لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 1
« ولادت حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها را تبریک عرض می نماییم »
سینه ی من سوخته سینه ایست
شعله ی خاکستر آئینه ایست
سینه ی زهرا (س) تب توحید داشت
کان شرف ، شیره ی خورشید داشت
شیر نبود آنچه در آن سینه بود
شربتی از کوثر آینه بود
فاطمه (س) آئینه ی حیدر نماست
فاش بگو فاطمه ( س ) شیر خداست
آینه در آینه تکثیر شد
آینه خندید و جهانگیر شد
فاطمه (س) خود کیست ؟ نمود علی (ع)
کیست علی (ع) ؟ فاطمه (س) منجلی
فاطمه ( س ) ای سیده ی کائنات
چشم دو عالم زرخت گشته مات
خلق ز وجدت به وجود آمده است
بر در مجدت به سجود آمده است .
گروه معراج
کلثوم اسکندری
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 6
« سخنی درباره ی لسان الغیب»
درباره ی: نویسنده بزرگ خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی
سخن و تفحص پیرامون اشعار تغزلی و موسیقائی حافظ از سوی حافظ شناسان و عالمان عرفان بسیار شده است بی آنکه در اداراکات و کشف شهودات آن ها درباره ی حافظ و آفرینش های هنری او تشابه و یگانگی هائی وجود داشته باشند این ابهام شاید به دلیل ایهام و کنایات و نیز نمادهای قومی و فرهنگی است که در زبان و کلام و شیوه بیان سمرفندی که در عصر حافظ می زیسته است و کتاب تذکره خود را 4 سال بعد از وفات بپایان بوده است در کتاب خود او را دانا به عالم راز آلود غیب و حافظ یاد کرده است و بودند پژوهندگان و سوخته ی زبان و فرهنگ ایران که دل و جان در گرو این عشق اثیری و عارفانه که از سوی خداوندگار یکتا در این وند عاشق به ودیعه نهاده شده بود نهاوند و جان در قربانگاه محراب عشق باختند بی آنکه بر اسرار و رازهای سر به مهر رنگین کمان جام جهان نمای و به ژرفای اسطوره های شعر خواجه چیده شوند حافظ زمانی پا به عالم هستی نهاد که نزدیک به هشتاد سال از تجاوز و حاکمیت زورمداران اقوام بیابانگرد مغول و ترکان تیموری که تنها ابزار و فرهنگ شان تیغ سلاح خون ریز شمشیر بود و با آن شهرهای پهناور را ویران زمین را یکی پس از دیگری غارت و به آتش کشیدند و به ضرب شمشیر وادار به اسارت و تسلیم نمودند میگذشت و شیراز نیز که به علت سیاست و حسن تدبیر شاهان و فرمانروایان فارس تسلیم و مصون از تعرض و چپاول مهاجم حیات درباره ی یافته بود به سیر فرهنگی خود ادامه داد. خواجه شمس الدین محمد بن محمد حافظ شیرازی در دهه سوم قرن هشتم هجری حدود سال 727 قدم به عالم سنجی خاک نهاد و چشم و جمال هستی گشود حافظ که هنوز چند سالی نداشت پدر خود را از دست داد. از پدر که فردی زحمتکش و وارسته بود چون توش و مالی نمانده بود در سالهای نخست نوجوانی او و مادرش با فقیر و تهیدستی روزگار می گذراندند جافظ چون به سن رسیده بود برای کسب درآمد و تامین معاش(در نانوایی یک از محله های شیراز به کار خمیرگیری مشغول شد) و چون شوق و عشق به آموختن داشت در یکی از مکتب خانه های آن زمان که از سوی فضلا و ادبای وقت اداره می شد و تحصیل پرداخت. حافظ پس از گذراندن مراحل نخستین تعلیم و تعلم چون در درون روح ناآرام جوشان خود که رشید در نبوغ جادوئی و سحرانگیزش که در حال بروز و ظهور بود و ذره تار و پودش را در بند و سیطره خود داشت و در تب درک معانی و علوم قرآنی و نیز تعالی علمی و فرهنگی خود می سوخت ضمن حضور در مجالس درس عالمان و ادبیان زمان که در شیراز به فراوانی یافت می شدند و در آن ایام بعد از مدرسه نظامیه بغداد که سوی مغولان به خاک و خون کشیده شده بود یک مرکز ادبی و فرهنگ بود و از اوایل قرن چهارم تا اواخر قرن هشتم هجری محل درس و بحث سالکان طریقت عرفان و ادب همچون ابن خفیف ( 372- 629 ) و جنید شیرازی و عارفان و شاعران صاحب سبک و کرامات بوده است در سلک دوستداران و عاشقان زبان و ادب فارسی و عرب در آمد و در مجالس درس عالمان فرهیخته و عارف زمان خود حضور یافت و تلمذ میکرد محمد گلندام که خود طبع شعری داشت و معاصر و هم مدرسه ی حافظ بود و با او دوستی بسیار نزدیکی داشت می گویند : « حافظ به تبع و تفحص در کتب اساسی علوم شرحی و ادبی از قبیل کشاف زمخشری و مطالع الانظار قاضی بیضاوی و مفتاح العلوم سکاکی و امثال آنها پرداخت محمد گلندام حافظ را چندین بار در مجلس درس قوام الدین ابوالبقا عبد الله بن محمود اصفهانی شیرازی ( 772 هجری ) مشهور به ابن النقید نجم عالم معروف به قرآت سبع و فقیه بزرگ خود دیده و غزل های سی رش را در همان محفل و ادب شنیده است » . حافظ که بنوغ و منزلت شعر خود را .
« سخنی درباره ی لسان الغیب »
« درباره ی نویسنده ی بزرگ خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی »
می دانست در اندک زمان در هالی رحمت شهرت و افتخار یکی پس از دیگری بروی او گشوده پس از زبانزد خاص و عالم گردید و ستاره اقبال او تا آن سوی مرزهای ایران درخشیدن گرفت . حافظ قرآن که ( نادرة زمان و جهان و سخن او را حالا تست که در حوزة ملاقت بشری در نیاید همانا و اردات غیبی است و از مشرب قفیر چاشنی دارد و اکابد او را السان الغیب نام کرده اند ) به مشک پارئی در وطن مالوف قناعت نمودی و از شهر شهرهای غریب فراغت داشت پای از شیراز نشاط ، اندیشه ها و رؤیاهای گاهی شاد و گاهی غم آلودش
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : پاورپوینت
نوع فایل : .ppt ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد اسلاید : 43 اسلاید
قسمتی از متن .ppt :
وزارت علوم، تحقیقات و فنّاوریسازمان پژوهشهای علمی و صنعتی ایران
تحلیلی بر نظام ملی نوآوری ایران
مؤسسه مطالعات و تحقیقات فنّاوری
خرداد 85
فهرست مطا لب:
مرو ر ی بر شا خص ها ی ا قتصا د ی ا یر ا ن
مؤ لفه ها ی نظا م ملی نو آ و ری
ویژ گیها ی نظا م ملی نو آو ر ی ایر ا ن
مقدمه:
1- سه نیروی متعامل: توسعه فعالیتهای علمی و انقلاب درفناوری(با تأکیدبرIT)و جهانی شدن اقتصاد و گسترش سریع موافقتنامههای تجاری و تحول در مفاهیم دانش موجب ایجاد فاز جدیدی از توسعه شده که آن را ” اقتصاد دانش “ مینامند که سیستمهای اقتصادی واقع در این فاز توسعه را ” اقتصاد مبتنی بردانش“ میگویند. این تحول اساسی در اقتصاد جهانی موجب:
تغییر در ماهیت رقابت هم در داخل و هم در خارج از کشور و هم در بین کشورها
نظم جدیدی درحال شکل گرفتن است که پایههای آن بردانش متکی است
ایجاد دانش جدید و بهره برداری مناسب از آن بعنوان نوآوریهای تکنولوژیک شرط حیات سیستمهای اقتصادی اجتماعی است.
کشورهای درحال توسعه منجمله ایران و اقتصاد ایران با چالش روبرو است.
2- نظریه نظام ملی نوآوری،تکامل یافته نظریههای سنتی نوآوری است.
خلاصه وضعیت اقتصادی ایران:
نقش بخش خصوصی در GDPحدود 15 درصد است.
مبتنی بر منابع اولیه نفت،گاز ومواد معدنی و زیرزمینی است )حدود 85 درصد صادرات تجاری ایران نفت و گاز است(
برنامههای اقتصادی بطور تدریجی به سمت نیازهای بازار و توسعه بخش خصوصی حرکت کرده و دولت متعهد به آزادسازی تجاری و متنوع نمودن اقتصاد شده است.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 14
زندگینامه ی نیما یوشیج
یوش؛ روستای کوچکی در دامنههای سرسبز البرز. سال 1276 است و قاجارها دو دستی سلطنت را چسبیدهاند. اگر چه تکانههای شدیدی در جریان است و عنقریب است که از دور خارج شوند. انقلاب مشروطیت در راه است.
پاییز، آن قدر رنگ در طبیعت ریخته است که نخستین نگاههای «نوزاد» به جای گریه با حیرت همراه است. اسمش را علی میگذارند؛ اولین پسر مردی شجاع و عصبانی و زنی اهل شعر و ادبیات. پدر تار میزند و به شکار میرود و گاهی پسر خردش را جلوی خودش، بر اسب مینشاند و به کوه میزند:
«زندگی بدوی من در بین شبانان و ایلخیبانان گذشت که به هوای چراگاه به نقاط دور ییلاق – قشلاق میکنند و شب بالای کوهها ساعات طولانی با هم به دور آتش جمع میشوند.»
خواندن و نوشتن را نزد آخوند روستا میآموزد. در سفری به تهران، به اصرار اقوام نزدیکش، در مدرسهی سن لویی نام نویسی میکند. اما درس خواندنش تعریفی ندارد. با بچهها درگیر میشود.
مدام در اندیشهی نقشهای برای فرار از مدرسه است و به جز نقاشی، نمراتش تعریفی ندارد:
«وضع رفتار و سکنات من، کنارهگیری و حجبی که مخصوص بچههای تربیت شده در بیرون شهر است، موضوعی بود که در مدرسه مسخره بر میداشت. با خوش رفتاریها و تشویقهای معلم شاعری به نام «نظام وفا» به وادی شعر کشیده میشود. شعرهایی به سبک خراسانی
میسراید. اما این قالب و نگاه نمیتواند او را راضی کند:
«همه چیز در آن یک جور و به طور کلی دور از طبیعت واقع و کمتر مربوط به خصایص شخص گوینده، وصف میشود» اما مدرسهی سن لویی برای او چیزی بیشتر از یک معلم خوب دارد. یادگیری «زبان فرانسه» از ارکان آموزشی این مدرسه است. در این ایام که مقارن با جنگ جهانی اول است، اخبار جنگ را به زبان فرانسه میخواند و اندک اندک با ادبیات فرانسه و آثار شعرای رمانتیک آشنا میشود:
«آشنایی با زبان خارجی راه تازه را در پیش چشم من گذاشت» بعد از اتمام دوران تحصیل در ادارهای مشغول به کار میشود. ولی زندگی شهری و کار اداری با طبع او سازگار نیست:
«من تمام این مدت را در شهر اقامت داشتم. مشغول انجام دادن کاری بودم که مقتضی طبیعت من نبود. با چه کسی میتوان گفت که مرتب کردن کاغذ جات یک ادارهی دولتی و سنجاق زدن به آنها برای من کار خوبی نبود.»
سرانجام جست و جوهایش به نتیجه میرسند. منظومهی بلند «افسانه» را میسراید و قسمتی از آن را در هفتهنامهی «قرن بیستم» به چاپ میرساند. این نشریه را دوست شاعرش «میرزادهی عشقی» اداره میکند.
این منظومه سرشار از تخیل و توصیفهای بدیعی است که مخالفان نوگرایی نیز نمیتوانند بیاعتنا از کنار آن بگذرند: تو دروغی، دروغی دلاویز / تو غمی، یک غم سخت زیبا. یا در جای دیگر: خس، به صد سال طوفان ننالد / گل، زیک تند باد است بیمار / تومپوشان سخنها که داری...
افسانه در 1301 سروده و منتشر میشود و از این پس نوآوریهای او که دیگر نام خودش را به «نیما یوشیج» تغییر داده بوده با شعرهایی ادامه پیدا کرد که هر کدام از بهترین نمونههای سبکی محسوب میشود که خیلی زود به «شعر نو» معروف شد و شاعران جوان زیادی را به دنبال خود کشید.
اما نادیده گرفتن قواعد جا افتادهی هزاران ساله، بدون بدخواهی و مخالفت آشکار ادبی جا افتاده و صاحب نام، امکانپذیر نشد:
«چیزهایی که قابل تحسین و توجه عموم واقع میشوند اغلب این طور اتفاق افتاده است که روز قبل بالعموم آنها را رد و تکذیب کردهاند.»
با این همه نیما راه خود را یافته بود و بدون توجه به بدفهمیها و کمفهمیهای اهل ادب به تجربههای تازهاش ادامه داد: وزن و قافیه را هر چند یک سره به کنار ننهاد، آنها را به شکل تازهای به کار گرفت. مصرعها کوتاه و بلند میشوند و کلمات با دقت و وسواس انتخاب میشوند. هر چند ظاهر بعضی از اشعار، انسجام و استحکام سبک کهن را ندارند، نظم آهنینی در کل شعر جاری است که مخصوص همان شعر است:
«شعر آزاد سرودن برای من دشوارتر از غیر آن است.»
نوآوری نیما فقط در قالب شعری نبود. نوع نگاه او نیز تازه و امروزی بود. همین نگاه تازه بود که به آن قالب نو منجر شده بود:
«مایهی اصلی اشعارمن رنج من است. به عقیدهی من گویندهی واقعی باید آن مایه را داشته باشد. من برای رنج خود شعر میگویم. فرم و کلمات و وزن و قافیه، در همه وقت برای من ابزارهایی بودهاند که مجبور به عوض کردن آنها بودهام تا با رنج من و دیگران بهتر سازگار باشد.»
«دیگران» بخش قابل توجهی از هستی نیما است. او نمیتواند چشمش را بر فقر و درد و رنج و زندگی محنت بار مردم دور و برش بربندد. تا جایی که به وادی سیاست پای می گذارد و به فکر قیام و انقلاب میافتد:
«تا چند روز دیگر از ولایت میروم. اگر موفق شدم همهمهی تازهای در این قسمت البرز به توسط من درخواهد افتاد و اصالت دلاوران کوهستان را به نمایش درخواهم آورد.»
اما به زودی منصرف میشود و فکر یاغیگری را از سرش بیرون میکند چون به این نتیجه میرسد که ممکن است بیجهت مردم را به زحمت اندازد.
پس از ازدواجش با «عالیه جهانگیر» در سال 1306، چند سالی به شمال میرود و در بازگشت در مجلهی موسیقی به کار
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 6
نقطه ی وحدت بین دو قوس احدیت و واحدیت
ابتدای حیات با آغاز آثار وجودی آن،حس حرکت تغذیه تنمیه و تولید مثل به اعراف می رسد. هر یک از انواع موجودات را صورتی خواص است که کمال آن نوع به شمار می رود که این صورت کمالی نوع موجود حی از نظر ملا صدرا نفس است، مانند نفس نباتی نفس حیوانی و نفس انسانی. و از تمام این ها کمال انسانی در کمال قوه ی عاقله در نفس انسانی عیان است. و مراتب این کمال در آدمی در مرحله جنینی در حد نفس نباتی است و پس در جنین نفس نباتی بالفعل است و نفس حیوانی بالقوه اما موقعی که زاده شد درجه نفس او درجه نفس حیوانی می شود که تا اوان بلوغ صوری دوام دارد و بالقوه انسان نفسانی است از اوان بلوغ معنوی و رشد باطنی انسان نفسانی بالفعل می شود در حالی که انسان بالقوه ملکی یا شیطانی است و ممکن است بعدن یکی از این دو نفس بالفعل غالب شود. مرتبه الهیت بر سه مرتبه است: باطن، ظاهر و وسط و آن(وسط) چیزی است که به آن ظاهر از باطن امتیاز می یابد و از آن جدا می شود و آن عبارت از برزخ می باشد. بنابراین آن را سویی به باطن و سویی به ظاهر است. بلکه خودش به عینه سو و وجه است و آن تقسیم بردار نیست و او انسان کامل است که حق تعالی آن را برزخ بین حق و عالم قرار داده است، به اسماء الهی که ظاهر شود حق است و به حقیقت امکان که ظاهر گردد خلق است و او را بر سه مرتبه قرار داده است: عقل و حس ـ که دو طرفند ـ و خیال،که برزخ و در وسط است بین معنی و حس. مرتبه وسط که انسان کامل است چیزی نیست مگر بین حقیقت احدیت و واحدیت و یا باطن و ظاهر که این مرتبه چیزی نیست جز قرار گرفتن در دو طرف مانند حائلی است که جدا می کند ظاهر را از باطن ولی خود هیچ چیزی نیست در حقیقت مگر عین دو طرف. مانند مرز دو کشور که هیچ مقداری از خاک هیچ کدام از دو کشور را نمی پذیرد اما عین پذیرش دو کشور نیز هست. پس به انسان کامل است که حق از خلق تمیز پیدا می کند و ظاهر از باطن و احدیت از واحدیت. و تمام اسماء الهیه جز احد به واسطه انسان کامل متعین می شود و اگر انسان کامل نبود الله بود و هیچ چیزی با او نبود و هیچ تعینی و به تحقیق که الان نیز همین طور است.
نفس هر فرد در سیر نزولی نفسی است مجمل مانند نفسی که تاب و تحمل معانی مختلف دارد و تا از مرتبه اجمال به تفصیل نیاید معنای واقعی آن معلوم نشود.آمدن به این عالم برای تزکیه و تطهیر و آزمایش است.در حقیقت افراد نوع انسان در بدایت امر متفق و متحد اند و در نهایت امر بر حسب اوصاف و احوال و اعمال مختلف و متفاوتند.
مراتبی که انسان حایز می شود به جهت رتبه نه به جهت درج در جنس حیوانیت:
1-عقل اول( قلم، حق مخلوق به، ...)2 - نفس کلی(لوح محفوظ)3- طبیعت4-هباء 5-جسم 6-شکل7-عرش8-کرسی9-فلک اطلس 10 -فلک ستارگان ثابت11-آسمان اول تا هفتم12 – کره آتش13- کره هوا14- کره آب15- خاک16- معدن 17- نبات18-حیوان19-فرشته20- جن21- بشر22- مرتبه
در تاریخ تصوف هم نخستین کسی که از مفهوم انسان کامل سخن راند حلاج بود و استنادش هم به این حدیث که "خداوند آدم را به صورت خویش آفرید"بود. به عقیده او انسان دارای دو بعد الهی و مادی است طبق همان که در تاریخ فلسفه به ایدئالیسم و ماتریالیسم شهرت یافته.حلاج جنبه معنوی انسان را لاهوت و جنبه بدنی را ناسوت نامید.که هیچ گاه با وجود حضورشان که به تعبیری حضور نامحسوس آب در شراب است در یک فرد در هم ادغام نشده اند و در شرایطی از زمان و مکان یکی بر دیگری غالب شده و دیگری رنگ می بازد.این دو، دو چهره متفاوت یک حقیقتند.لاهوت مترادف باطن و ناسوت مترادف ظاهر است.تجلی حق در موجودات اعم از نبات و حیوان و انسان و بالاخص در انسان قابل انکار نیست لذا حضور حق و تجلی کامل آن در انسان لاهوت و ناسوت را بیشتر از هر موجودی در انسان منیر است.از آن جایی هم که همه ویژگی های سایر مخلوقات در انسان مجموع است، نام هایی چون"مختصر شریف"،"عالم صغیر"،"کون جامع"به آن نیز داده اند.که البته با جمع تمام این ویژگی هاست که در اکمل حالت جایگاهی والاتر از فرشتگان بر انسان قابل تصور است که البته این صورتی است بالقوه از آن و تجلی و فعلیتش منوط به تجلی به جمال و جلال الهی است. و چون در نظر شیخ اکبر انبیا و اولیا از بالاترین تجلی الهی بر خوردارند،تاسی و توصل به انبیا موجب درک نور و حقیقت الهی و حرکت در مسیر و لقا به کمال می باشد.
آنگاه که خداوند عالم را آفرید آدم را جلای آن قرار داد و عالمی که با آدم جلا یافته بود کامل ترین تجلی گاه حق شد.و ایضاح این رای حدیث قدسی معروف است که من گنجی مخفی بودم که دوست داشتم تا شناخته شوم پس خلق را خلق کردم تا معروف گردم.و البته در تفسیر این حدیث نبایستی از نظر دور داشت که او فی نفسه بر خویش کفایت است و از همه بی نیاز.ولی اسما و صفات حق از هم متمایز نیستند همان گونه که باری تعالی ضرورتن محتاج ماءلوه یعنی محلی برای تعین الوهیت خویش است به این معنا که خداوند از حیث احدیت و ذات خود رب نامیده نمی شود زیرا قبول این صفت در مضان قبول نسبتی است اضافی ولی از حیث قبول اسم رب مقتضی قبول مربوب و از حیث قبول اسم الله مقتضی اسم ماءلوه است و اینان به صورت این حالات و مرتبه از او بهره می برند و کسب وجود می کنند.به اعتقاد ابن عربی نسبت انسان به خدا ،درست مانند چشم است به انسان و حتا در عبارتی صحیح تر انسان مردمک چشم خداست . در چنین وضعی است که عالم با انسان کمال می یابد.زمانی که خداوند فرمود"من در روی زمین خلیفه ای خلق خواهم کرد"و آن مضمون تمام آن چیزی است که مقربان نیز کمتر و یا اصلن به آن درنیافتند و آن قصوری است که در معنای عدم آفرینش انسان بر جهان اعمال می شد و این خلا را جبران انسان شده است.
جایی که انسان خود را می یابد با عنوان" من" به خویشتن خویش اشاره می کند ،هر چیزی جز "من" بیگانه بشمار می رود.و هر چیزی که با" من" بیگانه است ناچار باید او یا آن باشد و این جاست که خود آگاهی محصول علم و صور درکی نمی تواند باشد که حضور ذات مدرک به یاری مدرک می آید به مثابه تفریق اتصال صورتی در عضو تفریق یافته یا سایر اعضا از خود به جا نگذاشته است.این جاست که باید به حضور علم اشراقی و آگاهی حضوری در نفس ناطقه اذعان کرد و این جدای از صور ادراکیه از نوع منقول است.و آن چه با عنوان مدرک ذات مطرح است و صورت مثالی من مصداق عنوان او می باشد .آن گونه که صدر المتالهین شیرازی در این باب به این نظر مستند است که حصول علم به یک