لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 43
دانشگاه آزاد اسلامی مشهد
تحقیق بر سه موضوع و عنوان:
درس شناخت مأخذ
زیر نظر استاد ارجمند:
سرکار خانم دکتر دلبری
تهیه و تنظیم:
مریم فرهنگ
دانشجوی کارشناسی ارشد
رشته تاریخ و تمدن و ملل اسلامی
نیم سال اول تحصیلی 88- 87
تحقیقی بر کتاب حبیب السیر فی اخبار افراد بشر به « زبان فارسی»
ترجمه دعای فرج:
بارالها: در این هنگام و برای ولی امرت امام زمان حجه بن الحسن را که درودهایت برا او و پدرانش باد سرپرست و نگهدار و رهبر و یاور رهنما و نهبان باش تا ؟؟ را به فرمان او درآوری و تا دیر زمان بهره مندش گردانی.
غیاث الدّین فرزند همام الدّین محمدالحسین مشهور ربه خواند میر (880-941 یا 942 یا 943 ه.ق) که بیشتر با نامهای خواندمیر، خوند میر، خوندامیر، خواند امیر و آخوند امیر شناخته شده، یکی از تاریخنگاران بزرگ و نامور زبان پارسی در پایان سده نهم و آغاز سده دهم هجری بوده که در روزگار فرمانروایی تیموریان هرات و هند می زیسته است.
پدرش همام الدّین محمّد فرزند برهان الدّین شیرازی، مدّتی در دستگاه میرزا سلطان محمود (900- 857 ه ق/ 1945 – 1453 م) فرزند میرزا ابوسعید گورگانی وزارت داشت و در هرات می زیست. وی دختر می خواندمیر به پاس احترام از استاد و پدربزرگ خود پیوسته از میرخواند به عنوان حضرت مخدومی ابوی یاد کرده است و همین عنوان موجب اشتباه برخی تاریخنگاران شده است که او را فرزند میرخواند بدانند، در حالی که وی در حبیب السّیر در ضمن شرح حال سیّد برهان الدّین خاوند شاه، درباره چگونگی قرابت خویش با مولف روضه الصّفا می نویسد:
نسب شریف آن حضرت به چهار واسطه به خاوند شاه سیّد اجل بخاری که در سلک اعاظم سادات ماوراء النّهر انتظام داشت، اتصال می یابد و سلسله آبا و اجداد سیّد اجل به زید بن امام زین العابدین- علیهما السلام- منتهی می گردد، و پدر عالی گهر امیر خاوند شاه، کمال الدّین محمود نام داشت و چون سیّد محمود به ریاض رضوان انتقال نمود، سیّد خاوند در صغر سن
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 43
دانشگاه آزاد اسلامی مشهد
تحقیق بر سه موضوع و عنوان:
درس شناخت مأخذ
زیر نظر استاد ارجمند:
سرکار خانم دکتر دلبری
تهیه و تنظیم:
مریم فرهنگ
دانشجوی کارشناسی ارشد
رشته تاریخ و تمدن و ملل اسلامی
نیم سال اول تحصیلی 88- 87
تحقیقی بر کتاب حبیب السیر فی اخبار افراد بشر به « زبان فارسی»
ترجمه دعای فرج:
بارالها: در این هنگام و برای ولی امرت امام زمان حجه بن الحسن را که درودهایت برا او و پدرانش باد سرپرست و نگهدار و رهبر و یاور رهنما و نهبان باش تا ؟؟ را به فرمان او درآوری و تا دیر زمان بهره مندش گردانی.
غیاث الدّین فرزند همام الدّین محمدالحسین مشهور ربه خواند میر (880-941 یا 942 یا 943 ه.ق) که بیشتر با نامهای خواندمیر، خوند میر، خوندامیر، خواند امیر و آخوند امیر شناخته شده، یکی از تاریخنگاران بزرگ و نامور زبان پارسی در پایان سده نهم و آغاز سده دهم هجری بوده که در روزگار فرمانروایی تیموریان هرات و هند می زیسته است.
پدرش همام الدّین محمّد فرزند برهان الدّین شیرازی، مدّتی در دستگاه میرزا سلطان محمود (900- 857 ه ق/ 1945 – 1453 م) فرزند میرزا ابوسعید گورگانی وزارت داشت و در هرات می زیست. وی دختر می خواندمیر به پاس احترام از استاد و پدربزرگ خود پیوسته از میرخواند به عنوان حضرت مخدومی ابوی یاد کرده است و همین عنوان موجب اشتباه برخی تاریخنگاران شده است که او را فرزند میرخواند بدانند، در حالی که وی در حبیب السّیر در ضمن شرح حال سیّد برهان الدّین خاوند شاه، درباره چگونگی قرابت خویش با مولف روضه الصّفا می نویسد:
نسب شریف آن حضرت به چهار واسطه به خاوند شاه سیّد اجل بخاری که در سلک اعاظم سادات ماوراء النّهر انتظام داشت، اتصال می یابد و سلسله آبا و اجداد سیّد اجل به زید بن امام زین العابدین- علیهما السلام- منتهی می گردد، و پدر عالی گهر امیر خاوند شاه، کمال الدّین محمود نام داشت و چون سیّد محمود به ریاض رضوان انتقال نمود، سیّد خاوند در صغر سن
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 19
شناخت حسی و مکانیسم تعمیم آن
«شناخت حسی و مکانیسم تعمیم آن»
1- مقدمه
به تصدیق همگان شناخت حسی بیواسطه ترین و ابتدایی ترین گونه شناخت است و داده هایی چنان وثیق از برای ادراک آدمی فراهم می آورد که حتی شکاکترین فلاسفه و حکما در درستی آنها تهدید نتوانسته اند کرد. در سراسر تاریخ دو هزار و پانصد ساله فلسفه، جز تنی چند از فلاسفه که در پندار گرایی(1) براه افراط رفته اند، هیچیک از فلاسفه دیگر ارزش و اصالت ادراکات حسی را انکار نکرده است. اما شناخت آدمی تنها به حصول ادراک حسی از جهان خارج محدود نمی گردد. تاثیرات حسی نخستین حلقه از زنجیر طولانی و پیچیده علم و ادراک انسان را تشکیل میدهند، که هم در عرصه تصورات (مفهوم سازی) و هم در حیطه تصدیقات (نظریه سازی) سنگ بنای اولیه و نخستین هرگونه فعل وانفعال ذهنی محسوب می گردند(2).
انسان از مشاهده مکرر مصادیق جزیی یک مفهوم کلی، به تعقل و تصور آن مفهوم می پردازد و چون در تجربه، صدق یک قضیه جزئی و خارجی را بارها و بارها بیازماید، به تعمیم آن پرداخته و قضایای کلی و جهانشمول می سازد. پرسشی که از دیرباز ذهن اندیشمندان و فلاسفه را بخود مشغول داشته است، چگونگی و به اصطلاح “مکانیسم” این تعمیم است. این مساله که در فلسفه جدید، در ضمن مسائل شناخت شناسی(3) مطرح می شود در قرون اخیر بویژه بخاطر رونق گرفتن مباحث فلسفه علم مجادلات و مناقشات فلسفی بسیاری برانگیخته است و به یقین می توان گفت که هیچیک از فلاسفه و مکاتب فلسفی غرب نتوانسته اند به آن پاسخی در خور و قانع کننده بدهند و حداکثر کاری که کرده اند بررسی جوانب مساله، یا در نهایت دور زدن و طفره از آن بوده است.
در این مقاله خواهیم کوشید ضمن طرح دقیق مساله، نظرات مهم فلاسفه را در اینمورد به اجمال و بطور فشرده بررسی کرده و در پایان راه حلی را که استاد شهید مرتضی مطهری در کتاب “مساله شناخت” خود بر مبنای آراء و اقوال فلاسفه اسلامی مطرح نموده اند ارائه می دهیم(4).
2- طرح مساله
این امری بدیهی است که (مادامیکه خود را به شناخت ماخذ از ادراکات حسی محدود کنیم) انسان تنها می تواند احکام و قضایای جزئی و خاص را تجربه کند. اما شکل غالب علم انسانی را گزاره های کلی و عام تشکیل می دهند. گزاره هایی مانند “آب در شرایط متعارف در 100 درجه سانتیگراد بجوش می آید” یا “انسان، فانی است”. روشن است که صدق این احکام هرگز بنحو بیواسطه به تجربه در نمی آیند. هر مشاهده گری می تواند مقداری آب را در شرایط متعارفی بتدریج گرم کند و مشاهده نماید که با رسیدن دمای آن به 100 درجه سانتیگراد، اب شروع به جوشیدن می کند.
حداکثر دمایی که این مشاهده گر می تواند بر مبنای این تجربه کند اینست که “این مقدار مشخص آب که در ظرف روبروی من قرار دارد، در 100 درجه سانتیگراد بجوش میآید”. او می تواند این آزمایش را بارها و بارها تکرار کند، اما هر بار قضیهای که صدقش را تجربه می کند، قضیه ای جزئی و خاص از همین نوع خواهد بود.
مرگ میلیونها انسان تا کنون به تجربه آدمی در آمده است، اما آنچه که از این تجربه عاید علم انسانی می شود چیزی نیست جز میلیونها قضیه جزئی به شکل “سقراط، فانی است”. پس چگونه انسان از این مشاهدات جزیی بناگاه دست به تعمیم میزند و به قضایای کلی و عام دست می یابد. علت اعتبار این احکام کلی که از استقراء، یا به تعبیر منطقیون “استقراء ناقص” احکام جزیی محدود بدست آمده اند؟ چیست؟
این مساله که آن را “مشکل استقراء”(5) می نامند، مساله ای است که چندین قرن است فلاسفه غرب را بخود مشغول داشته است. فیلسوفان بسیاری در اطراف این مساله مطالعه کرده اند اما توفیق آنان ناچیز بوده است.
جمعی خواسته اند از طرح آن طفره بروند و به اصطلاح مساله را “منحل” کنند، اما خصلت بنیادین این مشکل برای اعتبار علوم، بویژه علوم تجربه معاصر چنان است که به هیچ وجه نمی توان آن را نادیده گرفت. ببینیم فلاسفه و مکاتب فلسفی غرب در اینباره چه گفته اند.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 17 صفحه
قسمتی از متن .doc :
شناخت خود:
بنا به نقل منابع تاریخی، بر در معبد آپولو ۱در شهر دلفی۲ این حکم حک شده بود: “خود را بشناس”. و به گفته مورخان فلسفه، تالس۳ نخستین فیلسوفی است که این حکم را به زبان آورده است4. یکی از دو شعار اصلی سقراط5 ، حکیم و معلم بزرگ یونانی، نیز همین بود: “خود را بشناس” (و دیگری: “زندگی ناآزموده ارزش زیستن ندارد”)6، و در مسلک وی خودشناسی هدف فلسفه قلمداد میشد. عالمان اخلاق و عارفان نیز از دیرباز “خود را بشناس” را یکی از مهمترین، اگر نگوییم مهمترین، توصیههای خود به شمار میآوردهاند .و، به هر تقدیر، هنوز هم خودشناسی یکی از ارزشهای انسانی مهم به حساب میآید. غرض از نگارش این مقاله فقط دعوتی است به تأمل در پارهای از مبانی نظری خودشناسی، از راه طرح مسائل و مشکلاتی که در باب پیشفرضهای حکم “خود را بشناس” قابل طرحاند و خودشناسی بر حل و رفع آنها توقفی تام دارد. به نظر میرسد که “خود را بشناس” سه پیشفرض اساسی دارد. 1) “خود"(self) شناختنی است؛ زیرا اگر “خود” قابل شناخت نمیبود حکم به خودشناسی(self -knowledg) لغو میبود. 2) هنوز “خود”ت را نشناختهای؛ زیرا اگر مخاطب این حکم “خود”ش را شناخته باشد حکم مذکور نوعی امر و توصیه به تحصیل حاصل است .
3) “خود”شناسی ضرورت، یا، لااقل، نسبت به شناخت اشیاء و امر دیگر رجحان، دارد؛ زیرا اگر چنین نمیبود تأکید بر خودشناسی وجه معقولی نمیداشت. اکنون به طرح مسائل و مشکلاتی بپردازیم که در خصوص هر یک از این سه پیشفرض قابل ذکرند. 1) "خود” شناختنی است.
الف) نخستین پرسشی که درباره این پیشفرض میتوان کرد این است که: مراد از“خود”، که شناختنی بودن آن ادعا شده است، چیست؟ اگر عقیده یا فرض بر این باشد که انسان تکساحتی است و چیزی غیر از بدن نیست طبعاً مراد از “خود” همین بدن خواهد بود؛ اما اگر انسان را دارای بیش از یک ساحت بینگارند آنگاه مراد از “خود” چه میتواند بود؟ درباره اینکه انسان تکساختی است یا دوساختی یا چندساحتی، از قدیمالایام، مطالعات و تحقیقات فراوان شده است، اما بسیاری از مسائل اساسیای که جوابگویی به این مسأله عظیم متوقف بر حل آنهاست، امروزه، هنوز بلاجواب مانده است .هنوز هستند کسانی که بر، مثلاً، چهارساحتی بودن انسان و ذومراتب بودن “خودی” او پای میفشرند و معتقدند که آدمی، غیر از بدن، که جنبه سطحی و رویین اوست، سه مرتبه وجودی دیگر دارد: یکی ذهن (mind) که همان (سیاله) آگاهی است؛ دیگری نفس(soul) (یا پسوخه(psyche) یونانی یا انیما ی(anima) لاتینی یا سریرا آتمن(sarira atman) سنسکریت یا نفش(nephesh) عبری) که منبع (سیاله) آگاهی یا، به تعبیری دیگر، فاعل آگاهی است؛ و سدیگر روح(spirit) که ساحت عدم تفرد آدمی است که، در آن، انسان حصار فردیت را در هم میشکند و با خدا یکی میشود؛ همان ساحتی که حسینابن منصور حلاج، عارف معروف (مقتول به سال 309ه .ق)، وقتی فریاد اناالحق برمیآورد بدان اشارت داشت و مایستر اکهارت7 زمانی که از“چیزی ناآفریده و ناآفریدنی” در انسان دم میزد ناظر بدان بود.8 و از سوی دیگر، هستند “ماشینانگار" (Mechannist)انی که حتی ذهن را بخشی از بدن و، به تعبیری، همان مغز میدانند، چه رسد به اینکه به وجود نفس و روح باور داشته باشند.9 در میان این دو فریق هم گروههای دیگری هستند که در شماره ساحتهای وجود آدمی و یا در ماهیت هر یک از ساحتها و یا در چند و چون ارتباط میان آنها با یکدیگر اختلافنظر دارند و ما در اینجا نه مجال پرداختن به آراء و نظرات آنان را داریم و نه قصد آن را.10 آنچه، در اینجا، مقصود است تأکید بر این معناست که این مسأله، یعنی مسأله ساحتهای وجودی آدمی و مراتب “خودی” او، به جواب قاطع و فیصلهبخشی دست نیافته است و، در این میانه، کسی که مدعی است که “خود” شناختنی است، لااقل، باید روشن سازد که مرادش کدام“خود” است و چه دلیلی هست بر اینکه چنان “خود”ی اصلا
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 17 صفحه
قسمتی از متن .doc :
شناخت خود:
بنا به نقل منابع تاریخی، بر در معبد آپولو ۱در شهر دلفی۲ این حکم حک شده بود: “خود را بشناس”. و به گفته مورخان فلسفه، تالس۳ نخستین فیلسوفی است که این حکم را به زبان آورده است4. یکی از دو شعار اصلی سقراط5 ، حکیم و معلم بزرگ یونانی، نیز همین بود: “خود را بشناس” (و دیگری: “زندگی ناآزموده ارزش زیستن ندارد”)6، و در مسلک وی خودشناسی هدف فلسفه قلمداد میشد. عالمان اخلاق و عارفان نیز از دیرباز “خود را بشناس” را یکی از مهمترین، اگر نگوییم مهمترین، توصیههای خود به شمار میآوردهاند .و، به هر تقدیر، هنوز هم خودشناسی یکی از ارزشهای انسانی مهم به حساب میآید. غرض از نگارش این مقاله فقط دعوتی است به تأمل در پارهای از مبانی نظری خودشناسی، از راه طرح مسائل و مشکلاتی که در باب پیشفرضهای حکم “خود را بشناس” قابل طرحاند و خودشناسی بر حل و رفع آنها توقفی تام دارد. به نظر میرسد که “خود را بشناس” سه پیشفرض اساسی دارد. 1) “خود"(self) شناختنی است؛ زیرا اگر “خود” قابل شناخت نمیبود حکم به خودشناسی(self -knowledg) لغو میبود. 2) هنوز “خود”ت را نشناختهای؛ زیرا اگر مخاطب این حکم “خود”ش را شناخته باشد حکم مذکور نوعی امر و توصیه به تحصیل حاصل است .
3) “خود”شناسی ضرورت، یا، لااقل، نسبت به شناخت اشیاء و امر دیگر رجحان، دارد؛ زیرا اگر چنین نمیبود تأکید بر خودشناسی وجه معقولی نمیداشت. اکنون به طرح مسائل و مشکلاتی بپردازیم که در خصوص هر یک از این سه پیشفرض قابل ذکرند. 1) "خود” شناختنی است.
الف) نخستین پرسشی که درباره این پیشفرض میتوان کرد این است که: مراد از“خود”، که شناختنی بودن آن ادعا شده است، چیست؟ اگر عقیده یا فرض بر این باشد که انسان تکساحتی است و چیزی غیر از بدن نیست طبعاً مراد از “خود” همین بدن خواهد بود؛ اما اگر انسان را دارای بیش از یک ساحت بینگارند آنگاه مراد از “خود” چه میتواند بود؟ درباره اینکه انسان تکساختی است یا دوساختی یا چندساحتی، از قدیمالایام، مطالعات و تحقیقات فراوان شده است، اما بسیاری از مسائل اساسیای که جوابگویی به این مسأله عظیم متوقف بر حل آنهاست، امروزه، هنوز بلاجواب مانده است .هنوز هستند کسانی که بر، مثلاً، چهارساحتی بودن انسان و ذومراتب بودن “خودی” او پای میفشرند و معتقدند که آدمی، غیر از بدن، که جنبه سطحی و رویین اوست، سه مرتبه وجودی دیگر دارد: یکی ذهن (mind) که همان (سیاله) آگاهی است؛ دیگری نفس(soul) (یا پسوخه(psyche) یونانی یا انیما ی(anima) لاتینی یا سریرا آتمن(sarira atman) سنسکریت یا نفش(nephesh) عبری) که منبع (سیاله) آگاهی یا، به تعبیری دیگر، فاعل آگاهی است؛ و سدیگر روح(spirit) که ساحت عدم تفرد آدمی است که، در آن، انسان حصار فردیت را در هم میشکند و با خدا یکی میشود؛ همان ساحتی که حسینابن منصور حلاج، عارف معروف (مقتول به سال 309ه .ق)، وقتی فریاد اناالحق برمیآورد بدان اشارت داشت و مایستر اکهارت7 زمانی که از“چیزی ناآفریده و ناآفریدنی” در انسان دم میزد ناظر بدان بود.8 و از سوی دیگر، هستند “ماشینانگار" (Mechannist)انی که حتی ذهن را بخشی از بدن و، به تعبیری، همان مغز میدانند، چه رسد به اینکه به وجود نفس و روح باور داشته باشند.9 در میان این دو فریق هم گروههای دیگری هستند که در شماره ساحتهای وجود آدمی و یا در ماهیت هر یک از ساحتها و یا در چند و چون ارتباط میان آنها با یکدیگر اختلافنظر دارند و ما در اینجا نه مجال پرداختن به آراء و نظرات آنان را داریم و نه قصد آن را.10 آنچه، در اینجا، مقصود است تأکید بر این معناست که این مسأله، یعنی مسأله ساحتهای وجودی آدمی و مراتب “خودی” او، به جواب قاطع و فیصلهبخشی دست نیافته است و، در این میانه، کسی که مدعی است که “خود” شناختنی است، لااقل، باید روشن سازد که مرادش کدام“خود” است و چه دلیلی هست بر اینکه چنان “خود”ی اصلا