لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .docx ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 13 صفحه
قسمتی از متن .docx :
شعر نیمایی سبکی از شعر نو فارسی است که نخستین نمونه شعر نو در ادبیات فارسی بوده و برآمده از نظریه ادبی نیما یوشیج شاعر معاصر ایرانی است.
تحولی که نیما انجام داد در دو حوزه فرم و محتوای شعر کلاسیک فارسی بود. با انتشار شعر افسانه نیما مانیفست شعر نو را مطرح کرد که تفاوت بزرگ محتوایی با شعر سنتی ایران داشت. «باتوجه به مقدمهٔ کوتاهی که خود نیما بر این شعر نوشته است ( رک : شمس لنگرودی ، تاریخ تحلیلی شعر نو ، 1/100) ویژگی های « افسانه » را به شرح زیر میتوانیم برشمریم : 1- نوع تغزل آزاد که شاعر در آن به گونهای عرفان زمینی دست پیدا کرده است ؛ 2- منظومهای بلند و موزون که در آن مشکل قافیه پس از هر چهار مصراع با یک مصراع آزاد حل شده است 3- توجه شاعر به واقعیت های ملموس و در عین حال نگرشی عاطفی و شاعرانهٔ او به اشیا 4- فرق نگاه شاعر با شاعران گذشته و تازگی و دور بودن آن از تقلید 5- نزدیکی آن ، در پرتو شکل بیان محاورهای ، به ادبیات نمایشی ( دراماتیک )؛ 6- سیر آزاد تخیل شاعر در آن ؛ 7- بیان سرگذشت بی دلیها و ناکامی های خود شاعر که به طرز لطیفی با سرنوشت جامعه و روزگار او پیوند یافته است .( برای تجزیه و تحلیل افسانه ؛ رک : حمید زرین کوب ، چشم انداز شعر نو فارسی ، ص53 به بعد ؛ هوشنگ گلشیری ،« همخوانی با هماوازان ، افسانهٔ نیما ، مانیفیست شعر نو »، مفید ، دورهٔ جدید ، ش اول ف( بهمن 1365) ص 12 تا 17 و ش دوم ، ص 34 تا 56 ؛ عطاء الله مهاجرانی ، افسانهٔ نیما ف ص 52 به بعد ) روح غنایی و مواج افسانه و طول و تفصیل داستانی و دراماتیک اثر منتقد را بر آن میدارد که بر روی هم بیش از هر چیز تاثیر نظامی را بر کردار و اندیشهٔ نیما به نظر آورد ( در مورد تاثیر زندگی و آثار نظامی گنجوی بر نیما ، رک : محمد جعفر یاحقی ، « نیما و نظامی »، کتاب پاژ 4( مشهد 1370) ص 39.)حال آن که ترکیب فلسفی و صوری و به ویژه طول منظومه ، زمان سرودن آن ، کیفیت روحی خاص شاعر به هنگام سرودن شعر ، ذهن را به ویژگی های شعر « سرزمین بی حاصل »، منظومهٔ پرآوازهٔ تی . اس . الیوت شاعر و منتقد انگلیسی منتقل میکند که اتفاقا سرایندهٔ آن همزمان نیما و در نقطهٔ دیگر از جهان سرگرم آفرینش مهمترین منظومهٔ نوین در زبان انگلیسی بود . ( در مورد این منظومه و چگونگی آفرینش آن رک : تی . اس . الیوت ، منظومهٔ سرزمین بی حاصل ، ترجمه و نقد تفسیر از حسن شهباز . ص 57 [ به نقل از جعفر یاحقی ، جویبار لحظهها :46].
این شیوه سرودن شعر به سرعت جایگزین شعر کلاسیک فارسی گردید و سپس با ایجاد تفاوت هایی در فرم شعر نو، آنرا به شیوههای نیمایی ، سپید، حجم و ... دسته بندی کردند.
تلاش نیما یوشیج برای تغییر دیدگاه سنتی شعر فارسی بود و این تغییر محتوا را ناگزیر از تغییر فرم و آزادی قالب میدانست. آزادی که نیما در فرم و محتوا ایجاد کرد، در کار شاعران بعد از وی، مانند احمد شاملو، مهدی اخوان ثالث، فروغ فرخزاد و سهراب سپهری به نقطههای اوج شعر معاصر ایران رسید. با این حال نیما شعر خود را از لحاظ نگرش به جهان و محتوای کار پیشروتر و تازه تر از کار شاعران بعدی مانند شاملو به شمار میداند.
زمینه تاریخی
با شروع جنبش مشروطهخواهی ایرانیان بینشی تازه رواج یافت که بر طبق آن عصری تازه فرا رسیده است که با همه دورههای تاریخ ملی تفاوت دارد. روشنفکران این دوران معتقد بودند که عصر استبداد سیاسی به پایان رسیده است و همه احساس میکردند که باید در عرصه فرهنگ نیز تحولی مشابه اتفاق بیفتد. شاعران و نویسندگان این عصر در پی زیباشناسی جدیدی بودند و میخواستند شعری تازه بسرایند که با شعر گذشته فارسی فرق داشته باشد.[۱]
یکی از عوامل موثر دیگر در تحولات ادبی این دوران آشنایی روشنفکران ایرانی با ادبیات اروپایی بود. به باور آنان انقلاب مشروطیت با انقلاب فرانسه مشابهت داشت و قادر بود فضای تازهای ایجاد کند که در آن چهرههای برجستهای پرورش یابند که با شاعران و نویسندگان برجسته اروپا قابل مقایسه باشد. علاقه و توجه روشنفکران به ادبیات اروپا و بخصوص ادبیات فرانسه باعث شد تا برخی آثار نویسندگان بزرگ آن زمان اروپا مانند ویکتور هوگو، لامارتین، ژان ژاک روسو، آلفونس دوده و شاتو بریان ترجمه شود که بر نوشتههای بسیاری از ادیبان ایرانی تأثیر گذاشت.[۲]
شعر کلاسیک فارسی
نوشتار اصلی: شعر کلاسیک فارسی
مطابق نظریات سنتی در شعر فارسی تعداد ارکان عروضی هر شعر در محور عمودی همواره ثابت میماند. نیز بنا به اقتضای قالب یا نوع ادبی شعر (نظیر غزل، مثنوی و رباعی)، قافیه با فرمولی ثابت تکرار میشد.
نظر نیما در باب شعر سنتی فارسی
نیما در ابتدای شاعری خود از شعر کهن فارسی نفرت داشت.[۳] اما بعدها نگاه خود را تغییر داد. نیما زمانی نوشته بود:
"از تمام ادبیات گذشته قدیمی نفرت غریبی داشتم... اکنون میدانم که این نقصانی بود."[۴]
و در جای دیگری مینویسد:
"من خودم یکی از طرفداران پا بر جای ادبیات قدیم فارسی و عربی هستم."[۵]
مخالفت سنتگرایان
وقتی نیما نظریه ادبی خود را تدوین میکرد حامیان شعر سنتی فارسی که باورهای خود را در معرض هجومی تمام عیار میدیدند اظهار داشتند که شعر فارسی به عنوان ارجمندترین نماد فرهنگی ایران در معرض نفوذ بیگانگان قرار گرفته است. از نظر آنان شعر نو نشانه تسلیم فرهنگی در برابر خارجیها بود و به زودی روح فرهنگ ایرانی را نابود خواهد کرد.[۶] سنتگرایان در حقیقت معتقد بودند که نیما و پیروانش با این سنت آشنایی ندارند.[۷]
نگاه محافل دانشگاهی به شعر نیما تا دهه چهل خورشیدی منفی بود و از پذیرش آن سر باز میزدند.[۸] اما نگاه سنتگرایان دانشگاهی به نظریات نیما با تلاش برخی استادان که بخصوص با نقد ادبی مدرن آشنایی داشتند رفته رفته تغییر کرد. در میان کسانی که نقشی مهم در تغییر نگرش رایج در دهه چهل خورشیدی داشتند باید از غلامحسین یوسفی و محمد رضا شفیعی کدکنی یاد کرد.[۹]
حمایت نوگرایان
برخی از شاعرانی که امروز در زمره نوگرایان به حساب میآیند از نخستین حامیان نیما بودند. از جمله این افراد
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 9 صفحه
قسمتی از متن .doc :
همیشگی همیشه ها
همیشه
عصر
چند عدد سار
دور شدند از مدار حافظه کاج
نیکی جسمانی درخت به جا ماند
عفت اشراق روی شانه من ریخت
حرف بزن، ای زن شبانه موعود!
زیر همین شاخه های عاطفی باد
کودکیم را به دست من بسپار
در وسط این همیشه های سیاه
حرف بزن، خواهر تکامل خوشرنگ!
خون مرا پر کن از ملایمت هوش
نبض مرا روی زبری نفس عشق
فاش کن
روی زمینهای محض
راه برو تا صفای باغ اساطیر
در لبه فرصت تلالو انگور
حرف بزن، حوری تکلم بدوی!
حرف مرا در مصب دور عبارت
صاف کن
در همه ماسه های شور کسالت
حنجره آب را رواج بده
بعد دیشب شیرین پلک را
روی چمنهای بی تموج ادراک
پهن کن
شعر «همیشه» سپهری، قصه غربت مرد است که در تنهایی حیات به فریاد آمده است و در برهوت وجود، زن، آن حوری تکلم بدمی را جستجو می کند تا به همراهی او در سمفونی جاودانه آفرینش سرود عشق را در «همیشگی همیشه ها» زمزمه کند.
... جاری زمان، مثل همیشه، در بستری از رنگها می خرامید...
هنوز در تاریکی بی آغاز و پایان ازل، «دری در روشنایی نروییده بود»، سکوت سیاهی در رگ هستی می تپید.
کسی که تنها کس بود، زمانهای زمان، «کنار مشت خاک»، در دوردست خویش، اوج خود را گم کرده بود.
از لحظه بعد می ترسید، به «تبسم پوشیده گیاهی» بر گوشه لبهایی شبیه بود که بوی ترانه ای گمشده می دادند، در دهلیزهای وجودش انتظاری سرگردان موج می خورد، دستهایش پر از بیهودگی جست و جو بود، احساس می کرد خوابی را میان علفها گم کرده است، انگشتانش به سوی هیچ می لغزیدند.
***
شبی از شبهای دراز زیر بارش یک راز، کمی آن سوتر از این پرچین نیاز، نازِ پیچک غزل او را پیچید.
کلمه شد، کلمه رعدی در خلوت سرای هستی،
کای خداوند خدا
«ما بی تاب و نیایش کمرنگ
از مهرت لبخندی کن، بنشان بر لب ما
باشد که سرودی خیزد در خورد نیوشیدن تو
ما هسته پنهان تماشاییم
ز تجلی ابری کن، بفرست، که ببارد بر سر ما
باشد که به شوری بشکافیم، باشد که ببالیم و به خورشید تو پیوندیم
باشد که ز خاکستر ما، در ما، جنگل یکرنگی به در آرد سر
ای نزدیک
خود را در ما بفکن
باشد که به هم پیوندد همه چیز، باشد که نماند مرز، که نماند نام، »
ناگهان در نفرت بیداری به خاک افتاد، در باز شد، تنها کس از «هجوم حقیقت» بر «خاک فراگیر ناز» افتاد... بذر تمامی گلها را در حافظه رویش نظاره کرد و نزدیک انبساط، در ملتقای خدا و آیینه، آنجا که «نشان قدم ناتمام خواهد ماند»،
انگاره ای افتاد بر آبهای تنهایی قصه آفرینش، رمز وارهای به بلندای بلند یک آه، در شولایی از نیلوفری باغ خدا
تنها کس احساس کرد چیزی در او جاری شد، در سیلانِ این جاری ابهام با خود زمزمه کرد:
این کیست؟
از کدامین سو است؟
اهل کدامین دیار و یا کدامین قبیله فرشتگان در بدر ملکوت است؟
هرجا که نه اینجا، هر سو، که نه این سو
شاید اهل آن سو.
آن سویی چشمانی به رنگ روح داشت و نگاهی که در زیر هرم سوزان سپیدش، تنهایی بی رنگ می شد، پیکرش سپیدِ سپید، تا نزدیکی رنگ هیچ
تنها کس این سویی در «ابتدای خطیر گیاهان» هر دم خیره تر می شد
از دستان آن سویی چیزی مثل سبزینگی تمام سبزها چکیدن داشت، برهوت رابطه هر دم سبزتر می شد.
تنها کس با خود زمزمه می کرد
او آمده است،
اما از کجا؟
شاید از آن سو هایی که هسته پنهان «ترنم مرموز» این سوهاست.
در تموج تصویرش در قاب لحظه ها، حس کرد او آمده است.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 7
شاملو و شعر سپید)
/چند سال پیش شعری از شاملو را نقد کرده بودم. امروز که کاغذ باطلههایم را دور میریختم، فیشهای آن نقد را پیدا کردم. هرچند این یادداشتها بسیار پراکندهاند ولی شاید به کار کسانی که علاقهمند به شاملو هستند بیاید.شعر امروز ایران دو آغاز کنندهی جدی دارد، نیما و شاملو. شعر یکبار با نیما متحول گردید بار دبگر با الف.بامداد دیگرگون شد. اگرچه نیما راهگشای شعر امروز ایران است اما با حفظ نوعی وزن و قافیه بندناف خود را با ادب قدیم حفظ کرد. الف. بامداد اگرچه تاریخا پس از او میآید و مدتی به اقتفای او کار میکند اما زمانی بعد آزادسازی شعر از قیود سنتی وزن عروضی و تبعات آن را ضروری میبیند و از عروض نیمایی عدول میکند، تجربهی شعر سپید را قانونمند میکند و سامان میبخشد و دورهی جدیدی در شعر فارسی آغاز میشود ."شاملو با درک پیام اصلی نیما که هر نوآوری پس از مدتی به سنت گذار بدل میشود و نوآوری دیگر ضرور میافتد، زبان شعر فارسی را از قید هزار و اند سالهی وزن و قوافی و بدایع آزاد کرد و در برخوردی عاصی و خلاق با فضای فرهنگی - اجتماعی معاصر ظرفیتهای غنایی زبان را در هیات کلمههای ترکیب شونده – جدا از منطق نظم و شعر – در خدمت بیان اندیشه و تخیل درآورد و با این شیوه جهان درونی شعر تنوعی حیرتآور یافت چرا که شکلهای ظاهری از قید محدودیت رها شده بود"(جواد مجابی – شناختنامهی احمد شاملو , ص 74)شاملو خود راجع به شعر سپید چنین میگوید:" شعر سپید، از وزن و قافیه، از آرایش و پیرایش احساس بینیازی شاید نکند، اما از آن محروم است ... و شاید بتوان از آن محروم نماند، لیکن تظاهر به بینیازی میکند ...گویی شکنجه دیدهی سر به زیری است که به عمد میخواهد عریان بماند تا چشمهای تماشاگران، داغهای شکنجه را بر تن او ببینند و راز سر به زیری او را دریابند ... و اگر بخواهم بهتر گفته باشم:- آثار شکنجه است که اگر به قالب جامهیی درآورده شود،منتفی است. هرچه جامه آراستهتر، خاصیت وجودی وی منتفیتر . شعر سپید، شاید رقصی است که به موسیقی احساس نیاز نمیکند،.. یا شرابی است که در ساغر نمیگنجد، تا عریانتر جلوه کند و شکل نمیخواهد تا روح مجرد خود را در بی شکلی بهتر نمود دهد . درحقیقت شعر سپید شعری است که نمیخواهد به صورت «شعر» درآید ... شعر سپید با هر چه اضافی، با هر قافیهای بیگانگی و بیحوصلگی نشان میدهد. با هرگونه دستکاری ـبه هر اندازه که ناچیز باشد - لج میکند. هرگونه کوششی برای آنکه شکل رایجی بدان داده شود، خستهاش میکند، خفهاش میکند، مسخش میکند" ."از بیان این مطلب واهمه میکنیم؛ اما بهر حال گفتنی است که: "شعر سپید مطلق و مجرد است" و باید نامی دیگر از برای آن جست، چرا که غرض از شعر سپید نوعی شعر نیست؛ چیزی است نزدیک به شعر بیآنکه شعر باشد و نزدیک به یک نوشته بیآنکه دارای منطق و مفهومی باشد که تنها با نوشتن، مرادی از آن حاصل آید".(حاشیهای بر شعر شاملو – اندیشه و هنر، ویژهی ا.بامداد،شماره ی 2 – فروردین 1334)شاملو شاعر جسوری است، کسی که قالب را شکست و ره به نوآوری آورد؛ او در شعر بسیار سختگیر است تا به جایی که در نقد آثار دیگران گاه آنقدر سخت میگیرد که در بیان آن از عرف موجود در میگذرد و بیشتر به گستاخی و به قول خود ، به بیادبی میانجامد. شاملو شعر را از دید خود میبیند، و آن را به طرقیهی خود میفهمد. شاملو معتقد است که برای شاعر بودن اول باید آزاد بود، مثلا اگر ما مقید به مذهبی باشیم که در آن بوییدن گل کفر به حساب آید هرگز از بوییدن گل تصور و احساس شاعرانه نخواهیم داشت .شاملو معتقد است :"شاعر اصیل، در خارج از چارچوب زمان و مکان خود نمیتواند وجود داشته باشد و اگر به زمان و مکان خود وفادار بماند و نمایندهی صمیمی نسل خود و انسانهایی که در کنارش زندگی میکنند باشد، بدون تردید به زمانها و مکانهای دیگر نیز متعلق خواهد بود و از همین طریق است که شاعر اصیل فرصت جاودانگی پیدا میکند".(رضا براهنی – طلا در مس، جلد دوم – چاپ اول 1371)به زعم او:"شعر یک حادثهایست. حادثهای که زمان و مکان سبب ساز آن هست اما شکلبندیش در «زبان» صورت میگیرد .(گفتگوی ناصر حریری با شاملو)شاملو شاعری اجتماعی است، یک رئالیست که تعهد اجتماعی را زمینهساز کارهای خود کرده است. او در شعرش دنبال احساس و پیام است و اثر هنری بدون این دو عنصر را پوچ میداند. قبول مسئولیت اجتماعی خط اصلی شعر اوست. او هنر را فقط مبلغ حقیقت میشناسد و تنها از این لحاظ است که میتواند در نهایت سنجیدگی پیشرو باشد. هنرمندان و دولتمردان، هر دو سیاست به کار میزنند با این تفاوت که دولتمردان معمولا نیتی را پنهان میکنند که کوشش هنرمندان صرف لو دادن آن میشود.شاملو شعر را چشمهی جوشانی در درون شاعر میداند که وقتی لبریز شد سر ریز خواهد کرد." شعر، یا دستاورد آمیزش خصلت شاعر با جهان پیرامون اوست یا محصول لقاح مصنوعی؛ در صورت نخست، شعر به طور طبیعی زاده میشود یا سر ریز میکند یا چشمهوار است. و در صورت دوم یا از طریق سزارین به دنیا آورده میشود یا با سطل و تلمبه باید ا زچاه بیرونش کشید.(شعر سفید و شعر نیمایی – گفتگوی ناصر حریری با شاملو )"شعر هیجانی است در جان که در زبان شکل میگیرد و فعلیت پیدا میکند. وقتی آن هیجان بالقوه وجود نداشته باشد اگر خودت را بکشی هم بیفایده است. حتی اگر موهایت را جلو کاغذ سفید کنی شعری دستت را نخواهد گرفت. شعر باید در وجود شاعر بجوشد. به قول آن بزرگوار چیزی را که باید از درونت به بیرون بتابد چگونه میتوانی از بیرون به دست آوری"(آدینه، شمارهی 72،مرداد 71)شاملو در جاهای مختلفی بر این نکته اصرار دارد که باید در هنر نوآوری کرد و خود را در دایرهی تقلید محدود نکرد. او حتی پیروی از شعر شاملویی را جایز نمیداند زیرا که شاملو متعلق به عصر خود بود و شاعر امروز باید شعر امروز را دریابد. شعر امروز ما احتیاج به نیمایی دوباره دارد ."در هنر تا مقلد دیگرانیم از دید خود پنهانیم و تا خود را نیابیم بیهوده در راههای کوبیدهی قدمهای دیگران وقت تلف میکنیم ... راههای دیگران ما را به سوی مقصدهای دیگران میبرد".(آدینه، شمارهی 72،مرداد 71)همچنان که آمد، شاملو شعر اجتماعی میگوید، و شاعر اجتماعی در چند و چون زندگی توده وارد میشود، از آن آگاهی مییابد و با آن میزید. شاعر اجتماعی دردهای مردم را لمس میکند، او درد مشترک است و شکستها و پیروزیهای مردم را با تمام وجود درک میکند. وقتی شاعر اجتماعی انباشته از تجربههای جمعی مردمی میشود که در میان آنهاست، شروع به سرودن میکند. شعر برای این دسته از شاعران یک ضرورت است. هر چیزی که به نقطهی ضرورت رسید تولدش حتمی است، به دخالت دیگران نیازی ندارد. دخالت دیگران نه تسریعش میکند نه مانع پیدایشش میشود.الیوت، شاعران اجتماعی را، شاعرانی میداند که غوطهور در منجلاب محیط هستند. ولی گویا این نکته فراموش شده که هر کسی در هر جای جهان که هست "غوطهور در منجلاب محیط" است؛ اگر جز این بود چه نیازی به شعر پیش میآمد؟! هدف شعر رهایی انسان از منجلابی است که اسیر آن است.شاملو شعر گفتنش هم با شاعران دیگر متفاوت بود. بهر حال هر شاعری به گونهای شعر میگوید :نادر پور با حافظهی غریبش شعر را در ذهن خود میساخت، سطر به سطر تا پایان و وقتی تمام شد آن را مینوشت،"خویی" نیز کما بیش چنین عمل میکرد .شهریار میگفت که صدایی را میشنود که شعر را سطر به سطر به او دیکته میکند، گاهی در این دیکته کردن کلمهای را شاعر درست نمیشنید، عوضی مینوشت بعدا تصحیح میکرد .شاملو شعر نمیگوید، منتظر شعر نمیماند. شعر او را پیدا میکند، به کار وا میدارد. کار شاملو نوشتن شعری است که آمده است، شعری که از چند و چونش تا پایان نوشتن آن چیزی نمیداند .مضمونهای جاودانهی عشق، مرگ، پیوند، هجران، هستی، اندوه، اضطراب و خشم در شعر شاملو رخ مینماید در متنی از دلهرهی انسان برای زیستن، شور او برای آفریدن، عشق او برای انسان ماندن، پیوند او با دیگران امروز و تاریخ، هجران او از آرامشی که دیگران از فرزند انسان ربودهاند، اندوه و اضطراب او از چنین بودن، این گونه گرفتار آمدن و عمر را پی فراغتی که شایستهاش بود چنین یاوه دیدن و خشمی که توفان در جان شاعر میچرخاند تا فاجعه را، به بزرگترین دشنامها، نفرین کند .
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 14
شعر چیست ؟
« شعر چیزی جز به موسیقی رسیدن کلام نیست »1 شعر زیبای آفرینی با زبان است2 زبان شعر زبان خبر نیست زبان برای شاعر هدف است نه وسیله و شاعر به یاری آن احساسات خود را – که معمولاً احساسات همه انسانها نیز هست نسبت به واقعیات مسائل حیات زیبا نشان می دهد و زبان زیبای شعر که تجسم بخش عواطف سرشار شاعر درلحظات شور و جذبه و ناخود آگاهی است در خواننده و شنونده همان شور و حال شاعر را بر می انگیزد و در عواطف او نفوذ می کند.
شعر گره خوردگی عاطفه و تخیل است در زبان . ساختار گرایان شعریت شعر را در خود ساخت زبان جستجو می کنند و معتقدند زبان شعر زبانی است نا متعارف و غریب همان که « آشنایی زدای » اصلاح شده است .
کار اصلی ادبیات آشنایی زدایی در زبان یا به قولی تهاجم سازمان یافته ، هنرمندانه و محصول خلاقیّت شاعر و ادیب علیه زبان خبر و بدیع و شگفت انگیز ساختن زبان است . با آشنایی زدایی واژه ها و قواعد زبان جانی تازه میگیرند.
بدیهی است که زیبایی زبان هم در شعر است و هم در نثر اما ترفندهای ادبی در شعر بیشتر از نثر بکار می روند و همین ترفندها و آرایه های ادبی است که زبان را به شعر تبدیل می کنند . این آرایه ها ابتدا همه بدیع نامیده می شوند بعدها بخشی از آنها که به بررسی شیوه های خیال انگیز (تشبیه ، استعاره ، مجاز ، کنایه ) می پرداخت از بدیع جدا شد و در علم دیگری به نام بیان جای گرفت .
بخشی دیگر که در سخن گفتن به مقتضای حال برای دخالت در نفوس و عقول از آنها استفاده می شد در علم معانی مورد بررسی قرار گرفت و دیگر فنون شاعری منحصر به علم بدیع گردید.
واژه بدیع در لغت به ((معنی نو آیین))، ((نو پدید)) و ((نو آورده)) است 1 و در زبان سخندانان دانش آرایه های سخن است . و معتقدند که زیبایی علم بدیع آرایشی و عرضی است . جناب دکتر وحیدیان معتقدند این نظر درست نیست زیرا همه آرایه های بدیعی جنبه آرایشی ندارند و ارزشهای آنها یکسان نیست و آنها را به چند دسته طبقه بندی نموده اند .
1- آنها که زیبایی ذاتی دارند مثل تضاد ، غلو و …
2- آنها که زیبایی آرایشی دارند مثل جناس و سجع و عکس و …
3- آنها که بدون آرایه ها و ترفند های زیبایی آفرین ، زیبا نیستند مثل سوال و جواب ، حسن مطلع ، حسن مقطع و …
4- بعضی از ترفند ها که گرچه زیبایی دارند زیبایی آنها مشخص نمی شوند مگر تصادفی مثل ذو بحرین
« در میان مباحثی که در تمدن اسلامی نام علوم بلاغت به خود گرفته است . شامل سه علم معانی ، بیان و بدیع است علم اخیر یعنی بدیع بیشتر از آن دو شاخه دیگر همواره دستخوش تحّول بوده است و از نخستین ادوار شکل گیری این فن در میان مسلمانان تا روزگار ما ، شماره نامهایی که برای صنایع بدیعی عرضه شده از 12-10 شروع می شود و به حدود 220 صفت می رسد »
به هر حال در کتب بدیع از گذشته تا حال در زمینه علم بدیع همه ، کوشیده از تعریفی ظاهری از هر صنعت بیاورند ، همراه با چند مثال . که البته برخی از این صنعتها و آرایه های بدیعی بر مبنای زیبایی آفرینی و اصول زیبایی شناسی تعریف نشده اند و بیشتر از جنبه علمی به آنها نگریسته شده است . اساس شعر و هر هنر دیگری زیبایی است و کار ترفندها ( صنعتها ) ی بدیعی این است که زبان را زیبا می سازند لذا طبقه بندی آنها باید بر پایه اصول زیبا شناختی استوار باشد و هر ترفند ، باید مورد بررسی قرا گرفته ، تحلیل شود و میزان کاربرد و بدیعی بودن ( نو بودن ) که باعث ارزشمند شدن آن می گردد ، بحث شود .
در این رساله همانگونه که در بخش اول ذکر شده ، اساس کار بر پایه کتاب (( کتاب بدیع از دیدگاه زیبایی شناسی )) دکتر تقی وحیدیان کامیار است که آن را بر پایه اصول زیبا شناختی تدوین نموده اند و طبقه بندی صرفاً بر اساس زیبایی شناختی است و هر صنعت ( ترفند ) در طبقه مناسب خود منظور شده است و در نهایت همه ترفندهای ادبی بر اساس شش عامل زیبایی آفرین « تکرار ، تناسب ، غیر متنظره بودن ، بزرگ نمایی ، چند بعدی بودن ، استدلال » طبقه بندی شده اند.
و ما هم به تبع از روش این کتاب همین شیوه تقسیم را برگزیدیم و شعر فخر الدین عراقی مانند دیگر شعرا از صنعت پردازی بدور است و بافت سخن عروی ساختگی و قرار دادی نیست بلکه لطیف و پیرایه است و اگر زیبایی هم هست در زبان فصیح و ساده و عاری از ابهام و تعقید اوست که صنایع لفظی و معنوی در شعر آن ، شده باعث قوام و جلای بیشتر شعرش است ولی این صنایع ( ترفندها ) ، آن قدر طبیعی و بی تکلّف در سخن او جا افتاده که ایجاد تقعید نمی کند ، بلکه بر شیوایی سخنش می افزاید به همین جهت در این رساله و بر اساس طبقه بندی کتاب بدیع دکتر وحیدیان ناچار شدیم که برخی از این ترفندها و آرایه های بدیعی را چشم بپوشیم چون نمونه های آن را در دیوان عراقی نیافتیم.
فصل اول :
تکرار :
«روشی است در بدیع لفظی که موسیقی کلام را بوجود می آورد یا افزون می کند » 1 تکرار که یکی از شگردهای زیبایی آفرین در کلام است و از ارکان بنیادی در شعر بودن شعر به شمار می آید گونه های بسیار دارد ولی به طور کلی به دو نوع است : 2
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 16
شعر زبان سعدى و زبان شعر حافظ
یان غزل هاى سعدى و حافظ تفاوت هاى فراوان به چشم مى خورد. این تفاوت ها یا ریشه در معنا و مضمون آن ها دارند، یا در نظر گاه آن ها، یا در طرز تلقى، یا ساخت و پرداخت ادبى و یا زبان و شیوه برخورد با آن. طرح و تحلیل هر یک از این تفاوت ها در جا و مجال خود، بى شک، از جمله کارهاى ضرورى است که، اگر هنوز به درستى انجام نشده است، باید روزى صورت گیرد. در اینجا، من فقط به یک تفاوت از آن میان مى پردازم و مى کوشم علت وجود همان یک تفاوت را تا مى توانم پیدا کنم و اهمیت آن را آشکار سازم.
تفاوت مزبور در فاصله اى است که میان صورت ظاهر غزل هاى این دو شاعر از یک طرف و معنا و پیام آن ها از طرف دیگر مشاهده مى شود. توجه به این اختلاف در فاصله صورت و محتوى از آن رو مهم است که مستقیماً به درک و التذاذ هنرى، از جمله از آثار سعدى و حافظ، مربوط مى شود: تا ما از صورت غزل هاى این دو شاعر به محتوى و پیام آن ها نرسیم، نمى توانیم به درک و التذاذ هنرى از آن ها بدان گونه که باید دست یابیم.
واقعیت این است که فاصله صورت و محتوى در غزل هاى سعدى عموماً بسیار کوتاه تر از آن است که در غزل هاى حافظ دیده مى شود. در نتیجه، درک و التذاذ هنرى از غزل هاى سعدى بسیار زودتر نصیب ما مى شود تا از غزل هاى حافظ. بگذارید بحث را با یک مثال دنبال کنیم تا نکته هر چه روشن تر شود. در این مثال یک پاره از غزل سعدى را با یک پاره از غزل حافظ مى سنجیم1:
1) خوش مى روى به تنها تن ها فداى جانت *** مدهوش مى گذارى یاران مهربانت
آئینه اى طلب کن تا روى خود ببینى *** و ز حسن خود بماند انگشت در دهانت
قصد شکار دارى یا اتفاق بستان *** عزمى در سرت باید تا مى کشد عنانت...
رخت سراى عقلم تاراج شوق کردى *** اى دزد آشکارا مى بینم از نهانت...
من فتنه زمانم و آن دوستان که دارى *** بى شک نگاه دارند از فتنه زمانت...
2) به جان پیر خرابات و حق نعمت او *** که نیست در دل من جز هواى خدمت او
بهشت اگر چه نه جاى گناهکاران است *** بیار باده که مستظهرم به همت او
چراغ صاعقه آن سحاب روشن باد *** که زد به خرمن ما آتش محبت او
بر آستانه میخانه گر سرى بینى *** مزن به پاى که معلوم نیست نیست او...
بیار باده که دوشم سروش عام غیب *** نوید داد که عام است فیض رحمت او...
در پاره (1) که نمونه اى از غزل سعدى است، ما با عبور از دو سطح معنائى مى توانیم از سطح صورت غزل به چیزى در مایه پیام واقعى آن برسیم. سطح نخست همان سطح معناى زبانى است که، به تأیید معناشناسان2، از سر جمع معانى لغاتِ غزل و روابط دستورى آن حاصل مى شود. در این سطح، ما از رهگذر نظام معناشناسى3 زبان به ساختى از معناى متن مى رسیم که، طبق قواعد معنایى4 همان نظام، خلاف قاعده5 قلمداد مى شود. مثلا، معنائى که در سطح نخست براى بیت چهارم از پاره غزل سعدى به دست مى آوریم، چیزى در مایه معناى خلاف قاعده (3) در زیر است:
3) سبب شدى که شوق همه اسباب و اساس خانه عقل مرا تاراج کند. من تو را که دزدِ آشکارى هستى از نهان مى بینم.
آنگاه همین ساختِ معنائى خلاف قاعده را به سطح دوم مى بریم که سطح معناى ادبى است و در آنجا، غرابت ها یا، به اصطلاح، هنجارگریزى هاى6 سطح نخست را به کمک قواعد معنائى ادبى که به نظام ادبیات تعلق دارند از میان برمى داریم تا به ساختى از معنا برسیم که با معناى زبانىِ آشکار و لفظ به لفظ غزل فرق دارد. مثلا معنائى که در سطح دوم براى همان بیت چهارم به کمک قواعدِ ادبى به دست مى آوریم مى تواند چیزى در مایه معناى (4) در زیر باشد:
4) شور عشق تو عقل مرا به کلى مقهور کرده است. مثل کسى شده ام که نهانى به تماشاى دزدى ایستاده است که روز روشن دارد مال او را مى برد.
درست، در همین سطح دوم و از دل همین نوع معناى ادبى است که مى توانیم به چیزى در مایه پیام پاره غزل (1) سعدى دست یابیم پیامى حاوى نکات (5) در زیر:
5) ستایش خرام معشوق در تنهائیش که با تمام عالم سودا نمى توان کرد لذت تماشاى او که هوش از سر مى برد و همه را حیرت زده مى کند شوق خدمت به او عمق شیدائى عاشق و، سرانجام، وقوف عاشق به ناکامى نهائیش.
پیدا است که هر درک و التذاذ هنرى هم که از این غزل نصیبمان مى شود حاصل همین مایه از پیام و کشف آن است. و این در مورد غزل هاى دیگر سعدى نیز غالباً صادق است.
در پاره (2) که نمونه اى از غزل حافظ است، امکان ندارد تنها با عبور از دو سطح معنائى یاد شده به چیزى در مایه پیام واقعى غزل حافظ برسیم. در اینجا، ما ناگزیریم فاصله بسیار بیشترى را طى کنیم تا به کشف پیام واقعى غزل و درک و التذاذ هنرى راه یابیم. با این تفصیل که ما پس از گذار از دو سطح معناى زبانى و معناى ادبى غزل حافظ، به گونه اى که در مورد غزل سعدى دیدیم، تازه به معنائى مى رسیم در مایه معناى (6) در زیر:
6) تمناى خدمت به پیر خرابات به پاس حق نعمت او امید رفتن به بهشت در عین ادامه باده خوارى آرزوى تداوم واقعه اى که آتش به حاصل عمر شخص زده است دعوت به مدارا بامیخواره چون نمى دانیم چه در سر دارد و، سرانجام، اصرار به میخوارى به دلیل عام بودن فیض رحمت، او، که در غزل معلوم نیست چه کسى است.
پر پیدا است که این مایه از معنى، که حاصل گذار از دو سطح معناى زبانى و معناى ادبى است، نه خود پیام واقعى پاره غزل حافظ است نه نیز مى توان چنان پیامى را مستقیماً و بدون گذشتن از سطوح دیگر از دل آن بیرون آورد. چرا که این معنى نه با امور جهان واقع جور در مى آى د، نه با معانى و روابط معنائى در نظام زبان که صحّت آن ها در گرو مراتب صدقشان با مصادیق جهان واقع است، نه نیز با آن معانى متعالى که قرار است هر اثر ادبى به کمک صورتگرى ها و معنى پردازى هاى متداول در نظام ادبیات نصیب خواننده کند.
پس براى کشف پیام واقعى پاره غزل حافظ و نیل به درک و التذاذ هنرى از آن، باید از سطح معناى ادبى هم فراتر رفت و در آنجا به کمک امکانات موجود در نظام ها و شیوه هاى تحلیل دیگر که، چنان که خواهیم دید، نه به سطوح زبان و ادبیات، بلکه به سطوح و ساحات متعالى ترى تعلق دارند، به جستجوى معنائى پرداخت که بتواند هم با امور جهان واقع دمساز باشد، هم با نظام معنائى زبان، هم، بالآخره با نظام معنائى ادبیات. چنان معنائى مى تواند در مایه پیام (7) در زیر باشد:
7) تمناى خدمت به کسى به پاس حق نعمتى امید بخشایش از او براى شخص گناهکارى آرزوى تداوم عشقى با همه جانکاه بودنش امید عنایت به نیت خیرى که در پس گناهى ظاهرى نهفته است و، در نهایت، مژده برخوردارى از رحمت عامى.