لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 3 صفحه
قسمتی از متن .doc :
امام حسین (ع ) با برادرپس از شهادت حضرت علی (ع )، به فرموده رسول خدا (ص ) و وصیت امیرالمؤمنین (ع ) امامت و رهبری شیعیان به حسن بن علی (ع )، فرزند بزرگ امیرالمؤمنین (ع )، منتقل گشت و بر همه مردم واجب و لازم آمد که به فرامین پیشوایشان امام حسن (ع ) گوش فرادارند. امام حسین (ع ) که دست پرورد وحی محمدی و ولایت علوی بود، همراه و همکار و همفکر برادرش بود. چنان که وقتی بنا بر مصالح اسلام و جامعه مسلمانان و به دستور خداوند بزرگ ، امام حسن (ع ) مجبور شد که با معاویه صلح کند و آن همه ناراحتیها را تحمل نماید، امام حسین (ع ) شریک رنجهای برادر بود و چون می دانست که این صلح به صلاح اسلام و مسلمین معاویه ، در حضور امام حسن (ع ) وامام حسین (ع ) دهان آلوده اش را به بدگویی نسبت به امام حسن (ع ) و پدر بزرگوارشان امیرمؤمنان (ع ) گشود، امام حسین (ع ) به دفاع برخاست تا سخن در گلوی معاویه بشکند و سزای ناهنجاریش را به کنارش بگذارد، ولی امام حسن (ع ) او را به سکوت و خاموشی فراخواند، امام حسین (ع ) پذیرا شد و به جایش بازگشت ، آن گاه امام حسن (ع ) خود به پاسخ معاویه برآمد، و با بیانی رسا و کوبنده خاموشش ساخت . امام حسین (ع ) در زمان معاویه چون امام حسن (سلام خدا و فرشتگان خدا بر او باد) از دنیا رحلت فرمود، به گفته رسول خدا (ص ) و امیرالمؤمنین (ع ) و وصیت حسن بن علی (ع امامت و رهبری شیعیان به امام حسین (ع ) منتقل شد و از طرف خدا مأمور رهبری جامعه گردید. امام حسین (ع ) می دید که معاویه با اتکا به قدرت اسلام ، بر اریکه حکومت اسلام به ناحق تکیه زده ، سخت مشغول تخریب اساس جامعه اسلامی و قوانین خداوند است ، و از این حکومت پوشالی مخرب به سختی رنج می برد، ولی نمی توانست دستی فراز آورد و قدرتی فراهم کند تا او را از جایگاه حکومت اسلامی پایین بکشد، چنانچه برادرش امام حسن (ع ) نیز وضعی مشابه او داشت .امام حسین (ع ) می دانست اگر تصمیمش را آشکار سازد و به سازندگی قدرت بپردازد، پیش از هر جنبش و حرکت مفیدی به قتلش می رساند، ناچار دندان بر جگر نهاد و صبر را پیشه ساخت که اگر برمی خاست ، پیش از اقدام به دسیسه کشته می شد، و از این کشته شدن هیچ نتیجه ای گرفته نمی شد. بنابراین تا معاویه زنده بود، چون برادر زیست و علم مخالفتهای بزرگ نیفراخت ، جز آن که گاهی محیط و حرکات و اعمال معاویه را به باد انتقاد می گرفت و مردم را به آینده نزدیک امیدوار می ساخت که اقدام مؤثری خواهد نمود. و در تمام طول مدتی که معاویه از مردم برای ولایت عهدی یزید، بیعت می گرفت ، حسین به شدت با او مخالفت کرد، و هرگز تن به بیعت یزید نداد و ولی عهدی او را نپذیرفت و حتی گاهی سخنانی تند به معاویه گفت و یا نامه ای کوبنده برای او نوشت . معاویه هم در بیعت گرفتن برای یزید، به او اصراری نکرد و امام (ع ) همچنین بود و ماند تا معاویه درگذشت ... قیام حسینی یزید پس از معاویه بر تخت حکومت اسلامی تکیه زد و خود را امیرالمؤمنین خواند، برای این که سلطنت ناحق و ستمگرانه اش را تثبیت کند، مصمم شد برای نامداران و شخصیتهای اسلامی پیامی بفرستد و آنان را به بیعت با خویش بخواند. به همین منظور، نامه ای به حاکم مدینه نوشت و در آن یادآور شد که برای من از حسین (ع ) بیعت بگیر و اگر مخالفت نمود بقتلش برسان . حاکم این خبر را به امام حسین (ع ) رسانید و جواب مطالبه نمود. امام حسین (ع ) چنین فرمود: "انا لله و انا الیه راجعون و علی الاسلام السلام اذا بلیت الامة براع مثل یزید". آن گاه که افرادی چون یزید، (شراب خوار و قمارباز و بی ایمان و ناپاک که حتی ظاهر اسلام را هم مراعات نمی کند) بر مسند حکومت اسلامی بنشیند، باید فاتحه اسلام را خواند. (زیرا این گونه زمامدارها با نیروی اسلام و به نام اسلام ، اسلام را از بین می برند.) امام حسین (ع ) می دانست اینک که حکومت یزید را به رسمیت نشناخته است ، اگر درمدینه بماند به قتلش می رسانند، لذا به امر پروردگار، شبانه و مخفی از مدینه به سوی مکه حرکت کرد. آمدن آن حضرت به مکه ، همراه با سرباز زدن او از بیعت یزید، در بین مردم مکه و مدینه انتشار یافت ، و این خبر تا به کوفه هم رسید. کوفیان ازامام حسین (ع ) که در مکه بسر می برد دعوت کردند تا به سوی آنان آید و زمامدار امورشان باشد. امام (ع ) مسلم بن عقیل ، پسر عموی خویش را به کوفه فرستاد تا حرکت و واکنش اجتماع کوفی را از نزدیک ببیند و برایش بنویسد. مسلم به کوفه رسید و با استقبال گرم و بی سابقه ای روبرو شد، هزاران نفر به عنوان نایب امام (ع ) با او بیعت کردند، و مسلم هم نامه ای به امام حسین (ع ) نگاشت و حرکت فوری امام (ع ) را لازم گزارش داد. هر چند امام حسین (ع ) کوفیان را به خوبی می شناخت ، و بی وفایی و بی دینی شان را درزمان حکومت پدر و برادر دیده بود و می دانست به گفته ها و بیعتشان با مسلم نمی توان اعتماد کرد، و لیکن برای اتمام حجت و اجرای اوامر پروردگار تصمیم گرفت که به سوی کوفه حرکت کند. با این حال تا هشتم ذی حجه ، یعنی روزی که همه مردم مکه عازم رفتن به "منی " بودند و هر کس در راه مکه جا مانده بود با عجله تمام می خواست خود را به مکه برساند، آن حضرت در مکه ماند و در چنین روزی با اهل بیت و یاران خود، از مکه به طرف عراق خارج شد و با این کار هم به وظیفه خویش عمل کرد و هم به مسلمانان جهان فهماند که پسر پیغمبر امت ، یزید را به رسمیت نشناخته و با او بیعت نکرده ، بلکه علیه او قیام کرده است . یزید که حرکت مسلم را به سوی کوفه دریافته و از بیعت کوفیان با او آگاه شده بود، ابن زیاد را (که از پلیدترین یاران یزید و از کثیفترین طرفداران حکومت بنی امیه بود) به کوفه فرستاد. ابن زیاد از ضعف ایمان و دورویی و ترس مردم کوفه استفاده نمود و با تهدید ارعاب ، آنان را از دور و بر مسلم پراکنده ساخت ، و مسلم به تنهایی با عمال ابن زیاد به نبرد پرداخت ، و پس از جنگی دلاورانه و شگفت ، با شجاعت شهید شد. (سلام خدا بر او باد). و ابن زیاد جامعه دورو و خیانتکار و بی ایمان کوفه را علیه امام حسین (ع ) برانگیخت ، و کار به جایی رسید که عده ای از همان کسانی که برای امام (ع ) دعوت نامه نوشته بودند، سلاح جنگ پوشیدند و منتظر ماندند تا امام حسین (ع ) از راه برسد و به قتلش برسانند. امام حسین (ع ) از همان شبی که از مدینه بیرون آمد، و در تمام مدتی که در مکه اقامت گزید، و در طول راه مکه به کربلا، تا هنگام شهادت ، گاهی به اشاره ، گاهی به اعلان می داشت که : "مقصود من از حرکت ، رسوا ساختن حکومت ضد اسلامی یزید و صراحت ، برپاداشتن امر به معروف و نهی از منکر و ایستادگی در برابر ظلم و ستمگری است و جز حمایت قرآن و زنده داشتن دین محمدی هدفی ندارم ". و این مأموریتی بود که خداوند به او واگذار نموده بود، حتی اگر به کشته شدن خود و اصحاب و فرزندان و اسیری خانواده اش اتمام پذیرد. رسول گرامی (ص ) و امیرمؤمنان (ع ) و حسن بن علی (ع ) پیشوایان پیشین اسلام ، شهادت امام حسین (ع ) را بارها بیان فرموده بودند. حتی در هنگام ولادت امام حسین (ع )، و خود امام حسین (ع ) به رسول گرانمایه اسلام (ص ) شهادتش را تذکر داده بود. علم امامت می دانست که آخر این سفر به شهادتش می انجامد، ولی او کسی نبود که در برابر دستور آسمانی و فرمان خدا برای جان خود ارزشی قائل باشد، یا از اسارت خانواده اش واهمه ای به دل راه دهد. او آن کس بود که بلا را کرامت و شهادت را سعادت می پنداشت . (سلام ابدی خدا بر او باد) . خبر "شهادت حسین (ع ) در کربلا" به قدری در اجتماع اسلامی مورد گفتگو واقع شده بود که عامه مردم از پایان این سفر مطلع بودند. چون جسته و گریخته ، از رسول الله (ص ) و امیرالمؤمنین (ع ) و امام حسن بن علی (ع ) و دیگر بزرگان صدر اسلام شنیده بودند. بدینسان حرکت امام حسین (ع ) با آن درگیریها و ناراحتیها احتمال کشته شدنش را در اذهان عامه تشدید کرد. بویژه که خود در طول راه می فرمود: "من کان باذلا فینا مهجته و موطنا علی لقاء الله نفسه فلیرحل معنا. هر کس حاضر است در راه ما از جان خویش بگذرد و به ملاقات پروردگار بشتابد، همراه ما بیاید". و لذا در بعضی از دوستان این توهم پیش آمد که حضرتش را از این سفر منصرف سازند. غافل از این که فرزند علی بن ابی طالب (ع ) امام و جانشین پیامبر، و از دیگران به وظیفه خویش آگاهتر است و هرگز از آنچه خدا بر عهده او نهاده دست نخواهد کشید. باری امام حسین (ع ) با همه این افکار و نظریه ها که اطرافش را گرفته بود به راه خویش ادامه داد، و کوچکترین خللی در تصمیمش راه نیافت . سرانجام ، رفت ، و شهادت را دریافت . نه خود تنها، بلکه با اصحاب و فرزندان که هر یک ستاره ای درخشان در افق اسلام بودند، رفتند و کشته شدند، و خونهایشان شنهای گرم دشت کربلا را لاله باران کرد تا جامعه مسلمانان بفهمد یزید (باقی مانده بسترهای گناه آلود خاندان امیه ) جانشین رسول خدا نیست ، و اساسا اسلام از بنی امیه و بنی امیه از اسلام جداست . راستی هرگز اندیشیده اید اگر شهادت جانگداز و حماسه آفرین حسین (ع ) به وقوع نمی پیوست و مردم یزید را خلیفه پیغمبر (ص ) می دانستند، و آن گاه اخبار دربار یزید و شهوترانیهای او و عمالش را می شنیدند، چقدر از اسلام متنفر می شدند، زیرا اسلامی که خلیفه پیغمبرش یزید باشد، به راستی نیز تنفرآور است ... و خاندان پاک حضرت امام حسین (ع ) نیز اسیر شدند تا آخرین رسالت این شهادت را به گوش مردم برسانند. و شنیدیم و خواندیم که در شهرها، در بازارها، در مسجدها، در بارگاه متعفن پسر زیاد و دربار نکبت بار یزید، هماره و همه جا دهان گشودند و فریاد زدند، و پرده زیبای فریب را از چهره زشت و جنایتکار جیره خواران بنی امیه برداشتند و ثابت کردند که یزید سگ باز وشرابخوار است ، هرگز لیاقت خلافت ندارد و این اریکه ای که او بر آن تکیه زده جایگاه او نیست . سخنانشان رسالت شهادت حسینی را تکمیل کرد، طوفانی در جانها برانگیختند، چنان که نام یزید تا همیشه مترادف با هر پستی و رذالت و دناءت گردید و همه آرزوهای طلایی و شیطانیش چون نقش بر آب گشت . نگرشی ژرف می خواهد تا بتوان بر همه ابعاد این شهادت عظیم و پرنتیجه دست یافت . از همان اوان شهادتش تا کنون ، دوستان و شیعیانش ، و همه آنان که به شرافت و عظمت انسان ارج می گذارند، همه ساله سالروز به خون غلتیدنش را، سالروز قیام و شهادتش را با سیاه پوشی و عزاداری محترم می شمارند، و خلوص خویش را با گریه برمصایب آن بزرگوار ابراز می دارند. پیشوایان مآل اندیش و معصوم ما، هماره به واقعه کربلا و به زنده داشتن آن عنایتی خاص داشتند. غیر از این که خود به زیارت مرقدش می شتافتند و عزایش را بر پا می داشتند، در فضیلت عزاداری و محزون بودن برای آن بزرگوار، گفتارهای متعددی ایراد فرموده اند. ابوعماره گوید: "روزی به حضور امام ششم صادق آل محمد (ع ) رسیدم ، فرمود اشعاری در سوگواری حسین برای ما بخوان . وقتی شروع به خواندن نمودم صدای گریه حضرت برخاست ، من می خواندم و آن عزیز می گریست ، چندان که صدای گریه از خانه برخاست . بعد از آن که اشعار را تمام کردم ، امام (ع ) در فضلیت و ثواب مرثیه وظ گریاندن مردم بر امام حسین (ع ) مطالبی بیان فرمود". و نیز از آن جناب است که فرمود: "گریستن و بی تابی کردن در هیچ مصیبتی شایسته نیست مگر در مصیبت حسین بن علی ، که ثواب و جزایی گرانمایه دارد". باقرالعلوم ، امام پنجم (ع ) به محمد بن مسلم که یکی از اصحاب بزرگ او است فرمود: "به شیعیان ما بگویید که به زیارت مرقد حسین بروند، زیرا بر هر شخص باایمانی که به امامت ما معترف است ، زیارت قبر اباعبدالله لازم می باشد". امام صادق (ع ) می فرماید: "ان زیارة الحسین علیه السلام افضل ما یکون من الاعمال . همانا زیارت حسین (ع ) از هر عمل پسندیده ای ارزش و فضیلتش بیشتر است ". زیرا که این زیارت در حقیقت مدرسه بزرگ و عظیم است که به جهانیان درس ایمان و عمل صالح می دهد و گویی روح را به سوی ملکوت خوبیها و پاکدامنیها و فداکاریها پرواز می دهد. هر چند عزاداری و گریه بر مصایب حسین بن علی (ع )، و مشرف شدن به زیارت قبرش و بازنمایاندن تاریخ پرشکوه و حماسه ساز کربلایش ارزش و معیاری والا دارد، لکن باید دانست که نباید تنها به این زیارتها و گریه ها و غم گساریدن اکتفا کرد، بلکه همه این تظاهرات ، فلسفه دین داری ، فداکاری و حمایت از قوانین آسمانی را به ما گوشزد می نماید، و هدف هم جز این نیست ، و نیاز بزرگ ما از درگاه حسینی آموختن انسانیت و خالی بودن دل از هر چه غیر از خداست می باشد، و گرنه اگر فقط به صورت ظاهر قضیه بپردازیم ، هدف مقدس حسینی به فراموشی می گراید
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .docx ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 8 صفحه
قسمتی از متن .docx :
فضائل وسیره فردی امام هادى (علیه السّلام)
نویسنده:سید على اکبر قریشى
نگین انگشتر
1- ثقه جلیل، کافور خادم (1) مىگوید: در محل سکونت امام هادى (ع) در سامراء، عدهاى از صنعتگران بودند و آنجا روستایى بود، از جمله مردى بنام یونس نقاش که محضر امام مىآمد و خدمت مىکرد.روزى یونس محضر امام آمد و بشدت مىلرزید، گفت: مولاى من! خانوادهام را به شما مىسپارم، امام فرمود: قضیه چیست؟ گفت: مىخواهم از این محل بروم، حضرت در حال تبسم گفت: چرا یونس؟ گفت: موسى بن بغا (2) نگینى به من فرستاد که بتراشم و سوار انگشتر کنم، وقت تراشیدن آن را شکستم، نگین را نمىشود قیمت گذاشت تا از عهده غرامت برآیم، صاحبش هم موسى بن بغاست یا هزار تازیانه به من مىزند و یا مىکشد.امام فرمود: تا فردا برو به خانهات جز خیر نخواهد بود، فردا اول روز آمد و بشدت مىلرزید، گفت: یابن رسول الله! فرستادها موسى آمده تا نگین را ببرد، امام فرمود: برو جز خیر نخواهى دید، گفت: مولاى من در جواب او چه بگویم؟! امام بحالت تبسم فرمود: برو پیش او ببین چه مىگوید، جز خیر نخواهد بود.او با ترس و لرز برگشت، بعد از ساعتى، خندان پیش امام آمد، گفت: مولاى من! فرستاده موسى گفت: شب کنیزان امیر دعوا کرده و هر یک گفته است انگشتر مال من خواهد بود، امیر گفت: اگر بتواند او را دو تکه کرده، دو تا نگین کند، تا هر یک یکى را بر دارد و دعوا نکنند، اجرتش هر چه باشد خواهیم داد.امام صلوات الله علیه با شنیدن این سخن گفت: «اللهّم لک الحمُد اذ جعلْتَنا ممن یحمُدک حقاً» بعد فرمود: خوب به فرستاده موسى چه جوابى دادى؟! گفت: گفتم: مهلت بدهید ببینم چطور درست بکنم، فرمود: خوب گفتى. (3)
* * * وعده و اطمینان
2- على بن جعفر از اهل «همینیا» از توابع بغداد، (4) وکیل امام هادى (ع) بود، از وى پیش متوکل عباسى سعایت کردند، متوکل وى را به زندان انداخت زندان او به طول انجامید، سرانجام قول داد که به عبدالرحمان بن خاقان سه هزار دینار بدهد تا درباره آزادى او فعالیت کند، در نتیجه عبیدالله بن یحیى بن خاقان وزیر متوکل درباره او پیش متوکل شفاعت کرد.متوکل گفت: یا عبیدالله! اگر درباره تو مشکوک بودم مىگفتم که رافضى هستى چه مىگویى؟! على بن جعفر وکیل على بن محمد (امام هادى) است و من تصمیم دارم که او را اعدام کنم!!این خبر در زندان به على بن جعفر رسید، او که بشدت ترسیده بود، نامهاى به محضر امام هادى (ع) نوشت که: «یا سیدى اللّه اللّه فىّ فقد واللّه خفتُ ان أَرتابَ» خدا را خدارا درباره من فکرى بکنید، به خدا قسم مىترسم در امر امامت به شک بیفتم.امام (ع) در ذیل نامه او نوشتند: اگر کارت به آن جا کشد درباره تو از خدا کمک مىخواهم و آن وقت شب جمعه بود.فرداى آن روز متوکل عباسى را تب گرفت و بقدرى شدت کرد که تا روز دوشنبه خانوادهاش بر وى گریسته و به فریاد درآمدند، او بدنبال آن مرض شدید گفت لا همه زندانیان را که اسامیشان به وى عرضه شده آزاد کنند، آنگاه على بن جعفر را یاد آورد، به وزیرش عبیدالله گفت: چرا نام او را به من عرضه نکردى؟!عبیدالله گفت: من دیگر درباره او سخنى نخواهم گفت، متوکل گفت: همین الآن او را آزاد کن و بگو: مرا حلال کند، عبیدالله او را آزاد کرد و او به دستور امام هادى (ع) به مکه رفت و مجاور شد، بدنبال این جریان متوکل صحت یافت.(رجال کشى: ص 505 رقم 503)
* * * خبر از قتل واثق و ابن زیات
3- مفید علیه الرحمة: از ثقه جلیل القدر، خیران اسباطى (5) نقل کرده گوید: در مدینه خدمت ابوالحسن هادى (ع) رسیدم، فرمود: از واثق (6) چه خبر دارى؟ گفتم: فدایت شوم، او را در سامراء سلامت گذاشتم و من ده روز است که او را دیدهام، فرمود: اهل مدینه مىگویند که او مرده است. گفتم: من از همه نسبت به او قریب العهد هستم، فرمود: مردم مىگویند که: او مرده است، من دانستم که مراد آن حضرت از «مردم» خودش است.بعد فرمود: جعفر در چه حالى (7) است؟ گفتم: او دربدترین حال در زندان است، فرمود: او صاحب حکومت (بعد از واثق است، بعد فرمود: ابن زیات (محمد بن عبدالملک زیات وزیر معتصم) در چه حالى است؟ گفتم: مردم با او هستند و فرمان، فرمان اوست، فرمود: کارش بر او شوم است .امام صلوات الله علیه ساکت شد، بعد فرمود: باید مقدرات و احکام خدا جاى خود را بگیرد، یا خیران! واثق عباسى از دنیا رفت، متوکل عباسى در جاى او نشست، ابن زیات کشته شد. گفتم: فدایت شوم، این کارها کى واقع گردید؟ فرمود: شش روز بعد از خروج تو. (ارشاد مفید: ص 309)ناگفته نماند: محمد بن عبدالملک زیات در زمان معتصم عباسى به وزارت رسید، در زمان واثق نیز وزیر و همه کاره بود .او متوکل برادر واثق را بسیار اذیت کرد، او تنور کوچک و تنگى از چوب ساخته بود، همه جاى آن میخ بود، سرمیخها به داخل تنور بود، هر وقت مىخواست کسى را شکنجه کند در آن تنور مىکرد و او بعد از مدتى مىمرد.متوکل دستور داد او را در تنور و شکنجهگاهى که خود ساخته بود انداختند چند روز در تب و تاب بود، نامهاى در آنجا براى متوکل نوشت که این دو شعر در آن بود: «هى السبیل فمن یومٍ الى یومٍ کانّه ما تُریک العینُ فى نوم»«لا تجزعنّ رویداً انّهادُولٌدنیا تُنقل من قومٍ الى قومٍ»یعنى: زندگى دنیا مانند راه رفتن است از روزى به روزى، گویى که آن مانند خیالاتى است که در خواب مىبینى، جزع و بى تابى مکن، کمى صبر کن، زندگى داراى دورانهاست که از قومى به قومى منتقل مىشود.متوکل چون نامه را خواند، دلش به حال او سوخت، دستور آزادى او را صادر کرد، فرستاده براى خلاصى او به زندان آمد، ولى دید که در همان جا مرده است.
* * * نامه امام به محمد بن فرج
4- ثقه جلیل القدر، محمد بن فرج رخّجى گوید: امام هادى صلوات الله علیه نامهاى به من نوشت: یا محمد! کارهایت را بکن و با احتیاط باش، او پس از مدتى به رفیقش على بن محمد نوفلى گفت: من کارهایم را جمع و جور کردم ولى نمىدانستم منظور امام از این نامه چیست .در آن بین مأمورى از جانب خلیفه آمد تمام اموال مرا توقیف کرد و خودم را به زنجیر کشید و از مصر بیرون آورد و به زندان انداخت، هشت سال در زندان ماندم، روزى باز نامهاى از امام (ع) در زندان به من رسید، فرموده بود: یا محمد بن فرج! در ناحیه غرب فرود نیاى.پیش خود گفتم: امام (ع) به من اینطور مىنویسد با آن که من در زندانم و این عجیب است، چند روز نگذشته بود که زنجیر از من برداشتند و مرا از زندان آزاد کردند، پس از آزاد شدن به امام (ع) نوشتم که دعا بکنید تا خدا اموال مرا به من باز گرداند.در جواب نوشتند: به زودى ضیعه و مالت به خودت بر مىگردد و اگر بر نگردد بر تو ضررى نیست، على بن محمد نوفلى گوید: نامه امام به او نرسیده بود که از دنیا رفت. (ارشاد: ص 311)
* * * نصرانى و زن مسلمان
6- جعفر بن رزق الله نقل کرده: یک نفر نصرانى را پیش متوکل آوردندکه با زنى مسلمان زنا کرده بود، متوکل خواست به او اقامه حد کند، که اسلام آورد، در این باره مسألهاى پیش آمد که آیا حد بزنند یا نه؟یحیى بن اکثم قاضى گفت: حد از او ساقط شد، زیرا ایمان آوردن شرک و زناى او را از بین برده است، بعضى گفتند: باید به او سه حد زد، و بعضى فتواى دیگرى دادند، متوکل گفت: مسأله را از ابى الحسن عسکرى بپرسید، در این خصوص به امام نامهاى نوشتند.امام در جواب نامه مرقوم فرمودند: مىزنند تا بمیرد. یحیى بن اکثم و سایر فقهاء آن را قبول نکرده و به متوکل گفتند: یا امیرالمؤمنین! از علت این فتوا بپرس، چون چنین چیزى در کتاب و سنت نیامده است .متوکل به آن حضرت نوشت: فقهاء این فتوا راقبول نکرده و گفتند: روایتى در این باره نقل نشده و آیهاى در قرآن یافته نیست. بفرمایید چرا فرمودهاید: مىزنند تا بمیرد؟ امام (ع) در جواب نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم فلمّا راوا بأسنا قالوا آمنّا باللّه وحدَه و کفرنا بما کُنّابه مشرکین فلم یکُ یَنفَعُهُم ایمانُهم لما راوا بأسنا...» (مؤمن: 84 و 85).متوکل با دیدن آن جواب دستور داد: او را زدند تا مرد.(8) ناگفته نماند: این استفاده بخصوصى است که امام صلوات الله علیه از آیه شریفه کرده است یعنى همانطور که ایمان مشرکان عذاب خدا را از آنها باز نداشت، اسلام آوردن این نصرانى نیز حد را ساقط نمىکند.
* * * کرامتى عجیب از امام هادی صلوات الله علیه
یحیى بن هرثمه گوید: متوکل عباسى مرا خواست و گفت: سیصد مسلح برادر و از طریق بادیه به مدینه بروید و على بن محمد بن رضا را محترمانه به سامرآء بیاورید.در پى فرمان او، من با افرادم به کوفه آمده و از آن جا راه مدینه را در پیش گرفتیم، در بین نفرات من فرماندهى بود از خوارج و حسابدارى بود از شیعه، در اثناى راه آن خارجى با آن شیعه مباحثه مىکرد، من نیز براى آن که خستگى راه را احساس نکنم به مباحثه آن دو گوش مىدادم و من در مذهب حشویه بودم.چون به وسط راه رسیدیم، خارجى به آن حسابدار گفت: آیا نمىگویید که امامتان على بن ابى طالب گفته: در زمین بقعهاى نیست مگر آنکه قبر است و یا قبر خواهد بود: «لیس من الارض بقعة الا و هى قبر أو سیکون قبرا؟» این بیابان وسیع را بنگر، کیست که در اینجا بمیرد تا خدا آن را پر از قبر کند.؟!من به آن حسابدار شیعه گفتم: آیا شما چنین مىگویید؟ گفت: آرى، گفتم: پس این خارجى راست مىگوید، کیست که در این بیابان پهناور بمیرد تا پر از قبر شود؟ او در مقابل ما جوابى نداشت، مدتى بر محکوم شدن او خندیدیم.وقتى که به مدینه رسیدیم، من به منزل ابى الحسن على بن محمد بن رضا (ع) آمدم، چون نامه متوکل را خواند، فرمود: از طرف من مانعى نیست،چند روز استراحت کنید تا برویم، فردا که محضر او رفتم دیدم خیاطى در نزد او از پارچه بسیار ضخیم، لباسى پالتو مانند براى او و غلامانش قطع مىکند، وسط تابستان بود، حرارت بیداد مىکرد. امام به خیاط فرمود: تو بتنهایى نمىتوانى، عدهاى از خیاطان را جمع کن، تا امروز آنها را دوخته، فردا پیش من بیاورى، بعد به من فرمود: یحیى! کارتان را امروز تمام کنید، فردا در همین وقت بیایید تا حرکت کنیم.من از نزد آن حضرت خارج شدم و از آن لباسها تعجب مىکردم و پیش خود مىگفتم: مادر وسط تابستان و حرارت حجاز هستیم، از این جا تا عراق ده روز راه است، این شخص این لباسهاى ضخیم را چه مىکند؟بعد گفتم: این شخصى است که مسافرت ندیده، فکر مىکند که در هر سفر به این گونه لباسها احتیاج پیدا میشود، تعجب از رافضیها که این شخص را امام مىگویند ؟! فردا به محضر او آمدم، لباسها آماده بود، به غلامانش فرمود: براى من و خودتان از این لبادهها و «برنسها» (9) بردارید، بعد فرمود: یا یحیى! حرکت کنید.من به خودم گفتم: این دیگر عجیبتر!! آیا مىترسد که در بین راه زمستان فرا رسد تا این لباده و کلاهها را با خود بر مىدارد؟! از مدینه بیرون آمدیم، من در نظر خود فهم او را کوتاه مىشمردم.به راه رفتن ادامه دادیم تا رسیدیم به آن بیابان که خارجى با شیعه مناظره کرده بود، ناگاه در هوا ابرى پیدا شد، سیاه و ضخیم بود، با رعد و برق عجیبى مىآمد تا بالاى سر ما رسید، آنگاه تگرگى که مانند سنگها بود، بشدت شروع به باریدن گرفت .امام و یارانش لبادهها را پوشیده و کلاهها را به سر گذاشتند، فرمود: یک لباده هم به یحیى بدهید و یک کلاه به آن حسابدار، ما همان طور زیر تگرگ ماندیم تا هشتاد نفر از یاران من کشته شدند، بعد ابر و تگرگ و رعد و برق رفت، و حرارت هوا با شدت شروع شد.امام فرمود: یا یحیى! فرود آى تا یاران باقى ماندهات مردگان را دفن کنند، خداوند این چنین بیابان را با قبرها پر مىکند«فقال لى یا یحیى أنزل من بقى من اصحابک لیدفن من قدمات من اصحابک فهکذا یملاء الله البریة قبوراً»من که مناظره خارجى و شیعى در یادم بود، خودم را از مرکب به زیر انداخته و رکاب و پاى مبارک امام را مىبوسیدم و گفتم: «اشهد ان لا اله الاالله و ان محمدا عبده و رسوله و انکم خلفاء الله فى ارضه» من کافر بودم ولى الان بر دست شما اى مولاى من! اسلام آوردم.یحیى گوید: من با دیدن این معجزه به مذهب شیعه اعتقاد پیدا کردم و در خدمت امام بودم تا از این دنیا رحلت فرمودند. (بحار: ج 50 ص 143 از خرائج راوندى) نگارنده گوید: این کار از کارهاى عادى امامان صلوات الله علیهم اجمعین است، آنها از جانب پروردگار همه گونه مواهب را داشتند.یحیى بن هرثمة بن اعین چنان که گذشت از حشویه بود وآن نظر اخبارى در شیعه است که به ظاهر حدیث اکتفاء کرده و در آن تحقیق و بررسى نمىکنند.
* * * زندان و قتل متوکل
ثقه جلیل القدر حسن بن محمد بن جمهور گوید: برادرم حسین بن محمد به من نقل کرد و گفت: دوستى داشتم که مربى فرزندان «بغا» (10) بود، او به من گفت: روزى امیر قشون خلیفه «بغا» که از خانه متوکل به منزل آمد، گفت: امیرالمؤمنین این مرد را که «ابن الرضا» گویند زندانى کرد و به دست على بن کرکر سپرد.او بوقت زندان رفتن مىگفت: «اَنا اکرمُ علَى اللّه من ناقةِ صالح تمتّعُوا فى دارکم ثلاثة ایام ذلک وعدٌ غیرُمکذوب»، (11)، معنى این سخن چیست؟ گفتم: خدا تو را عزیز کند، کلامش تهدید است، سه روز منتظر باشد ببین چه پیش خواهد آمد.فرداى آن روز متوکل آن حضرت را آزاد کرد و از وى عذرخواهى نمود، روز سوم یاغز و یغلون و تامش و جماعتى دیگر متوکل را کشتند و پسرش منتصر را به جاى او به خلافت برگزیدند. (بحار: ج 50 ص 189).ناگفته نماند: متوکل عباسى علیه لعنة الله از دشمنان سرسخت على و آل على (ع) بود و در عداوات آنها آرامى نداشت، در مجلس عمومى به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اهانت مىکرد، پسرش منتصر که از معلم شهیدش ابن سیکّیت رضوان الله علیه دوستى خاندان وحى را آموخته بود از جسارتهاى پدرش رنج مىبرد، در سفینة البحار نقل شده: روزى منتصر شنیده که پدرش به فاطمه زهرا سلام الله علیها ناسزا مىگوید، از مردى حکم این کار را پرسید، او گفت: چنین کسى واجب القتل است، ولى هر که پدر خود را بکشد عمرش کوتاه مىشود.گفت: اگر در طاعت خدا پدرم را بکشم از کمى عمرم چه باک، لذا پدرش را کشت و بعد از او فقط شش ماه زنده ماند (12) و نیز هر موقع که پدرش به على (ع) جسارت مىکرد عداوت پدرش در سینهاش فرون مىگشت.مسعودى از بحترى نقل کرده: شبى متوکل از کثرت مستى بى اختیار شده بود، سه ساعت از شب گذشته در مجلس او بودیم ناگاه دیدم «یاغز» با ده نفر از ترکها داخل مجلس شدند، آن ده نفر همه لثام بسته و صورتهاى خویش را پوشانده بودند، شمشیرها در دستشان برق مىزد، آنها بر اهل مجلس هجوم آوردند، «یاغز» با یک نفر دیگر بالاى تخت رفته و از پهلوى راست متوکل چنان زد که تا خاصره پهلوى او را شکافت، آنگاه از پهلوى چپ او زد و او از تخت برانداخت، خودم نعره متوکل را شنیدم.فتح بن خاقان وزیر متوکل فریاد کشید: واى بر شما! این پیشواى شماست، یکى از اتراک با نوک شمشیر چنان بر شکم او زد که از پشتش خارج شد، فتح بن خاقان خود را بر روى متوکل انداخت و هر دو را کشته و در بساطى پیچیدند، منتصر پس از رسیدن به خلافت فرمان دفن آن دو را صادر کرد. (13)
* * * خبر ازقتل متوکل
ابوالقاسم بغدادى گوید: زراره (14) دربان متوکل عباسى به من گفت: روزى متوکل خواست على بن محمد بن رضا (ع) نیز در روز سلام، مانند دیگران راه برود، وزیرش به او گفت: این کار را نکن خوب نیست، پشت سرت بد میگویند. متوکل گفت: لابد باید این کار عملى شود.وزیرش گفت: حالا که چنین است بگذار اول، فرماندهان و اشراف در مقابل تو راه روند، آنگاه او بیاید تامردم گمان نکنند که تو فقط او را در این کار قصد کردهاى، متوکل چنین کرد، امام (ع) در آن راه رفتن شرکت کرد و به زحمت افتاد، فصل تابستان بود، آن حضرت را دیدم که عرق کرده است .با دستمالى عرق او را پاک کرده و گفتم: عموزادهات (متوکل) در این کار تنها شما را قصد نکرده بود، دلگیر نباشید، امام (ع) فرمود: ساکت باش «تمتّعوا فى دارکم ثلثة ایام ذلک و عدٌ غیرُ مکذوب» (15).زراره گوید: نزد من معلمى بود از شیعه که گاهى اوقات با او درباره این مذهب شوخى و مزاح مىکردم، وقت شب که از دربار به منزل آمدم به آن معلم گفتم: اى رافضى! بیا تا به تو خبر دهم از چیزى که امروز از امامتان شنیدهام، گفت: چه چیز شنیدهاى؟گفتم: درباره متوکل چنین گفت، آن مرد گفت: نصیحت مرا قبول کن، اگر على بن محمد (ع) این سخن را ؟فته باشد، احتایط کن هر چه مال و نقدینه دارى پنهان کن، متوکل بعد از سه روز یا مىمیرد و یا کشته مىشود، در آن صورت ممکن است خلیفه بعدى اموال تو را توقیف نماید. من ازگفته او برآشفتم و او را فحش داده طردش کردم، او از پیش من رفت.چون خودم تنها ماندم به فکرم رسید: چه ضررى دارد، احتیاط را از دست ندهم اگر جریانى پیش آید برنده خواهم بود و گرنه
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 5 صفحه
قسمتی از متن .doc :
عنصرامر به معروف :
در ساختمان نهضت حسینی سه عنصر اساسی وجود دارد و دخالت داشته است و مجموعاً سه عامل به این حادثه بزرگ شکل داده است که این حادثه با اینکه از نظر تاریخی طول و تفضیل زیادی ندارد ، لکن از نظر تفسیری و پی بردن به ماهیت این واقعه مهم تاریخی ، بسیار پیچیده است و یکی از علل این که تفسیرهای مختلفی دربارة این حادثه شده است و احیاناً سوء استفاده هائی از این حادثه عظیم و بزرگ شده است پیچیدگی این داستان از نظر عناصری که مؤثر در به وجود آمدن این حادثه بوده است ما در این حادثه به مسائل زیادی بر می خوریم در یکجا می بینیم سخن از بیعت خواستن از امام حسین(ع) و امتناع کردن امام از بیعت کردن است یک جای دیگر می بینیم سخن از دعوت مردم کوفه است و پذیرفتن امام دعوت را و در جای دیگر می بینیم امام بطور کلی بدون توجه به مسئله بعیت خواستن و امتناع از بیعت و بدون این که اساساً توجهی به این مسئله بکند که مردم کوفه از او دعوت کرده اند یا دعوت نکرده اند اوضاع زمان را و وضع حکومت وقت را انتقاد میکند و شیوع فساد را متذکر می شود.
تغییر ماهیت اسلام را یادآوری می کند حلال شدن حرام ها و حرام شدن حلال ها را بیان می نماید و آن وقت می بیند وظیفه یک ملت مسلمان این است که در مقابل چنین حوادثی ساکت نباشد در آن نظام می بینیم امام نه سخن از بیعت می آورند و نه سخن از دعوت نه سخن از بیعتی که یزید از او می خواهد نه سخن از دعوتی که مردم کوفه از او کرده اند ، قضیه از چه قرار است ؟آیا مسئله ، مسئله بیعت بود ، آیا مسئله مسئله دعوت بود ، آیا مسئله مسئله اعتراض و انتقاد بود و مسئله شیوع منکرات بود ، کدام یک از این قضایا بود و این مسئله را ما باید بر چه اساسی پی جویی کنیم و بعلاوه چه تفاوت واضح و روشنی میان عصر امام و دورة یزید با دوره های قبلی بود ، با دوره معاویه بود ، که امام حسن علیه السلام با معاویه صلح میکند ولی امام حسین علیه السلام به هیچ وجه سر صلح با یزید ندارد و چنین صلحی را جایز نمی شمارد.
حقیقت مطلب این است که همه این عوامل مؤثر و دخیل بوده است ، یعنی همه این عوامل وجود داشته است و امام در مقابل همه این عوامل عکس العمل نشان داده است پاره ای از عکس العمل ها وعمل های امام بر اساس امتناع از بیعت است ، پاره ای از تصمیمات امام بر اساسی دعوت مردم کوفه است و پاره ای از تصمیات امام بر اساس مبارزه با منکرات و فسادهائی است که در آن زمان به هر حال وجود داشته است. همه این عناصر در حادثه کربلا مجموعه ای است از جریان ها و عکس العمل ها و تصمیم هایی که از طرف امام گرفته شده است، عامل اول مسئله بیعت است ، پس از آنکه اصحاب امام حسن علیه السلام آنقدر سستی نشان دادند امام حسن (ع) یک قرار داد موقت با معاویه امضاء می کند نه بر اساس خلافت معاویه و نه بر اساس حکومت معاویه ، بلکه یکی قرار داد موقتی با او امضاء می کند که برای یک مدت محدودی معاویه اگر می خواهد حکومت بکند حکومت بکند و بعد از آن مسلمین باشند به اختیار خودشان و آن کسی را که صلاح می دانند او را به خلافت انتخاب بکنند و یا بروند به دنبال آن کسی که تشخیص می دهند که از طرف پیغمبر منصوب شده است و بالاخره بدنبال خلیفه شایسته خودشان بروند تا زمان معاویه مسئله حکومت و خلافت یک مسئله موروثی نبود یک مسئله ای بود که تا آن وقت درباره او دو گونه فکر بیشتر نبود . یک فکر آن بود که خلافت شایسته کیست که پیغمبر بامر خدا او را برای خودشان خلیفه ای انتخاب بکنند و به هر حال این مسئله در میان نبود که خلیفه گذشته تکلیف مردم را برای خلیفه بعدی معین کند خودش برای خودش جانشین تعیین کند دیگری هم همینطور .
یکی از شرایطی که امام حسن وارد کردند و گنجانیدند در صلح نامه و معاویه به او عمل نکرد ، همین بود که معاویه حق ندارد تصمیمی برای مسلمین بعد از خودش بگیرد و به هر حال تصمیمش این بود که نگذارد خلافت از خانودانش خارج شود و بقول مورخین خلافت را بشکل سلطنت دربیاورد ولی خودش احساس می کرد که این کار فعلاً زمینه مساعدی ندارد درباره این مطلب زیاد می اندیشید و با دوستان خاصش در میان می گذاشت ولی جرأت اظهار آن را نداشت یعنی فکر نمی کرد که این مطلب عملی می شود ، آنطوریکه مورخین نوشته اند کسی که او را تشویق کرد بر این کار و مطمئن ساخت که این کار را بکن عملی است ، مغیره بن شعبه بود آن هم به خاطر طمعی که به حکومت کوفه بسته بود او حاکم و والی کوفه بود معاویه او را معزول کرد ناراخت بود از این معزولیت آمد به شام و برای اینکه به حکومت کوفه برگردد نقشه ای کشید و آن این بود که روزی یزید بن معاویه را دید به او گفت که من نمی دانم چرا معاویه دربارة تو کوتاهی می کند گفت چطور ، گفت چرا معطل است، چرا تو را معرفی نمی کند به مردم به عنوان جانشینی خودش .
گفت پدرم فکر می کندکه این مطلب عملی نیست ، گفت خیر عملی است ، گفت چطور ؟ گفت شما کجا را فکر می کنید که مردم عمل نخواهند کرد اما شام هر چه معاویه بگوید اطاعت می کنند اما مردم مدینهاگر فالن کس را به مدینه بفرستید او در مدینه این وظیفه را انجام می دهد و از همه جا خطرناکتر عراق و کوفه است معاویه آنهم به عهده خودم بعهده من که این وظیفه را انجام بدهم یزید می رود پیش معاویه و می گوید مغیره بمن اینچنین گفته است معاویه بعد مغیره را می خواهد و مغیره با چرب زبانی و منطق قوی که داشت توانست معاویه را قانع کند که زمینه آماده است و کار کوفه را که از همه جا سخت تر و مشکل تر است خودام انجام می دهم در نتیجه معاویه دو مرتبه ابلاغ برایش صادر کرد که بر گرد و برو البته این فرمان بعد از وفات امام مجتبی علیه السلام است.
در سالهای آخر حکومت معاویه است جریانهائی دارد که مردم کوفه همان وقت هم قبول نکردند مردم مدینه هم قبول نکردند که خود معاویه مجبور شد آمد به مدینه رؤسای اهل مدینه را یعنی کسانی که مورد احترام مردم بودند امام حسین (ع) ، عبدالله بن زبیر ، عبدالله بن عمر را خواست و خواست با چرب زبانی بعنوان اینکه مصلحت اسلامی فعلاً ایجاب می کند که حکومت ظاهری در دست یزید باشد کار در دست شما باشد برای اینکه اختلافی بین مردم رخ ندهد شما بیائید فعلاً بیعت بکنید و عملاً زمام امور در دست شما باشد ولی هیچکدام از آنها قبول نکردند اینکار هم آنطوریکه باید و معاویه می خواست عملی نشد بعد با یک نیرنگی می خواست در مسجد مدینه به مردم بفهماند که اینها حاضر بودند به این کار و حاضر شدند که این نیرنگ هم نافرجام ماند ،معاویه در عین حال در وقت مردن سخت نگران پسرش یزید بود و مسائلی را به او گوش زد کرد ، گفت تو برای بیعت گرفتن با عبدالله بن زبیر چگونه رفتا رکن با عبدالله بن عمر چکونه رفتار کن ، با حسین بن عملی چگونه رفتار کن مخصوصاً با امام حسین که دستور داد با او با رفق و نرمی رفتار بکند که او فرزند پیغمبر است ، متانت عظیمی در میان مسلیمن دارد ، بترس از آنکه با حسین بن علی (ع) با خصومت رفتار کنی .
معاویه پیش بینی می کرد که اگر یزید با حسین بن علی (ع) با خصومت رفتار بکند و دست خودش را بخون امام حسین آلوده بکند دیگر نخواهد توانست خلافت بکند و خلافت از خانوادن ابوسفیان بیرون خواهد رفت ، معاویه بسیار زیرک بود . پیش بینی هایش مانند پیش بینی های هر مرد سیاسی دیگری غالباً درست از کار در می آمد و خوب می فهمید ، برعکس یزید اولاً جوان بود و بعد یک مردی بود که از اول در لباس بزرگ زادگی و اشراف زادگی بزرگ شده بود با لهو ولعب انس فراوانی داشت سیاست را واقعاً درک نمی کرد غرور جوانی داشت، غرور سیاسی داشت ، غرور ثروت داشت ؛ غرور شهوت داشت و این مخالفت در درجه اول به ضرر خاندان ابوسفیان تمام شد خاندان ابوسفیان هدفی جز حکومت و سلطنت نداشتند و برای همیشه از خاندان آنها بیرون آمد ، آنها هدف معنوی که نداشتند ، حسین بن علی کشته شد و به هدفهای معنوی خود ش رسید ، حسین بن علی کشته شد و به هدفهای خودشان بهیچ شکل نرسیدند بعد از آنکه معاویه در نیمه ماه رجب سال 60 می میرد ،یزید نامه ای می نویسد به حاکم مدینه که از بنی امیه بود ، در آن نامه مرگ معاویه را اعلام می کند و می گوید از مردم برای من بیعت بگیر چون می داند که مدینه مرکز است و چشم همه مردم به مدینه است در نامه خصوصی آن دستور شدید خودش را صادر می کند و می گوید ، حسین بن علی را بخواه و از او بیعت
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 7 صفحه
قسمتی از متن .doc :
درتاریخ وفات حضرت صادق(علیه السلام ) وذکر سبب وفات حضرت صادق(علیه السلام ) درماه شوال سال یکصد و چهل وهشت به سبب انگور زهرآلوده که منصور به آن حضرت خورانیده بود، وفات کرد وبه شهادت رسید. ودروقت شهادت از سن مبارکش شصت وپنج سال گذشته بود. درکتابهای معتبر معین نکرده اند که کدام روز ازشوال بوده است ولی صاحب کتاب جنات الخلود که محقق ماهریست بیست و پنجم آن ماه را گفته وبقولی دوشنبه نیمه رجب بوده . واز مشکوة الأنوار نقل شده است که مردی از اصحاب آن حضرت، در زمان بیماری امام (که منجر به وفات آن حضرت گردید)، نزد ایشان رفت، آن حضرت را چنان لاغرو ضعیف یافت که گویا هیچ چیزازآن بزرگوار جز سر نازنیش باقی نمانده است، پس آن مرد از این حالت امام به گریه درآمد . حضرت فرمود: برای چه گریه می کنی ؟ گفت گریه نکنم با آنکه شما را به این حال می بینم. فرمود: گریه نکن، همانا مؤمن به گونه ای است که هر چه براو وارد شود خیر اواست واگراعضای او بریده شود، برای او خیراست واگر مالک مشرق ومغرب نیزشود برای اوخیراست . شیخ طوسی ازسالمه، کنیز حضرت صادق(علیه السلام ) روایت کرده که گفت، من در وقت احتضار نزد حضرت صادق(علیه السلام ) بودم که بیهوش شد و چون به هوش آمد فرمود: به حسن بن علی بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب (علیه السلام ) معروف به افطس، هفتاد سکه طلا بدهید به فلان وفلان، فلان مقدار بدهید، من گفتم: به مردی که برتو با کارد حمله کرد و می خواست ترا بکشد، عطا می کنی ومی بخشی؟ فرمود: می خواهی من ازآن کسانی که خدا ایشان را به صله رحم کردن ستایش نموده، نباشم. که دروصف ایشان فرموده: وَالَّذِین َ یَصِلُونَ ما اَمَرَ اللهُ بِهِ اَن یُوصَلَ وَیَخشَونَ رَبَهُّم وَیَخافُونَ سُوءَ الحِسَابِ . � وآنانکه پیوندهائی را که خداوند به آن امر کرده برقرار می نمایند(صله رحم می کنند) واز خدایشان می ترسند واز محاسبه بدفرجام بیمناکند� پس فرمود:ای سالمه بدرستی که حق تعالی بهشت را خلق کرد وآنرا خوشبو گردانید وبوی مطبوع آن از فاصله ای به مسافت دوهزار سال به مشام می رسد و بوی آنرا کسی که عاق والدین شده و کسی که ارتباط خود را با خویشاوندان و رحم خود قطع نموده نمی شنود ودر نمی یابد. شیخ کلینی ازامام موسی کاظم(علیه السلام ) روایت کرده است که گفت: پدر بزرگوار خودرا دردوجامه سفید مصری که درآنها احرام می بست ودرپیراهنی که می پوشید ودرعمامه ای که ازامام زین العابدین (علیه السلام ) به او رسیده بود ودربُرد یَمَنی که به چهل دینار طلا خریده بود کفن کردم. وهمچنین روایت کرده است که بعداز وفات حضرت صادق(علیه السلام ) حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام ) می فرمود: که هرشب در حجره ای که آن حضرت درآن حجره وفات یافته بود چراغ برافروزند. وشیخ صدوق ازابوبصیر روایت کرده است که گفت: خدمت امّ حمیده امّ ولد، همسر حضرت صادق(علیه السلام ) برای تسلیت گوئی مشرف شدم پس او گریست ومن نیز به جهت گریه او گریستم. پس از آن فرمود: ای ابو محمد اگر حضرت صادق(علیه السلام ) رادروقت فوت می دیدی، هماناامرعجیبی را مشاهده می کردی. چشمهای خود را گشود وگفت: هرکسی که بین من واو قرابت وخویشی است، به نزد من بیاورید. پس ما همه خویشان را به نزد او آوردیم، آن حضرت نگاهی به سوی آنها انداخت وفرمود : اِنَّ شَفاعَتَنالا تَنالُ مُستَخِفّاً بِالصَّلوةِ . � شفاعت ما به کسی که نماز را سبک بشمارد نمی رسد.� مسعودی گفته که آن حضرت را دربقیع نزد پدروجدش دفن کردند وسن آن حضرت شصت وپنج سال بود . وگفته شده که آن حضرت را زهر دادند ودرقبور ایشان درآن موضع از بقیع، سنگ مرمری است که برآن نوشته اند : بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیمِ اَلحَمدُ لِلّهِ مُبیدِ الاُمَمِ وَمُحیی الرِّمَمِ هَذَا قَبرُ فَاطِمَةِ بِنتِ رَسُولِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَاِلِه وَسَلَّمَ سَیِّدَةِ نِساءِالعَالَمینَ وَقَبرُ الحَسَنِ بنِ عَلَیِّ بنِ اَبیطالبٍ وَعَلیِّ بنِ الحُسینِ بنِ عَلِیِّ بنِ اَبیطالبٍ وَمُحَمَّدٍ بنِ عَلیٍّ وَجَعفرَ بنِ مُحَمَّدٍ رضِیِ اللهُ عَنهُم، انتهی و من می گویم صَلَواتُ اللهِ عَلَیهم اَجمعَین . درتاریخ آمده که قبر امیرالمؤمنین (علیه السلام ) اززمان وفاتش تا زمان حضرت امام صادق(علیه السلام ) پنهان ومخفی بود وکسی جز اولاد و اهل بیت آن حضرت از محل آن اطلاعی نداشت. امام زین العابدین وامام محمد باقر(علیه السلام ) مکرر بزیارتش می رفتند وبسیاری از اوقات کسی همراه آنها نبود، ولی درزمان حضرت صادق(علیه السلام )، شیعیان قبر آن حضرت را شناختند وبه زیارتش مشرف می شدند. سببش آن بود که حضرت صادق (علیه السلام ) در روزگاری که درحِیره بود، مکرر بزیارت آن قبر شریف می رفت وغالباً بعضی ازاصحاب خاص و ممتاز خودرا همراه می برد ومدفن امیرالمؤمنین (علیه السلام ) را به ایشان نشان می داد تا اینکه در دوران خلافت هارون رشید که یک باره قبر مبارک ظاهرشد و زیارتگاه همه اقشار مردم گشت. روایت شده است که فردی به نام ابوجعفر پیک رسان اهل خراسان بود، جمعیتی از اهل خراسان نزد او آمدند واز او درخواست کردند، حمل اموال وکالاهائی را که باید به دست حضرت صادق(علیه السلام ) برسد برعهده بگیرد وآنها را باخود نزد حضرت ببرد وهمچنین مسائلی که نیاز به نظر خواهی بود، به آن حضرت انتقال دهد ونظر ایشان را جویا شود. ابوجعفر آن اموال را باخود به کوفه برد، در
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .docx ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 15 صفحه
قسمتی از متن .docx :
به نام خدا
سیره امام خمینی"ره"
سیره عملى امام خمینى (ره) در ماه مبارک رمضان
عالمان ربانی، چلچراغهاى پر فروغى هستند که در هرعصرى، در آسمان علم و عمل مىدرخشند، و با کسب نور و گرما از خورشید رسالت و امامت، بر زمینیان تجلى مىکنند و آنان را به سوى منابع نور و برکت دودمان وحى، رهنمون مىسازند، و بر بال عرفان ناب محمدى صلى الله علیه وآله نشانده، بر مشکات ملکوت، عروج مىدهند.
در میان دین باوران کفر ستیز، چهره محبوب قرن، فقیه تیزبین سیاست مدار، فیلسوف، عارف ژرف نگر، عالم متخلق و رهبر و بنیان گذار جمهورى اسلامى، حضرت امام خمینى رضوان الله علیه، از موقعیتى والا و ویژه برخودار است، زیرا روزها و ساعتها و لحظههاى عمر او، با مراقبه و محاسبه سپرى شد و صدها آیه قرآن را مجسم ساخت و عینیت بخشید. در این مبحث به سیره عملی امام می پردازیم تا ره توشه ای برای عاشقان ماه رمضان باشد .
حضرت امام (ره) توجه ویژهاى نسبت به ماه رمضان داشته و بدین جهت، ملاقاتهاى خودشان را در ماه رمضان تعطیل مىکردند و به دعا و تلاوت قرآن و... مىپرداختند.
و خودشان مىگفتند: «خود ماه مبارک رمضان، کارى است»
یکى از یاران امام، در این باره گفته است :
در این ماه، ایشان شعر نمىخواندند و نمىسرودند و گوش به شعر هم نمىدانند . خلاصه، دگر گونى خاصى متناسب با این ماه در زندگى خود ایجاد مىکردند، به گونهاى که این ماه را، سراسر، به تلاوت قرآن مجید و دعا کردن و انجام دادن مستحبات مربوط به ماه رمضان سپرى مىکردند.
ایشان، به هنگام سحر وافطار، بسیار کم مىخوردند، به گونهاى که خادمشان فکر مىکردند که امام، چیزى نخورده است!
حضرت امام رحمة الله علیه درباره رمضان چنین مىسرایند:
ماه رمضان شد، مى و میخانه بر افتاد عشق و طرب و باده، به وقت سحر افتاد
افطار به مى کرد برم پیر خرابات گفتم که تو را روزه، به برگ و ثمر افتاد
با باده، وضو گیر که در مذهب رندان در حضرت حق این عملت بارور افتاد
عبادت و تهجد
از جمله برنامههاى ویژه حضرت امام (ره) در ماه مبارک رمضان ، عبادت و تهجد بود. امام عبادت را ابزار رسیدن به عشق الهى مىدانستند و به صراحت بیان مىکردند که در وادى عشق، نباید به عبادت به چشم وسیلهاى براى رسیدن به بهشت نگاه کرد .
اکثر آشنایان امام نقل مىکنند که ایشان از سن جوانى، نماز شب و تهجد، جزء برنامههایشان بود.
بعضى از نزدیکان ایشان مىگفتند که وقتى در ظلمت و تاریکى نیمه شب، آهسته وارد اتاق امام مىشدم، معاشقه امام را با ایزد احساس مىکردم و مىدیدم که با خضوع و خشوعى خاص، نماز مىخواندند و قیام و رکوع و سجود را بجا مىآوردند که حقا وصف ناپذیر بود. با خودم فکر مىکردم که شب امام، حقیقتا، لیلة القدر است .
یکى از اعضاى دفتر ایشان، دراین باره مىگوید:
پنجاه سال است که نماز شب امام، ترک نشده است. امام در بیمارى و در صحت و در زندان و در خلاصى و در تبعید، حتى بر روى تخت بیمارستان قلب هم نماز شب خواندند
امام توجه خاصى به نوافل داشتند و هرگز، نوافل را ترک نمىکردند. نقل شده است که امام، در نجف اشرف، با آن گرماى شدید، ماه مبارک رمضان را روزه مىگرفت و با این که در سنین پیرى بودند و ضعف بسیار داشتند، تا نماز مغرب و عشاء را به همراه نوافل بهجاى نمىآوردند، افطار نمىکردند! و شبها تا صبح، نماز و دعا مىخواندند و بعد از نماز صبح، مقدارى استراحت مىکردند و صبح زود، براى کارهایشان آماده مىشدند .
خانم زهرا مصطفوى مىگوید:
راز و نیاز امام و گریهها و نالههاى نیمه شب ایشان، چنان شدید بود که انسان را بى اختیار، به گریه مىانداخت .
یکى از اساتید قم نقل مىکرد: شبى میهمان حاج آقا مصطفى بودم. ایشان، خانه جداگانهاى نداشتند و در منزل امام زندگى مىکردند. نصف شب از خواب بیدار شدم و صداى آه و نالهاى شنیدم، نگران شدم که مگر اتفاقى افتاده است، حاج آقا مصطفى را بیدار کردم و گفتم: «ببین چه خبر است!» . ایشان نشست و گوش داد و گفت: «صداى امام است که مشغول تهجد و عبادت است .»
در ماه مبارک رمضان، این شب زنده دارى و تهجد، وضعیت دیگرى داشت. یکى از محافظان بیت مىگوید در یکى از شبهاى ماه مبارک رمضان، نیمه شب، براى انجام کارى مجبور شدم از جلوى اتاق امام گذر کنم. حین عبور، متوجه شدم که امام، زار زار گریه مىکردند! هق هق گریه امام که در فضا پیچیده بود، واقعا مرا تحت تاثیر قرار داد که چگونه امام، در آن موقع از شب، با خداى خویش راز و نیاز مىکند.
آخرین ماه مبارک رمضان دوران حیات امام، به گفته ساکنان بیت، از ماه مبارک رمضانهاى دیگر متفاوت بود! به این صورت که امام همیشه، براى خشک کردن اشک چشمشان دستمالى را همراه داشتند، ولى در آن ماه مبارک رمضان، حولهاى را نیز همراه برمىداشتند تا به هنگام نمازهاى نیمه شبشان، از آن استفاده کنند!
توجه ویژه به قرآن
امام خمینى (ره) توجه خاصى به قرآن داشتند، به طورى که روزى، هفت بار قرآن مىخواندند!
امام در هر فرصتى که به دست مىآوردند، ولو اندک، قرآن مىخواندند. بارها دیده شد که امام، حتى در دقایقى قبل از آماده شدن سفره - که معمولا به بطالت مىگذرد - قرآن تلاوت مىکنند ! امام بعد از نماز شب تا وقت نماز صبح، قرآن مىخواندند.
یکى اطرافیان امام مىگوید:
امام در نجف، چشمشان درد گرفت و به دکتر مراجعه کردند. دکتر بعد از معاینه چشم امام گفت: «شما باید چند روزى قرآن نخوانید و به چشمتان استراحت بدهید» . امام خندیدند و فرمودند: «دکتر، من، چشم را براى قرآن خواندن مىخواهم! چه فایدهاى دارد که چشم داشته باشم و قرآن نخوانم؟ شما یک کارى کنید که من بتوانم قرآن بخوانم. »
و در ماه رمضان یکى از همراهان امام در نجف، اظهار مىکرد که امام خمینى در ماه مبارک رمضان، هر روز ده جزء قرآن مىخواندند ، یعنى در هر سه روز، یک بار قرآن را ختم مىکردند .
علاوه بر آن، هر سال چند روز قبل از ماه مبارک رمضان ، دستور مىدادند که چند ختم قرآن براى افرادى که مد نظر مبارکشان بود، قرائت شود.
گزیدهایى از توصیهها و سفارشهاى امام به مناسبت ماه مبارک رمضان
شما در این چند روزى که به ماه رمضان مانده، به فکر باشید، خود را اصلاح کرده، توجه به حق تعالى پیدا نمایید.
از کردار و رفتار ناشایسته خود ، استغفار کنید! اگر خداى نخواسته، گناهى مرتکب شدهاید، قبل از ورود به ماه مبارک رمضان ، توبه کنید! زبان را به مناجات حق تعالى عادت دهید! مبادا در ماه مبارک رمضان، از شما غیبتى، تهمتى و خلاصه گناهى سر بزند و در محضر ربوبى، با نعم الهى و در مهمان سراى بارى تعالى، آلوده به معاصى باشید! شما اقلا، به آداب اولیه روزه عمل نمایید و همان طورى که شکم خود را از خوردن و آشامیدن نگه مىدارید، چشم و گوش و زبان را هم از معاصى باز دارید! از هم اکنون بنا بگذارید که زبان را از غیبت، تهمت، بدگویى و دروغ نگهداشته، کینه، حسد و دیگر صفات زشت شیطانى را از دل بیرون کنید!
اگر با پایان یافتن ماه مبارک رمضان، در اعمال و کردار شما هیچ گونه تغییرى پدید نیامد، و راه و روش شما با قبل از ماه صیام فرقى نکرد، معلوم مىشود روزهاى که از شما خواستهاند ، محقق نشده است.
اگر دیدید کسى مىخواهد غیبت کند، جلوگیرى کنید و به او بگویید! «ما، متعهد شدهایم که در این سى روز ماه مبارک رمضان، از امور محرمه خود دارى ورزیم.» و اگر نمىتوانید او را از غیبت باز دارید، از آن مجلس خارج شوید! ننشینید و گوش کنید! باز تکرار مىکنم تصمیم بگیرید در این سى روز ماه مبارک رمضان، مراقب زبان، چشم، گوش و همه اعضاء و جوارح خود باشید.
توجه بکنید که به آداب ماه مبارک رمضان عمل کنید; فقط، دعا خواندن نباشد، دعا به معناى واقعىاش باشد .