لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 13
اسلام
اسلام دین یکتاپرستانه و یکی از ادیان ابراهیمی جهان است.[۱] کلمه اسلام که از ریشه «س-ل-م» آمدهاست که دارای معانی متعددی نظیر «تسلیم شدن» میباشد. پیروان این دین را مسلمان میگویند.[۲] اکنون، اسلام از نظر شمار رسمی پیروان در مکان دوم (پس از دین مسیحیت) جای دارد.[۳]
مسلمانان معتقدند که خداوند قرآن را به محمد از طریق فرشته جبرئیل نازل کردهاست. مسلمانان بر این باورند که خدا بر بسیاری از پیامبران وحی فرستاده و محمد آخرین آنها است. مسلمانان محمد را اعاده کننده ایمان توحیدی خالص ابراهیم، موسی، عیسی و دیگر پیامبران میدانند و معتقدند که اسلام کاملترین و آخرین دین الهی است.
باورها
پذیرش اسلام برای هر فردی با گفتن شهادتین آغاز میشود. شهادتین به زبان آوردن دو جملهٔ «لا اله الا الله» و «محمد رسول الله»، و در مذهب شیعه به اضافه «علی ولی الله» است.این جملات به ترتیب به معنای «شهادت میدهم هیچ خدایی جز الله وجود ندارد» و «شهادت میدهم محمد پیامبر اللهاست» و «شهادت میدهم که علی ولی خداست و شهادت میدهم که علی حجت خداست» هستند.[نیازمند منبع]
مسلمانان بر این باورند که خدا پیام خود را از راه وحی بر محمد و پیامبران دیگر از قبیل آدم، نوح، ابراهیم، موسی و عیسی فرو فرستاد. همه مسلمانان بر این باورند که محمد، آخرین پیامبر خدا و مکمل همهٔ آنها است؛ در نتیجه، سخنان او و کتابش تا روز قیامت برای بشریت وجود دارند. مسلمانان بر این باورند که بخشهایی از کتابهای تورات و انجیل فراموش شدهاند، اشتباه تفسیر یا نوشته شدهاند یا توسط دنبالهروان آنها تحریف گشتهاند، در نتیجه پیام اصلی آنها از بین رفتهاست. آنها با باور به این مساله، معتقدند که قرآن به عنوان آخرین کتاب وحی شده به انسانها برای تصحیح آن کتابها نازل شدهاست.[۶]
باور مسلمانان بر آن است که دین خدا در اصل از آدم تا محمد یکی بوده و این اصول در قرآن گردآمدهاند. متون اسلامی این طور بیان میکنند که یهودیت و مسیحیت مشتقاتی از تعالیم ابراهیم بوده و در نتیجه جزو دینهای ابراهیمی به شمار میآیند. قرآن، از یهودیان و مسیحیان (و گاهی اوقات دیگر معتقدان) به صورت «اهل کتاب» یاد میکند.[۷]
نام خدا
الله نام ویژهٔ خدای یکتا در قرآن و نوشتارهای اسلامی است. با این حال فارسیزبانان معمولاً از واژهٔ خدا استفاده میکنند. البته خدا در قرآن نامهای زیادی مانند غفور، رحمان، رحیم، اوّل، آخر، کبیر، مجید و… داردخداوند در اسلام به زبان اصلی که همان زبان عربی فصیح( زبان قرآن ) است ۱۰۰۱ نام دارد که یک نام خداوند نام اعظم میباشد و بسیاری از مسلمانان درجه اول آرزوی دانستن این نام را دارند . بیشتر اسامی خدا در اسلام، نشاندهندهٔ برتری مطلق است و در ساختار این نامها، معمولاً صفتهای عالی بهکار رفتهاند.
مذهبها و زیرشاخهها
مسلمانان به دو مذهب عمده شیعه و سنی تقسیم میشوند. هر یک از این دو فرقه دارای انشعاباتی هستند. به عنوان مثال صوفی گری در میان شیعه و سنی وجود دارد.
شیعه
شیعیان بر این عقیدهاند که امام و جانشین پیامبر اسلام از طریق نصّ شرعی تعیین میشود، و امامت علی، نخستین امام شیعیان و دیگر امامان شیعه نیز از طریق نص شرعی ثابت شدهاست. اصول دین در تشیّع پنجگانهاست و علاوه بر سه اصل دین توحید، نبوت و معاد، به دو اصل دیگر یعنی عدل و امامت نیز باور دارند.
مهمترین مذاهبی که از شیعه منشعب شدهاند، عبارتاند از دوازدهامامی،
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 15
اسلام
اسلام، به عنوان یکی از مترقیترین دینهای الهی، از چنان استحکام و قوام ساختاریافتهای برخوردار است که از سوی نخبگان و بزرگان دانشهایی مانند مردمشناسی، دینشناسی، جامعهشناسی و سایر مظاهر فرهنگ کنونی بشری، به عنوان یک تمدن کامل و مستقل شناخته میشود؛ تمدنی که حتی بزرگترین فیلسوفان جهان، و بهطور انحصاری فلاسفهی غربی، بر آن صحه گذاشتهاند، چنان که هگل از فرهنگ اسلامی به عنوان تمدن اسلامی یاد میکند و معتقد است فرهنگ اسلام به همراه تمدنهایی مانند ایران، مصر، چین، روم و یونان در برههای از تاریخ، عروس تمدن جهان بوده و اینک این مقام را به تمدن مغربزمین سپرده و خود بازنشسته شده است. به تعبیر هگل، اکنون این تمدن غرب است که مقام غرورآفرین «عروس تمدنهای جهان» را داراست و سایر تمدنها ناگزیر پیر و فرتوت و ازکارافتاده تلقی میشوند! گفتن ندارد که به پیروی از هگل، جمع دیگری از فیلسوفان مغربزمین و حتی برخی از فیلسوفان شرقی و متأسفانه حتی مسلمان نیز بر این باور هگل مهر تأیید زده و به حقانیت و برتری تمدن غربی گردن نهادهاند.این باور بیتردید فاقد اعتبار است. اما چون بحث آن به فرصت مستقل دیگری نیاز دارد، بناچار از آن در میگذریم و تنها موضوع این مقاله را مورد بحث قرار میدهیم. اما اجمالاً همینقدر میتوان گفت که چگونه میتوان در همهی موارد، به پلورالیسم اعتقاد داشت و در هر زمینهای از معارف و مواریث بشری، قائل به چندگانگی بود و به سلیقهها و عقاید مختلف احترام گذاشت، اما فقط و فقط در زمینهی تمدن، همهی تمدنهای بشری را مردود شمرد و برخلاف جانسپاری نسبت به پلورالیسم، دراین خصوص، استثنائاً تمدن غربی را انحصاراً به رسمیت شناخت؟! همچنان که پژوهشهای مردمشناسان و جامعهشناسان تأیید میکند، هر ملتی دارای فرهنگی است که تنها به آن ملت تعلق دارد و از طرفی تعداد ملتها هم بسیار زیاد است. بنابراین، همانگونه که نژاد بشر گوناگون است، پس کفهی منطق باید به سود این تمدنهای گوناگون نیز سنگینتر باشد؛ ولی گویا در این یک زمینه، منطق چندان بهایی ندارد.بههرروی، تمدن اسلامی اهمیت زیادی برای موسیقی قائل است. از این نظر میتوان برخورد اسلام با موسیقی را همانند برخورد سایر تمدنها ارزیابی کرد. اما در این میان یک تفاوت عمده وجود دارد که بیهیچگونه شک و تردیدی برتری فرهنگی اسلام را در این زمینه به اثبات میرساند: سایر تمدنها فقط در این مورد که باید به موسیقی بها داد و از موسیقی خوب و اندیشمندانه دفاع کرد سخن گفتهاند، در حالی که اسلام علاوه بر اهمیتقائلشدن برای این هنر، درعینحال همگان را به استقبال از موسیقی خوب و ارزشمند دعوت میکند و از مسلمانان میخواهد که هرگز به موسیقی بیارزش و مبتذل گوش فراندهند. بنابراین، اسلام اساساً شنیدن موسیقی مبتذل را حرام دانسته است تا هیچ مسلمانی دیگر نتواند حتی تفننی به این نوع موسیقی که اسلام آن را با صفت لهوولعب شناسایی کرده است، گوش فرادهد. این منع اجباری اختصاصاً به فرهنگ اسلامی تعلق دارد و ثابت میکند که یک مسلمان جز اینکه به سوی تکامل گام بردارد، هیچ راه دیگری ندارد. درحالی که فرهنگهای دیگر با اینکه ممکن است موسیقی بیارزش را نپسندند، ولی هیچگونه اجباری برای دوریجستن از آن در نظر نگرفتهاند. پیروان این فرهنگها مختارند که خوب یا بد باشند، اما اسلام، مسلمانان را فقط برای بهتکاملرسیدن و عالیبودن آزاد میگذارد! راه بدبودن، در هر زمینهای از جمله موسیقی، در فرهنگ اسلامی مسدود است.اکنون اگر بخواهیم جایگاه حقیقی موسیقی را در جهان اسلام مشخص کرده، مورد بررسی قرار دهیم، ضرورتاً باید همهی زیرمجموعههای شناختهشده در فرهنگ اسلامی را مبنا قرار دهیم و در خصوص شاکلههای آن پژوهش کنیم. اولین تقسیمبندی حقیقی که سایر جزئیات و ممیزهها را تحتالشعاع قرار میدهد، تقسیمبندی دوگانهی شریعت و طریقت است. گفتن ندارد که شریعت و طریقت از هم جدا نیستند و تنها به طور پیوسته و به صورت مجموع به ظهور و بروز میرسند. اما روشن است که هر یک صاحب ویژگیهایی است که جدا از دیگری، به رسمیت شناخته میشود.آنچه عموماً در باور جامعهی اسلامی حاکمیت دارد، این است که طریقت اسلامی بسیار آشکار به موسیقی اهمیت میدهد و به عنوان رکن مهمی از رئوس طریقت، روی آن حساب میکند. در این باور عمومی، چنین تلقی میشود که شریعت اسلامی چندان اهمیتی برای موسیقی قائل نیست و حتی بهقوت آن را نفی میکند. این پندار شاید از آنجا ناشی میشود که افتاء در خصوص منع موسیقی میان همهی بزرگان اهل شریعت و اهل فتوا عمومیت دارد. درحالی که ظاهراً اهل طریقت و بزرگان عرفانی هیچ سخن مشهور و آشکاری در رد موسیقی ندارند و حتی بهنوعی در تأیید و اشاعهی آن نیز کوشیدهاند. این پندار البته کاملاً مصداق دارد. امّا بخش واقعبین جوامع اسلامی میدانند که عکس آن نیز مورد اشاره قرار گرفته است؛ یعنی اهل شریعت بر اهمیت و ارزش موسیقی صحّه گذاشته و اهل طریقت آرا و اقوال آشکاری را در ردّ و ذمّ آن بر زبان آوردهاند.اگر جایگاه موسیقی در طریقت و شریعت مشخص شود، روشن است که به طریق اولی جایگاه آن در کل جهان اسلام شناخته خواهد شد، زیرا فرهنگ اسلامی چیزی جز مجموعهی طریقت و شریعت اسلامی نیست.به دلیل اشتهار بیشتر ــ که فقط به ظواهر مربوط میشود و در اصل هیچ تفاوتی نیست ــ به طریقت اسلامی در این زمینه تقدم داده میشود؛ هرچند آراء بزرگان طریقت در ذم و نکوهش موسیقی نیز بهموقع و در زمان مقتضی مورد اشاره قرار خواهد گرفت.یکی از کاربردهای موسیقی در طریقت به مراسمی اختصاص دارد که سماع نامیده میشود. در باب سماع و شرایط و آداب و رسوم آن مطالب بسیاری به تفصیل و اشباع در متون کهن عرفانی آمده است، چندان که میتوان مجموعهی فصول مربوط به سماع در این متون را یکجا گردآوری و در کتاب مستقلی منتشر کرد (مانند کتاب سماع در تصوف تألیف دکتر اسماعیل حاکمی، چاپ مؤسسهی انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1359).مسلم است که مقصود عرفا از سماع همان مبحث موسیقی است که در زبان عربی از آن با عنوان «غنا» یاد میشود و در فارسی به آن موسیقی میگویند. بنابراین، هرگونه کارکرد و سودمندی ویژهای که از مبحث سماع نصیب اهل طریقت شود، درواقع، عملکردی است که موسیقی را در بر میگیرد.همه میدانند که برای رسیدن به تکامل شروطی لازم است که برای دستیابی به آنها باید تلاش کرد، سلوکی را پیمود و زحمتی را متحمل شد. یک رباعی از شیخ فریدالدین عطار نیشابوری که شرححال بسیاری از عرفا را در کتاب تذکرة الاولیا آورده و سایر واردههای غیبی و عرفانی را نیز در کتابهای دیگر خویش لحاظ کرده است، مؤدی حقایق بسیاری در این زمینه است:گر مرد رهی، میان خون باید رفت ازپایفتاده، سرنگون باید رفتتو پای به راه در نه و هیچ مپرس خود، راه بگویدت که چون باید رفتچرا عطار میگوید «میان خون باید رفت»؟ چرا تأکید میکند که «ازپایفتاده، سرنگون باید رفت»؟ و چرا این شرط را میگذارد که اگر «مرد رهی» میتوانی این راه را بپیمایی؟ پاسخ روشن است: او میخواهد نشان دهد که هر کسی توانایی پیمودن این راه توانفرسا را ندارد و فقط کسانی که اهل مجاهده باشند از این توانایی برخوردارند. پس چون این راه بسی طاقتفرسا و به دور از دسترسی «اهل کام و ناز» است، باید وسایلی برای کمک به رهپو فراهم آورد تا بتواند این سختی را تحمل کند، چرا که به فرمودهی حضرت لسانالغیب:
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 15
اسلام
اسلام، به عنوان یکی از مترقیترین دینهای الهی، از چنان استحکام و قوام ساختاریافتهای برخوردار است که از سوی نخبگان و بزرگان دانشهایی مانند مردمشناسی، دینشناسی، جامعهشناسی و سایر مظاهر فرهنگ کنونی بشری، به عنوان یک تمدن کامل و مستقل شناخته میشود؛ تمدنی که حتی بزرگترین فیلسوفان جهان، و بهطور انحصاری فلاسفهی غربی، بر آن صحه گذاشتهاند، چنان که هگل از فرهنگ اسلامی به عنوان تمدن اسلامی یاد میکند و معتقد است فرهنگ اسلام به همراه تمدنهایی مانند ایران، مصر، چین، روم و یونان در برههای از تاریخ، عروس تمدن جهان بوده و اینک این مقام را به تمدن مغربزمین سپرده و خود بازنشسته شده است. به تعبیر هگل، اکنون این تمدن غرب است که مقام غرورآفرین «عروس تمدنهای جهان» را داراست و سایر تمدنها ناگزیر پیر و فرتوت و ازکارافتاده تلقی میشوند! گفتن ندارد که به پیروی از هگل، جمع دیگری از فیلسوفان مغربزمین و حتی برخی از فیلسوفان شرقی و متأسفانه حتی مسلمان نیز بر این باور هگل مهر تأیید زده و به حقانیت و برتری تمدن غربی گردن نهادهاند.این باور بیتردید فاقد اعتبار است. اما چون بحث آن به فرصت مستقل دیگری نیاز دارد، بناچار از آن در میگذریم و تنها موضوع این مقاله را مورد بحث قرار میدهیم. اما اجمالاً همینقدر میتوان گفت که چگونه میتوان در همهی موارد، به پلورالیسم اعتقاد داشت و در هر زمینهای از معارف و مواریث بشری، قائل به چندگانگی بود و به سلیقهها و عقاید مختلف احترام گذاشت، اما فقط و فقط در زمینهی تمدن، همهی تمدنهای بشری را مردود شمرد و برخلاف جانسپاری نسبت به پلورالیسم، دراین خصوص، استثنائاً تمدن غربی را انحصاراً به رسمیت شناخت؟! همچنان که پژوهشهای مردمشناسان و جامعهشناسان تأیید میکند، هر ملتی دارای فرهنگی است که تنها به آن ملت تعلق دارد و از طرفی تعداد ملتها هم بسیار زیاد است. بنابراین، همانگونه که نژاد بشر گوناگون است، پس کفهی منطق باید به سود این تمدنهای گوناگون نیز سنگینتر باشد؛ ولی گویا در این یک زمینه، منطق چندان بهایی ندارد.بههرروی، تمدن اسلامی اهمیت زیادی برای موسیقی قائل است. از این نظر میتوان برخورد اسلام با موسیقی را همانند برخورد سایر تمدنها ارزیابی کرد. اما در این میان یک تفاوت عمده وجود دارد که بیهیچگونه شک و تردیدی برتری فرهنگی اسلام را در این زمینه به اثبات میرساند: سایر تمدنها فقط در این مورد که باید به موسیقی بها داد و از موسیقی خوب و اندیشمندانه دفاع کرد سخن گفتهاند، در حالی که اسلام علاوه بر اهمیتقائلشدن برای این هنر، درعینحال همگان را به استقبال از موسیقی خوب و ارزشمند دعوت میکند و از مسلمانان میخواهد که هرگز به موسیقی بیارزش و مبتذل گوش فراندهند. بنابراین، اسلام اساساً شنیدن موسیقی مبتذل را حرام دانسته است تا هیچ مسلمانی دیگر نتواند حتی تفننی به این نوع موسیقی که اسلام آن را با صفت لهوولعب شناسایی کرده است، گوش فرادهد. این منع اجباری اختصاصاً به فرهنگ اسلامی تعلق دارد و ثابت میکند که یک مسلمان جز اینکه به سوی تکامل گام بردارد، هیچ راه دیگری ندارد. درحالی که فرهنگهای دیگر با اینکه ممکن است موسیقی بیارزش را نپسندند، ولی هیچگونه اجباری برای دوریجستن از آن در نظر نگرفتهاند. پیروان این فرهنگها مختارند که خوب یا بد باشند، اما اسلام، مسلمانان را فقط برای بهتکاملرسیدن و عالیبودن آزاد میگذارد! راه بدبودن، در هر زمینهای از جمله موسیقی، در فرهنگ اسلامی مسدود است.اکنون اگر بخواهیم جایگاه حقیقی موسیقی را در جهان اسلام مشخص کرده، مورد بررسی قرار دهیم، ضرورتاً باید همهی زیرمجموعههای شناختهشده در فرهنگ اسلامی را مبنا قرار دهیم و در خصوص شاکلههای آن پژوهش کنیم. اولین تقسیمبندی حقیقی که سایر جزئیات و ممیزهها را تحتالشعاع قرار میدهد، تقسیمبندی دوگانهی شریعت و طریقت است. گفتن ندارد که شریعت و طریقت از هم جدا نیستند و تنها به طور پیوسته و به صورت مجموع به ظهور و بروز میرسند. اما روشن است که هر یک صاحب ویژگیهایی است که جدا از دیگری، به رسمیت شناخته میشود.آنچه عموماً در باور جامعهی اسلامی حاکمیت دارد، این است که طریقت اسلامی بسیار آشکار به موسیقی اهمیت میدهد و به عنوان رکن مهمی از رئوس طریقت، روی آن حساب میکند. در این باور عمومی، چنین تلقی میشود که شریعت اسلامی چندان اهمیتی برای موسیقی قائل نیست و حتی بهقوت آن را نفی میکند. این پندار شاید از آنجا ناشی میشود که افتاء در خصوص منع موسیقی میان همهی بزرگان اهل شریعت و اهل فتوا عمومیت دارد. درحالی که ظاهراً اهل طریقت و بزرگان عرفانی هیچ سخن مشهور و آشکاری در رد موسیقی ندارند و حتی بهنوعی در تأیید و اشاعهی آن نیز کوشیدهاند. این پندار البته کاملاً مصداق دارد. امّا بخش واقعبین جوامع اسلامی میدانند که عکس آن نیز مورد اشاره قرار گرفته است؛ یعنی اهل شریعت بر اهمیت و ارزش موسیقی صحّه گذاشته و اهل طریقت آرا و اقوال آشکاری را در ردّ و ذمّ آن بر زبان آوردهاند.اگر جایگاه موسیقی در طریقت و شریعت مشخص شود، روشن است که به طریق اولی جایگاه آن در کل جهان اسلام شناخته خواهد شد، زیرا فرهنگ اسلامی چیزی جز مجموعهی طریقت و شریعت اسلامی نیست.به دلیل اشتهار بیشتر ــ که فقط به ظواهر مربوط میشود و در اصل هیچ تفاوتی نیست ــ به طریقت اسلامی در این زمینه تقدم داده میشود؛ هرچند آراء بزرگان طریقت در ذم و نکوهش موسیقی نیز بهموقع و در زمان مقتضی مورد اشاره قرار خواهد گرفت.یکی از کاربردهای موسیقی در طریقت به مراسمی اختصاص دارد که سماع نامیده میشود. در باب سماع و شرایط و آداب و رسوم آن مطالب بسیاری به تفصیل و اشباع در متون کهن عرفانی آمده است، چندان که میتوان مجموعهی فصول مربوط به سماع در این متون را یکجا گردآوری و در کتاب مستقلی منتشر کرد (مانند کتاب سماع در تصوف تألیف دکتر اسماعیل حاکمی، چاپ مؤسسهی انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1359).مسلم است که مقصود عرفا از سماع همان مبحث موسیقی است که در زبان عربی از آن با عنوان «غنا» یاد میشود و در فارسی به آن موسیقی میگویند. بنابراین، هرگونه کارکرد و سودمندی ویژهای که از مبحث سماع نصیب اهل طریقت شود، درواقع، عملکردی است که موسیقی را در بر میگیرد.همه میدانند که برای رسیدن به تکامل شروطی لازم است که برای دستیابی به آنها باید تلاش کرد، سلوکی را پیمود و زحمتی را متحمل شد. یک رباعی از شیخ فریدالدین عطار نیشابوری که شرححال بسیاری از عرفا را در کتاب تذکرة الاولیا آورده و سایر واردههای غیبی و عرفانی را نیز در کتابهای دیگر خویش لحاظ کرده است، مؤدی حقایق بسیاری در این زمینه است:گر مرد رهی، میان خون باید رفت ازپایفتاده، سرنگون باید رفتتو پای به راه در نه و هیچ مپرس خود، راه بگویدت که چون باید رفتچرا عطار میگوید «میان خون باید رفت»؟ چرا تأکید میکند که «ازپایفتاده، سرنگون باید رفت»؟ و چرا این شرط را میگذارد که اگر «مرد رهی» میتوانی این راه را بپیمایی؟ پاسخ روشن است: او میخواهد نشان دهد که هر کسی توانایی پیمودن این راه توانفرسا را ندارد و فقط کسانی که اهل مجاهده باشند از این توانایی برخوردارند. پس چون این راه بسی طاقتفرسا و به دور از دسترسی «اهل کام و ناز» است، باید وسایلی برای کمک به رهپو فراهم آورد تا بتواند این سختی را تحمل کند، چرا که به فرمودهی حضرت لسانالغیب:
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 15
اسلام
اسلام، به عنوان یکی از مترقیترین دینهای الهی، از چنان استحکام و قوام ساختاریافتهای برخوردار است که از سوی نخبگان و بزرگان دانشهایی مانند مردمشناسی، دینشناسی، جامعهشناسی و سایر مظاهر فرهنگ کنونی بشری، به عنوان یک تمدن کامل و مستقل شناخته میشود؛ تمدنی که حتی بزرگترین فیلسوفان جهان، و بهطور انحصاری فلاسفهی غربی، بر آن صحه گذاشتهاند، چنان که هگل از فرهنگ اسلامی به عنوان تمدن اسلامی یاد میکند و معتقد است فرهنگ اسلام به همراه تمدنهایی مانند ایران، مصر، چین، روم و یونان در برههای از تاریخ، عروس تمدن جهان بوده و اینک این مقام را به تمدن مغربزمین سپرده و خود بازنشسته شده است. به تعبیر هگل، اکنون این تمدن غرب است که مقام غرورآفرین «عروس تمدنهای جهان» را داراست و سایر تمدنها ناگزیر پیر و فرتوت و ازکارافتاده تلقی میشوند! گفتن ندارد که به پیروی از هگل، جمع دیگری از فیلسوفان مغربزمین و حتی برخی از فیلسوفان شرقی و متأسفانه حتی مسلمان نیز بر این باور هگل مهر تأیید زده و به حقانیت و برتری تمدن غربی گردن نهادهاند.این باور بیتردید فاقد اعتبار است. اما چون بحث آن به فرصت مستقل دیگری نیاز دارد، بناچار از آن در میگذریم و تنها موضوع این مقاله را مورد بحث قرار میدهیم. اما اجمالاً همینقدر میتوان گفت که چگونه میتوان در همهی موارد، به پلورالیسم اعتقاد داشت و در هر زمینهای از معارف و مواریث بشری، قائل به چندگانگی بود و به سلیقهها و عقاید مختلف احترام گذاشت، اما فقط و فقط در زمینهی تمدن، همهی تمدنهای بشری را مردود شمرد و برخلاف جانسپاری نسبت به پلورالیسم، دراین خصوص، استثنائاً تمدن غربی را انحصاراً به رسمیت شناخت؟! همچنان که پژوهشهای مردمشناسان و جامعهشناسان تأیید میکند، هر ملتی دارای فرهنگی است که تنها به آن ملت تعلق دارد و از طرفی تعداد ملتها هم بسیار زیاد است. بنابراین، همانگونه که نژاد بشر گوناگون است، پس کفهی منطق باید به سود این تمدنهای گوناگون نیز سنگینتر باشد؛ ولی گویا در این یک زمینه، منطق چندان بهایی ندارد.بههرروی، تمدن اسلامی اهمیت زیادی برای موسیقی قائل است. از این نظر میتوان برخورد اسلام با موسیقی را همانند برخورد سایر تمدنها ارزیابی کرد. اما در این میان یک تفاوت عمده وجود دارد که بیهیچگونه شک و تردیدی برتری فرهنگی اسلام را در این زمینه به اثبات میرساند: سایر تمدنها فقط در این مورد که باید به موسیقی بها داد و از موسیقی خوب و اندیشمندانه دفاع کرد سخن گفتهاند، در حالی که اسلام علاوه بر اهمیتقائلشدن برای این هنر، درعینحال همگان را به استقبال از موسیقی خوب و ارزشمند دعوت میکند و از مسلمانان میخواهد که هرگز به موسیقی بیارزش و مبتذل گوش فراندهند. بنابراین، اسلام اساساً شنیدن موسیقی مبتذل را حرام دانسته است تا هیچ مسلمانی دیگر نتواند حتی تفننی به این نوع موسیقی که اسلام آن را با صفت لهوولعب شناسایی کرده است، گوش فرادهد. این منع اجباری اختصاصاً به فرهنگ اسلامی تعلق دارد و ثابت میکند که یک مسلمان جز اینکه به سوی تکامل گام بردارد، هیچ راه دیگری ندارد. درحالی که فرهنگهای دیگر با اینکه ممکن است موسیقی بیارزش را نپسندند، ولی هیچگونه اجباری برای دوریجستن از آن در نظر نگرفتهاند. پیروان این فرهنگها مختارند که خوب یا بد باشند، اما اسلام، مسلمانان را فقط برای بهتکاملرسیدن و عالیبودن آزاد میگذارد! راه بدبودن، در هر زمینهای از جمله موسیقی، در فرهنگ اسلامی مسدود است.اکنون اگر بخواهیم جایگاه حقیقی موسیقی را در جهان اسلام مشخص کرده، مورد بررسی قرار دهیم، ضرورتاً باید همهی زیرمجموعههای شناختهشده در فرهنگ اسلامی را مبنا قرار دهیم و در خصوص شاکلههای آن پژوهش کنیم. اولین تقسیمبندی حقیقی که سایر جزئیات و ممیزهها را تحتالشعاع قرار میدهد، تقسیمبندی دوگانهی شریعت و طریقت است. گفتن ندارد که شریعت و طریقت از هم جدا نیستند و تنها به طور پیوسته و به صورت مجموع به ظهور و بروز میرسند. اما روشن است که هر یک صاحب ویژگیهایی است که جدا از دیگری، به رسمیت شناخته میشود.آنچه عموماً در باور جامعهی اسلامی حاکمیت دارد، این است که طریقت اسلامی بسیار آشکار به موسیقی اهمیت میدهد و به عنوان رکن مهمی از رئوس طریقت، روی آن حساب میکند. در این باور عمومی، چنین تلقی میشود که شریعت اسلامی چندان اهمیتی برای موسیقی قائل نیست و حتی بهقوت آن را نفی میکند. این پندار شاید از آنجا ناشی میشود که افتاء در خصوص منع موسیقی میان همهی بزرگان اهل شریعت و اهل فتوا عمومیت دارد. درحالی که ظاهراً اهل طریقت و بزرگان عرفانی هیچ سخن مشهور و آشکاری در رد موسیقی ندارند و حتی بهنوعی در تأیید و اشاعهی آن نیز کوشیدهاند. این پندار البته کاملاً مصداق دارد. امّا بخش واقعبین جوامع اسلامی میدانند که عکس آن نیز مورد اشاره قرار گرفته است؛ یعنی اهل شریعت بر اهمیت و ارزش موسیقی صحّه گذاشته و اهل طریقت آرا و اقوال آشکاری را در ردّ و ذمّ آن بر زبان آوردهاند.اگر جایگاه موسیقی در طریقت و شریعت مشخص شود، روشن است که به طریق اولی جایگاه آن در کل جهان اسلام شناخته خواهد شد، زیرا فرهنگ اسلامی چیزی جز مجموعهی طریقت و شریعت اسلامی نیست.به دلیل اشتهار بیشتر ــ که فقط به ظواهر مربوط میشود و در اصل هیچ تفاوتی نیست ــ به طریقت اسلامی در این زمینه تقدم داده میشود؛ هرچند آراء بزرگان طریقت در ذم و نکوهش موسیقی نیز بهموقع و در زمان مقتضی مورد اشاره قرار خواهد گرفت.یکی از کاربردهای موسیقی در طریقت به مراسمی اختصاص دارد که سماع نامیده میشود. در باب سماع و شرایط و آداب و رسوم آن مطالب بسیاری به تفصیل و اشباع در متون کهن عرفانی آمده است، چندان که میتوان مجموعهی فصول مربوط به سماع در این متون را یکجا گردآوری و در کتاب مستقلی منتشر کرد (مانند کتاب سماع در تصوف تألیف دکتر اسماعیل حاکمی، چاپ مؤسسهی انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1359).مسلم است که مقصود عرفا از سماع همان مبحث موسیقی است که در زبان عربی از آن با عنوان «غنا» یاد میشود و در فارسی به آن موسیقی میگویند. بنابراین، هرگونه کارکرد و سودمندی ویژهای که از مبحث سماع نصیب اهل طریقت شود، درواقع، عملکردی است که موسیقی را در بر میگیرد.همه میدانند که برای رسیدن به تکامل شروطی لازم است که برای دستیابی به آنها باید تلاش کرد، سلوکی را پیمود و زحمتی را متحمل شد. یک رباعی از شیخ فریدالدین عطار نیشابوری که شرححال بسیاری از عرفا را در کتاب تذکرة الاولیا آورده و سایر واردههای غیبی و عرفانی را نیز در کتابهای دیگر خویش لحاظ کرده است، مؤدی حقایق بسیاری در این زمینه است:گر مرد رهی، میان خون باید رفت ازپایفتاده، سرنگون باید رفتتو پای به راه در نه و هیچ مپرس خود، راه بگویدت که چون باید رفتچرا عطار میگوید «میان خون باید رفت»؟ چرا تأکید میکند که «ازپایفتاده، سرنگون باید رفت»؟ و چرا این شرط را میگذارد که اگر «مرد رهی» میتوانی این راه را بپیمایی؟ پاسخ روشن است: او میخواهد نشان دهد که هر کسی توانایی پیمودن این راه توانفرسا را ندارد و فقط کسانی که اهل مجاهده باشند از این توانایی برخوردارند. پس چون این راه بسی طاقتفرسا و به دور از دسترسی «اهل کام و ناز» است، باید وسایلی برای کمک به رهپو فراهم آورد تا بتواند این سختی را تحمل کند، چرا که به فرمودهی حضرت لسانالغیب:
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 15
اسلام
اسلام، به عنوان یکی از مترقیترین دینهای الهی، از چنان استحکام و قوام ساختاریافتهای برخوردار است که از سوی نخبگان و بزرگان دانشهایی مانند مردمشناسی، دینشناسی، جامعهشناسی و سایر مظاهر فرهنگ کنونی بشری، به عنوان یک تمدن کامل و مستقل شناخته میشود؛ تمدنی که حتی بزرگترین فیلسوفان جهان، و بهطور انحصاری فلاسفهی غربی، بر آن صحه گذاشتهاند، چنان که هگل از فرهنگ اسلامی به عنوان تمدن اسلامی یاد میکند و معتقد است فرهنگ اسلام به همراه تمدنهایی مانند ایران، مصر، چین، روم و یونان در برههای از تاریخ، عروس تمدن جهان بوده و اینک این مقام را به تمدن مغربزمین سپرده و خود بازنشسته شده است. به تعبیر هگل، اکنون این تمدن غرب است که مقام غرورآفرین «عروس تمدنهای جهان» را داراست و سایر تمدنها ناگزیر پیر و فرتوت و ازکارافتاده تلقی میشوند! گفتن ندارد که به پیروی از هگل، جمع دیگری از فیلسوفان مغربزمین و حتی برخی از فیلسوفان شرقی و متأسفانه حتی مسلمان نیز بر این باور هگل مهر تأیید زده و به حقانیت و برتری تمدن غربی گردن نهادهاند.این باور بیتردید فاقد اعتبار است. اما چون بحث آن به فرصت مستقل دیگری نیاز دارد، بناچار از آن در میگذریم و تنها موضوع این مقاله را مورد بحث قرار میدهیم. اما اجمالاً همینقدر میتوان گفت که چگونه میتوان در همهی موارد، به پلورالیسم اعتقاد داشت و در هر زمینهای از معارف و مواریث بشری، قائل به چندگانگی بود و به سلیقهها و عقاید مختلف احترام گذاشت، اما فقط و فقط در زمینهی تمدن، همهی تمدنهای بشری را مردود شمرد و برخلاف جانسپاری نسبت به پلورالیسم، دراین خصوص، استثنائاً تمدن غربی را انحصاراً به رسمیت شناخت؟! همچنان که پژوهشهای مردمشناسان و جامعهشناسان تأیید میکند، هر ملتی دارای فرهنگی است که تنها به آن ملت تعلق دارد و از طرفی تعداد ملتها هم بسیار زیاد است. بنابراین، همانگونه که نژاد بشر گوناگون است، پس کفهی منطق باید به سود این تمدنهای گوناگون نیز سنگینتر باشد؛ ولی گویا در این یک زمینه، منطق چندان بهایی ندارد.بههرروی، تمدن اسلامی اهمیت زیادی برای موسیقی قائل است. از این نظر میتوان برخورد اسلام با موسیقی را همانند برخورد سایر تمدنها ارزیابی کرد. اما در این میان یک تفاوت عمده وجود دارد که بیهیچگونه شک و تردیدی برتری فرهنگی اسلام را در این زمینه به اثبات میرساند: سایر تمدنها فقط در این مورد که باید به موسیقی بها داد و از موسیقی خوب و اندیشمندانه دفاع کرد سخن گفتهاند، در حالی که اسلام علاوه بر اهمیتقائلشدن برای این هنر، درعینحال همگان را به استقبال از موسیقی خوب و ارزشمند دعوت میکند و از مسلمانان میخواهد که هرگز به موسیقی بیارزش و مبتذل گوش فراندهند. بنابراین، اسلام اساساً شنیدن موسیقی مبتذل را حرام دانسته است تا هیچ مسلمانی دیگر نتواند حتی تفننی به این نوع موسیقی که اسلام آن را با صفت لهوولعب شناسایی کرده است، گوش فرادهد. این منع اجباری اختصاصاً به فرهنگ اسلامی تعلق دارد و ثابت میکند که یک مسلمان جز اینکه به سوی تکامل گام بردارد، هیچ راه دیگری ندارد. درحالی که فرهنگهای دیگر با اینکه ممکن است موسیقی بیارزش را نپسندند، ولی هیچگونه اجباری برای دوریجستن از آن در نظر نگرفتهاند. پیروان این فرهنگها مختارند که خوب یا بد باشند، اما اسلام، مسلمانان را فقط برای بهتکاملرسیدن و عالیبودن آزاد میگذارد! راه بدبودن، در هر زمینهای از جمله موسیقی، در فرهنگ اسلامی مسدود است.اکنون اگر بخواهیم جایگاه حقیقی موسیقی را در جهان اسلام مشخص کرده، مورد بررسی قرار دهیم، ضرورتاً باید همهی زیرمجموعههای شناختهشده در فرهنگ اسلامی را مبنا قرار دهیم و در خصوص شاکلههای آن پژوهش کنیم. اولین تقسیمبندی حقیقی که سایر جزئیات و ممیزهها را تحتالشعاع قرار میدهد، تقسیمبندی دوگانهی شریعت و طریقت است. گفتن ندارد که شریعت و طریقت از هم جدا نیستند و تنها به طور پیوسته و به صورت مجموع به ظهور و بروز میرسند. اما روشن است که هر یک صاحب ویژگیهایی است که جدا از دیگری، به رسمیت شناخته میشود.آنچه عموماً در باور جامعهی اسلامی حاکمیت دارد، این است که طریقت اسلامی بسیار آشکار به موسیقی اهمیت میدهد و به عنوان رکن مهمی از رئوس طریقت، روی آن حساب میکند. در این باور عمومی، چنین تلقی میشود که شریعت اسلامی چندان اهمیتی برای موسیقی قائل نیست و حتی بهقوت آن را نفی میکند. این پندار شاید از آنجا ناشی میشود که افتاء در خصوص منع موسیقی میان همهی بزرگان اهل شریعت و اهل فتوا عمومیت دارد. درحالی که ظاهراً اهل طریقت و بزرگان عرفانی هیچ سخن مشهور و آشکاری در رد موسیقی ندارند و حتی بهنوعی در تأیید و اشاعهی آن نیز کوشیدهاند. این پندار البته کاملاً مصداق دارد. امّا بخش واقعبین جوامع اسلامی میدانند که عکس آن نیز مورد اشاره قرار گرفته است؛ یعنی اهل شریعت بر اهمیت و ارزش موسیقی صحّه گذاشته و اهل طریقت آرا و اقوال آشکاری را در ردّ و ذمّ آن بر زبان آوردهاند.اگر جایگاه موسیقی در طریقت و شریعت مشخص شود، روشن است که به طریق اولی جایگاه آن در کل جهان اسلام شناخته خواهد شد، زیرا فرهنگ اسلامی چیزی جز مجموعهی طریقت و شریعت اسلامی نیست.به دلیل اشتهار بیشتر ــ که فقط به ظواهر مربوط میشود و در اصل هیچ تفاوتی نیست ــ به طریقت اسلامی در این زمینه تقدم داده میشود؛ هرچند آراء بزرگان طریقت در ذم و نکوهش موسیقی نیز بهموقع و در زمان مقتضی مورد اشاره قرار خواهد گرفت.یکی از کاربردهای موسیقی در طریقت به مراسمی اختصاص دارد که سماع نامیده میشود. در باب سماع و شرایط و آداب و رسوم آن مطالب بسیاری به تفصیل و اشباع در متون کهن عرفانی آمده است، چندان که میتوان مجموعهی فصول مربوط به سماع در این متون را یکجا گردآوری و در کتاب مستقلی منتشر کرد (مانند کتاب سماع در تصوف تألیف دکتر اسماعیل حاکمی، چاپ مؤسسهی انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1359).مسلم است که مقصود عرفا از سماع همان مبحث موسیقی است که در زبان عربی از آن با عنوان «غنا» یاد میشود و در فارسی به آن موسیقی میگویند. بنابراین، هرگونه کارکرد و سودمندی ویژهای که از مبحث سماع نصیب اهل طریقت شود، درواقع، عملکردی است که موسیقی را در بر میگیرد.همه میدانند که برای رسیدن به تکامل شروطی لازم است که برای دستیابی به آنها باید تلاش کرد، سلوکی را پیمود و زحمتی را متحمل شد. یک رباعی از شیخ فریدالدین عطار نیشابوری که شرححال بسیاری از عرفا را در کتاب تذکرة الاولیا آورده و سایر واردههای غیبی و عرفانی را نیز در کتابهای دیگر خویش لحاظ کرده است، مؤدی حقایق بسیاری در این زمینه است:گر مرد رهی، میان خون باید رفت ازپایفتاده، سرنگون باید رفتتو پای به راه در نه و هیچ مپرس خود، راه بگویدت که چون باید رفتچرا عطار میگوید «میان خون باید رفت»؟ چرا تأکید میکند که «ازپایفتاده، سرنگون باید رفت»؟ و چرا این شرط را میگذارد که اگر «مرد رهی» میتوانی این راه را بپیمایی؟ پاسخ روشن است: او میخواهد نشان دهد که هر کسی توانایی پیمودن این راه توانفرسا را ندارد و فقط کسانی که اهل مجاهده باشند از این توانایی برخوردارند. پس چون این راه بسی طاقتفرسا و به دور از دسترسی «اهل کام و ناز» است، باید وسایلی برای کمک به رهپو فراهم آورد تا بتواند این سختی را تحمل کند، چرا که به فرمودهی حضرت لسانالغیب: