لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 9
موضوع: صفحه:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اخلاق ناپسند قوم لوط ........................ 1
دعوت لوط علیه السلام ........................2
کیفر قوم لوط ............................... 3
میهمانان ناخوانده ........................... 6
فرار شبانه لوط و نزول عذاب الهی ............. 9
اخلاق ناپسند قوم لوط
آنگاه که ابراهیم علیه السلام از سرزمین مصر کوچ کرد، لوط نیز به همراه وی حرکت کرد، ایشان با مال فراوان و اندوخته ای بسیار از مصر خارج و به سرزمین مقدس فلسطین وارد شدند، ولی پس از مدتی به علت افزایش احشام و گوسفندان محیط فلسطین را بر خود تنگ دیدند، لذا لوط از سرزمین عموی خود ابراهیم کوچ کرد و در شهر سدوم رحل اقامت افکند. مردم سدوم دارای اخلاقی فاسد و باطنی ناپاک بودند؛ از انجام هیچ معصیتی پرهیز نمی کردند و در اعمال ناشایستی که انجام می دادند، نصیحت پذیر نبودند. این قوم در فسق و فجور و زشتی سیرت کم نظیر بودند. دزدی و راهزنی و خیانتکاری را پیشه خود ساخته بودند، بر راه هر رهگذری کمین و از هر سو به او حمله می کردند و اموالش را می ربودند. ایشان دین و آیینی نداشتند که مانع اعمال ناپسندشان شود و هرگز از ستمکاری شرمگین و سرافکنده نمی شدند، و پند هیچ واعظ و نصیحت هیچ عاقلی را گوش نمی دادند!
گویا روح قوم لوط تشنه جنایت بود و جنایات مکرر، روح عصیانگر و طبیعت ستمکار آن قوم را اقناع نمی کرد؛ دل های آنان آلوده به مفاسد بود و هر روز جنایت و عمل ناشایست تازه ای را مرتکب می شدند، تا جایی که عمل ناشایستی را که قبلاً کسی مرتکب نشده بود بر گناهان پیشین خود افزودند و به عمل نامشروع و غیر اخلاقی لواط روی آوردند. این قوم نابکار، زن ها را که خدا برای تسکین ایشان خلق کرده بود را ترک کرده و به رابطه با مردان روی آوردند. و در کمال بی شرمی این عمل ناپسند را آشکارا انجام می دادند و هرگز به فکر ترک این مفاسد نبودند بلکه بر انجام آن اصرار می ورزیدند. این قوم مردم را ناگزیر می ساختند با فاسدین همراهی کنند و آنها را به این کار دعوت می کردند و پیوسته به گمراهی خود می افزودند. آنقدر عمل زشت خود را تعقیب و تبلیغ کردند تا ارتکاب به منکرات علنی و آشکار شد، جنایات افزایش یافت و قلب آنان با گناه و فحشاء آمیخته شد.
دعوت لوط علیه السلام
هنگامی که قوم لوط غرق در معصیت گشتند، گمراهی را بر راه حق ترجیح دادند و جهالت را بر هدایت مقدم داشتند و شیطان در دل آنان نفوذ کرد و آنان را به تداوم اعمال ناشایست وادار ساخت و پیروی از شهوات را بر آنان چیره کرد. خداوند به لوط وحی کرد که آنان را به پرستش حق بخواند و از ارتکاب به آن جرائم باز دارد.
پس لوط علیه السلام دعوت خود را آغاز کرد و رسالت خویش را در میان قوم اعلان نمود، ولی گوش آنان از شنیدن سخن لوط عاجز و چشم هایشان از دیدن حق ناتوان بود، قلب های آنان در حجاب شهوات اسیر بود و به شدت به سوی مفاسد کشانده می شدند و به انجام اعمال زشت خود اصرار داشتند و هر روز در یاغیگری دستشان بازتر می شد و از گمراهی خود غافل بودند و نفس اماره، آنان را به انجام کارهای زشت و ناشایست وادار می کرد!
سرانجام لوط و پیروان او را تهدید به اخراج از شهر و تبعید نمودند در حالی که جرم لوط اجتناب از گناهان آنان بود. گناه وی دوری از رذیلت و دعوت به فضیلت بود و از زندگی توأم با اندیشه های فاسد آنان بیزار بود؛ به همین دلیل او مورد بی مهری مردم قرار گرفت و از شهر خود تبعید گشت.
آنگاه که لوط علیه السلام بی میلی قوم را به دعوت خود مشاهده کرد، از شکنجه و عذاب خدا بیمشان داد ولی قوم لوط از هشدار و اعلام خطر وی نهراسیدند و تهدید وی را جدی نگرفتند، اما لوط در پند و اندرز آنان اصرار کرد و آنان را از عاقبت و کیفر کردارشان برحذر داشت ولی قوم دست از زشتی ها و اعمال غیر انسانی خود بر نداشتند، بلکه به جنایات بیشتر چنگ زدند و تمایل بیشتری به انجام آن از خود نشان دادند و از سر تحقیر و استهزاء به لوط گفتند، عذاب خویش را بیاور! و آنچه کیفر ماست و مستحق آن هستیم برایمان نازل گردان!!
کیفر قوم لوط
لوط از پروردگار خویش درخواست کمک کرد تا بر آن قوم مفسد پیروز گردد و برای آنان عذابی دردناک طلبید تا آنان را به کیفر کفر و عنادشان برساند، و بر گمراهی و جنایت خود مجازات گردند، زیرا قوم لوط پیوسته بر فساد خود می افزودند و آن را توسعه می دادند و بیم سرایت این اخلاق فاسد به دیگران وجود داشت. این مردم قوم فاسدی بودند که باید ریشه کن می شدند. زیرا در زمین اخلالگری کردند و مردم را از راه راست بازداشتند، گوش آنان قادر به شنیدن حرف حق نبود و از طریق هدایت روی گردان بودند.
خداوند دعای لوط علیه السلام را به اجابت رساند و فرشتگان خویش را به سوی این قوم فاسد گسیل داشت، تا کیفر شایسته ی آنان را بر ایشان نازل گرداند.
فرشتگان قبل از این که به سرزمین لوط بروند، وارد منزل ابراهیم شدند، ابراهیم گمان کرد که آنها رهگذرند، لذا بهترین غذایی که برای مهمان در نظر داشت مهیا کرد و گوساله ای فربه ذبح و بریان نمود و نزد ایشان نهاد. اما فرشتگان به ظرف غذا دست نبردند، به همین جهت ابراهیم ترسید و از رفتار آنان متحیر شد. اما فرشتگان خدا با معرفی خود ابراهیم را از ترس و نگرانی در آوردند و او را بشارت دادند که: خدا به زودی فرزندی نیکو به تو عنایت خواهد کرد.
ابراهیم علیه السلام که سنین پیری عمر خود را می گذراند و همسری نازا و مسن داشت با ناامیدی پرسید چگونه چنین چیزی ممکن است. در این حال ساره نیز که به سخنان آنان گوش می داد تعجب کرد و گفت: چگونه من فرزند می آورم در حالی که سال های عمرم زیاد شده و شوهری سالخورده دارم. فرشتگان در
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 4
فلسفه اخلاق غربی و اخلاق اسلامی
از آنجا که در این وبلاگ، بنا بر این شده که مطالب مربوط به فلسفه اخلاق نیز در کنار منابع فلسفه حقوق مورد توجه قرار بگیرد (که بیان دلایل اتخاذ این رویکرد خود مقاله که حتی رساله ای در سطح دکتری می طلبد) یادآوری یک نکته مهم ضروری است:
اول اینکه حسب آنچه در برخی از نوشته های اخلاقی بیان شده، فلسفه اخلاق در غرب به دنبال آن است که در غیاب دین و تعالیم آن «خوب» و «بد» و «حسن» و «قبح» را برای بشر مشخص کند و به او بگوید که چه کاری خوب است و چه کاری بد. به گفته James Rachels که ترجمه کتاب فلسفه اخلاقش امسال توسط انتشارات حکمت به چاپ رسیده،
«اخلاق عبارت است از تلاش برای قرار دادن رفتار خود تحت هدایت عقل، یعنی کاری را انجام دهیم که مناسب ترین دلایل برای انجام آن وجود دارد»
با این تعبیر، غربیها کوشیده اند تا با جایگزینی معیارهای عقلانی -که البته در این معیار و انواع آن بحثهای زیادی است- سعادت را برای انسان به ارمغان آورند. دراین میان مکاتب متعدد فلسفه اخلاق هر یک با معیار و تعریف خود از «رفتار عقلانی»، کوشیده اند تا برنامه ای را برای زندگی بشر ارائه دهند؛ یکی معیار سود و لذت را مهم دانسته و دیگری خرد جمعی. آن یکی قائل به نسبی گرایی فرهنگی شده و آن دیگری دم از خودگرایی روانشناختی زده است. در واقع این مکاتب به دنبال هدایت کردن «رفتارهای انسان» هستند که در نهایت مشخص کنند چه «رفتار»ی اخلاق است و چه «رفتاری» غیر اخلاق.
دوم اینکه متاسفانه یک غلط مصطلح بسیار بزرگی، حتی میان فلاسفه مشهور ایرانی وجود دارد که: آری؛ در برابر مکاتب فلسفه اخلاق غربی، مکتب فلسفه اخلاق اسلام وجود دارد چرا که ما در کنار احکام شرعی و عقاید اسلامی، مبحث مطولی به نام فلسفه اخلاق داریم و چه و چه. به نظر آنان آنچه که در معارف اسلامی به نام اخلاق در عرض فقه و کلام قرار گرفته، به عنوان یک مکتب اخلاقی قائل عرضه است؛ حال آنکه موضوع علم اخلاق اسلامی «ملکات انسانی» است که بر «قلب» و «روح» عارض می گردد و نه بر «رفتار». در واقع این ملکات رذیله ویا فاضله ابتدا بر روح و قلب انسان سیطره می یابند و سپس نتایج آن به شکل «رفتار»های مختلف بروز می یابد. به عنوان مثال، ملکه رذیله حسد وقتی در انسان پدید می آید و قلب و روح انسان را متاثر می سازد، در نتیجه آن برخی رفتارها در قالب غیبت و دروغ و حتی صدمه جسمانی به افراد دیگر از انسان صادر می شود که نمودی از آن ملکات است. پس اصولا اخلاق اسلامی متعرض رفتارهای انسانی نمی شود، بلکه به دنبال بررسی ملکات فاضله و رذیله قلبی است.
سوم اینکه اساسا تمدن مبتنی بر اومانیسم غربی هنوز مفهوم روح را نپذیرفته و مفاهیم مرتبط با آن را در قالب مباحث روانشناسی تفسیر می کند و به همین دلیل منطقاً نمی تواند راجع به ملکات و خصائص فاضله و یا رذیله این مفهوم، نظری داشته باشد. در واقع غرب اعتقادی به روح ندارد.علیهذا موضوع فلسفه اخلاق در غرب روح و قلب نیست، بلکه همانگونه که تاکید شد، «رفتار انسان» موضوع این علم است. اگر بخواهیم مفهومی را درمقابل فلسفه اخلاق در غرب قرار دهیم، می توان با تسامح «فقه اسلامی» و فلسفه فقه را در مقابل فلسفه اخلاق در غرب قرار داد چرا موضوع این علم نیز رفتارهای مکلفین است و از این نظر قابل مقایسه با فلسفه اخلاق است.
نتیجه آنکه اساسا قیاس اخلاق غربی با اخلاق اسلامی قیاس مع الفارق است و علت این همه سرگردانی و آشفته گویی را می توان در جهل نسبت به تفاوت این دو معنا، یا سهو در به کاربردن این الفاظ و یا غرض ورزیهای فراعلمی جستجو کرد.
از آن جا که قرآن و سنت جزو منابع عرفان اسلامی هستند، بدیهی است که عرفان اسلامی برتری خاصّی نسبت به سایر مکاتب داشته باشد که این نکته با نظری اجمالی، به برخی از مکاتب عرفانی روشنی بیشتری خواهد یافت. هر چند عرفای مسلمان از تمامی این مکاتب بهره برده اند ولی آن چه باعث مزیت و رجحان ایشان است، آموزه های دین اسلام می باشد. صوفیان و عرفای مسلمان برخلاف راهبان مسیحی، ازدواج کرده و صاحب زن و فرزند بوده اند و به تعبیر دیگر در جامعه حضور داشته اند و نیز پیروان سایر مذاهب و ادیان را به آسانی تحمل می کردند، عشق در عرفان مسیحی منحصر به اقنوم دوم از اقانیم ثلاثه است که حضرت مسیح می باشد ولی عشق در اسلام طریق و وسیله ای است که عارف را به اتحاد و فنا و ذات حق می رساند. در قیاس با تعالیم هندیان، نیز می بینیم که موضوع خدا و بقای نفس و زندگی اخروی در آن مکاتب مورد تأکید نیست. بودائی ها فقط تربیت اخلاقی و تصفیه باطن را در نظردارند و در واقع صرفاً خویشتن سازی است ولی عارف در پی رسیدن به خداست.
هدف ریاضت های هندی رهایی از بدبختی های زندگی است چرا که زندگی را شوم می دانند، ولی در تصوف اسلامی، زندگی را مقدمة اهداف والای خود می دانند و بهره وری از غرایز را پس از طی مراحلی، مخالفت تعالیم روحی نمی دانند و در تعالیم هندی فنا آخرین هدف است در حالی که در عرفان اسلامی فناء پایه ای برای «بقاء بالله» است و در تصوف اسلامی به جز مواردی اندک سخن از فنای صفت است، در حالی که در بودایی نفی ذات مراد است و بالاخره در آموزه هایی هندیان بر سر عشق و عواطف، پا نهاده اند و به انهدام کامل وجود روانی و ذهنی رسیده اند. در مقایسه با افلاطونیان نیز علیرغم شباهت های فراوان به امید اعتقاد آنها به خدایان متعدد و عقیده به تناسخ اختلاف در تفسیر وحدت وجود و مخالفت آنان با مذهب، برتری عرفان اسلامی مشهود است. برخی از تفاوت هایی که در بالا ذکر شد در مقایسه میان عرفان اسلامی با باورهای گنوسی، آیین های چینی، و ادیان و مکاتب ایران باستان نیز به چشم می آیند. نتیجه با نظر به آن چه آمد، مشخص می شود که اولاً عرفان ریشه در فطرت و دین فطری دارد، و در میان اقوام و ادیان دیگر نیز وجود دارد. ولی عرفای مسلمان با بهره گیری از آموزه های اسلام و همراه کردن اندیشه های خود با فلسفه، عرفان نظری و عملی را اغنای خاصی بخشیدند. و از قرن هفتم و با ظهور ابن عربی عرفان نظری تبدیل به یک علم منسجم شده است، که در مقایسه با سایر مکاتب عرفانی از امتیازات ویژه ای برخوردار است. آخرین کلام این که دانش عرفان از آن جا که موضوعش به ذات و اسماء خداست و هدفش رسیدن به توحید می باشد، برترین علم شمرده شده است. و به گفتة قیصری هر چند مقام و حکمت نیز از خداوند بحث می کنند ولی در آن دو علم از کیفیت وصول بنده به خدا بحث نمی شود. در حالی که هدف از تحصیل همة علوم و انجام طاعات همین یک نکته است.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 7
اخلاق و فقه
علم اخلاق، درباره نفس و رفتار برخاسته از آنها سخن مىگوید و علم فقه، به کارهاى مکلفان مىپردازد. بنابراین، این دو علم، به گونهاى اشتراک دارند.
در علم اخلاق، «رفتار» از آن جهت که بار ارزشى دارد و آشکار کننده سرشت فرد است، مورد بررسى قرار مىگیرد و اگر عملى، گاهى اتفاق بیفتد، از جهت علم اخلاق مورد توجه نیست. اما در فقه، رفتارى مورد توجه است که دستور بر انجام و بیا ترک آن رسیده باشد، حتى اگر عملى یک بار شخصى آن را انجام دهد، از جهت حقوقى و فقهى، به ارزیابى گذارده مىشود با این که مشترکاتى بین فقه و اخلاق وجود دارد، ولى هر یک از دو علم، از حیثیت و جهت یکسانى بحث نمىکنند. در فقه، بحث از افعال مکلفان است، از جهت تشخیص وظیفه و تعیین حدود و حقوق افراد؛ ولى دراخلاق، موضوع اصلى ارزشهاى اخلاقى و فضایل انسانى، مورد توجه است. آداب مستحبى از نظر فقهى، هیچ گونه الزامى ندارند، امّا همانها رادر رابطه بااصلاح و تهذیب نفس در نظر بگیریم، به گونهاى بایستگى در پى دارند؛ چرا که بار ارزشى دارند. ممکن است عملى از نظر حقوقى ممنوع نباشد، لیکن در چهار چوب علم اخلاق، ناپسند باشند. نیت بد در فقه و حقوق کیفرى ندارد، و لیک در اخلاق، نیت اصالت دارد و تفاوت کارهاى انسانها به نیتهاى آنان بستگى دارد. چه بسا، عملى روى مصالح اجتماعى یا نیازهاى فردى، صحیح و در فقه مباح باشد، امّا پیامدهاى ناگوار اخلاقى داشته باشد. گاهى انسان، ناگزیر است که دروغ بگوید و غیبت کند. این، بى گمان اثر روحى بدى روى شخص مىگذارد، هر چند در فقه رواست.
و از این روى، انسان اگر بتواند در موارد ضرورت نیز دروغ نگوید، بهتر است.
سفارش علماى اخلاق در عمل به تو ریه، براى پرهیز از آثار بد دروغ است. تجرّى اگر خلاف شرع هم نباشد، پیامدهاى ناگوارى در روح و روان آدمى به جاى مىگذارد.
امیر المؤمنین على(ع) حتى به خاطر مصلحت نیز، دروغ نمىگفت. زمانى که عبد الرحمان بن عوف، پیشنهاد کرد که خلافت را بپذیرد به شرط این که برابر سیره دو خلیفه پیش عمل کند، امیر المؤمنین (ع) این شرط را نپذیرفت (۲۰) و خلافت به عثمان واگذار شد.
برخى ضد ارزشها، مانند: دروغ، غیبت، تهمت و فحش در فقه و اخلاق منع شدهاند، لیکن، ملاک بحث در این دو یکسان نیست. علم فقه جنبه حقوقى موضوع را به عهده دارد و علم اخلاق، بعد ارزشى آن را. غیبت، در فقه حرام و موجب هتک حرمت است و در اخلاق، نوعى بیمارى روحى به حساب مىآید که جلو تعالى انسان را مىگیرد. تهمت و فحش و نسبتهاى ناروا در فقه، سبب تعزیر و حد است و در اخلاق، شخص را بى قید و بند و غیر مهذب بار مىآورد.
در آن بخش از مسائل فقهى که جنبه عبادى دارند، همانندى بیشترى بین فقه و اخلاق وجود دارد. همان گونه که نیت در اخلاق اصالت دارد، در عبادات نیز از ارکان اصلى عمل است. نمازى که ریائى باشد بى ارزش است؛ چرا که وسیله نزدیک شدن به حق ارزش است، بلکه دورى از حق را به دنبال دارد.
برخى کارها که جنبه حقوقى دارند و انجام آن در روان انسان تأثیر مثبت یا منفى مىگذارند، عنوان اخلاقى و ارزشى نیز پیدا مىکنند و به گونهاى تلازم بین جنبه حقوقى و جنبه اخلاقى آن وجود دارد. در چنین مواردى براى از بین بردن بعد حقوقى موضوع، در آغاز بعد ارزشى و اخلاقى آن را دگر گون مىسازند. این مسأله، در موضوعات اجتماعى و اخلاق عمومى، بیشتر محسوس است.(۲۱)
غرب، که امروز گرفتار بحران اخلاقى شده، از آن جهت است که ارزشها را وارونه ساخته است.
غربیان، خدا و اخلاق را از انسانها گرفتهاند و در نتیجه بعد حقوقى آن را نیز از بین بردهاند. وقتى که حجاب ضد ارزش باشد، از جهت حقوقى، خود را موظف به بیرون راندن دانشآموزان با حجاب مىدانند.
زمانى که کارهاى ناساز با پاکدامنى، بار منفى خود را از دست مىدهد، مشکل حقوقى آنها نیز حل مىگردد.
از نظر متفکران غرب، اگر مقرراتى را مجلس با تشریفات خاصى تصویب کند و مراجع صلاحیت دار قضایى ضامن اجراى آن شوند، در آن گاه، افراد با قانون سرو کار دارند و مسأله حقوق مطرح مىشود. امّا اگر اصول غیر مدون وجود داشته باشد که جامعه آن را پذیرفته و یا رد کرده، جنبه اخلاقى پیدا مىکند. برابر این دیدگاه:
«اخلاق، مجموعهاى از قوانین غیر رسمى است. اصول کلى اخلاقى، چیزى جز قواعد پذیرفته شده رفتار اجتماعى و احکام ویژه اخلاقى نیز چیزى جز کار برد آن احکام در مواردى خاص نیستند.(۲۲)»
برابر این دیدگاه، اخلاق مقررات اجتماعى غیر رسمى است که شناسه خاصى در جامعه دارد و این، با آنچه در فقه و اخلاق اسلامى مطرح است، فاصله دارد.
حوزه و علم اخلاق
عالمان وارسته حوزه از دیرباز، رویکرد اساسى به تهذیب نفس و علم اخلاق داشتند.
آموزش اخلاقى، در کنار احکام و عقائد رکن مهمى از مباحث حوزههاى علمیه بوده است. درسهاى اخلاق و نوشتن دستور العملهاى اخلاقى و کتابهاى اخلاقى رایج بوده است و به خاطر این اهتمام جدّى، انسانهاى وارستهاى تربیت شدهاند که هر یک، اسوهاى بودهاند براى حوزویان و دیگر مردم.
امّا اکنون، بهاى لازم به اخلاق داده نمىشود و بسان دیگر علوم حوزوى به آن توجه نمىگردد. بحثها و درسها اخلاق، کم فروغ شده است و تحقیقات لازم و بایسته در این علم انجام نمىگیرد و ناهنجاریهایى که گاهى دیده مىشود، ریشه یابى نمىشوند گر چه ساعاتى در روزهاى پایانى هفته، براى درس اخلاق در نظر گرفته شده، اما برنامه ریزى دقیقى در این زمینه انجام نگرفته و متن خاصى براى آموزش علم اخلاق تدوین نشده است.
آموزش اخلاق، به استادان پرهیز گارى واگذار مىشود که با شیوه مورد پذیرش خود، به آموزش مسائل اخلاقى مىپردازند و کارى ندارند که این شیوه، چقدر کار آیى دارد و چقدر در نفوس تأثیر مىگذارد و سبب دگرگونى مىشود و...
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 9
موضوع: صفحه:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اخلاق ناپسند قوم لوط ........................ 1
دعوت لوط علیه السلام ........................2
کیفر قوم لوط ............................... 3
میهمانان ناخوانده ........................... 6
فرار شبانه لوط و نزول عذاب الهی ............. 9
اخلاق ناپسند قوم لوط
آنگاه که ابراهیم علیه السلام از سرزمین مصر کوچ کرد، لوط نیز به همراه وی حرکت کرد، ایشان با مال فراوان و اندوخته ای بسیار از مصر خارج و به سرزمین مقدس فلسطین وارد شدند، ولی پس از مدتی به علت افزایش احشام و گوسفندان محیط فلسطین را بر خود تنگ دیدند، لذا لوط از سرزمین عموی خود ابراهیم کوچ کرد و در شهر سدوم رحل اقامت افکند. مردم سدوم دارای اخلاقی فاسد و باطنی ناپاک بودند؛ از انجام هیچ معصیتی پرهیز نمی کردند و در اعمال ناشایستی که انجام می دادند، نصیحت پذیر نبودند. این قوم در فسق و فجور و زشتی سیرت کم نظیر بودند. دزدی و راهزنی و خیانتکاری را پیشه خود ساخته بودند، بر راه هر رهگذری کمین و از هر سو به او حمله می کردند و اموالش را می ربودند. ایشان دین و آیینی نداشتند که مانع اعمال ناپسندشان شود و هرگز از ستمکاری شرمگین و سرافکنده نمی شدند، و پند هیچ واعظ و نصیحت هیچ عاقلی را گوش نمی دادند!
گویا روح قوم لوط تشنه جنایت بود و جنایات مکرر، روح عصیانگر و طبیعت ستمکار آن قوم را اقناع نمی کرد؛ دل های آنان آلوده به مفاسد بود و هر روز جنایت و عمل ناشایست تازه ای را مرتکب می شدند، تا جایی که عمل ناشایستی را که قبلاً کسی مرتکب نشده بود بر گناهان پیشین خود افزودند و به عمل نامشروع و غیر اخلاقی لواط روی آوردند. این قوم نابکار، زن ها را که خدا برای تسکین ایشان خلق کرده بود را ترک کرده و به رابطه با مردان روی آوردند. و در کمال بی شرمی این عمل ناپسند را آشکارا انجام می دادند و هرگز به فکر ترک این مفاسد نبودند بلکه بر انجام آن اصرار می ورزیدند. این قوم مردم را ناگزیر می ساختند با فاسدین همراهی کنند و آنها را به این کار دعوت می کردند و پیوسته به گمراهی خود می افزودند. آنقدر عمل زشت خود را تعقیب و تبلیغ کردند تا ارتکاب به منکرات علنی و آشکار شد، جنایات افزایش یافت و قلب آنان با گناه و فحشاء آمیخته شد.
دعوت لوط علیه السلام
هنگامی که قوم لوط غرق در معصیت گشتند، گمراهی را بر راه حق ترجیح دادند و جهالت را بر هدایت مقدم داشتند و شیطان در دل آنان نفوذ کرد و آنان را به تداوم اعمال ناشایست وادار ساخت و پیروی از شهوات را بر آنان چیره کرد. خداوند به لوط وحی کرد که آنان را به پرستش حق بخواند و از ارتکاب به آن جرائم باز دارد.
پس لوط علیه السلام دعوت خود را آغاز کرد و رسالت خویش را در میان قوم اعلان نمود، ولی گوش آنان از شنیدن سخن لوط عاجز و چشم هایشان از دیدن حق ناتوان بود، قلب های آنان در حجاب شهوات اسیر بود و به شدت به سوی مفاسد کشانده می شدند و به انجام اعمال زشت خود اصرار داشتند و هر روز در یاغیگری دستشان بازتر می شد و از گمراهی خود غافل بودند و نفس اماره، آنان را به انجام کارهای زشت و ناشایست وادار می کرد!
سرانجام لوط و پیروان او را تهدید به اخراج از شهر و تبعید نمودند در حالی که جرم لوط اجتناب از گناهان آنان بود. گناه وی دوری از رذیلت و دعوت به فضیلت بود و از زندگی توأم با اندیشه های فاسد آنان بیزار بود؛ به همین دلیل او مورد بی مهری مردم قرار گرفت و از شهر خود تبعید گشت.
آنگاه که لوط علیه السلام بی میلی قوم را به دعوت خود مشاهده کرد، از شکنجه و عذاب خدا بیمشان داد ولی قوم لوط از هشدار و اعلام خطر وی نهراسیدند و تهدید وی را جدی نگرفتند، اما لوط در پند و اندرز آنان اصرار کرد و آنان را از عاقبت و کیفر کردارشان برحذر داشت ولی قوم دست از زشتی ها و اعمال غیر انسانی خود بر نداشتند، بلکه به جنایات بیشتر چنگ زدند و تمایل بیشتری به انجام آن از خود نشان دادند و از سر تحقیر و استهزاء به لوط گفتند، عذاب خویش را بیاور! و آنچه کیفر ماست و مستحق آن هستیم برایمان نازل گردان!!
کیفر قوم لوط
لوط از پروردگار خویش درخواست کمک کرد تا بر آن قوم مفسد پیروز گردد و برای آنان عذابی دردناک طلبید تا آنان را به کیفر کفر و عنادشان برساند، و بر گمراهی و جنایت خود مجازات گردند، زیرا قوم لوط پیوسته بر فساد خود می افزودند و آن را توسعه می دادند و بیم سرایت این اخلاق فاسد به دیگران وجود داشت. این مردم قوم فاسدی بودند که باید ریشه کن می شدند. زیرا در زمین اخلالگری کردند و مردم را از راه راست بازداشتند، گوش آنان قادر به شنیدن حرف حق نبود و از طریق هدایت روی گردان بودند.
خداوند دعای لوط علیه السلام را به اجابت رساند و فرشتگان خویش را به سوی این قوم فاسد گسیل داشت، تا کیفر شایسته ی آنان را بر ایشان نازل گرداند.
فرشتگان قبل از این که به سرزمین لوط بروند، وارد منزل ابراهیم شدند، ابراهیم گمان کرد که آنها رهگذرند، لذا بهترین غذایی که برای مهمان در نظر داشت مهیا کرد و گوساله ای فربه ذبح و بریان نمود و نزد ایشان نهاد. اما فرشتگان به ظرف غذا دست نبردند، به همین جهت ابراهیم ترسید و از رفتار آنان متحیر شد. اما فرشتگان خدا با معرفی خود ابراهیم را از ترس و نگرانی در آوردند و او را بشارت دادند که: خدا به زودی فرزندی نیکو به تو عنایت خواهد کرد.
ابراهیم علیه السلام که سنین پیری عمر خود را می گذراند و همسری نازا و مسن داشت با ناامیدی پرسید چگونه چنین چیزی ممکن است. در این حال ساره نیز که به سخنان آنان گوش می داد تعجب کرد و گفت: چگونه من فرزند می آورم در حالی که سال های عمرم زیاد شده و شوهری سالخورده دارم. فرشتگان در
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 4
فلسفه اخلاق غربی و اخلاق اسلامی
از آنجا که در این وبلاگ، بنا بر این شده که مطالب مربوط به فلسفه اخلاق نیز در کنار منابع فلسفه حقوق مورد توجه قرار بگیرد (که بیان دلایل اتخاذ این رویکرد خود مقاله که حتی رساله ای در سطح دکتری می طلبد) یادآوری یک نکته مهم ضروری است:
اول اینکه حسب آنچه در برخی از نوشته های اخلاقی بیان شده، فلسفه اخلاق در غرب به دنبال آن است که در غیاب دین و تعالیم آن «خوب» و «بد» و «حسن» و «قبح» را برای بشر مشخص کند و به او بگوید که چه کاری خوب است و چه کاری بد. به گفته James Rachels که ترجمه کتاب فلسفه اخلاقش امسال توسط انتشارات حکمت به چاپ رسیده،
«اخلاق عبارت است از تلاش برای قرار دادن رفتار خود تحت هدایت عقل، یعنی کاری را انجام دهیم که مناسب ترین دلایل برای انجام آن وجود دارد»
با این تعبیر، غربیها کوشیده اند تا با جایگزینی معیارهای عقلانی -که البته در این معیار و انواع آن بحثهای زیادی است- سعادت را برای انسان به ارمغان آورند. دراین میان مکاتب متعدد فلسفه اخلاق هر یک با معیار و تعریف خود از «رفتار عقلانی»، کوشیده اند تا برنامه ای را برای زندگی بشر ارائه دهند؛ یکی معیار سود و لذت را مهم دانسته و دیگری خرد جمعی. آن یکی قائل به نسبی گرایی فرهنگی شده و آن دیگری دم از خودگرایی روانشناختی زده است. در واقع این مکاتب به دنبال هدایت کردن «رفتارهای انسان» هستند که در نهایت مشخص کنند چه «رفتار»ی اخلاق است و چه «رفتاری» غیر اخلاق.
دوم اینکه متاسفانه یک غلط مصطلح بسیار بزرگی، حتی میان فلاسفه مشهور ایرانی وجود دارد که: آری؛ در برابر مکاتب فلسفه اخلاق غربی، مکتب فلسفه اخلاق اسلام وجود دارد چرا که ما در کنار احکام شرعی و عقاید اسلامی، مبحث مطولی به نام فلسفه اخلاق داریم و چه و چه. به نظر آنان آنچه که در معارف اسلامی به نام اخلاق در عرض فقه و کلام قرار گرفته، به عنوان یک مکتب اخلاقی قائل عرضه است؛ حال آنکه موضوع علم اخلاق اسلامی «ملکات انسانی» است که بر «قلب» و «روح» عارض می گردد و نه بر «رفتار». در واقع این ملکات رذیله ویا فاضله ابتدا بر روح و قلب انسان سیطره می یابند و سپس نتایج آن به شکل «رفتار»های مختلف بروز می یابد. به عنوان مثال، ملکه رذیله حسد وقتی در انسان پدید می آید و قلب و روح انسان را متاثر می سازد، در نتیجه آن برخی رفتارها در قالب غیبت و دروغ و حتی صدمه جسمانی به افراد دیگر از انسان صادر می شود که نمودی از آن ملکات است. پس اصولا اخلاق اسلامی متعرض رفتارهای انسانی نمی شود، بلکه به دنبال بررسی ملکات فاضله و رذیله قلبی است.
سوم اینکه اساسا تمدن مبتنی بر اومانیسم غربی هنوز مفهوم روح را نپذیرفته و مفاهیم مرتبط با آن را در قالب مباحث روانشناسی تفسیر می کند و به همین دلیل منطقاً نمی تواند راجع به ملکات و خصائص فاضله و یا رذیله این مفهوم، نظری داشته باشد. در واقع غرب اعتقادی به روح ندارد.علیهذا موضوع فلسفه اخلاق در غرب روح و قلب نیست، بلکه همانگونه که تاکید شد، «رفتار انسان» موضوع این علم است. اگر بخواهیم مفهومی را درمقابل فلسفه اخلاق در غرب قرار دهیم، می توان با تسامح «فقه اسلامی» و فلسفه فقه را در مقابل فلسفه اخلاق در غرب قرار داد چرا موضوع این علم نیز رفتارهای مکلفین است و از این نظر قابل مقایسه با فلسفه اخلاق است.
نتیجه آنکه اساسا قیاس اخلاق غربی با اخلاق اسلامی قیاس مع الفارق است و علت این همه سرگردانی و آشفته گویی را می توان در جهل نسبت به تفاوت این دو معنا، یا سهو در به کاربردن این الفاظ و یا غرض ورزیهای فراعلمی جستجو کرد.
از آن جا که قرآن و سنت جزو منابع عرفان اسلامی هستند، بدیهی است که عرفان اسلامی برتری خاصّی نسبت به سایر مکاتب داشته باشد که این نکته با نظری اجمالی، به برخی از مکاتب عرفانی روشنی بیشتری خواهد یافت. هر چند عرفای مسلمان از تمامی این مکاتب بهره برده اند ولی آن چه باعث مزیت و رجحان ایشان است، آموزه های دین اسلام می باشد. صوفیان و عرفای مسلمان برخلاف راهبان مسیحی، ازدواج کرده و صاحب زن و فرزند بوده اند و به تعبیر دیگر در جامعه حضور داشته اند و نیز پیروان سایر مذاهب و ادیان را به آسانی تحمل می کردند، عشق در عرفان مسیحی منحصر به اقنوم دوم از اقانیم ثلاثه است که حضرت مسیح می باشد ولی عشق در اسلام طریق و وسیله ای است که عارف را به اتحاد و فنا و ذات حق می رساند. در قیاس با تعالیم هندیان، نیز می بینیم که موضوع خدا و بقای نفس و زندگی اخروی در آن مکاتب مورد تأکید نیست. بودائی ها فقط تربیت اخلاقی و تصفیه باطن را در نظردارند و در واقع صرفاً خویشتن سازی است ولی عارف در پی رسیدن به خداست.
هدف ریاضت های هندی رهایی از بدبختی های زندگی است چرا که زندگی را شوم می دانند، ولی در تصوف اسلامی، زندگی را مقدمة اهداف والای خود می دانند و بهره وری از غرایز را پس از طی مراحلی، مخالفت تعالیم روحی نمی دانند و در تعالیم هندی فنا آخرین هدف است در حالی که در عرفان اسلامی فناء پایه ای برای «بقاء بالله» است و در تصوف اسلامی به جز مواردی اندک سخن از فنای صفت است، در حالی که در بودایی نفی ذات مراد است و بالاخره در آموزه هایی هندیان بر سر عشق و عواطف، پا نهاده اند و به انهدام کامل وجود روانی و ذهنی رسیده اند. در مقایسه با افلاطونیان نیز علیرغم شباهت های فراوان به امید اعتقاد آنها به خدایان متعدد و عقیده به تناسخ اختلاف در تفسیر وحدت وجود و مخالفت آنان با مذهب، برتری عرفان اسلامی مشهود است. برخی از تفاوت هایی که در بالا ذکر شد در مقایسه میان عرفان اسلامی با باورهای گنوسی، آیین های چینی، و ادیان و مکاتب ایران باستان نیز به چشم می آیند. نتیجه با نظر به آن چه آمد، مشخص می شود که اولاً عرفان ریشه در فطرت و دین فطری دارد، و در میان اقوام و ادیان دیگر نیز وجود دارد. ولی عرفای مسلمان با بهره گیری از آموزه های اسلام و همراه کردن اندیشه های خود با فلسفه، عرفان نظری و عملی را اغنای خاصی بخشیدند. و از قرن هفتم و با ظهور ابن عربی عرفان نظری تبدیل به یک علم منسجم شده است، که در مقایسه با سایر مکاتب عرفانی از امتیازات ویژه ای برخوردار است. آخرین کلام این که دانش عرفان از آن جا که موضوعش به ذات و اسماء خداست و هدفش رسیدن به توحید می باشد، برترین علم شمرده شده است. و به گفتة قیصری هر چند مقام و حکمت نیز از خداوند بحث می کنند ولی در آن دو علم از کیفیت وصول بنده به خدا بحث نمی شود. در حالی که هدف از تحصیل همة علوم و انجام طاعات همین یک نکته است.