واضی فایل

دانلود کتاب، جزوه، تحقیق | مرجع دانشجویی

واضی فایل

دانلود کتاب، جزوه، تحقیق | مرجع دانشجویی

تحقیق در مورد داستان اصحاب کهف

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

دسته بندی : وورد

نوع فایل :  .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحه : 7 صفحه

 قسمتی از متن .doc : 

 

داستان اصحاب کهف

آنچه از قرآن کریم در خصوص این داستان استفاده مى شود این است که پیامبر گرامى خود را مخاطب مى سازد که ((با مردم درباره این داستان مجادله مکن مگر مجادله اى ظاهرى و یا روشن )) و از احدى از ایشان حقیقت مطلب را مپرس . اصحاب کهف و رقیم جوانمردانى بودند که در جامعه اى مشرک که جز بتها را نمى پرستیدند، نشو و نما نمودند. چیزى نمى گذرد که دین توحید محرمانه در آن جامعه راه پیدا مى کند، و این جوانمردان بدان ایمان مى آورند. مردم آنها را به باد انکار و اعتراض ‍ مى گیرند، و در مقام تشدید و تضییق بر ایشان و فتنه و عذاب آنان بر مى آیند، و بر عبادت بتها و ترک دین توحید مجبورشان مى کنند. و هر که به ملت آنان مى گروید از او دست بر مى داشتند و هر که بر دین توحید و مخالفت کیش ایشان اصرار مى ورزید او را به بدترین وجهى به قتل مى رساندند. ...

أَمْ حَسِبْت أَنَّ أَصحَب الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ ءَایَتِنَا عجَباً(9)إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ إِلى الْکَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا ءَاتِنَا مِن لَّدُنک رَحْمَةً وَ هَیىْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشداً(10)فَضرَبْنَا عَلى ءَاذَانِهِمْ فى الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَداً(11)ثُمَّ بَعَثْنَهُمْ لِنَعْلَمَ أَى الحِْزْبَینِ أَحْصى لِمَا لَبِثُوا أَمَداً(12)نحْنُ نَقُص عَلَیْک نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنهُمْ فِتْیَةٌ ءَامَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْنَهُمْ هُدًى (13)وَ رَبَطنَا عَلى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَب السمَوَتِ وَ الاَرْضِ لَن نَّدْعُوَا مِن دُونِهِ إِلَهاً لَّقَدْ قُلْنَا إِذاً شططاً(14)هَؤُلاءِ قَوْمُنَا اتخَذُوا مِن دُونِهِ ءَالِهَةً لَّوْ لا یَأْتُونَ عَلَیْهِم بِسلْطنِ بَینٍ فَمَنْ أَظلَمُ مِمَّنِ افْترَى عَلى اللَّهِ کَذِباً(15)وَ إِذِ اعْتزَلْتُمُوهُمْ وَ مَا یَعْبُدُونَ إِلا اللَّهَ فَأْوُا إِلى الْکَهْفِ یَنشرْ لَکمْ رَبُّکُم مِّن رَّحْمَتِهِ وَ یُهَیىْ لَکم مِّنْ أَمْرِکم مِّرْفَقاً(16)وَ تَرَى الشمْس إِذَا طلَعَت تَّزَوَرُ عَن کَهْفِهِمْ ذَات الْیَمِینِ وَ إِذَا غَرَبَت تَّقْرِضهُمْ ذَات الشمَالِ وَ هُمْ فى فَجْوَةٍ مِّنْهُ ذَلِک مِنْ ءَایَتِ اللَّهِ مَن یهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَن یُضلِلْ فَلَن تجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُّرْشِداً(17)وَ تحْسبهُمْ أَیْقَاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذَات الْیَمِینِ وَ ذَات الشمَالِ وَ کلْبُهُم بَسِطٌ ذِرَاعَیْهِ بِالْوَصِیدِ لَوِ اطلَعْت عَلَیهِمْ لَوَلَّیْت مِنْهُمْ فِرَاراً وَ لَمُلِئْت مِنهُمْ رُعْباً(18)وَ کذَلِک بَعَثْنَهُمْ لِیَتَساءَلُوا بَیْنهُمْ قَالَ قَائلٌ مِّنهُمْ کمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا یَوْماً أَوْ بَعْض یَوْمٍ قَالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَکم بِوَرِقِکُمْ هَذِهِ إِلى الْمَدِینَةِ فَلْیَنظرْ أَیهَا أَزْکى طعَاماً فَلْیَأْتِکم بِرِزْقٍ مِّنْهُ وَ لْیَتَلَطف وَ لا یُشعِرَنَّ بِکمْ أَحَداً(19)إِنهُمْ إِن یَظهَرُوا عَلَیْکمْ یَرْجُمُوکمْ أَوْ یُعِیدُوکمْ فى مِلَّتِهِمْ وَ لَن تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً(20)وَ کذَلِک أَعْثرْنَا عَلَیهِمْ لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقُّ وَ أَنَّ الساعَةَ لا رَیْب فِیهَا إِذْ یَتَنَزَعُونَ بَیْنهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَیهِم بُنْیَناً رَّبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیهِم مَّسجِداً(21)سیَقُولُونَ ثَلَثَةٌ رَّابِعُهُمْ کلْبُهُمْ وَ یَقُولُونَ خَمْسةٌ سادِسهُمْ کلْبهُمْ رَجْمَا بِالْغَیْبِ وَ یَقُولُونَ سبْعَةٌ وَ ثَامِنهُمْ کلْبهُمْ قُل رَّبى أَعْلَمُ بِعِدَّتهِم مَّا یَعْلَمُهُمْ إِلا قَلِیلٌ فَلا تُمَارِ فِیهِمْ إِلا مِرَاءً ظهِراً وَ لا تَستَفْتِ فِیهِم مِّنْهُمْ أَحَداً(22)وَ لا تَقُولَنَّ لِشاى ءٍ إِنى فَاعِلٌ ذَلِک غَداً(23)إِلا أَن یَشاءَ اللَّهُ وَ اذْکُر رَّبَّک إِذَا نَسِیت وَ قُلْ عَسى أَن یهْدِیَنِ رَبى لاَقْرَب مِنْ هَذَا رَشداً(24)وَ لَبِثُوا فى کَهْفِهِمْ ثَلَث مِائَةٍ سِنِینَ وَ ازْدَادُوا تِسعاً(25)قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَیْب السمَوَتِ وَ الاَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسمِعْ مَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَلىٍّ وَ لا یُشرِک فى حُکْمِهِ أَحَداً(26)9. مگر پنداشته اى از میان آیه هاى ما اهل کهف و رقیم شگفت انگیز بوده اند؟10. وقتى آن جوانان به غار رفتند و گفتند: پروردگارا، ما را از نزد خویش رحمتى عطا کن و براى ما در کارمان صوابى مهیا فرما.11. پس در آن غار سالهاى معدود به خوابشان بردیم .12. آنگاه بیدارشان کردیم تا بدانیم کدام یک از دو دسته مدتى را که درنگ کرده اند، بهتر مى شمارند.13. ما داستانشان را براى تو حق مى خوانیم . ایشان جوانانى بودند که به پروردگارشان ایمان داشتند و ما بر هدایتشان افزودیم .14. و دلهایشان را قوى کرده بودیم که به پا خاستند و گفتند: پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمین است و ما هرگز جز او پروردگارى نمى خوانیم ، و گرنه باطلى گفته باشیم .15. اینان ، قوم ما، که غیر خدا خدایان گرفته اند، چرا در مورد آنها دلیلى روشنى نمى آورند؟ راستى ستمگرتر از آن کس که دروغى درباره خدا ساخته باشد، کیست ؟16. اگر از آنها و از آن خدایان غیر خدا را که مى پرستند گوشه گیرى و دورى مى کنید، پس سوى غار بروید تا پروردگارتان رحمت خویش را بر شما بگسترد و براى شما در کارتان گشایشى فراهم کند.17. و خورشید را بینى که چون برآید، از غارشان به طرف راست مایل شود و چون فرو رود، به جانب چپ بگردد. و ایشان در فراخنا و قسمت بلندى غارند. این از آیه هاى خداست . هر که را خدا هدایت کند، او هدایت یافته است و هر که را خدا گمراه کند، دیگر دوستدار و دلسوز و رهبرى برایش نخواهى یافت .18. چنان بودند که بیدارشان پنداشتى ولى خفتگان بودند. به پهلوى چپ و راستشان همى گرداندیم ، و سگشان بر آستانه دستهاى خویش را گشوده بود. اگر ایشان را مى دیدى ، به فرار از آنها روى مى گرداندى و از ترسشان آکنده مى شدى .19. چنین بود که بیدارشان کردیم تا از همدیگر پرسش کنند. یکى از آنها گفت : چقدر خوابیدید؟ گفتند: روزى یا قسمتى از روز خوابیده ایم . گفتند: پروردگارتان بهتر داند که چه مدت خواب بوده اید. یکیتان را با این پولتان به شهر بفرستید تا بنگرد طعام کدام یکیشان پاکیزه تر است و خوردنیى از آنجا براى شما بیاورد، و باید سخت دقت کند که کسى از کار شما آگاه نشود.20. زیرا محققا اگر بر شما آگهى و ظفر یابند، شما را یا سنگسار خواهند کرد و یا به آیین خودشان بر مى گردانند، و هرگز روى رستگارى نخواهند دید.21. بدین سان کسانى را از آنها مطلع کردیم تا بدانند که وعده خدا حق است و در رستاخیز تردیدى نیست . وقتى که میان خویش در کار آنها مناقشه مى کردند، گفتند: بر غار آنها بنایى بسازید - پروردگار به کارشان داناتر است - و کسانى که در مورد ایشان غلبه یافته بودند، گفتند: بر غار آنها عبادتگاهى خواهیم ساخت .22. خواهند گفت : سه تن بودند، چهارمیشان سگشان بود. و گویند پنج تن بودند، ششم آنها سگشان بوده . اما بدون دلیل و در مثل رجم به غیب مى کنند. و گویند هفت تن بودند، هشتمى آنها سگشان بوده . بگو پروردگارم شمارشان را بهتر مى داند و جز اندکى شماره ایشان را ندانند. در مورد آنها مجادله مکن مگر مجادله اى بظاهر، و درباره ایشان از هیچ یک از اهل کتاب نظر مخواه .23. درباره هیچ چیز مگو که فردا چنین کنم ،24. مگر آنکه خدا بخواهد. و چون دچار فراموشى شدى ، پروردگارت را یاد کن و بگو شاید پروردگارم مرا به چیزى که به صواب نزدیک تر از این باشد، هدایت کند.25. و در غارشان سیصد سال بسر بردند و نه سال بر آن افزودند.26. بگو خدا بهتر داند چه مدت بسر بردند. دانستن غیب آسمانها و زمین خاص ‍ اوست ؛ چه ، او بینا و شنواست . جز او دوستى ندارند و هیچ کس را در فرمان دادن خود شریک نمى کند.(از سوره مبارکه کهف )داستان اصحاب کهف از نظر قرآن و تاریخ آنچه از قرآن کریم در خصوص این داستان استفاده مى شود این است که پیامبر گرامى خود را مخاطب مى سازد که ((با مردم درباره این داستان مجادله مکن مگر مجادله اى ظاهرى و یا روشن )) و از احدى از ایشان حقیقت مطلب را مپرس . اصحاب کهف و رقیم جوانمردانى بودند که در جامعه اى مشرک که جز بتها را نمى پرستیدند، نشو و نما نمودند. چیزى نمى گذرد که دین توحید محرمانه در آن جامعه راه پیدا مى کند، و این جوانمردان بدان ایمان مى آورند. مردم آنها را به باد انکار و اعتراض ‍ مى گیرند، و در مقام تشدید و تضییق بر ایشان و فتنه و عذاب آنان بر مى آیند، و بر عبادت بتها و ترک دین توحید مجبورشان مى کنند. و هر که به ملت آنان مى گروید از او دست بر مى داشتند و هر که بر دین توحید و مخالفت کیش ایشان اصرار مى ورزید او را به بدترین وجهى به قتل مى رساندند.قهرمانان این داستان افرادى بودند که با بصیرت به خدا ایمان آوردند، خدا هم هدایتشان را زیادتر کرد، و معرفت و حکمت بر آنان افاضه فرمود، و با آن نورى که به ایشان داده بود پیش پایشان را روشن نمود، و ایمان را با دلهاى آنان گره زد، در نتیجه جز از خدا از هیچ چیز دیگرى باک نداشتند. و از آینده حساب شده اى که هر کس دیگرى را به وحشت مى انداخت نهراسیدند، لذا آنچه صلاح خود دیدند بدون هیچ واهمه اى انجام دادند. آنان فکر کردند اگر در میان اجتماع بمانند جز این چاره اى نخواهند داشت که با سیره اهل شهر سلوک نموده حتى یک کلمه از حق به زبان نیاورند. و از اینکه مذهب شرک باطل است چیزى نگویند، و به شریعت حق نگروند. و تشخیص دادند که باید بر دین توحید بمانند و علیه شرک قیام نموده از مردم کناره گیرى کنند، زیرا اگر چنین کنند و به غارى پناهنده شوند بالاخره خدا راه نجاتى پیش پایشان مى گذارد. با چنین یقینى قیام نموده در رد گفته هاى قوم و اقتراح و تحکمشان گفتند: ((ربنا رب السموات و الارض لن ندعو من دونه الها لقد قلنا اذا شططا هولاء قومنا اتخذو امن دونه الهة لو لا یاتون علیهم بسلطان بین فمن اظلم ممن افترى على اللّه کذبا)) آنگاه پیشنهاد پناه بردن به غار را پیش کشیده گفتند: ((و اذ اعتزلتموهم و ما یعبدون الا اللّه فاووا الى الکهف ینشر لکم ربکم من رحمتة و یهیى ء لکم من امرکم مرفقا)).آنگاه داخل شده ، در گوشه اى از آن قرار گرفتند، در حالى که سگشان دو دست خود را دم در غار گسترده بود. و چون به فراست فهمیده بودند که خدا نجاتشان خواهد داد این چنین عرض کردند: ((بار الها تو در حق ما به لطف خاص خود رحمتى عطا فرما و براى ما وسیله رشد و هدایت کامل مهیا ساز)).پس خداوند دعایشان را مستجاب نمود و سالهایى چند خواب را بر آنها مسلط کرد، در حالى که سگشان نیز همراهشان بود. ((آنها در غار سیصد سال و نه سال زیادتر درنگ کردند. و گردش آفتاب را چنان مشاهده کنى که هنگام طلوع از سمت راست غار آنها بر کنار و هنگام غروب نیز از جانب چپ ایشان به دور مى گردید و آنها کاملا از حرارت خورشید در آسایش ‍ بودند و آنها را بیدار پنداشتى و حال آنکه در خواب بودند و ما آنها را به پهلوى راست و چپ مى گردانیدیم و سگ آنها دو دست بر در آن غار گسترده داشت و اگر کسى بر حال ایشان مطلع مى شد از آنها مى گریخت و از هیبت و عظمت آنان بسیار هراسان مى گردید.پس از آن روزگارى طولانى که سیصد و نه سال باشد دو باره ایشان را سر جاى خودشان در غار زنده کرد تا بفهماند چگونه مى تواند از دشمنان محفوظشان بدارد، لاجرم همگى از خواب برخاسته به محضى که چشمشان را باز کردند آفتاب را دیدند که جایش تغییر کرده بود، مثلا اگر در هنگام خواب از فلان طرف غار مى تابید حالا از طرف دیگرش مى تابد، البته این در نظر ابتدائى بود که هنوز از خستگى خواب اثرى در بدنها و دیدگان باقى بود. یکى از ایشان پرسید: رفقا چقدر خواب یدید؟ گفتند: یک روز یا بعضى از یک روز. و این را از همان عوض شدن جاى خورشید حدس زدند. تردیدشان هم از این جهت بود که از عوض شدن تابش خورشید نتوانستند یک طرف تعیین کنند. عده اى دیگر گفتند: ((ربکم اعلم بما لبثتم )) و سپس اضافه کرد ((فابعثوا احدکم بورقکم هذه الى المدینة فلینظر ایها ازکى طعاما فلیاتکم برزق منه )) که بسیار گرسنه اید، ((و لیتلطف )) رعایت کنید شخصى که مى فرستید در رفتن و برگشتن و خریدن طعام کمال لطف و احتیاط را به خرج دهد که احدى از سرنوشت شما خبردار نگردد، زیرا ((انهم ان یظهروا علیکم یرجموکم )) اگر بفهمند کجائید سنگسارتان مى کنند ((او یعیدوکم فى ملتهم و لن تفلحوا اذا ابدا)).این جریان آغاز صحنه اى است که باید به فهمیدن مردم از سرنوشت آنان منتهى گردد، زیرا آن مردمى که این اصحاب کهف از میان آنان گریخته به غار پناهنده شدند به کلى منقرض گشته اند و دیگر اثرى از آنان نیست . خودشان و ملک و ملتشان نابود شده ، و الان مردم دیگرى در این شهر زندگى مى کنند که دین توحید دارند و سلطنت و قدرت توحید بر قدرت سایر ادیان برترى دارد. اهل توحید و غیر اهل توحید با هم اختلافى به راه انداختند که چگونه آن را توجیه کنند. اهل توحید که معتقد به معاد بودند ایمانشان به معاد محکم تر شد، و مشرکین که منکر معاد بودند با دیدن این صحنه مشکل معاد برایشان حل شد، غرض خداى تعالى از برون انداختن راز اصحاب کهف هم همین بود.آرى ، وقتى فرستاده اصحاب کهف از میان رفقایش بیرون آمد و داخل شهر شد تا به خیال خود از همشهرى هاى خود که دیروز از میان آنان بیرون شده بود غذائى بخرد شهر دیگرى دید که به کلى وضعش با شهر خودش ‍ متفاوت بود، و در همه عمرش چنین وضعى ندیده بود، علاوه مردمى را هم که دید غیر همشهرى هایش بودند. اوضاع و احوال نیز غیر آن اوضاعى بود که دیروز دیده بود. هر لحظه به حیرتش افزوده مى شود، تا آنکه جلو دکانى رفت تا طعامى بخرد پول خود را به او داد که این را به من طعام بده - و این پول در این شهر پول رایج سیصد سال قبل بود - گفتگو و مشاجره بین دکاندار و خریدار در گرفت و مردم جمع شدند، و هر لحظه قضیه ، روشن تر از پرده بیرون مى افتاد، و مى فهمیدند که این جوان از مردم سیصد سال قبل بوده و یکى از همان گمشده هاى آن عصر است که مردمى موحد بودند، و در جامعه مشرک زندگى مى کردند، و به خاطر حفظ ایمان خود از وطن خود هجرت و از مردم خود گوشه گیرى کردند، و در غارى رفته آنجابه خواب فرو رفتند، و گویا در این روزها خدا بیدارشان کرده و الان منتظر آن شخصند که برایشان طعام ببرد.قضیه در شهر منتشر شد جمعیت انبوهى جمع شده به طرف غار هجوم بردند. جوان را هم همراه خود برده در آنجا بقیه نفرات را به چشم خود دیدند، و فهمیدند که این شخص راست مى گفته ، و این قضیه معجزه اى بوده که از ناحیه خدا صورت گرفته است .اصحاب کهف پس از بیدار شدنشان زیاد زندگى نکردند، بلکه پس از کشف معجزه از دنیا رفتند و اینجا بود که اختلاف بین مردم در گرفت ، موحدین با مشرکین شهر به جدال برخاستند. مشرکین گفتند: باید بالاى غار ایشان بنیانى بسازیم و به این مساءله که چقدر خواب بوده اند کارى نداشته باشیم . و موحدین گفتند بالاى غارشان مسجدى مى سازیم .داستان از نظر غیر مسلمانان بیشتر روایات و سندهاى تاریخى برآنند که قصه اصحاب کهف در دوران فترت ما بین عیسى و رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم ) اتفاق افتاده است ، به دلیل اینکه اگر قبل از عهد مسیح بود قطعا در انجیل مى آمد و اگر قبل از دوران موسى (علیه السلام )



خرید و دانلود تحقیق در مورد داستان اصحاب کهف


مقاله درباره. اصحاب اخدود

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 17

 

اصحاب اخدود

یکى از جماعت‏هاى الگو در قرآن، که با افتخار و عزت از آنها یاد شده است، کشتگان اخدود مى‏باشند. قرآن در سوره بروج از آنها و سرنوشت عبرت آموز، ومقاومت جانانه‏شان در راه عقیده توحیدى سخن گفته است؛

قُتِلَ أَصْحابُ الأُخْدُودِ * النّارِ ذاتِ الوَقُود * إِذ هُمْ عَلَیْها قُعُودٌ * وَهُمْ عَلى‏ ما یَفْعَلُونَ بِالمُؤْمِنِینَ شُهُودٌ؛(1)

کشته شدند یاران گودال (خندق)؛ همان آتش مایه دار و انبوه. آن‏گاه که آنان بالاى‏آن‏خندق به تماشا نشسته بودند. و خود بر آنچه بر سر مؤمنان مى‏آوردند، گواه‏بودند.

ماجراى اصحاب اخدود از حیث تاریخى با اختلاف بسیار روایت شده است. طورى که نمى‏توان نظر قطعى درباره مصداق واقعى و زمان وقوع آن اظهار نمود.

هرچند در برخى ترجمه‏ها و تفسیرها اصحاب اخدود لقب کسانى دانسته شده که گروهى از مؤمنان را به خاطر عقیده و ایمان به توحید در گودال‏هاى آتش سوزانیده‏اند، اما مشهور این است که اصحاب اخدود همان مؤمنان شهیدند.(2)

1. اصحاب اخدود، اسوه جان نثارى در راه توحید

بارزترین صفت اصحاب اخدود که آنان را به مقام الگویى مى‏رساند، جانفشانى و فداکارى بى‏دریغ در راه اعتقاد توحیدى است.

 با پذیرفتن هر یک از روایات تاریخى موجود در مورد چگونگى و مصداق قصه اصحاب اخدود، آنچه مسلم و یقینى است، مقاومت و رشادت این گروه دربرابر تهدیدهاى جدى سرکردگان کفر است، که مى‏خواستند زندگى دنیا را به بهاى ایمان به آنها دهند و اینان بر ایمان خویش تا آخرین لحظه پاى فشردند؛

وَما نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلّا أَنْ یُؤْمِنُوا بِاللَّهِ العَزِیزِ الحَمِیدِ.(3)

و بر آنان عیبى نگرفته بودند جز اینکه به خداى ارجمند ستوده ایمان آورده بودند.

دیدگاه مشهور درباره ماجراى اصحاب اخدود که مورد اعتراف بیشتر مفسران و سیره‏نویسان است را به طور خلاصه از سیره ابن‏هشام مى‏آوریم:

ذونواس با سربازانش به‏سوى آنها رهسپار شد و به یهودیت دعوتشان کرد و میان کشته‏شدن ودین یهود، مختارشان ساخت.

 پس کشته شدن را برگزیدند و چاله‏هایى (اخدود) برایشان حفرنمود و بسیارى را سوزاند و بسیارى را با شمشیر کشت و مثله‏کرد تا به نزدیک بیست هزار شدند و آیات سوره بروج در شأن ذونواس و سپاهش نازل گشت.(4)

شرح بیشتر ماجرا، بنا به نقل على بن ابراهیم قمى در تفسیر سوره بروج چنین است:

اصحاب اخدود کشته شدند و سبب آن این بود که ذونواس آخرین پادشاه از ملوک حمیر، حبشیان را به حمله به سرزمین یمن واداشت و خود به دین یهود درآمد و حمیریان را به این آیین فرمان داد و خود را یوسف نامید. مدتى بدین‏سان گذشت تا بدو خبر رسید که در نجران بازماندگان قومى نصرانى به‏سرمى‏برند که دین عیسى و حکم انجیل را گردن مى‏نهند و پیشوایشان عبدالله بن بریامن است.

اطرافیان پادشاه، او را به عزیمت به سوى آن قوم و تحمیل آیین یهود برایشان تشویق کردند. پس حرکت کرد تا به نجران رسید و هر کس را بر دین نصرانیت بود، گرد آورد. آن‏گاه دین یهود را بر آنان عرضه کرد اما آنها امتناع کردند. وى با آنان مجادله نمود اما جز ابا و امتناع ندید.

 سرانجام آنها کشته شدن را بر ورود به آیین یهود برگزیدند. ذونواس براى آنها گودال‏هایى حفر کرد و هیزم در آن بنهاد و آتش به پا کرد. گروهى از ایشان به آتش سوختند، گروهى دیگر با شمشیر مثله شدند تا شمار سوختگان و کشتگان به بیست هزار رسید و تنها یکى از ایشان به‏نام دوس با اسب خود گریخت.(5)

بنابراین، آنچه از مجموع روایات مشهور برمى‏آید این است که اصحاب اخدود آزادانه، مرگ را بر دین جبرى و تحمیلى و آیین منسوخ ترجیح دادند و از دین بر حق مسیحیت که آخرین رسالت معتبر در زمانشان بود، بیرون نشدند و فرجامشان شهادت و سعادت عقبا گشت.

قصه‌ اصحاب‌ اخدود

    اخدود جمع‌ خد به‌ معنای‌ رخساره‌ است‌ که‌ درزمین‌ به‌ معنای‌ شق‌ و بخشی‌ از آن‌ است‌. خدواندبه‌ جهت‌ صبر مومنان‌ مکه‌، قصد مومنان‌ مسیحی‌ وبرخورد اصحاب‌ اخدود را برای‌ رسولش‌ نقل‌می‌کند. حوالی‌ سالهای‌ 523 میلادی‌، یمن‌ وجنوب‌ حجاز تا منطقه‌ نجران‌ تحت‌ حاکمیت‌ قوم‌یهود بود. اصحاب‌ اخدود گروهی‌ از حکام‌ یمن‌که‌ دین‌ یهود داشتند و بزرگ‌ آن‌ «ذونواس‌حمیری‌» بود. «مسروق‌» حاکم‌ وقت‌ یمن‌ منطقه‌نجران‌ حجاز را به‌ تسلط خود درآورد و به‌ تمام‌مسیحیان‌ امر کرد تا مسیح‌ را انکار کنند و یهودی‌شوند در غیر این‌ صورت‌ تسلیم‌ مرگ‌ شوند، چون‌مسیحیان‌ از انکار نبوت‌ مسیح‌ امتناع‌ کردند مسروق‌فرمان‌ داد تا نمازخانه‌ مسیح‌ که‌ قریب‌ 427کشیش‌ و راهب‌ در آن‌ جمع‌ شده‌ بودند آتش‌زنند و همه‌ را بسوزانند و بعد حفره‌هایی‌ از آتش‌ایجاد کرد و به‌ مسیحیان‌ نجران‌ از زن‌ و مرد صغیر وکبیر هر کس‌ که‌ از مسیحیت‌ برائت‌ نجوید و ازایمان‌ به‌ خدای‌ مسیح‌ دست‌ نکشد او را زنده‌ زنده‌در آتش‌ اندازند تا بسوزد و نیروهای‌ مسروق‌چنین‌ کردند و مومنان‌ نصاری‌ صبر و بردباری‌ پیشه‌کردند و براین‌ ظلم‌ یهودیان‌ مقاومت‌ کردند.    جالب‌ قضیه‌ای‌ است‌ که‌ در آتش‌سوزی‌اصحاب‌ اخدود در مورد مادری‌ با کودک‌ یک‌ماهه‌اش‌ پیش‌ آمده‌ است‌. سربازان‌ مسروق‌ مادررا با کودک‌ به‌ لب‌ پرتگاه‌ آتش‌ می‌آورند و به‌ اومی‌گویند: «دست‌ از ایمانت‌ بکش‌ یا اینکه‌ تو را درآتش‌ می‌سوزانیم‌» مادر به‌ لخاظ جان‌ وجست‌کودکش‌ از سقوط در آتش‌ منصرف‌ می‌شود ولی‌کودک‌ لب‌ به‌ سخن‌ می‌گشاید که‌ مادر در آتش‌جهنم‌ به‌ مراتب‌ سوزناکتر از آتش‌ دنیا است‌ وبراین‌ مصیبت‌ چند لحظه‌ای‌ صبر کن‌ و مادر که‌متوجه‌ این‌ معجزه‌ الهی‌ می‌شود به‌ مشرکان‌اخدود می‌گوید: «من‌ از ایمان‌ به‌ خدای‌ بازنمی‌گردم‌، خدای‌ واحد بزرگ‌ عالمیان‌ معبود من‌است‌ و من‌ از حاکم‌ شما پیروی‌ نمی‌کنم‌» وبدینسان‌ در آتش‌ کمین‌ کافران‌ با فرزندش‌سوخت‌.     در روایتی‌ از ضحاک‌ نقل‌ شده‌ است‌ چند نفرپیش‌ از وقت‌ سخن‌ گفتند: -1 کودکی‌ که‌ شاهدرفتار پاک‌ حضرت‌ یوسف‌ بود -2 پسر ماشطه‌دختر فرعون‌ -3 عیسی‌ پیامبر -4 یحیی‌ -5کودک‌ مربوط به‌ اصحاب‌ اخدود.    به‌ هر شکل‌ خداوند با بیان‌ قصه‌ اخدود ومومنان‌ نجران‌ به‌ مومنان‌ مکه‌ خبر داد که‌ چگونه‌مومنان‌ نجران‌ در برابر ظلمهای‌ مشرکان‌ مقاومت‌ وصبر کردند.

داستان اصحاب اخدود

داستان اصحاب اخدود

قُتِلَ أَصحَب الاُخْدُودِ(4)

النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ(5)

إِذْ هُمْ عَلَیهَا قُعُودٌ(6)

وَ هُمْ عَلى مَا یَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِینَ شهُودٌ(7)

وَ مَا نَقَمُوا مِنهُمْ إِلا أَن یُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِیزِ الحَْمِیدِ(8)

الَّذِى لَهُ مُلْک السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى کلِّ شىْءٍ شهِیدٌ(9)

4. هلاک شدند ستمگرانى که براى سوزاندن مؤ منین چاله هایى پر از آتش مى ساختند؛

5. آتشى که براى گیراندنش وسیله اى درست کرده بودند.

6. در حالى که خودشان براى تماشاى ناله و جان دادن و سوختن مؤ منین بر لبه آن آتش مى نشستند.

7. و خود نظاره گر جنایتى بودند که بر مؤ منین روا مى داشتند.

8. در حالى که هیچ نقطه ضعفى و تقصیرى از مؤ منین سراغ نداشتند بجز اینکه به خداى مقتدر حمیدى ایمان آورده بودند.

9. ملک آسمانها و زمین از آن اوست و خدا بر همه چیز شاهد و نظاره گر است .

(از سوره مبارکه بروج )

داستان اصحاب اُخدود و روایاتى درباره آنها



خرید و دانلود مقاله درباره. اصحاب اخدود


دانلود تحقیق اصحاب اخدود 17 ص

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 16

 

اصحاب اخدود

یکى از جماعت‏هاى الگو در قرآن، که با افتخار و عزت از آنها یاد شده است، کشتگان اخدود مى‏باشند. قرآن در سوره بروج از آنها و سرنوشت عبرت آموز، ومقاومت جانانه‏شان در راه عقیده توحیدى سخن گفته است؛

قُتِلَ أَصْحابُ الأُخْدُودِ * النّارِ ذاتِ الوَقُود * إِذ هُمْ عَلَیْها قُعُودٌ * وَهُمْ عَلى‏ ما یَفْعَلُونَ بِالمُؤْمِنِینَ شُهُودٌ؛(1)

کشته شدند یاران گودال (خندق)؛ همان آتش مایه دار و انبوه. آن‏گاه که آنان بالاى‏آن‏خندق به تماشا نشسته بودند. و خود بر آنچه بر سر مؤمنان مى‏آوردند، گواه‏بودند.

ماجراى اصحاب اخدود از حیث تاریخى با اختلاف بسیار روایت شده است. طورى که نمى‏توان نظر قطعى درباره مصداق واقعى و زمان وقوع آن اظهار نمود.

هرچند در برخى ترجمه‏ها و تفسیرها اصحاب اخدود لقب کسانى دانسته شده که گروهى از مؤمنان را به خاطر عقیده و ایمان به توحید در گودال‏هاى آتش سوزانیده‏اند، اما مشهور این است که اصحاب اخدود همان مؤمنان شهیدند.(2)

1. اصحاب اخدود، اسوه جان نثارى در راه توحید

بارزترین صفت اصحاب اخدود که آنان را به مقام الگویى مى‏رساند، جانفشانى و فداکارى بى‏دریغ در راه اعتقاد توحیدى است.

 با پذیرفتن هر یک از روایات تاریخى موجود در مورد چگونگى و مصداق قصه اصحاب اخدود، آنچه مسلم و یقینى است، مقاومت و رشادت این گروه دربرابر تهدیدهاى جدى سرکردگان کفر است، که مى‏خواستند زندگى دنیا را به بهاى ایمان به آنها دهند و اینان بر ایمان خویش تا آخرین لحظه پاى فشردند؛

وَما نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلّا أَنْ یُؤْمِنُوا بِاللَّهِ العَزِیزِ الحَمِیدِ.(3)

و بر آنان عیبى نگرفته بودند جز اینکه به خداى ارجمند ستوده ایمان آورده بودند.

دیدگاه مشهور درباره ماجراى اصحاب اخدود که مورد اعتراف بیشتر مفسران و سیره‏نویسان است را به طور خلاصه از سیره ابن‏هشام مى‏آوریم:

ذونواس با سربازانش به‏سوى آنها رهسپار شد و به یهودیت دعوتشان کرد و میان کشته‏شدن ودین یهود، مختارشان ساخت.

 پس کشته شدن را برگزیدند و چاله‏هایى (اخدود) برایشان حفرنمود و بسیارى را سوزاند و بسیارى را با شمشیر کشت و مثله‏کرد تا به نزدیک بیست هزار شدند و آیات سوره بروج در شأن ذونواس و سپاهش نازل گشت.(4)

شرح بیشتر ماجرا، بنا به نقل على بن ابراهیم قمى در تفسیر سوره بروج چنین است:

اصحاب اخدود کشته شدند و سبب آن این بود که ذونواس آخرین پادشاه از ملوک حمیر، حبشیان را به حمله به سرزمین یمن واداشت و خود به دین یهود درآمد و حمیریان را به این آیین فرمان داد و خود را یوسف نامید. مدتى بدین‏سان گذشت تا بدو خبر رسید که در نجران بازماندگان قومى نصرانى به‏سرمى‏برند که دین عیسى و حکم انجیل را گردن مى‏نهند و پیشوایشان عبدالله بن بریامن است.

اطرافیان پادشاه، او را به عزیمت به سوى آن قوم و تحمیل آیین یهود برایشان تشویق کردند. پس حرکت کرد تا به نجران رسید و هر کس را بر دین نصرانیت بود، گرد آورد. آن‏گاه دین یهود را بر آنان عرضه کرد اما آنها امتناع کردند. وى با آنان مجادله نمود اما جز ابا و امتناع ندید.

 سرانجام آنها کشته شدن را بر ورود به آیین یهود برگزیدند. ذونواس براى آنها گودال‏هایى حفر کرد و هیزم در آن بنهاد و آتش به پا کرد. گروهى از ایشان به آتش سوختند، گروهى دیگر با شمشیر مثله شدند تا شمار سوختگان و کشتگان به بیست هزار رسید و تنها یکى از ایشان به‏نام دوس با اسب خود گریخت.(5)

بنابراین، آنچه از مجموع روایات مشهور برمى‏آید این است که اصحاب اخدود آزادانه، مرگ را بر دین جبرى و تحمیلى و آیین منسوخ ترجیح دادند و از دین بر حق مسیحیت که آخرین رسالت معتبر در زمانشان بود، بیرون نشدند و فرجامشان شهادت و سعادت عقبا گشت.

قصه‌ اصحاب‌ اخدود

    اخدود جمع‌ خد به‌ معنای‌ رخساره‌ است‌ که‌ درزمین‌ به‌ معنای‌ شق‌ و بخشی‌ از آن‌ است‌. خدواندبه‌ جهت‌ صبر مومنان‌ مکه‌، قصد مومنان‌ مسیحی‌ وبرخورد اصحاب‌ اخدود را برای‌ رسولش‌ نقل‌می‌کند. حوالی‌ سالهای‌ 523 میلادی‌، یمن‌ وجنوب‌ حجاز تا منطقه‌ نجران‌ تحت‌ حاکمیت‌ قوم‌یهود بود. اصحاب‌ اخدود گروهی‌ از حکام‌ یمن‌که‌ دین‌ یهود داشتند و بزرگ‌ آن‌ «ذونواس‌حمیری‌» بود. «مسروق‌» حاکم‌ وقت‌ یمن‌ منطقه‌نجران‌ حجاز را به‌ تسلط خود درآورد و به‌ تمام‌مسیحیان‌ امر کرد تا مسیح‌ را انکار کنند و یهودی‌شوند در غیر این‌ صورت‌ تسلیم‌ مرگ‌ شوند، چون‌مسیحیان‌ از انکار نبوت‌ مسیح‌ امتناع‌ کردند مسروق‌فرمان‌ داد تا نمازخانه‌ مسیح‌ که‌ قریب‌ 427کشیش‌ و راهب‌ در آن‌ جمع‌ شده‌ بودند آتش‌زنند و همه‌ را بسوزانند و بعد حفره‌هایی‌ از آتش‌ایجاد کرد و به‌ مسیحیان‌ نجران‌ از زن‌ و مرد صغیر وکبیر هر کس‌ که‌ از مسیحیت‌ برائت‌ نجوید و ازایمان‌ به‌ خدای‌ مسیح‌ دست‌ نکشد او را زنده‌ زنده‌در آتش‌ اندازند تا بسوزد و نیروهای‌ مسروق‌چنین‌ کردند و مومنان‌ نصاری‌ صبر و بردباری‌ پیشه‌کردند و براین‌ ظلم‌ یهودیان‌ مقاومت‌ کردند.    جالب‌ قضیه‌ای‌ است‌ که‌ در آتش‌سوزی‌اصحاب‌ اخدود در مورد مادری‌ با کودک‌ یک‌ماهه‌اش‌ پیش‌ آمده‌ است‌. سربازان‌ مسروق‌ مادررا با کودک‌ به‌ لب‌ پرتگاه‌ آتش‌ می‌آورند و به‌ اومی‌گویند: «دست‌ از ایمانت‌ بکش‌ یا اینکه‌ تو را درآتش‌ می‌سوزانیم‌» مادر به‌ لخاظ جان‌ وجست‌کودکش‌ از سقوط در آتش‌ منصرف‌ می‌شود ولی‌کودک‌ لب‌ به‌ سخن‌ می‌گشاید که‌ مادر در آتش‌جهنم‌ به‌ مراتب‌ سوزناکتر از آتش‌ دنیا است‌ وبراین‌ مصیبت‌ چند لحظه‌ای‌ صبر کن‌ و مادر که‌متوجه‌ این‌ معجزه‌ الهی‌ می‌شود به‌ مشرکان‌اخدود می‌گوید: «من‌ از ایمان‌ به‌ خدای‌ بازنمی‌گردم‌، خدای‌ واحد بزرگ‌ عالمیان‌ معبود من‌است‌ و من‌ از حاکم‌ شما پیروی‌ نمی‌کنم‌» وبدینسان‌ در آتش‌ کمین‌ کافران‌ با فرزندش‌سوخت‌.     در روایتی‌ از ضحاک‌ نقل‌ شده‌ است‌ چند نفرپیش‌ از وقت‌ سخن‌ گفتند: -1 کودکی‌ که‌ شاهدرفتار پاک‌ حضرت‌ یوسف‌ بود -2 پسر ماشطه‌دختر فرعون‌ -3 عیسی‌ پیامبر -4 یحیی‌ -5کودک‌ مربوط به‌ اصحاب‌ اخدود.    به‌ هر شکل‌ خداوند با بیان‌ قصه‌ اخدود ومومنان‌ نجران‌ به‌ مومنان‌ مکه‌ خبر داد که‌ چگونه‌مومنان‌ نجران‌ در برابر ظلمهای‌ مشرکان‌ مقاومت‌ وصبر کردند.

داستان اصحاب اخدود

داستان اصحاب اخدود

قُتِلَ أَصحَب الاُخْدُودِ(4)

النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ(5)

إِذْ هُمْ عَلَیهَا قُعُودٌ(6)

وَ هُمْ عَلى مَا یَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِینَ شهُودٌ(7)

وَ مَا نَقَمُوا مِنهُمْ إِلا أَن یُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِیزِ الحَْمِیدِ(8)

الَّذِى لَهُ مُلْک السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى کلِّ شىْءٍ شهِیدٌ(9)

4. هلاک شدند ستمگرانى که براى سوزاندن مؤ منین چاله هایى پر از آتش مى ساختند؛

5. آتشى که براى گیراندنش وسیله اى درست کرده بودند.

6. در حالى که خودشان براى تماشاى ناله و جان دادن و سوختن مؤ منین بر لبه آن آتش مى نشستند.

7. و خود نظاره گر جنایتى بودند که بر مؤ منین روا مى داشتند.

8. در حالى که هیچ نقطه ضعفى و تقصیرى از مؤ منین سراغ نداشتند بجز اینکه به خداى مقتدر حمیدى ایمان آورده بودند.

9. ملک آسمانها و زمین از آن اوست و خدا بر همه چیز شاهد و نظاره گر است .

(از سوره مبارکه بروج )

داستان اصحاب اُخدود و روایاتى درباره آنها

کلمه ((اخدود)) به معناى شکاف بزرگ زمین است ، و ((اصحاب اخدود)) جباران ستمگرى بودند که زمین را مى شکافتند و آن را پر از آتش ‍ نموده ، مؤ منین را به جرم اینکه ایمان دارند در آن مى انداختند، و تا آخرین نفرشان را مى سوزاندند.

و در تفسیر قمى در ذیل جمله ((قتل اصحاب الاخدود)) آمده که : علت نزول این آیه چنین بود، که ((ذونواس ))، مردم حبشه را براى جنگ با یمن به هیجان آورد، و او آخرین پادشاه از دودمان ((حمیر)) و از یهودیان بود، و به همین جهت همه مردم ، دین او را گرفتند و یهودى شدند، او خود را یوسف نام نهاده بود و سالها سلطنت کرده بود تا در آخر شنید که در نجران بقایایى از مسیحیان باقى مانده اند که بر دین عیسى و حکم انجیلند، و بزرگ دینشان عبد اللّه بن بریامن است ، اطرافیانش او را تحریک کردند که به سوى قوم نجران لشکر بکشد و آنان را به قبول دین یهود وادار



خرید و دانلود دانلود تحقیق اصحاب اخدود 17 ص


تحقیق در مورد شهادت اصحاب امام علیه السلام

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

دسته بندی : وورد

نوع فایل :  .docx ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحه : 16 صفحه

 قسمتی از متن .docx : 

 

/

شهادت اصحاب امام علیه السلام

عمربن سعد نزدیک به یاران امام شد و ذوید(1) را صدا کرد و گفت: پرچم را نزدیک آر، او پرچم را نزدیک آورد، پس عمربن سعد تیر را بر کمان نهاد و به سوى یاران امام انداخت و گفت: گواه باشید که من اول کسى بودم که به سوى آنان تیر انداختم!! سپس دیگران نیز تیر بر کمان نهاده و اصحاب امام را نشانه رفتند(2)، که بعد از این اقدام، کسى از یاران امام حسین علیه‏السلام نماند که از آن تیرها به او اصابت نکرده باشد، و همین امر باعث شد تا پنجاه تن از یاران امام حسین علیه‏السلام به شهادت برسند

نام‌هاى شهداى حمله اول

ابن شهر آشوب تعداد شهداى اصحاب امام را در حلمه اول، چهل نفر ذکر کرده است که نام بیست و هشت نفر از آنها را برده است و سپس مى‏گوید: ده نفر آنها از موالى حسین علیه‏السلام و دو نفر از موالیان امیرالمؤمنین بوده‏اند(5)، ولى ما براى آوردن ترجمه مختصرى از هر کدام آنها، در اینجا نام‌هاى آنان را از کتاب «ابصار العین» سماوى ذکر مى‏کنیم، که بعضى از آنان بر اساس نقل دیگران در حمله اول شهید نشده‏اند و موارد اختلاف ذیلا مذکور گردیده است:

1 - ادهم بن امیه:از شیعیان بصره بود که در خانه ماریه(6) اجتماع مى‏کردند، او با یزید بن ثبیط از بصره به مکه آمد و به امام علیه‏السلام پیوست.(7)

2 - امیْ بن سعد: او از اصحاب امیرالمؤمنین علیه‏السلام و از تابعین و ساکن کوفه بوده، و چون از آمدن امام حسین علیه‏السلام به کربلا آگاهى یافت، در ایام مهادنه(8) به خدمت امام حسین آمد.(9)

3 - بشر بن عمر: او از تابعین بود و دلاورى فرزندان او در جنگ‌ها معروف است، در ایام مهادنه به خدمت امام علیه‏السلام آمد.(10)

4 - جابر بن حجاج: جابر از یاران شجاع امام حسین علیه‏السلام بوده و قبل از ظهر روز عاشورا به شهادت رسید.(11)

5 - حباب بن عامر: او در کوفه سکونت داشته و از شیعیان است، و با مسلم بن عقیل بیعت کرده و در بین راه به امام علیه‏السلام ملحق گردید.(12)

6 - جبلة بن على: از شجاعان کوفه و از ابتداى امر با مسلم بود و سپس نزد امام حسین علیه‏السلام آمد.(13)

7 - جنادة بن کعب: از مکه مصاحب امام بود و او و خانواده‏اش به همراه امام به کربلا آمدند.(14)

8 - جندب بن حجیر کندى: او از بزرگان و سرشناسان شیعه و از اصحاب امیرالمؤمنین علیه‏السلام بود، و در بین راه قبل از برخورد امام با حربن یزید به خدمت آن حضرت رسید و به کربلا آمد. اهل سیر گفته‏اند که او در آغاز جنگ به شهادت رسید، بعضى فرزند او حجیر بن جندب را گفته‏اند که در همان آغاز حمله شهید شدند ولى ثابت نشده است که با پدرش شهید شده باشد.(15)

9 - جوین بن مالک: او شیعه و در میان قبیله بنى تمیم بوده است، و با آنان براى جنگ با امام حسین علیه‏السلام بیرون آمد! و چون ابن سعد شرط‌ هاى امام را نپذیرفت، او نیز همانند گروه دیگرى دست از سپاهیان کوفه کشیده و شب هنگام(16) به سوى اردوى امام کوچ کرد.(17)

10 - حارث بن امرئ القیس: او از شجاعان بنام بود و شهرتى در جنگ‌ها به دست آورده بود، و با سپاه عمر بن سعد به کربلا آمده بود! و چون آنها کلام امام حسین علیه‏السلام را نپذیرفتند، به امام پیوست.(18)

11 - حارث بن نبهان: پدر او نبهان - بنده حمزة بن عبدالمطلب - سوارى شجاع بود، و فرزندش حارث از پیوستگان به امام على و امام حسن علیه‏السلام بود و یا امام حسین علیه‏السلام به کربلا آمد و شهید شد.(19)

12 - حجاج بن بدر: او اهل بصره است، و همان کسى است که پاسخ نامه امام علیه‏السلام را از بصره به خدمت امام در کربلا آورد؛ این نامه را امام به مسعودبن عمر نوشته بودند، و حجاج بن بدر با امام بود تا در اولین حمله پیش از ظهر عاشورا به شهادت رسید، و بعضى شهادت او را بعد از ظهر ضمن مبارزه ذکر کرده‏اند.(20)

13 - حلاس بن عمرو: او و برادرش نعمان از اصحاب امیرالمؤمنین علیه‏السلام هستند و حلاس در کوفه فرمانده نیروهاى آن حضرت بوده است. او ابتدا با سپاه عمربن سعد به کربلا آمده بود و چون عمربن سعد شرائط امام را نپذیرفت او شبانه به اردوى امام حسین علیه‏السلام پیوست.(21)



خرید و دانلود تحقیق در مورد شهادت اصحاب امام علیه السلام


تحقیق در مورد داستان اصحاب کهف

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

دسته بندی : وورد

نوع فایل :  .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحه : 7 صفحه

 قسمتی از متن .doc : 

 

داستان اصحاب کهف

آنچه از قرآن کریم در خصوص این داستان استفاده مى شود این است که پیامبر گرامى خود را مخاطب مى سازد که ((با مردم درباره این داستان مجادله مکن مگر مجادله اى ظاهرى و یا روشن )) و از احدى از ایشان حقیقت مطلب را مپرس . اصحاب کهف و رقیم جوانمردانى بودند که در جامعه اى مشرک که جز بتها را نمى پرستیدند، نشو و نما نمودند. چیزى نمى گذرد که دین توحید محرمانه در آن جامعه راه پیدا مى کند، و این جوانمردان بدان ایمان مى آورند. مردم آنها را به باد انکار و اعتراض ‍ مى گیرند، و در مقام تشدید و تضییق بر ایشان و فتنه و عذاب آنان بر مى آیند، و بر عبادت بتها و ترک دین توحید مجبورشان مى کنند. و هر که به ملت آنان مى گروید از او دست بر مى داشتند و هر که بر دین توحید و مخالفت کیش ایشان اصرار مى ورزید او را به بدترین وجهى به قتل مى رساندند. ...

أَمْ حَسِبْت أَنَّ أَصحَب الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ ءَایَتِنَا عجَباً(9)إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ إِلى الْکَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا ءَاتِنَا مِن لَّدُنک رَحْمَةً وَ هَیىْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشداً(10)فَضرَبْنَا عَلى ءَاذَانِهِمْ فى الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَداً(11)ثُمَّ بَعَثْنَهُمْ لِنَعْلَمَ أَى الحِْزْبَینِ أَحْصى لِمَا لَبِثُوا أَمَداً(12)نحْنُ نَقُص عَلَیْک نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنهُمْ فِتْیَةٌ ءَامَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْنَهُمْ هُدًى (13)وَ رَبَطنَا عَلى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَب السمَوَتِ وَ الاَرْضِ لَن نَّدْعُوَا مِن دُونِهِ إِلَهاً لَّقَدْ قُلْنَا إِذاً شططاً(14)هَؤُلاءِ قَوْمُنَا اتخَذُوا مِن دُونِهِ ءَالِهَةً لَّوْ لا یَأْتُونَ عَلَیْهِم بِسلْطنِ بَینٍ فَمَنْ أَظلَمُ مِمَّنِ افْترَى عَلى اللَّهِ کَذِباً(15)وَ إِذِ اعْتزَلْتُمُوهُمْ وَ مَا یَعْبُدُونَ إِلا اللَّهَ فَأْوُا إِلى الْکَهْفِ یَنشرْ لَکمْ رَبُّکُم مِّن رَّحْمَتِهِ وَ یُهَیىْ لَکم مِّنْ أَمْرِکم مِّرْفَقاً(16)وَ تَرَى الشمْس إِذَا طلَعَت تَّزَوَرُ عَن کَهْفِهِمْ ذَات الْیَمِینِ وَ إِذَا غَرَبَت تَّقْرِضهُمْ ذَات الشمَالِ وَ هُمْ فى فَجْوَةٍ مِّنْهُ ذَلِک مِنْ ءَایَتِ اللَّهِ مَن یهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَن یُضلِلْ فَلَن تجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُّرْشِداً(17)وَ تحْسبهُمْ أَیْقَاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذَات الْیَمِینِ وَ ذَات الشمَالِ وَ کلْبُهُم بَسِطٌ ذِرَاعَیْهِ بِالْوَصِیدِ لَوِ اطلَعْت عَلَیهِمْ لَوَلَّیْت مِنْهُمْ فِرَاراً وَ لَمُلِئْت مِنهُمْ رُعْباً(18)وَ کذَلِک بَعَثْنَهُمْ لِیَتَساءَلُوا بَیْنهُمْ قَالَ قَائلٌ مِّنهُمْ کمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا یَوْماً أَوْ بَعْض یَوْمٍ قَالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَکم بِوَرِقِکُمْ هَذِهِ إِلى الْمَدِینَةِ فَلْیَنظرْ أَیهَا أَزْکى طعَاماً فَلْیَأْتِکم بِرِزْقٍ مِّنْهُ وَ لْیَتَلَطف وَ لا یُشعِرَنَّ بِکمْ أَحَداً(19)إِنهُمْ إِن یَظهَرُوا عَلَیْکمْ یَرْجُمُوکمْ أَوْ یُعِیدُوکمْ فى مِلَّتِهِمْ وَ لَن تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً(20)وَ کذَلِک أَعْثرْنَا عَلَیهِمْ لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقُّ وَ أَنَّ الساعَةَ لا رَیْب فِیهَا إِذْ یَتَنَزَعُونَ بَیْنهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَیهِم بُنْیَناً رَّبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیهِم مَّسجِداً(21)سیَقُولُونَ ثَلَثَةٌ رَّابِعُهُمْ کلْبُهُمْ وَ یَقُولُونَ خَمْسةٌ سادِسهُمْ کلْبهُمْ رَجْمَا بِالْغَیْبِ وَ یَقُولُونَ سبْعَةٌ وَ ثَامِنهُمْ کلْبهُمْ قُل رَّبى أَعْلَمُ بِعِدَّتهِم مَّا یَعْلَمُهُمْ إِلا قَلِیلٌ فَلا تُمَارِ فِیهِمْ إِلا مِرَاءً ظهِراً وَ لا تَستَفْتِ فِیهِم مِّنْهُمْ أَحَداً(22)وَ لا تَقُولَنَّ لِشاى ءٍ إِنى فَاعِلٌ ذَلِک غَداً(23)إِلا أَن یَشاءَ اللَّهُ وَ اذْکُر رَّبَّک إِذَا نَسِیت وَ قُلْ عَسى أَن یهْدِیَنِ رَبى لاَقْرَب مِنْ هَذَا رَشداً(24)وَ لَبِثُوا فى کَهْفِهِمْ ثَلَث مِائَةٍ سِنِینَ وَ ازْدَادُوا تِسعاً(25)قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَیْب السمَوَتِ وَ الاَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسمِعْ مَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَلىٍّ وَ لا یُشرِک فى حُکْمِهِ أَحَداً(26)9. مگر پنداشته اى از میان آیه هاى ما اهل کهف و رقیم شگفت انگیز بوده اند؟10. وقتى آن جوانان به غار رفتند و گفتند: پروردگارا، ما را از نزد خویش رحمتى عطا کن و براى ما در کارمان صوابى مهیا فرما.11. پس در آن غار سالهاى معدود به خوابشان بردیم .12. آنگاه بیدارشان کردیم تا بدانیم کدام یک از دو دسته مدتى را که درنگ کرده اند، بهتر مى شمارند.13. ما داستانشان را براى تو حق مى خوانیم . ایشان جوانانى بودند که به پروردگارشان ایمان داشتند و ما بر هدایتشان افزودیم .14. و دلهایشان را قوى کرده بودیم که به پا خاستند و گفتند: پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمین است و ما هرگز جز او پروردگارى نمى خوانیم ، و گرنه باطلى گفته باشیم .15. اینان ، قوم ما، که غیر خدا خدایان گرفته اند، چرا در مورد آنها دلیلى روشنى نمى آورند؟ راستى ستمگرتر از آن کس که دروغى درباره خدا ساخته باشد، کیست ؟16. اگر از آنها و از آن خدایان غیر خدا را که مى پرستند گوشه گیرى و دورى مى کنید، پس سوى غار بروید تا پروردگارتان رحمت خویش را بر شما بگسترد و براى شما در کارتان گشایشى فراهم کند.17. و خورشید را بینى که چون برآید، از غارشان به طرف راست مایل شود و چون فرو رود، به جانب چپ بگردد. و ایشان در فراخنا و قسمت بلندى غارند. این از آیه هاى خداست . هر که را خدا هدایت کند، او هدایت یافته است و هر که را خدا گمراه کند، دیگر دوستدار و دلسوز و رهبرى برایش نخواهى یافت .18. چنان بودند که بیدارشان پنداشتى ولى خفتگان بودند. به پهلوى چپ و راستشان همى گرداندیم ، و سگشان بر آستانه دستهاى خویش را گشوده بود. اگر ایشان را مى دیدى ، به فرار از آنها روى مى گرداندى و از ترسشان آکنده مى شدى .19. چنین بود که بیدارشان کردیم تا از همدیگر پرسش کنند. یکى از آنها گفت : چقدر خوابیدید؟ گفتند: روزى یا قسمتى از روز خوابیده ایم . گفتند: پروردگارتان بهتر داند که چه مدت خواب بوده اید. یکیتان را با این پولتان به شهر بفرستید تا بنگرد طعام کدام یکیشان پاکیزه تر است و خوردنیى از آنجا براى شما بیاورد، و باید سخت دقت کند که کسى از کار شما آگاه نشود.20. زیرا محققا اگر بر شما آگهى و ظفر یابند، شما را یا سنگسار خواهند کرد و یا به آیین خودشان بر مى گردانند، و هرگز روى رستگارى نخواهند دید.21. بدین سان کسانى را از آنها مطلع کردیم تا بدانند که وعده خدا حق است و در رستاخیز تردیدى نیست . وقتى که میان خویش در کار آنها مناقشه مى کردند، گفتند: بر غار آنها بنایى بسازید - پروردگار به کارشان داناتر است - و کسانى که در مورد ایشان غلبه یافته بودند، گفتند: بر غار آنها عبادتگاهى خواهیم ساخت .22. خواهند گفت : سه تن بودند، چهارمیشان سگشان بود. و گویند پنج تن بودند، ششم آنها سگشان بوده . اما بدون دلیل و در مثل رجم به غیب مى کنند. و گویند هفت تن بودند، هشتمى آنها سگشان بوده . بگو پروردگارم شمارشان را بهتر مى داند و جز اندکى شماره ایشان را ندانند. در مورد آنها مجادله مکن مگر مجادله اى بظاهر، و درباره ایشان از هیچ یک از اهل کتاب نظر مخواه .23. درباره هیچ چیز مگو که فردا چنین کنم ،24. مگر آنکه خدا بخواهد. و چون دچار فراموشى شدى ، پروردگارت را یاد کن و بگو شاید پروردگارم مرا به چیزى که به صواب نزدیک تر از این باشد، هدایت کند.25. و در غارشان سیصد سال بسر بردند و نه سال بر آن افزودند.26. بگو خدا بهتر داند چه مدت بسر بردند. دانستن غیب آسمانها و زمین خاص ‍ اوست ؛ چه ، او بینا و شنواست . جز او دوستى ندارند و هیچ کس را در فرمان دادن خود شریک نمى کند.(از سوره مبارکه کهف )داستان اصحاب کهف از نظر قرآن و تاریخ آنچه از قرآن کریم در خصوص این داستان استفاده مى شود این است که پیامبر گرامى خود را مخاطب مى سازد که ((با مردم درباره این داستان مجادله مکن مگر مجادله اى ظاهرى و یا روشن )) و از احدى از ایشان حقیقت مطلب را مپرس . اصحاب کهف و رقیم جوانمردانى بودند که در جامعه اى مشرک که جز بتها را نمى پرستیدند، نشو و نما نمودند. چیزى نمى گذرد که دین توحید محرمانه در آن جامعه راه پیدا مى کند، و این جوانمردان بدان ایمان مى آورند. مردم آنها را به باد انکار و اعتراض ‍ مى گیرند، و در مقام تشدید و تضییق بر ایشان و فتنه و عذاب آنان بر مى آیند، و بر عبادت بتها و ترک دین توحید مجبورشان مى کنند. و هر که به ملت آنان مى گروید از او دست بر مى داشتند و هر که بر دین توحید و مخالفت کیش ایشان اصرار مى ورزید او را به بدترین وجهى به قتل مى رساندند.قهرمانان این داستان افرادى بودند که با بصیرت به خدا ایمان آوردند، خدا هم هدایتشان را زیادتر کرد، و معرفت و حکمت بر آنان افاضه فرمود، و با آن نورى که به ایشان داده بود پیش پایشان را روشن نمود، و ایمان را با دلهاى آنان گره زد، در نتیجه جز از خدا از هیچ چیز دیگرى باک نداشتند. و از آینده حساب شده اى که هر کس دیگرى را به وحشت مى انداخت نهراسیدند، لذا آنچه صلاح خود دیدند بدون هیچ واهمه اى انجام دادند. آنان فکر کردند اگر در میان اجتماع بمانند جز این چاره اى نخواهند داشت که با سیره اهل شهر سلوک نموده حتى یک کلمه از حق به زبان نیاورند. و از اینکه مذهب شرک باطل است چیزى نگویند، و به شریعت حق نگروند. و تشخیص دادند که باید بر دین توحید بمانند و علیه شرک قیام نموده از مردم کناره گیرى کنند، زیرا اگر چنین کنند و به غارى پناهنده شوند بالاخره خدا راه نجاتى پیش پایشان مى گذارد. با چنین یقینى قیام نموده در رد گفته هاى قوم و اقتراح و تحکمشان گفتند: ((ربنا رب السموات و الارض لن ندعو من دونه الها لقد قلنا اذا شططا هولاء قومنا اتخذو امن دونه الهة لو لا یاتون علیهم بسلطان بین فمن اظلم ممن افترى على اللّه کذبا)) آنگاه پیشنهاد پناه بردن به غار را پیش کشیده گفتند: ((و اذ اعتزلتموهم و ما یعبدون الا اللّه فاووا الى الکهف ینشر لکم ربکم من رحمتة و یهیى ء لکم من امرکم مرفقا)).آنگاه داخل شده ، در گوشه اى از آن قرار گرفتند، در حالى که سگشان دو دست خود را دم در غار گسترده بود. و چون به فراست فهمیده بودند که خدا نجاتشان خواهد داد این چنین عرض کردند: ((بار الها تو در حق ما به لطف خاص خود رحمتى عطا فرما و براى ما وسیله رشد و هدایت کامل مهیا ساز)).پس خداوند دعایشان را مستجاب نمود و سالهایى چند خواب را بر آنها مسلط کرد، در حالى که سگشان نیز همراهشان بود. ((آنها در غار سیصد سال و نه سال زیادتر درنگ کردند. و گردش آفتاب را چنان مشاهده کنى که هنگام طلوع از سمت راست غار آنها بر کنار و هنگام غروب نیز از جانب چپ ایشان به دور مى گردید و آنها کاملا از حرارت خورشید در آسایش ‍ بودند و آنها را بیدار پنداشتى و حال آنکه در خواب بودند و ما آنها را به پهلوى راست و چپ مى گردانیدیم و سگ آنها دو دست بر در آن غار گسترده داشت و اگر کسى بر حال ایشان مطلع مى شد از آنها مى گریخت و از هیبت و عظمت آنان بسیار هراسان مى گردید.پس از آن روزگارى طولانى که سیصد و نه سال باشد دو باره ایشان را سر جاى خودشان در غار زنده کرد تا بفهماند چگونه مى تواند از دشمنان محفوظشان بدارد، لاجرم همگى از خواب برخاسته به محضى که چشمشان را باز کردند آفتاب را دیدند که جایش تغییر کرده بود، مثلا اگر در هنگام خواب از فلان طرف غار مى تابید حالا از طرف دیگرش مى تابد، البته این در نظر ابتدائى بود که هنوز از خستگى خواب اثرى در بدنها و دیدگان باقى بود. یکى از ایشان پرسید: رفقا چقدر خواب یدید؟ گفتند: یک روز یا بعضى از یک روز. و این را از همان عوض شدن جاى خورشید حدس زدند. تردیدشان هم از این جهت بود که از عوض شدن تابش خورشید نتوانستند یک طرف تعیین کنند. عده اى دیگر گفتند: ((ربکم اعلم بما لبثتم )) و سپس اضافه کرد ((فابعثوا احدکم بورقکم هذه الى المدینة فلینظر ایها ازکى طعاما فلیاتکم برزق منه )) که بسیار گرسنه اید، ((و لیتلطف )) رعایت کنید شخصى که مى فرستید در رفتن و برگشتن و خریدن طعام کمال لطف و احتیاط را به خرج دهد که احدى از سرنوشت شما خبردار نگردد، زیرا ((انهم ان یظهروا علیکم یرجموکم )) اگر بفهمند کجائید سنگسارتان مى کنند ((او یعیدوکم فى ملتهم و لن تفلحوا اذا ابدا)).این جریان آغاز صحنه اى است که باید به فهمیدن مردم از سرنوشت آنان منتهى گردد، زیرا آن مردمى که این اصحاب کهف از میان آنان گریخته به غار پناهنده شدند به کلى منقرض گشته اند و دیگر اثرى از آنان نیست . خودشان و ملک و ملتشان نابود شده ، و الان مردم دیگرى در این شهر زندگى مى کنند که دین توحید دارند و سلطنت و قدرت توحید بر قدرت سایر ادیان برترى دارد. اهل توحید و غیر اهل توحید با هم اختلافى به راه انداختند که چگونه آن را توجیه کنند. اهل توحید که معتقد به معاد بودند ایمانشان به معاد محکم تر شد، و مشرکین که منکر معاد بودند با دیدن این صحنه مشکل معاد برایشان حل شد، غرض خداى تعالى از برون انداختن راز اصحاب کهف هم همین بود.آرى ، وقتى فرستاده اصحاب کهف از میان رفقایش بیرون آمد و داخل شهر شد تا به خیال خود از همشهرى هاى خود که دیروز از میان آنان بیرون شده بود غذائى بخرد شهر دیگرى دید که به کلى وضعش با شهر خودش ‍ متفاوت بود، و در همه عمرش چنین وضعى ندیده بود، علاوه مردمى را هم که دید غیر همشهرى هایش بودند. اوضاع و احوال نیز غیر آن اوضاعى بود که دیروز دیده بود. هر لحظه به حیرتش افزوده مى شود، تا آنکه جلو دکانى رفت تا طعامى بخرد پول خود را به او داد که این را به من طعام بده - و این پول در این شهر پول رایج سیصد سال قبل بود - گفتگو و مشاجره بین دکاندار و خریدار در گرفت و مردم جمع شدند، و هر لحظه قضیه ، روشن تر از پرده بیرون مى افتاد، و مى فهمیدند که این جوان از مردم سیصد سال قبل بوده و یکى از همان گمشده هاى آن عصر است که مردمى موحد بودند، و در جامعه مشرک زندگى مى کردند، و به خاطر حفظ ایمان خود از وطن خود هجرت و از مردم خود گوشه گیرى کردند، و در غارى رفته آنجابه خواب فرو رفتند، و گویا در این روزها خدا بیدارشان کرده و الان منتظر آن شخصند که برایشان طعام ببرد.قضیه در شهر منتشر شد جمعیت انبوهى جمع شده به طرف غار هجوم بردند. جوان را هم همراه خود برده در آنجا بقیه نفرات را به چشم خود دیدند، و فهمیدند که این شخص راست مى گفته ، و این قضیه معجزه اى بوده که از ناحیه خدا صورت گرفته است .اصحاب کهف پس از بیدار شدنشان زیاد زندگى نکردند، بلکه پس از کشف معجزه از دنیا رفتند و اینجا بود که اختلاف بین مردم در گرفت ، موحدین با مشرکین شهر به جدال برخاستند. مشرکین گفتند: باید بالاى غار ایشان بنیانى بسازیم و به این مساءله که چقدر خواب بوده اند کارى نداشته باشیم . و موحدین گفتند بالاى غارشان مسجدى مى سازیم .داستان از نظر غیر مسلمانان بیشتر روایات و سندهاى تاریخى برآنند که قصه اصحاب کهف در دوران فترت ما بین عیسى و رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم ) اتفاق افتاده است ، به دلیل اینکه اگر قبل از عهد مسیح بود قطعا در انجیل مى آمد و اگر قبل از دوران موسى (علیه السلام )



خرید و دانلود تحقیق در مورد داستان اصحاب کهف