لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 25
بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَنِ الـرَّحِیمِ
مقدمه
نخستین آتش کینه و عداوتى که در اسلام، بلافاصله پساز رحلت پیامبر اکرم(ص) زبانه کشید، اختلاف در مسأله امامت و ولایت سیاسى و چالش انتصاب و انتخاب بود. قاطبه مسلمانان، بردو نکته اتّفاق نظر داشتند و بریک نکته، اختلاف مىورزیدند. در تعریف امامت و در وجوب تعیین امام، همه، یک صدا بودند و امامت را چنین تعریف مىکردند:
«ریاسة عامّة فی أُمور الدین و الدنیا».(1)
تلقى همگانى، این بود که تمامى امور و شؤون دینى و دنیوى مردم، مانند زمان رسول اکرم(ص) باید تحت ولایت و تدبیر یک نفر باشد، امّا در این نکته اختلاف داشتند که: «آیا وجوب تعیین امام، وظیفه و تکلیف جامعه است یا کارى است که از سوى شارع باید انجام شود؟».
اهل سنّت، بهنظریه نخست و انتخابى بودن امامت گرویدند و شیعیان، معتقد بهنظریه نصب شدند و در نتیجه، دو مسیر پرفراز و نشیب تاریخى در مسأله مشروعیّت گشوده شد.
پساز حادثه سقیفه، نظریه نخست غالب شد و نظریه دوم، مغلوب میدان گشت. و از آن روز، پیروان اهلبیت(ع) بهعنوان گروهى که براى آنها مشروعیّت نظام سیاسى، مورد سؤال است، در جامعه اسلامى مطرح شدند.
این گروه، در زمان خلافت خلفاى راشدین، با توجه بهشرایط جامعه و براى حفظ اساس اسلام و پاىبندى نهاد قدرت بهرعایت ظاهر شریعت، آرام بودند،پساز پایان حکومت علوى و عصر خلفاى راشدین با توجه بهانحرافات دستگاه خلافت، فعالیتهاى آنان چهرهاى دیگر بهخود گرفت. عترت طاهره(ع) حجیت علمى و مشروعیّت سیاسى دستگاه خلافت و روحانیت وابسته بهآن را نمىپذیرفتند و متقابلاً دستگاه خلافت هم، بیشترین تهدید و بزرگترین رقیب خود را از این ناحیه مىدید و لذا براى سرکوبى این حرکت از هیچ اقدامى فروگذار نبود.
نهاد حاکم، نه تنها از فعالیت سیاسى اهلبیت(ع) بیمناک بود، بلکه اجازه نمىداد بیت عصمت، حتى بهعنوان یک مرجع علمى، مورد توجه عامّه مردم قرار گیرند.
این، در حالى بود که تازه مسلمانانِ بیشمارى که در اثر فتوحات اسلامى، بهاین مکتب گرویده بودند، بىخبر از همه جا، حقیقت اسلام ناب را در چهره حاکمان اموى و عباسى جویا مىشدند و در هجمه تبلیغاتى دستگاه و عالمان وابسته بهآن، هیچ گونه آشنایى با عترت طاهره، بهعنوان عِدْل قرآن نداشتند.
پساز واقعه کربلا - که بهنقل مورخان، معتقدان برامامت امام سجاد(ع) از سه یا پنج نفر، تجاوز نمىکردند(2) - عترت طاهره(ع) بهفعالیتهاى زیربنایى فرهنگى و سیاسى دست زدند. تلاش در ایجاد رابطه با مردم، با تربیت موالى و ازدواج با زنان غیر عرب و پرورش شاگردان لایق، مراعات تقیّه براى حفظ اساس تشیّع، وارد کردن چهرههاى بزرگ شیعه در مراکز حسّاس حکومتى، تقیّه کردن در مسأله امامت و تبیین زوایاى نهفته آن، مانند عدم مشروعیّت انتخاب، زمینهسازى براى غیبت امام زمان(عج)، تأسیس تشکّل بزرگ براى پیوند با پیروان خود در سراسر جهان اسلام، از طریق ایجاد شبکه وکلا، محورهاىِ اصلىِ این جهاد طولانىِ بیش از دو قرن بود.
تأثیر عمیق و ژرف این حرکت مستمر، در دو چیز عمده بود: یکى ایجاد زمینههاى لازم ذهنى براى غیبت کبرا و حفظ و توسعه پیروى از مکتب اهلبیت(ع) در این دوره حسّاس پرخطر، و دیگر، تعیینِ تکلیف براى شیعیان و این که بهچه فرد یا گروهى در عصر غیبت مراجعه کنند و چه افرادى را بهعنوان محور زندگى خود قرار دهند.
حال براى آشنایى بیشتر با این تلاش بزرگ و تأثیر آن در بحث ولایت فقیه و پردازش شالوده ولایت فقیه در این برهه خاص، بهبرخى از زوایاى آن مىپردازیم.
والسلام
ذیقعده 1425
تبیین جایگاه علمى - سیاسى فقیه در عصر حضور
اهلبیت(ع) که از بعد سلبى، خلافت و مراکز علمى و مذاهب فقهى وابسته بهآن را فاقد هر نوع مشروعیّت ارزیابى مىکردند، از بعد ایجابى، براى اثبات حقانیت خود، در هر دو مسأله (مرجعیت علمى و رهبرى سیاسى) باید تمهیداتى را ایجاد مىکردند. ایشان - که حجیت سیرهشان و مشروعیّت امامتشان، مستند بهتعالیم رسول اکرم(ص) بود - با این پشتوانه، نخست، بهتربیت افرادى زبده در فنون مختلف فقهى و کلامى و تفسیرى دست زده و با این شیوه، شالوده تشکیل حوزههاى علمى و فقهى را در مناطقى مانند مدینه و کوفه برپا کردند. این حوزهها، براساس یک سیاستگذارى عالمانه با هدفى معین و برنامهاى روشن شکل گرفتند و آن گاه بهتدریج، با گسترش و تعمیق آن، حوزههاى علمى بزرگ در طول تاریخ، مانند قم و حلب و حلّه و بغداد و رى و جبل عامل و نجف شکل گرفت که همه همچون حلقههاى زنجیر، بهخاندان عصمت(ع) متصل مىشد.(3)
امامان معصوم(ع) - که در مراکزى مانند مدینه حضور داشتند - براى پاسخگویى بهنیاز علمى و سیاسى پیروان خود - که با توجه بهشرایط سخت تقیّه و بعد مسافت و آسان نبودن ارتباط، خود، مستقیماً نمىتوانستند بهامام خویش مراجعه کنند - پساز آمادهسازى انسانهایى فهیم و پاک، آنان را بهطور خاص و با نام و یا بدون نام و تحت عناوینى کلّى، مانند «راویان حدیث اهلبیت» و «آشنایان با حلال و حرام این مکتب»، بهمردم معرفى مىکردند تا مشتاقان حقایق وحى، هم معالم دین خود را از ایشان اخذ کنند و هم در مشکلات اجتماعى، ایشان را پناهگاه خود قرار دهند. همان فقیهان بزرگى که شاگردان بىواسطه اهلبیت(ع) شمرده مىشوند و سلسله فقیهان عصر غیبت بهواسطه آنها با فقه اهلبیت(ع) آشنا شدند. زرارة بناَعین و ابابصیر و محمدبنمسلم و بریدبنمعاویه و یونسبنعبدالرحمان و دیگراصحاب شاخص اهلبیت(ع) از این گروهند. در شأن ایشان، از امام صادق(ع) چنین روایتاست:
ما أجد أحداً أحیى ذکرنا و أحادیث أبی إلّا زرارة و أبو بصیر المرادی و محمدبنمسلم و بریدبنمعاویه. و لولا هؤلاء، ما کان أحد یستنبط هدىً. هؤلاء حفّاظ الدین و أُمناء أبی على حلال اللَّه و حرامه و هم السابقون إلینا فی الدنیا و فی الآخرة.(4)
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 25
بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَنِ الـرَّحِیمِ
مقدمه
نخستین آتش کینه و عداوتى که در اسلام، بلافاصله پساز رحلت پیامبر اکرم(ص) زبانه کشید، اختلاف در مسأله امامت و ولایت سیاسى و چالش انتصاب و انتخاب بود. قاطبه مسلمانان، بردو نکته اتّفاق نظر داشتند و بریک نکته، اختلاف مىورزیدند. در تعریف امامت و در وجوب تعیین امام، همه، یک صدا بودند و امامت را چنین تعریف مىکردند:
«ریاسة عامّة فی أُمور الدین و الدنیا».(1)
تلقى همگانى، این بود که تمامى امور و شؤون دینى و دنیوى مردم، مانند زمان رسول اکرم(ص) باید تحت ولایت و تدبیر یک نفر باشد، امّا در این نکته اختلاف داشتند که: «آیا وجوب تعیین امام، وظیفه و تکلیف جامعه است یا کارى است که از سوى شارع باید انجام شود؟».
اهل سنّت، بهنظریه نخست و انتخابى بودن امامت گرویدند و شیعیان، معتقد بهنظریه نصب شدند و در نتیجه، دو مسیر پرفراز و نشیب تاریخى در مسأله مشروعیّت گشوده شد.
پساز حادثه سقیفه، نظریه نخست غالب شد و نظریه دوم، مغلوب میدان گشت. و از آن روز، پیروان اهلبیت(ع) بهعنوان گروهى که براى آنها مشروعیّت نظام سیاسى، مورد سؤال است، در جامعه اسلامى مطرح شدند.
این گروه، در زمان خلافت خلفاى راشدین، با توجه بهشرایط جامعه و براى حفظ اساس اسلام و پاىبندى نهاد قدرت بهرعایت ظاهر شریعت، آرام بودند،پساز پایان حکومت علوى و عصر خلفاى راشدین با توجه بهانحرافات دستگاه خلافت، فعالیتهاى آنان چهرهاى دیگر بهخود گرفت. عترت طاهره(ع) حجیت علمى و مشروعیّت سیاسى دستگاه خلافت و روحانیت وابسته بهآن را نمىپذیرفتند و متقابلاً دستگاه خلافت هم، بیشترین تهدید و بزرگترین رقیب خود را از این ناحیه مىدید و لذا براى سرکوبى این حرکت از هیچ اقدامى فروگذار نبود.
نهاد حاکم، نه تنها از فعالیت سیاسى اهلبیت(ع) بیمناک بود، بلکه اجازه نمىداد بیت عصمت، حتى بهعنوان یک مرجع علمى، مورد توجه عامّه مردم قرار گیرند.
این، در حالى بود که تازه مسلمانانِ بیشمارى که در اثر فتوحات اسلامى، بهاین مکتب گرویده بودند، بىخبر از همه جا، حقیقت اسلام ناب را در چهره حاکمان اموى و عباسى جویا مىشدند و در هجمه تبلیغاتى دستگاه و عالمان وابسته بهآن، هیچ گونه آشنایى با عترت طاهره، بهعنوان عِدْل قرآن نداشتند.
پساز واقعه کربلا - که بهنقل مورخان، معتقدان برامامت امام سجاد(ع) از سه یا پنج نفر، تجاوز نمىکردند(2) - عترت طاهره(ع) بهفعالیتهاى زیربنایى فرهنگى و سیاسى دست زدند. تلاش در ایجاد رابطه با مردم، با تربیت موالى و ازدواج با زنان غیر عرب و پرورش شاگردان لایق، مراعات تقیّه براى حفظ اساس تشیّع، وارد کردن چهرههاى بزرگ شیعه در مراکز حسّاس حکومتى، تقیّه کردن در مسأله امامت و تبیین زوایاى نهفته آن، مانند عدم مشروعیّت انتخاب، زمینهسازى براى غیبت امام زمان(عج)، تأسیس تشکّل بزرگ براى پیوند با پیروان خود در سراسر جهان اسلام، از طریق ایجاد شبکه وکلا، محورهاىِ اصلىِ این جهاد طولانىِ بیش از دو قرن بود.
تأثیر عمیق و ژرف این حرکت مستمر، در دو چیز عمده بود: یکى ایجاد زمینههاى لازم ذهنى براى غیبت کبرا و حفظ و توسعه پیروى از مکتب اهلبیت(ع) در این دوره حسّاس پرخطر، و دیگر، تعیینِ تکلیف براى شیعیان و این که بهچه فرد یا گروهى در عصر غیبت مراجعه کنند و چه افرادى را بهعنوان محور زندگى خود قرار دهند.
حال براى آشنایى بیشتر با این تلاش بزرگ و تأثیر آن در بحث ولایت فقیه و پردازش شالوده ولایت فقیه در این برهه خاص، بهبرخى از زوایاى آن مىپردازیم.
والسلام
ذیقعده 1425
تبیین جایگاه علمى - سیاسى فقیه در عصر حضور
اهلبیت(ع) که از بعد سلبى، خلافت و مراکز علمى و مذاهب فقهى وابسته بهآن را فاقد هر نوع مشروعیّت ارزیابى مىکردند، از بعد ایجابى، براى اثبات حقانیت خود، در هر دو مسأله (مرجعیت علمى و رهبرى سیاسى) باید تمهیداتى را ایجاد مىکردند. ایشان - که حجیت سیرهشان و مشروعیّت امامتشان، مستند بهتعالیم رسول اکرم(ص) بود - با این پشتوانه، نخست، بهتربیت افرادى زبده در فنون مختلف فقهى و کلامى و تفسیرى دست زده و با این شیوه، شالوده تشکیل حوزههاى علمى و فقهى را در مناطقى مانند مدینه و کوفه برپا کردند. این حوزهها، براساس یک سیاستگذارى عالمانه با هدفى معین و برنامهاى روشن شکل گرفتند و آن گاه بهتدریج، با گسترش و تعمیق آن، حوزههاى علمى بزرگ در طول تاریخ، مانند قم و حلب و حلّه و بغداد و رى و جبل عامل و نجف شکل گرفت که همه همچون حلقههاى زنجیر، بهخاندان عصمت(ع) متصل مىشد.(3)
امامان معصوم(ع) - که در مراکزى مانند مدینه حضور داشتند - براى پاسخگویى بهنیاز علمى و سیاسى پیروان خود - که با توجه بهشرایط سخت تقیّه و بعد مسافت و آسان نبودن ارتباط، خود، مستقیماً نمىتوانستند بهامام خویش مراجعه کنند - پساز آمادهسازى انسانهایى فهیم و پاک، آنان را بهطور خاص و با نام و یا بدون نام و تحت عناوینى کلّى، مانند «راویان حدیث اهلبیت» و «آشنایان با حلال و حرام این مکتب»، بهمردم معرفى مىکردند تا مشتاقان حقایق وحى، هم معالم دین خود را از ایشان اخذ کنند و هم در مشکلات اجتماعى، ایشان را پناهگاه خود قرار دهند. همان فقیهان بزرگى که شاگردان بىواسطه اهلبیت(ع) شمرده مىشوند و سلسله فقیهان عصر غیبت بهواسطه آنها با فقه اهلبیت(ع) آشنا شدند. زرارة بناَعین و ابابصیر و محمدبنمسلم و بریدبنمعاویه و یونسبنعبدالرحمان و دیگراصحاب شاخص اهلبیت(ع) از این گروهند. در شأن ایشان، از امام صادق(ع) چنین روایتاست:
ما أجد أحداً أحیى ذکرنا و أحادیث أبی إلّا زرارة و أبو بصیر المرادی و محمدبنمسلم و بریدبنمعاویه. و لولا هؤلاء، ما کان أحد یستنبط هدىً. هؤلاء حفّاظ الدین و أُمناء أبی على حلال اللَّه و حرامه و هم السابقون إلینا فی الدنیا و فی الآخرة.(4)
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 41
حکومت خوارزمشاهیان
از جمله دولت هایى که به واسطه ى خدمت به دولت سلجوقیان ، به وجود آمد و نام و نشانى کسب کرد. دولت خوارزمشاهى است . انوشتکین ، در نتیجه خدماتى که به نضج دولت سلجوقى انجام داد از طرف ملکشاه ، به حکومت خوارزم منصوب شد. (خوارزم منطقه اى است بین رودخانه جیحون و کرانه ى شمالى دریاى خزر) پس از مرگ انوشتکین ، سنجر، فرزند او قطب الدین محمد را در 490 هجرى به حکومت خوارزم برگزید. این شخص خود را خوارزمشاه خواند و در تمام دوران حکومت ، خود را مامور و مطیع سلطان سنجر دانست . پس از مرگ وى ، فرزندش اتسز، فرمانرواى خوارزم گردید. اتسز در فضل و دانش معروف و مشهور بود. او در حکومت سلطان سنجر به پایه هاى فوق العاده اى رسید. اتسز، موسس واقعى حکومت خوارزمشاهیان است . چه او و جانشینانش از هر فرصتى براى کسب استقلال استفاده کرده اند.
اتسز، در سال هاى اول فرمانروایى خود از سنجر متابعت مى کرد؛ ولى بعدا، علیه سنجر قیام کرد. پس از آن که سنجر به دست ترکان غز و قراختائیان در جنگ اسیر گردید، مقدمات مخالفت و رستاخیز حکومت هاى تابع ، علیه سلجوقیان فراهم شد، و به تدریج حکومت هاى مستقلى در آذربایجان ، فارس و خراسان تشکیل شد و موقعیت سلاجقه نزد خلفا به کلى متزلزل گردید و مقدمات پیشرفت کار خوارزمشاهیان فراهم شد پس از مرگ اتسز، پسرش ایل ارسلان و بعد از او، تکش ، به هواى سلطنت برخواستند. علاء الدین تکش ، که وفات یافت . فرزند او، علاءالدین محمد، زمام امور را در دست گرفت .
متصرفات دولت خوارزمشاهى ، در عصر او به منتهاى وسعت رسید، ولى به دلیل جنگ هاى متوالى و بى تدبیرى ، عدم توجه به آسایش اکثریت ، توده ى مردم از سخت از خود ناراضى کرد و چون مصمم شده بود که بغداد را به حیطه تصرف درآورد، ناصر، خلیفه عباسى هم با دشمنان سلطان همداستان شد و ظاهرا براى حفظ موقعیت خود، محرمانه با چنگیز رابطه برقرار کرد و او را به تسخیر مناطق متصرفى خوارزمشاهیان تشویق نمود.
در حقیقت بعد از سلجوقیان ، خوارزمشاهیان موفق به ایجاد نیرومندترین امپراتورى غرب آسیا گردیدند. همین امپراتورى وسیع و مقتدر بود که در قرن هفتم هجرى ، با شدیدترین و مصیبت بارترین موج هجوم مغولان و اقوام آسیاى مرکزى مواجه گردید. نکته ى قابل ذکر آن است که ، گرچه خوارزمشاهیان ، داراى بسیارى از خصوصیات اقوام ترک بوده اند، ولى به احتمال بسیار قوى ، اینان از نژاد ایرانیان شمال شرق بوده و از قرن ها پیش از زمان پارتیان ، در این ناحیه سکونت داشتند و مانند بعضى از ایرانیانى دیگر، در اثر تماس و اصطکاک با اقوام ترک نژاد، یک سلسله از مشخصات اجتماعى و زبان آنان را فرا گرفته بودند.
خوارزمشاهیان و موقعیت ممالک اسلامى
در حدود قرن هفتم هجرى و سده دوازدهم میلادى ، سلطان محمد خوارزمشاه پس از محاربات بسیار، سرزمین ماوراء النهر را از قراختائیان و افغانستان را از ملوک غور و منطقه اراک و فارس و آذربایجان را از کف اتابکان خارج نمود و ظاهرا فرمانرواى تمام ایران گردید.
ولى در داخل ممالک اسلامى ، صلح ، یگانگى و وحدت نظر وجود نداشت . مناسبات سلطان محمد خوارزمشاه با خلیفه عباسى بسیار تیره بود و سلطان براى طرد او، از علماى مملکت ، فتوى گرفت و او را رسما معزول و نامش را از سکه و خطبه انداخت .
اما اکثریت علما و روحانیون ، اطاعت از خلیفه را بر خود فرض مى شمردند و به همین علت سلطان که به روحانیون اعتماد چندانى نداشت و در بین مردم نیز تکیه گاه و هواخواهى نمى دید، براى حفظ موقعیت خود به ترکان دشت قبچاق ، که مادر او ترکان خاتون نیز از آنان بود، تکیه کرد و به همین علت ، مداخله سران ترک و ترکان خاتون در امور مختلف مملکتى و تجاوز و زورگویى آنان به مردم به تشتت و نابسامانى اوضاع کمک کرد.
در این باره ، آن لمبتون در کتاب تاریخ میانه ایران مى نویسد:
واکنش نهایى روستاییان درمقابل ستم و زیاده ستانى و عدم امنیت فرار از روستاهایشان بود. المختارات من الرسائل در یک سند بدون تاریخ به پراکندگى و فرار روستاییان (رعایا) از یکى از روستاهاى ، مادر سلطان اشاره دارد در این سند آمده ، که کسى حق دخالت در کار روستا را ندارد، صادر و وارد در آن نزول نمایند و از دیوان ایالت و شحنگى به قسم عوارض مونات و نزول مواخذتى ننمایند و از فرمان تجاوز نکنند و چیزى نخواهند تا رعیت فارغ دل و امیدوار، روى به وطن نهند و به عمارت و زراعت مشغول گردند.
علل زوال امپراتورى خوارزمشاهى
در مقام مقایسه ، از نظر قدرت اقتصادى و امکانات کمیتى و نظامى ، دولت خوارزمشاهى ، به مراتب نیرومندتر از طوایف چادرنشین و بیابان گرد مغول بودند و در حقیقت دولت خوارزمشاه در برابر مغولان حالت یک کشور پیشرفته و داراى سازمان اقتصادى و اجتماعى متشکل در برابر یک جامعه ى عقب مانده ى بربر و شبانى را داشت . به استثناى عامل مذهبى و ایدئولوژى ، در مقیاس ضعیف تر و پایین تر، تا حدى شباهت به موقعیت اعراب ، در مقابل امپراتورى ساسانیان را داشت .
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 41
انتقادگرى و انتقادپذیرى در حکومت علوى
مقدمه
امروزه، یکى از جدّى ترین مسایل فلسفه سیاسى، نقش مردم در تعیین نوع و هدایت سمت و سوى حکومت است. حضور مردم در صحنه سیاسى، نمادهاى گوناگون دارد که از مهمترین آنها، حضور نقادانه و جست و جوگرانه مردم در نوع رفتار و منش مسؤولان حکومتى است. بشرِ جایزالخطاء اگر به حال خود واگذارده شود، آن چنان در تهاجمِ انواعِ عواملِ فساد، خودباخته مى شود که گاهى بى آن که خود بفهمد، در کمند شیطان گرفتار آمده و در عین حال، در پندار خود، خویشتن را راه یافته مى یابد.خطر این گونه مردمان، اگر در پستهاى حکومتى قرار گیرند، صد چندان است. به گفته امیر مؤمنان علیه السلام: «فلیست تصلح الرعیّة الّا بصلاح الولاة»؛[1] صلاح و فساد امت، به صلاح و فساد حاکمان منوط است. هر چه دستگاههاى کنترل کننده فساد قدرت، زیادتر باشد، ضریب امنیت معنوى و صلاح والیان بیشتر خواهد بود و شاید بر پایه همین فلسفه است که خداوند، با این که خود، براى ثبت اعمال بندگان، کافى است و نیازى به مراقبى دیگر نیست، فرشتگان و جوارح را نیز مراقب رفتار آنها قرار داده است. در دعاى کمیل آمده است: «و کُلُّ سیّئةٍ أمرْتَ بإثباتها الکرام الکاتبین الذین وکّلتهم بحفظ ما یکون منّی و جعلتهم شهوداً علیّ مع جوارحی و کنتَ أنْتَ الرّقیب علىّ من ورائهم ...؛[2] پروردگارا! ببخش از من، هر گناهى را که به فرشتگان نویسنده خودت، دستور ثبت آن را دادى؛ همانها که به حفاظت از اعمال من گمارده اى و آنان را شاهدان بر من، همراه با جوارحم قرار دادى و خود، از وراى آنان، بر من مراقبى.»حضور مستمر مؤمنان در صحنه و نقد و ارزیابى دایمى نسبت به هم، بویژه از ارکان و عاملان حکومت، نیک فطرتان و پاک نهادانِ پندپذیر را، همواره، در حال صلاح نگه داشته و سست نهادان فرعونْ منش را، یا ساقط و یا کنترل و یا بى اعتبار خواهد ساخت و بر عکس، بى تفاوتى آنان، میدان را براى عناصر بدخواه دین و دنیاى مردم و پیروان خط شیطان، خالى نگاه خواهد داشت.با توجه به مطلب بالا، شایسته است که موضوع «نقد و انتقاد از دولتمردان» از دیدگاه امام على علیه السلام بررسى شود.از آن جا که دامنه بررسى همه جانبه این موضوع، نوشته اى مبسوط را مى طلبد، در این جا، تنها، به برخى از عنوانهاى اساسى این موضوع مى پردازیم.
مفهوم انتقاد
جوهرى، در صحاح مى گوید: انتقد الدراهم: «أخرج منها الزیف ... ناقَدَهُ: ناقَشَهُ فی الأمر؛ درهمهاى ناخالص را از مجموعه آن جدا کردن، انتقادِ درهمهاست و نقد کسى، به معناى مناقشه کردن با او در باره چیزى است.[3]فیروزآبادى مى گوید: «ناقده: ناقشه»[4] و طریحى مى نویسد: «انتقدت الدّراهم: إذا أخرجت منها الزّیف»[5]. این، همان سخن جوهرى است.در «منجد» آمده است:«نقد نقداً و تنقاداً الدّراهم و غیرها: میّزها و نظرها لِیعرفَ جیّدها من ردیئها. و [نَقَدَ الکلامَ: أظهر ما به من العیوب و المحاسن ... و ناقده مناقدةً: ناقشه فی الأمر ...،نقد درهم، به این است که آنها را از هم جدا کرده و به دقت نگریسته تا خوب و پست آن از هم شناخته شوند. و نقد سخن، اظهار کردن عیبها و محاسن آن است ... .[6]از مجموع کلمات لغویان، استفاده مى شود که انتقاد، حرکتى است اصلاح گرانه، با قصد پالایش و زنگارزدایى و نجات حقیقت چیزى از نفوذ باطل در حریم آن و برگرداندن طبیعت شخص و یا امرى از آمیختگى به ناخالصى و غش، به سوى خلوص و فطرت ناب آن.
عیب جویى و انتقاد
در روایات بسیارى، از عیب جویى و سرزنش مؤمن، به شدت نهى شده است.[7]امیر مؤمنان علیه السلام مى گوید:... و مَنْ شَغَلَ نَفْسَهُ بغیر نَفْسِهِ، تَحَیَّر فی الظلمات و ارْتبکَ فی الهلکات، و مدّت به شیاطینُه فی طغیانه و زَیَّنَتْ له سیّ ءَ اعماله؛هر کس، خود را به غیر خویش، مشغول کند، خود را در تاریکیها، سرگردان، و در مهلکه ها، گرفتار کرده و شیاطین، او را به تجاوز کشیده و زشتیهایش را، در نظرش، نیکو مى نمایند[8].عیب جویى و انتقاد، هر دو، در ردّیابى عیوب و ابراز آن به صاحب عیب، مشابه و یکسانند، و تفاوت، تنها، در دو امر است:1ـ منشأ عیب جویى، حسادت و انتقام جویى و خودخواهى و خباثت نفس است، ولى خاستگاه انتقاد، نوع دوستى و عواطف انسانى و تعهّد ایمانى است. (انگیزه فاعلى)2ـ هدفى که عیب جو از این کار خود تعقیب مى کند، آزاردهى و تخریب شخصیت و در هم شکستن طرف مقابل خویش است، در حالى که غرضِ انتقادگر، اصلاح و زدودن عیوب و رو به کمال بردن شخص مورد انتقاد است. (انگیزه غایى)
نهى از منکر و انتقاد
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 85
عوامل ناپایدارى حکومت علوى
... حکومت چند ساله امام على(ع) پس از حکومت نبوى(ص) بهترین نمونه از یک حکومت اسلامى است. درسهایى که مى توان از روند تشکیل، تداوم و زوال این حکومت آموخت نه تنها براى پیروان آن حضرت به عنوان بهترین تربیت یافته مکتب اسلام (در حد اولین امام معصوم(ع)) بلکه براى هر ناظر و تحلیل گر تاریخى هم فراوان است. وقتى گفتارهاى نغز و پربار امام(ع) را هم، در کنار واقعیتها و رخدادهاى مقطع تاریخى این حکومت بیفزاییم آنگاه جریان هدایت بخشى و درس آموزى آن عمیق تر و وسیع تر مى شود. بررسى همه جانبه مقطع تاریخى حکومت علوى(ع) موضوع تحقیق بلکه تحقیقهاى مفصلى مى تواند قرار گیرد. آنچه در یک مقاله مى توان انتظار داشت کاوش در برخى از جنبه هاى این موضوع است.یکى از جنبه هاى قابل بحث و بررسى در حکومت علوى(ع) «عوامل ناپایدارى» این حکومت است. بررسى عوامل ناپایدارى مترتب بر این است که اصل ناپایدارى را بپذیریم. یعنى اول باید اثبات کنیم که حکومتى ناپایدار است سپس به علل و عوامل آن بپردازیم. البته در یک بررسى صرفاً علمى و ذهنى بدون توجه به واقعیتهاى خارجى هم ممکن است به طور کلى «عوامل ناپایدارى» را بررسى کنیم، چه بر این باور باشیم که از نظر تاریخى و واقعیت خارجى هم چنین ناپایدارى وجود داشته یا نه. اما موضوع سخن در اینجا واقعیت خارجى حکومت علوى(ع) است.
1ـ مفهوم ناپایدارى حکومت
اگر پایدارى یک حکومت را به معناى دوام و همیشگى آن با ساز و کارها و ساختارهاى یکسان بپنداریم هیچ حکومتى به این معنا پایدار نیست. به قول ابن خلدون دولتها مانند اشخاص عمرهاى طبیعى دارند که با طى کردن آن از بین مى روند.[1] اما پایدارى مى تواند به این معنا باشد که حکومت با عمر طبیعى خود باثبات و استوار باشد به گونه اى که بتواند در مقابل حوادث گوناگون مانند جنگهاى متعادل، شورشها، نارضایتى هاى مقطعى و ... خود را حفظ کند و در راستاى اهداف تعریف شده خود گام بردارد. در چنین حکومتى اگر دولت مردان آن و بلکه رییس حکومت هم طى حوادث غیر منتظره اى از صحنه خارج گردند تزلزل عمده اى حاصل نمى شود. مفهوم ناپایدارى حکومت مقابل این معنا است. حکومتى ناپایدار است که با حوادثى از این قبیل متزلزل یا نابود گردد.
2ـ ناپایدارى حکومت علوى(ع)
قبلاً لازم است توجه شود که اگر از ناپایدارى حکومت علوى(ع) سخن مى گوییم به معناى غفلت از حقانیت خود این حکومت چه در معناى فقهى سنّى آن و چه در معناى کلامى و فقهى شیعى آن نیست. پایدارى و ناپایدارى حکومتها امرى است واقعى و خارجى که تابع علل و عوامل مختلفى است و هم مى تواند در باره حکومتهاى حق و هم در باره حکومتهاى ناحق بررسى شود.واقعیت این است که هر ناظر آگاهى به تاریخ اسلام حکومت چندساله امیرالمؤمنین امام على بن ابى طالب(ع) را حکومتى ناپایدار مى بیند، حکومتى که