واضی فایل

دانلود کتاب، جزوه، تحقیق | مرجع دانشجویی

واضی فایل

دانلود کتاب، جزوه، تحقیق | مرجع دانشجویی

دانلود تحقیق آدم و هوا 11ص

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 12

 

قصه آدم و حوا

 اول خلقت بود. حوا توی بهشت یه گوشه تنها نشسته بود. آدم رفته بود خرما بچینه. حوا داشت با خودش فکر می کرد که چقدر مزه خرما دلشو زده. دیگه میلی به خوردن انار و امبه و موز و .... نداشت. چون همه براش تکراری شده بود.راستش رو بخوای حوصله آدم رو هم دیگه نداشت. چون حرفاشون برای هم تکراری شده بود.آخه میدونید اون بهشتی که آدم و حوا توش زندگی می کردند. از بهشتی که محمد به مسلمونا قول داده خسته کننده تر بود. چون توی بهشت محمد کلی مسلمون زن و مرد هست با کلی حوری و غلمان. اما بهشتی که اول خلقت آدم و حوا توش بودند. فقط خودشون دوتا اونجا بودند. حوا از این بهشته کلافه شده بود.

چون نه بچه ای داشت که نصف روز سرشو با اون گرم کنه و گاهی کهنه های اونو بشوره. نه همسایه ای که بره پیشش بشینه غیبت مادرشوهرشو بکنه. نه اختراعی شده بود که خبرشو توی روزنامه بخونه. نه یک هم بهشتی دیگه داشت که از سرگذشتش بپرسه. نه رادیو بود.

خلاصه حوا کلافه شده بود. صبح تا شب باید توی این بهشت اینور و اونور سرک می کشید. غذا هم آماده بود لازم نبود نصف از وقتشو توی آشپزخونه بگذرونه. باید یه جوری به این زندگی یکنواخت خاتمه میداد. آدم عین خیالش نبود. یک لحظه با خودش گفت حاصل این همه تلف کردن وقت چیه. تازه قرار نبود توی بهشت مرگی وجود داشته باشه که بالاخره یک روز از این زندگی خسته کننده راحت بشه. حداقل اگه با آدم هم دعواش میشد روز بعد از دعوا احساس میکرد یه تنوعی توی زندگیش پیش اومده. بدبختی اینجا بود که موضوعی هم نداشتند که با هم دعواشون بشه. چون توی بهشت به جز خودشون کسی نبود که بخوان با اون چشم هم چشمی کنند. یا مثلا آدم نمی تونست به حوا بگه چرا موقعیکه داشتی خرید میکردی روسریت کنار رفته بود و موهاتو مرد سبزی فروشه دید.

حوا داشت با خودش فکر می کرد همینکه آدم اومد بهش میگم بریم پیش خدا بگیم یه تجدید نظر بکنه .آخه خدا وقتی حوصله اش از تنهایی به سر اومده بود نشست و گل بازی کرد و ما رو ساخت. ما باید چکار کنیم. تازه اون از خودش اختیار داشت. ما که نداریم هر کاری خدا گفت بکن باید بکنبم . و هر کاری گفت نکن نباید بکنیم. اون گفته از این درخت سیب نخور اما من نمی دونم چرا نباید بخورم. اگه سیب بده چرا اینجاست. اگه خوبه چرا نباید استفاده بشه. اگه برای آزمایش منه مگه خودش از نتیجه آزمایش خودش خبر نداره. ناسلامتی اون خداست و از همه چیز خبر داره. در ثانی این تنها چیزی هست که مزشو نچشیدم حد اقل خوردن این میوه که تا حالا نخوردم یه کمی به زندگیم تنوع میده.توی همین فکرها بود که شیطون از راه رسید.تا شیطون دهنشو باز کرد که بگه با زندگی توی بهشت چطوری.

حوا از خستگی ملال آور بهشت برای شیطون حرف زد. شیطون هم که وقت رو مناسب دید گفت اگه از این میوه بخوری دانا میشی. خدا هم هیچ دلیلی نداشته که به تو گفته از این میوه نخوری . فقط حسودیش میشده تو هم مثل خودش بشی. حوا به شیطون گفت آره با تو موافقم. وگرنه چه دلیلی داره که درختی وجود داشته باشه اما خدا که میگن همه چیزش از روی حکمت هست بی دلیل اونو خلق کرده باشه. چرا من باید مثل یک بره معصوم فقط هر چی خدا گفت گوش کنم پس کی خودم باشم. کی از اراده ام استفاده کنم.

از اونجا که حوا یک پیش زمینه از یکنواختی بهشت داشت حرفای شیطون زود کار خودشو کرد. میدونی از اینجا معلوم شد که یکنواختی بهشت بیشتر روی حوا اثر گذاشته بود تا آدم.تازه شیطون از حوا خداحافظی کرده بود که آدم با یک مشت خرما از دور پیداش شد. همینکه آدم به نزدیکیهای حوا رسید حوا به استقبالش رفت و با یک عشوه گری گفت : عزیزم بهتر نیست خوردن خرما رو کنار بزاریم. بیا بریم از این درخت سیب بچشیم ببینیم چه مزه ای داره . من دیگه از خوردن این همه میوه تکراری خسته شدم.آدم گفت : چی داری میگی . وای تو میخوای خلاف دستور خدا عمل کنی. زود باش بگو استغفرالله. اما حوا گفت مگه من عروسک کوکی هستم که فقط هر چی خدا گفت انجام بدم. پس فایده این مغزی که توی سر من هست چیه. این مغز منه که به من میگه من هستم .اما اگه ازش استفاده نکنم یعنی همش خداست و من هیچی نیستم. اما آدم زیر بار برو نبود.

از حوا اصرار و از آدم انکار. چون غم توی بهشت معنی نداشت. تا حالا حوا گریه نکرده بود . اصلا بلد نبود گریه کنه تا اینجوری دل آدم رو نرم کنه. ناچار بهش گفت: اگه نیای از سیب بخوری امشب من میرم یه جایی می خوابم که دستت بهم نرسه. آدم تا حالا فکر اینجاشو نکرده بود. توی بهشت زن دیگه ای نبود که بهش بگه به جهنم. میرم با یکی دیگه. مجبور شد به خاطر این حرف هم که شده حرف خدا رو زمین بزاره و دو دستی بچسبه به حرف حوا خانم.

آدم رفت بالای درخت سیب و دو تا سیب کند یکیشو خودش خورد یکیشو هم داد به حوا. همینکه سیب از گلوشون پایین رفت. دیدند که ای وای لخت هستند. اما من نفهمیدم چرا از لخت بودن ناراحت شدند و خودشون رو با برگ پوشوندند.آخه اونجا که به جز خودشون دو تا کس دیگه ای نبود. بگذریم از همین لحظه که بنای نافرمانی رو میزارن شعورشون بالا میره. همینکه داشتند دنبال یه برگ می گشتند که خودشون رو بپوشونن یه دفه صدای خدا بلند میشه. آخ آخ چقدر خدا حسودیش شده بود که آدم و حوا به راز دانایی دست پیدا کرده بودند .خدا با غضب از اونها خواست که از بهشت خارج بشن. خلاصه هر چی آدم به خدا التماس کرد که ببخشتش توی گوش خدا نرفت. اما حوا قند تو دلش آب شده بود. میگفت ای کاش خدا دلش به رحم نیاد تا ببینیم خارج از این جا چه شکلیه.

هنوز آدم در حال التماس بود که اصلا نفهمیدند رو بال کدوم فرشته به زمین رسیدند.از اینجا بود که نق نق های آدم شروع شد. هی میگفت زن هر چی میکشم از دست تو می کشم. حوا بهش گفت حالا هر چقدر نق بزنی چیزی عوض نمیشه . پاشو برو یه چیزی پیدا کن بخوریم. دیگه اینجا مثل بهشت نبود که همه چیز دم دستشون باشه . باید تلاش می کردند. خلاصه روزای اول خیلی به سختی گذشت.



خرید و دانلود دانلود تحقیق آدم و هوا 11ص


تحقیق در مورد منزلت آدم و حواء

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

دسته بندی : وورد

نوع فایل :  .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحه : 7 صفحه

 قسمتی از متن .doc : 

 

منزلت آدم و حواء

وجه تسمیه و آغاز آفرینش آن ها

پرستش فرشتگان پیرامون خلقت آن ها

مقصود از آفرینش آدم (ع) جانشینی او در زمین بر گروهی از جنیان است که پیش از اودر آنجا می زیستند و نه این که آفرینش او به جهت سکونت در بهشت باشد. بلی بهتر این می بود که او با عمل خویش باعث نمی گشت تا از بهشت خارج گردد و با عزت و کرامت می زیست و خود و همسرش در خلعت بهشتیان از هدایا و کرنش فرشتگان بهره می جستند.

انسان آفریده شده را ورای سه نیروی «شهوت»، «غضب» و «عقل» می دانستند که دو نیروی اول او را به سمت فساد و خونریزی و نیروی سوم او را به سمت فرمانبرداری و شناخت سوق می داد لکن آن ها فلسفه ی آفرینش انسان را در غالب و اعتبار در نیروی اول محصور ساخته و اصولا اص خلقت او را مقتضی حکمت ندانستند و به اعتبار نیروی عقل نیز خود را بدون آن که در مقام معارضه با مفاسد بدانند شایسته تر از آدم تشخیص دادند و بین گونه از امتیازات و فضیلت های منبعث از دو نیروی دیگر که ممکن بود در خدمتعقل درآید و در مسیر خیر و نیکی پرورش یابد، غافل ماندند. هم چنین آن ها نتوانستند تشخیص دهند که ممکن است ترکیب و جمع بین آحاد و جزئیات بتواند نتیجه مطلوب تری را به ارمغان آورد هم چون از قوه به فعل رسیدن منافع بیشماری که در عالم هستی وجود دارد که خود فلسفه ی اصلی جانشینی انسان در روی زمین است. و نحوه ی تعلیم اسماء به آدم (ع) یا به صورت «آفرینش علمی» که ضروری و لازمه ی خلقت او بوقوع پیوسته و با این که به شکل «القایی رحمانی»م در نفس آدم شکل گرفته است.

از امام صادق (ع) روایتی است که فرمودند: دلیل نامیدن آدم به این اسم بدان خاطر است که اواز ادیم و پوسته و قشر زمین آفریده شده است. و شیخ صدوق عیه الرحمه می فرماید: «ادیم نام چهارمین لایه ی درونی زمین است و آدم ابوالبشر از آن خلق شده است. و از امام صادق (ع) روایتی است که فرمودند: حواء را بدین اسم نامیدند چرا که او از حی یعنی آدم آفریده شده است.

در اصل اشتقاق اسم آدم (ع) اختلاف نظر وجود دارد بعضی گفته انداسمی غیر عربی است و بدون اشتقاق مانند آزر و گروهی معتقدند که آن مشتق از «ادمه» است به معنای گندمگون بودن و بعضی قائلند که مشتق از آدم و به معنای الفت و اتفاق است. اما حواء مشتق از حی یا حیوان است و از اشتقاقات نادر و یا جعلی است مانند لاین و تامر.

از امیرالمومنین (ع) روایتی است که فرموده اند: خداوند تعالی به جبرئیل امین فرمان داد تا از پهنه ی زمین و دشت ها و بلندی های آن چهار نوع گل را فراهم سازد، گل سفید و سرخ و سیاه و خاکی رنگ سپس فرمان داد تا چهار نمونه از آب های زمین یعنی آب گوارا، آب شور، آب تلخ و گنداب را به آن گل ها بیافزاید، آن گاه آب گوارا را در گلوی آدم، آب شور را در چشمان او، آب تلخ را در گوش هایش و آب متعفن را میان بینی او تعبیه و جاری سازد.

در توحید مفضل از قول امام صادق (ع) و در بیان علت این امر آمده است: قرار دادن آب گوارا در حلق آدم بدین جهت بود تا تناول غذا برای او لذت بخش باشد و علت قراردادن آب شور در چشمان آدم برای این بود که باعث بقا و صحت مردمک چشم است و نیز بودن آب تلخ در گوش باعث عدم ورود حشرات به مغز انسان خواهد شد چرا که به محض ورود در میان لایه های آن خواهند مرد و در مواردی نادر نیز خواهند توانست از میان آن عبور کرده و به سیستم عصبی مغز رخنه نمایند.

خداوند در قرآن می فرماید: «و خلق الانسان من عجل» انسان از شتاب آفریده شده است چرا که طبیعت او بدین صورت است و هنگامی که خداوند روح را از سر انگشتان پای آدم در او بدمید و آن روح به زانوی وی رسید، کوشش کرد از جای برخیزد اما نتوانست و خداوند فرمود: «خلق الانسان من عجل» و زن را «امراه» نامیدند چون از «مرء» یعنی مرد و آدم آفریده شده است و نیز زن را «نساء» نامیدند چرا که برای آدم انیس و همدمی غیر حواء وجود نداشت.

«حضرت عبدالعظیم حسنی» روایت می کند که از امام جواد پرسشی پیرامون علت بوی کریه مدفوع انسان نمودم و ایشان پاسخ فرمودند: هنگامی که خداوند آدم را خلق نمود جسمی پاک و طیب داشت و مدت چهل سال فرشتگان الهی برای تکریم به نزد او می آمدند و اظهار می داشتند تو برای ماموریتی خاص آفریده شده ای و ابلیس از دهان او وارد و از دبرش خارج می گشت و بدین جهت است که احشاء انسان کریه و نامطبوع است.

از «طاووس» و «مجاهد» روایت شده است که «ابلیس» قبل از ارتکاب گناه در زمین اقامت داشت و در زمره ی فرشتگان بود و عزراییل نامیده می شد و کلا ملائکه ساکن در روی زمین جن نامیده می شدند و در میان فرشتگان عرصه ی زمین کسی به مرتبه ی علمی او نمی رسید و چون به نافرمانی خداوند برخاست مورد غضب واقع شده و خداوند او را ابلیس نام نهاد و «و کان من الکافرین» چرا که در علم خداوند و از ازل او به این وصف شناخته شد.



خرید و دانلود تحقیق در مورد منزلت آدم و حواء


تحقیق در مورد منزلت آدم و حواء 6 ص

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

دسته بندی : وورد

نوع فایل :  .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحه : 7 صفحه

 قسمتی از متن .doc : 

 

منزلت آدم و حواء

وجه تسمیه و آغاز آفرینش آن ها

پرستش فرشتگان پیرامون خلقت آن ها

مقصود از آفرینش آدم (ع) جانشینی او در زمین بر گروهی از جنیان است که پیش از اودر آنجا می زیستند و نه این که آفرینش او به جهت سکونت در بهشت باشد. بلی بهتر این می بود که او با عمل خویش باعث نمی گشت تا از بهشت خارج گردد و با عزت و کرامت می زیست و خود و همسرش در خلعت بهشتیان از هدایا و کرنش فرشتگان بهره می جستند.

انسان آفریده شده را ورای سه نیروی «شهوت»، «غضب» و «عقل» می دانستند که دو نیروی اول او را به سمت فساد و خونریزی و نیروی سوم او را به سمت فرمانبرداری و شناخت سوق می داد لکن آن ها فلسفه ی آفرینش انسان را در غالب و اعتبار در نیروی اول محصور ساخته و اصولا اص خلقت او را مقتضی حکمت ندانستند و به اعتبار نیروی عقل نیز خود را بدون آن که در مقام معارضه با مفاسد بدانند شایسته تر از آدم تشخیص دادند و بین گونه از امتیازات و فضیلت های منبعث از دو نیروی دیگر که ممکن بود در خدمتعقل درآید و در مسیر خیر و نیکی پرورش یابد، غافل ماندند. هم چنین آن ها نتوانستند تشخیص دهند که ممکن است ترکیب و جمع بین آحاد و جزئیات بتواند نتیجه مطلوب تری را به ارمغان آورد هم چون از قوه به فعل رسیدن منافع بیشماری که در عالم هستی وجود دارد که خود فلسفه ی اصلی جانشینی انسان در روی زمین است. و نحوه ی تعلیم اسماء به آدم (ع) یا به صورت «آفرینش علمی» که ضروری و لازمه ی خلقت او بوقوع پیوسته و با این که به شکل «القایی رحمانی»م در نفس آدم شکل گرفته است.

از امام صادق (ع) روایتی است که فرمودند: دلیل نامیدن آدم به این اسم بدان خاطر است که اواز ادیم و پوسته و قشر زمین آفریده شده است. و شیخ صدوق عیه الرحمه می فرماید: «ادیم نام چهارمین لایه ی درونی زمین است و آدم ابوالبشر از آن خلق شده است. و از امام صادق (ع) روایتی است که فرمودند: حواء را بدین اسم نامیدند چرا که او از حی یعنی آدم آفریده شده است.

در اصل اشتقاق اسم آدم (ع) اختلاف نظر وجود دارد بعضی گفته انداسمی غیر عربی است و بدون اشتقاق مانند آزر و گروهی معتقدند که آن مشتق از «ادمه» است به معنای گندمگون بودن و بعضی قائلند که مشتق از آدم و به معنای الفت و اتفاق است. اما حواء مشتق از حی یا حیوان است و از اشتقاقات نادر و یا جعلی است مانند لاین و تامر.

از امیرالمومنین (ع) روایتی است که فرموده اند: خداوند تعالی به جبرئیل امین فرمان داد تا از پهنه ی زمین و دشت ها و بلندی های آن چهار نوع گل را فراهم سازد، گل سفید و سرخ و سیاه و خاکی رنگ سپس فرمان داد تا چهار نمونه از آب های زمین یعنی آب گوارا، آب شور، آب تلخ و گنداب را به آن گل ها بیافزاید، آن گاه آب گوارا را در گلوی آدم، آب شور را در چشمان او، آب تلخ را در گوش هایش و آب متعفن را میان بینی او تعبیه و جاری سازد.

در توحید مفضل از قول امام صادق (ع) و در بیان علت این امر آمده است: قرار دادن آب گوارا در حلق آدم بدین جهت بود تا تناول غذا برای او لذت بخش باشد و علت قراردادن آب شور در چشمان آدم برای این بود که باعث بقا و صحت مردمک چشم است و نیز بودن آب تلخ در گوش باعث عدم ورود حشرات به مغز انسان خواهد شد چرا که به محض ورود در میان لایه های آن خواهند مرد و در مواردی نادر نیز خواهند توانست از میان آن عبور کرده و به سیستم عصبی مغز رخنه نمایند.

خداوند در قرآن می فرماید: «و خلق الانسان من عجل» انسان از شتاب آفریده شده است چرا که طبیعت او بدین صورت است و هنگامی که خداوند روح را از سر انگشتان پای آدم در او بدمید و آن روح به زانوی وی رسید، کوشش کرد از جای برخیزد اما نتوانست و خداوند فرمود: «خلق الانسان من عجل» و زن را «امراه» نامیدند چون از «مرء» یعنی مرد و آدم آفریده شده است و نیز زن را «نساء» نامیدند چرا که برای آدم انیس و همدمی غیر حواء وجود نداشت.

«حضرت عبدالعظیم حسنی» روایت می کند که از امام جواد پرسشی پیرامون علت بوی کریه مدفوع انسان نمودم و ایشان پاسخ فرمودند: هنگامی که خداوند آدم را خلق نمود جسمی پاک و طیب داشت و مدت چهل سال فرشتگان الهی برای تکریم به نزد او می آمدند و اظهار می داشتند تو برای ماموریتی خاص آفریده شده ای و ابلیس از دهان او وارد و از دبرش خارج می گشت و بدین جهت است که احشاء انسان کریه و نامطبوع است.

از «طاووس» و «مجاهد» روایت شده است که «ابلیس» قبل از ارتکاب گناه در زمین اقامت داشت و در زمره ی فرشتگان بود و عزراییل نامیده می شد و کلا ملائکه ساکن در روی زمین جن نامیده می شدند و در میان فرشتگان عرصه ی زمین کسی به مرتبه ی علمی او نمی رسید و چون به نافرمانی خداوند برخاست مورد غضب واقع شده و خداوند او را ابلیس نام نهاد و «و کان من الکافرین» چرا که در علم خداوند و از ازل او به این وصف شناخته شد.



خرید و دانلود تحقیق در مورد منزلت آدم و حواء 6 ص


تحقیق درباره ی آدم و هوا 11ص

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 11

 

قصه آدم و حوا

 اول خلقت بود. حوا توی بهشت یه گوشه تنها نشسته بود. آدم رفته بود خرما بچینه. حوا داشت با خودش فکر می کرد که چقدر مزه خرما دلشو زده. دیگه میلی به خوردن انار و امبه و موز و .... نداشت. چون همه براش تکراری شده بود.راستش رو بخوای حوصله آدم رو هم دیگه نداشت. چون حرفاشون برای هم تکراری شده بود.آخه میدونید اون بهشتی که آدم و حوا توش زندگی می کردند. از بهشتی که محمد به مسلمونا قول داده خسته کننده تر بود. چون توی بهشت محمد کلی مسلمون زن و مرد هست با کلی حوری و غلمان. اما بهشتی که اول خلقت آدم و حوا توش بودند. فقط خودشون دوتا اونجا بودند. حوا از این بهشته کلافه شده بود.

چون نه بچه ای داشت که نصف روز سرشو با اون گرم کنه و گاهی کهنه های اونو بشوره. نه همسایه ای که بره پیشش بشینه غیبت مادرشوهرشو بکنه. نه اختراعی شده بود که خبرشو توی روزنامه بخونه. نه یک هم بهشتی دیگه داشت که از سرگذشتش بپرسه. نه رادیو بود.

خلاصه حوا کلافه شده بود. صبح تا شب باید توی این بهشت اینور و اونور سرک می کشید. غذا هم آماده بود لازم نبود نصف از وقتشو توی آشپزخونه بگذرونه. باید یه جوری به این زندگی یکنواخت خاتمه میداد. آدم عین خیالش نبود. یک لحظه با خودش گفت حاصل این همه تلف کردن وقت چیه. تازه قرار نبود توی بهشت مرگی وجود داشته باشه که بالاخره یک روز از این زندگی خسته کننده راحت بشه. حداقل اگه با آدم هم دعواش میشد روز بعد از دعوا احساس میکرد یه تنوعی توی زندگیش پیش اومده. بدبختی اینجا بود که موضوعی هم نداشتند که با هم دعواشون بشه. چون توی بهشت به جز خودشون کسی نبود که بخوان با اون چشم هم چشمی کنند. یا مثلا آدم نمی تونست به حوا بگه چرا موقعیکه داشتی خرید میکردی روسریت کنار رفته بود و موهاتو مرد سبزی فروشه دید.

حوا داشت با خودش فکر می کرد همینکه آدم اومد بهش میگم بریم پیش خدا بگیم یه تجدید نظر بکنه .آخه خدا وقتی حوصله اش از تنهایی به سر اومده بود نشست و گل بازی کرد و ما رو ساخت. ما باید چکار کنیم. تازه اون از خودش اختیار داشت. ما که نداریم هر کاری خدا گفت بکن باید بکنبم . و هر کاری گفت نکن نباید بکنیم. اون گفته از این درخت سیب نخور اما من نمی دونم چرا نباید بخورم. اگه سیب بده چرا اینجاست. اگه خوبه چرا نباید استفاده بشه. اگه برای آزمایش منه مگه خودش از نتیجه آزمایش خودش خبر نداره. ناسلامتی اون خداست و از همه چیز خبر داره. در ثانی این تنها چیزی هست که مزشو نچشیدم حد اقل خوردن این میوه که تا حالا نخوردم یه کمی به زندگیم تنوع میده.توی همین فکرها بود که شیطون از راه رسید.تا شیطون دهنشو باز کرد که بگه با زندگی توی بهشت چطوری.

حوا از خستگی ملال آور بهشت برای شیطون حرف زد. شیطون هم که وقت رو مناسب دید گفت اگه از این میوه بخوری دانا میشی. خدا هم هیچ دلیلی نداشته که به تو گفته از این میوه نخوری . فقط حسودیش میشده تو هم مثل خودش بشی. حوا به شیطون گفت آره با تو موافقم. وگرنه چه دلیلی داره که درختی وجود داشته باشه اما خدا که میگن همه چیزش از روی حکمت هست بی دلیل اونو خلق کرده باشه. چرا من باید مثل یک بره معصوم فقط هر چی خدا گفت گوش کنم پس کی خودم باشم. کی از اراده ام استفاده کنم.

از اونجا که حوا یک پیش زمینه از یکنواختی بهشت داشت حرفای شیطون زود کار خودشو کرد. میدونی از اینجا معلوم شد که یکنواختی بهشت بیشتر روی حوا اثر گذاشته بود تا آدم.تازه شیطون از حوا خداحافظی کرده بود که آدم با یک مشت خرما از دور پیداش شد. همینکه آدم به نزدیکیهای حوا رسید حوا به استقبالش رفت و با یک عشوه گری گفت : عزیزم بهتر نیست خوردن خرما رو کنار بزاریم. بیا بریم از این درخت سیب بچشیم ببینیم چه مزه ای داره . من دیگه از خوردن این همه میوه تکراری خسته شدم.آدم گفت : چی داری میگی . وای تو میخوای خلاف دستور خدا عمل کنی. زود باش بگو استغفرالله. اما حوا گفت مگه من عروسک کوکی هستم که فقط هر چی خدا گفت انجام بدم. پس فایده این مغزی که توی سر من هست چیه. این مغز منه که به من میگه من هستم .اما اگه ازش استفاده نکنم یعنی همش خداست و من هیچی نیستم. اما آدم زیر بار برو نبود.

از حوا اصرار و از آدم انکار. چون غم توی بهشت معنی نداشت. تا حالا حوا گریه نکرده بود . اصلا بلد نبود گریه کنه تا اینجوری دل آدم رو نرم کنه. ناچار بهش گفت: اگه نیای از سیب بخوری امشب من میرم یه جایی می خوابم که دستت بهم نرسه. آدم تا حالا فکر اینجاشو نکرده بود. توی بهشت زن دیگه ای نبود که بهش بگه به جهنم. میرم با یکی دیگه. مجبور شد به خاطر این حرف هم که شده حرف خدا رو زمین بزاره و دو دستی بچسبه به حرف حوا خانم.

آدم رفت بالای درخت سیب و دو تا سیب کند یکیشو خودش خورد یکیشو هم داد به حوا. همینکه سیب از گلوشون پایین رفت. دیدند که ای وای لخت هستند. اما من نفهمیدم چرا از لخت بودن ناراحت شدند و خودشون رو با برگ پوشوندند.آخه اونجا که به جز خودشون دو تا کس دیگه ای نبود. بگذریم از همین لحظه که بنای نافرمانی رو میزارن شعورشون بالا میره. همینکه داشتند دنبال یه برگ می گشتند که خودشون رو بپوشونن یه دفه صدای خدا بلند میشه. آخ آخ چقدر خدا حسودیش شده بود که آدم و حوا به راز دانایی دست پیدا کرده بودند .خدا با غضب از اونها خواست که از بهشت خارج بشن. خلاصه هر چی آدم به خدا التماس کرد که ببخشتش توی گوش خدا نرفت. اما حوا قند تو دلش آب شده بود. میگفت ای کاش خدا دلش به رحم نیاد تا ببینیم خارج از این جا چه شکلیه.

هنوز آدم در حال التماس بود که اصلا نفهمیدند رو بال کدوم فرشته به زمین رسیدند.از اینجا بود که نق نق های آدم شروع شد. هی میگفت زن هر چی میکشم از دست تو می کشم. حوا بهش گفت حالا هر چقدر نق بزنی چیزی عوض نمیشه . پاشو برو یه چیزی پیدا کن بخوریم. دیگه اینجا مثل بهشت نبود که همه چیز دم دستشون باشه . باید تلاش می کردند. خلاصه روزای اول خیلی به سختی گذشت.

اما همینکه چند روز گذشت. آدم به حوا گفت. راستی چه کیفی داره که انسان از زحمت خودش استفاده کنه. واقعا توی بهشت خسته شده بودم . از بیکاری و پر خوری حوصلم سر رفته بود. چون اینجا خستگی تلاش روزانه را استراحت را برام دلچسب می کنه.اینجا میتونم مثل خدا آفرینش کنم . اما توی بهشت فقط باید می خوردم. روی زمین که هستم مثل خدا هستم توی بهشت هیچی نبودم. حوا به آدم گفت فکرش را بکن اگه توی بهشت مونده بودیم ، همیشه تو آدم بودی و من حوا. هیچ تغییری در انتظارمان نبود. هیچ حرکتی برای بهبودی نبود. مثل اینکه زمان ایستاده. آدم دیروز با آدم هزار سال بعد هیچ تفاوتی نداشت.اما در اینجا می توانیم رازهای هستی را بگشاییم.امروز ما می تواند با دیروز ما متفاوت باشد. در اینجا می توانیم بگوییم که هستیم. آدم پیشانی حوا را بوسید و از او سپاسگزاری کرد که او را از آن زندگی خسته کننده بهشتی نجات داده.



خرید و دانلود تحقیق درباره ی آدم و هوا 11ص