشت حق است وخود را محاسبه کند و شیفته آن باشد

5ـ یقین کند که دوزخ حق است و کوشش خود را برای نجات از آن ظاهر گرداند

6ـ یقین دارد حساب حق است و خود را محاسبه کند

نتیجتا یقین . برترین درجه کمال ایمان وبالاترین فضائل انسانی است . کسی که به قله ی بلند یقین رسیده باشد. دستیابی او به سایرکمالات وفضائل اخلاقی آسان می گردد . بلکه باید گفت آن کسی که

دارای یقین است تمامی صفات واخلاق حسنه را همراه دارد وکسب کرده است

و اگربه برخی ازآثارآن اشاره کنم : 1ـ آرامش روحی 2ـ صبر 3ـ اخلاص 4ـ توکل

* تحقیق حاضر می کوشدکه وجود الله را با سیری منطقی و نگرشی نقادانه زبده ی اندیشه های اسلامی را براساس دلایلی از آثار دکتر یوسف قرضاوی رابه گونه ای شیوا ورسا پیشکش کند

شیوه ی این تحقیق براساس طبقه بندی موضوعی است چنین شیوه ای هم خواننده رادر یافتن مطالب کمک می کند وهم جهت مطالعاتی آینده وبینش اسلامی وی را ترسیم می نماید

م.پ



خرید و دانلود تحقیق درباره شناخت و اثبات خدا


تحقیق درباره ی اثبات واجب الوجود 62ص

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 62

 

اثبات واجب الوجود

مقدمه

دلایلى که براى اثبات وجود خداى متعال اقامه شده فراوان و داراى اسلوبهاى گوناگونى است و بطور کلى مى‏توان آنها را به سه دسته تقسیم کرد .

دسته اول دلایلى است که از راه مشاهده آثار و آیات الهى در جهان اقامه مى‏شود مانند دلیل نظم و عنایت که از راه انسجام و همبستگى و تناسب پدیده‏ها وجود طرح و هدف و تدبیر حکیمانه کشف و ناظم حکیم و مدبر علیم براى جهان اثبات مى‏گردد این دلایل در عین حال که روشن و دلنشین و خرسند کننده است پاسخگوى همه شبهات و وساوس نیست و در واقع بیشتر نقش بیدار کردن فطرت و به آگاهى آوردن معرفت فطرى را ایفاء مى‏کند .

دسته دوم دلایلى است که از راه نیازمندى جهان وجود آفریدگار بى نیاز را اثبات مى‏کند مانند برهان حدوث که از راه مسبوق بودن پدیده‏ها به عدم و نیستى نیازمندى ذاتى آنها اثبات مى‏شود و سپس به کمک ابطال دور و تسلسل آفریننده بى‏نیاز اثبات مى‏گردد یا برهان حرکت که از راه نیازمندى حرکت به محرک و محال بودن تسلسل محرکات تا بى نهایت وجود خدا بعنوان نخستین پدید آورنده حرکت در جهان اثبات مى‏شود یا دلایلى که از راه ابداعى بودن نفوس و صور جوهریه و عدم امکان صدور آنها از فاعلهاى طبیعى و مادى وجود علت هستى‏بخش و بى‏نیاز اثبات مى‏گردد این دلایل نیز کمابیش نیازمند به مقدمات حسى و تجربى مى‏باشد .

دسته سوم دلایل فلسفى خالص است که از مقدمات عقلى محض تشکیل مى‏شود مانند برهان امکان و برهان صدیقین این دسته از براهین ویژگیهاى خاصى دارند نخست آنکه نیازى به مقدمات حسى و تجربى ندارند دوم آنکه شبهات و وساوسى که در پیرامون دیگر دلایل مطرح مى‏شود به اینها راه نمى‏یابد و به دیگر سخن از اعتبار منطقى بیشترى برخودار است و سوم آنکه مقدمات این براهین کمابیش مورد حاجت در دیگر استدلالات نیز هست مثلا هنگامى که ناظم و مدبر حکیم یا محدث یا محرک اول اثبات شد باید براى بى‏نیازى ذاتى و واجب الوجود بودن او از مقدماتى استفاده کرد که در براهین دسته سوم مورد استفاده قرار مى‏گیرند .

با این همه سایر دلایل مزیتى دارند که دسته سوم فاقد آن است و آن عبارت است از اینکه براهین دسته سوم تنها موجودى را بعنوان واجب الوجود اثبات مى‏کند و اثبات علم و قدرت و حکمت و حتى جسم نبودن و مغایرت او با عالم مادى نیازمند به براهین دیگرى است .

ما در اینجا تنها به ذکر بعضى از براهین دسته سوم بسنده مى‏کنیم و نخست به اثبات واجب الوجود و سپس به بیان صفات وى مى‏پردازیم:

برهان اول

یکى از براهین معروف فلسفى براى اثبات واجب الوجود برهانى است که بنام برهان امکان یا برهان امکان و وجوب نامیده مى‏شود و از چهار مقدمه تشکیل مى‏یابد:

1 هیچ ممکن الوجودى ذاتا ضرورت وجود ندارد یعنى هنگامى که عقل ماهیتش را در نظر مى‏گیرد آن را نسبت به وجود و عدم یکسان مى‏بیند و صرف نظر از وجود علت ضرورتى براى وجود آن نمى‏بیند .

این مقدمه بدیهى و بى‏نیاز از اثبات است زیرا محمول آن از تحلیل مفهوم موضوع بدست مى‏آید و فرض ممکن الوجود بودن عینا فرض نداشتن ضرورت وجود است .

2 هیچ موجودى بدون وصف ضرورت تحقق نمى‏یابد یعنى تا هنگامى که همه راههاى عدم به روى آن مسدود نشود بوجود نمى‏آید و بقول فلاسفه الشى‏ء ما لم یجب لم یوجد به دیگر سخن موجود یا ذاتا واجب الوجود است و خود بخود ضرورت وجود دارد و یا ممکن الوجود است و چنین موجودى تنها در صورتى تحقق مى‏یابد که علتى آن را ایجاب کند و وجود آن را به سر حد ضرورت برساند یعنى بگونه‏اى شود که امکان عدم نداشته باشد این مقدمه هم یقینى و غیر قابل تشکیک است .

3 هنگامى که وصف ضرورت مقتضاى ذات موجودى نبود ناچار از ناحیه موجود دیگرى به آن مى‏رسد یعنى علت تامه وجود معلول را ضرورى بالغیر مى‏سازد .

این مقدمه نیز بدیهى و غیر قابل تردید است زیرا هر وصفى از دو حال خارج نیست‏یا بالذات است و یا بالغیر و هنگامى که بالذات نبود ناچار بالغیر خواهد بود پس وصف ضرورت هم که لازمه هر وجودى است اگر بالذات نباشد ناچار در پرتو موجود دیگرى حاصل مى‏شود که آن را علت مى‏نامند .

4 دور و تسلسل در علل محال است این مقدمه هم یقینى است و در مقاله «احکام علت و معلول» بیان گردید .

با توجه به این مقدمات برهان امکان به این صورت تقریر مى‏شود موجودات جهان همگى با وصف ضرورت بالغیر موجود مى‏شوند زیرا از یکسوى ممکن الوجود هستند و ذاتا وصف ضرورت را ندارند مقدمه اول و از سوى دیگر هیچ موجود بدون وصف ضرورت تحقق نمى‏یابد مقدمه دوم پس ناچار داراى ضرورت بالغیر مى‏باشند و وجود هر یک از آنها بوسیله علتى ایجاب مى‏شود مقدمه سوم .

اکنون اگر فرض کنیم که وجود آنها بوسیله یکدیگر ضرورت مى‏یابد لازمه‏اش دور در علل است و اگر فرض کنیم که سلسله علل تا بى نهایت پیش مى‏رود لازمه‏اش تسلسل در علل است و هر دوى آنها باطل و محال مى‏باشد مقدمه چهارم پس ناچار باید بپذیریم که در راس سلسله علتها موجودى است که خود بخود ضرورت وجود دارد یعنى واجب الوجود است .

این برهان را بصورت دیگرى نیز مى‏توان تقریر کرد که نیازى به مقدمه چهارم ابطال دور و تسلسل نداشته باشد و آن این است مجموعه ممکنات به هر صورت فرض شود بدون وجود واجب الوجود بالذات ضرورتى در آنها تحقق نمى‏یابد و در نتیجه هیچیک از آنها موجود نمى‏شود زیرا هیچکدام از آنها خود بخود داراى ضرورتى نیستند تا دیگرى در پرتو آن ضرورت یابد و به دیگر سخن ضرورت وجود در هر ممکن الوجودى ضرورت عاریتى است و تا ضرورت بالذاتى نباشد جایى براى ضرورتهاى عاریتى نخواهد بود .

نیز مى‏توان آن را بصورت فشرده‏اى تقریر کرد که موجود یا واجب الوجود بالذات است و یا واجب الوجود بالغیر و هر واجب الوجود بالغیرى ناچار منتهى به واجب الوجود بالذات مى‏شود کل ما بالغیر ینتهى الى ما بالذات پس واجب الوجود بالذات ثابت مى‏شود

برهان دوم

برهان دوم برهانى است قریب الماخذ به برهان اول که از سه مقدمه تشکیل مى‏یابد:

1 موجودات این جهان ممکن الوجود هستند و ذاتا اقتضائى نسبت به وجود ندارند زیرا اگر یکى از آنها واجب الوجود باشد مطلوب ثابت‏خواهد بود .

این مقدمه نظیر مقدمه اول در برهان سابق است با این فرق ظریف که در برهان سابق تکیه بر ضرورت وجود و نفى آن از ممکنات بود و در اینجا تکیه بر خود وجود است .

2 هر ممکن الوجودى براى موجود شدن نیازمند به علتى است که آن را بوجود بیاورد این مقدمه عبارت دیگرى از نیازمندى هر معلولى به علت فاعلى است که در مبحث علت و معلول به اثبات رسید و نظیر مقدمه سوم در برهان سابق است با همان فرق که اشاره شد .

3 دور و تسلسل در علل محال است این مقدمه عینا همان مقدمه چهارم در برهان سابق است .

با توجه به این مقدمات برهان به این صورت تقریر مى‏شود هر یک از موجودات این جهان که على الفرض ممکن الوجود هستند نیازمند به علت فاعلى مى‏باشند و محال است که سلسله علل تا بى‏نهایت پیش رود یا رابطه دور میان آنها بر قرار باشد پس ناچار سلسله علل از جهت آغاز به علتى منتهى خواهد شد که خودش نیازمند به علت نباشد یعنى واجب الوجود باشد .

این برهان را شیخ الرئیس در اشارات به این صورت تقریر کرده است موجود یا واجب الوجود است و یا ممکن الوجود اگر واجب الوجود باشد مطلوب ثابت است و اگر ممکن الوجود باشد باید منتهى به واجب الوجود شود تا دور یا تسلسل لازم نیاید و آن را متین‏ترین برهانها دانسته و بنام برهان صدیقین نامگذارى کرده است .

امتیاز این تقریر آن است که علاوه بر اینکه نیازى به بررسى صفات مخلوقات و اثبات حدوث و حرکت و دیگر صفات براى آنها ندارند اساسا نیازى به اثبات وجود مخلوقات هم ندارد زیرا مقدمه اول بصورت فرض و تردید بیان شده است .

به دیگر سخن جریان این برهان فقط منوط به پذیرفتن اصل وجود عینى است که بدیهى و غیر قابل تشکیک مى‏باشد و کسى مى‏تواند این اصل را نپذیرد که بدیهى‏ترین وجدانیات و معلومات حضورى خودش را هم انکار کند و مطلقا وجود هیچ موجودى حتى وجود خودش و فکرش و سخنش را هم نپذیرد .

اما کسى که اصل وجود عینى را پذیرفت به او گفته مى‏شود وجود عینى یا واجب الوجود است و یا ممکن الوجود و فرض سومى ندارد در صورت اول وجود واجب ثابت است و در صورت دوم ناچار باید وجود واجب الوجود هم پذیرفته شود زیرا ممکن الوجود محتاج به علت است و براى اینکه دور و تسلسل لازم نیاید باید سلسله علتها منتهى به واجب الوجود گردد .

در این دو برهان چنانکه ملاحظه مى‏شود تکیه بر روى امکان موجودات است که صفتى عقلى براى ماهیت آنها مى‏باشد و از راه این صفت نیاز آنها به واجب الوجود اثبات مى‏شود و از این روى مى‏توان آنها را به



خرید و دانلود تحقیق درباره ی اثبات واجب الوجود 62ص