واضی فایل

دانلود کتاب، جزوه، تحقیق | مرجع دانشجویی

واضی فایل

دانلود کتاب، جزوه، تحقیق | مرجع دانشجویی

تحقیق درباره ی احکام فردی و عمومی 43 ص

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 43

 

استمناء و اثر مخرب آن بر جسم و روح

برخورد امیرالمومنین علیه السلام با یک جوان

ضوء شهاب :

روایت شده است : در زمان خلافت امیرالمومنین علی علیه السلام ، حضرت جوانی را دید که در گوشه ای خلوت مشغول عمل استمناء بود . حضرت آن جوان را گرفت و با دستان مبارک خود آن قدر روی دستانش زد که دست های مرد جوان سرخ شد و این گونه اورا تنبیه نمود . سپس از خزانه ی بیت المال پولی را مقرر کرد و برای او همسری گرفت .

 سه عمل مذموم

مکارم الاخلاق :

امام صادق علیه السلام فرمود : سه دسته اند که خداوند با ایشان سخن نمی گوید و با نظر رحمت به ایشان نمی نگرد و پاکشان نفرموده و بر ایشان عذاب دردناکی است :

1-    کسی که موی سفیدش را بکند  تا نمایش دهد که جوان است .

2-    کسی که به وسیله ی عضو خود شهوتش را خارج کند ( استمناء )

3-    کسی که با او لواط کنند .

 

استمناء از گناهان بزرگ است

فروع کافی :

از امام صادق علیه السلام در مورد استمناء سئوال شد . فرمود : این عمل از فواحش ( و گناهان بزرگ ) است ، تا جایی که نزدیکی کردن با کنیزان بهتر از این کار می باشد .

در حدیث دیگری آمده است که آن حضرت فرمود : " این عمل همچون ازدواج کردن شخص با خودش می باشد و برای او هیچ عملی نیست . "

و باز هم از امام صادق علیه السلام نقل شده است که فرمود : " مردی که با حیوان نزدیکی می کند ، یا استمناء می کند ، و یا هر عملی که باعث شود مرد آب شهوتش را بریزد ، این امر شبیه زنا می باشد . "

همچنین در روایت دیگری از امام صادق علیه السلام فرمود : " استمناء گناه بزرگی است که خداوند در قرآن مجید از آن نهی فرمود و عمل استمناء کننده مثل این است که آن شخص با خودش ازدواج کرده است . اگر کسی را که چنین کاری می کند بشناسم ، با او هم خوراک نخواهم شد . "

راوی سئوال کرد : از کدام آیه ی قرآن حکم آن فهمیده می شود ؟ حضرت فرمود :  از آیه ی " کسانی که با غیر از همسر و کنیزان شهوت خود را دفع کنند ، از تجاوز کارانند" .

راوی پرسید گناه زنا بزرگ تر است یا استمناء ؟ حضرت فرمود : " استمناء گناه بزرگی است . "

قسمتی از " گناهان کبیره " نوشته ی آیة الله دستغیب  ( رحمة الله علیه ) را که در مورد مضرات جسمی و روحی استمناء آورده است که ایشان هم این مطالب را از کتاب " ناتوانی های جنسی " ( صفحات 48 الی 52) نقل کرده است ، به آن اشاره می کنیم :

" این عمل مبتلایان را ضعیف می کند ، ترس و بی حالی به بار می آورد و شهامت و درستی از آنان سلب می شود . چه بسا اشخاصی هستند که عنوان منفی جوانی در اثر مبتلا شدن به " جلق " چنان دچار ضعف قوای روحی و جسمی می شوند که معتادین به تریاک و شیره در مقابل آنان شیر نری به شمار می آیند . عمل غیر طبیعی جنسی ، یعنی استمناء یا جلق ، از لحاظ روابط نزدیکی که با حواس پنج گانه دارد ، در درجه ی اول در چشم و گوش اثر می گذارد ؛ بدین معنی که دید چشم را ضعیف کرده و حس سامعه را نیز تا اندازه ی قابل توجهی کم میکند . همچنین مبتلایان به طور مداوم صدای ناهنجاری درگوش خود احساس می کنند که بسیار ناراحت کننده است . علاوه بر اینها تحلیل رفتن قوای جسمانی و روحانی ، کم شدن خون ، پریدگی رنگ ، نقسان قوای حافظه ، لاغری ، ضعف و سستی زیاده از حد ، بی اشتهایی ، کج خلقی ، عصبانیت ، دوران سر ، و هزاران آفت دیگر از بیماری هایی است که گریبان مبتلایان به جلق را خواهد گرفت .

البته آنهایی که از لحاظ جسمی قوی هستند ممکن است قدری دیر تر به این بیماری ها دچار شوند ، ولی به هر حال عدم ابتلاء به آنها از محالات است و خواه نا خواه همه باید به چنین مصایبی گرفتار شوند . از بدبختی های مبتلایان به جلق ، یکی اسن است که قوه ی اراده ی آنان به کلی مختل می گردد و لذا وقتی به عمل خود پی می برند ، آن قدر اراده ندارند که به ترک آن اقدام نمایند . پس این که می گوییم استمناء از لحاظ روحی نیز قوای انسان را فرسوده می کند بی علت نیست . عمل استمناء ، علاوه بر مضرات روحی ، از لحاظ جسمی نیز شخص را فرسوده می کند؛ یعنی غدد مترشحه ی داخلی را از کار می اندازد . از جمله غده ی سازنده ی منی است که بر اثر جلق ، رفته رفته کوچک شده و به طور نخودی در می آید و چون در آنصورت قادر به ساختن منی نیست ، شخص مبتلا برای همیشه از لذایذ جنسی محروم می گردد و اگر به این صورت از مردی نیفتد ، به طور قطه به صورت دیگری مانند انزال ، کندی انزال ، سیلان منی ، عدم نعوظ ، نعوظ بی دوام و ... مبتلا خواهد شد . چه بسا دیده  و یا شنیده شده که جوانان معتاد به جلق در اندک مدتی دچار چنین حالتی گردیده ان که به جای ادراد خون از آنها خارج می شود .

بادی دانست که اشخاصی که به این حالت دچار می شوند ، ولو در سنین جوانی ، خطر مرگ در انتظار آنها می باشد. ، زیرا بدون احساس شهوانی و بدون این که لذت ببرند ، بلا انقطاع منی از آنها دفع می گردد و همین امر باعث شده که در حین راه رفتن دفعتاً زمین بخورند و از هوش بروند .



خرید و دانلود تحقیق درباره ی احکام فردی و عمومی 43 ص


تحقیق درباره ی آثار و فواید فردی اجتماعی نماز 8 ص

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 10

 

«آثار و فواید فردی اجتماعی نماز»

آنچه مسلم است نمازی که در اسلام اینقدر ارزشمند و با اهمیّت است آثار و فواید زیادی هم از نظر فردی و هم از نظر اجتماعی دارد که ما در اینجا به چند مورد از این فواید و آثار اشاره می کنیم:

الف ـ نماز حافظ تعادل در برابر خوبی و بدی است:

نماز عامل سازنده ای است که پایداری و مقاومت انسان را در فراز و نشیبهای زندگی حفظ می کند و نمازگزار در مقابل هر خیر و شر، خوبی و بدی، خویش را حفظ نموده و به هر بادی نمی لرزد. از این رو می بینیم خداوند در قرآن وقتی طبیعت دنیا پرست انسان را تبیین می کند و خصوصیّات آن را بیان می کند، بلافاصله نمازگزاران را از آن استثناء کرده و آنان را از این رذائل منزّه می داند.1

ب ـ نماز بهترین بازدارنده از فحشاء و منکر است:

«اقم الصلوه ان الصلاه تنهی عن الفحشاء و المنکر و لذکر الله اکبر»2 نماز را بپادار که نماز (انسان را) از کارهای زشت و ناپسند باز می دارد» طبیعت نماز به گونه ای است که انسان را به یاد مبدأ و معاد می اندازد که این دو، بهترین ضامن اجرایی برای خودداری از کارهای زشت و ناپسند و انجام کارهای شایسته است، یعنی انسان وقتی به نماز می ایستد، تکبیر می گوید، خدا را از همه چیزی بالاتر و برتر می شمرد، به یاد نعمت های او افتاده حمد و سپاس او می گوید و او را به رحمانیّت و رحیمیّت می ستاید، به یاد روز قیامت می افتد، اعتراف به بندگی او کرده و از او یاری می جوید، راه راست یعنی راهی را که پیامبران و صدّیقین و شهیدان و صالحان رفته اند.»3 طلب می کند و از راه آنانی که مورد خشم خدا واقع شده و گمراهند به خدا پناه می برد.(مضمون سوره حمد) بعد برای خدا «رکوع می کند و در برابر او پیشانی عبودیّت بر خاک می نهد و غرق عظمت و بزرگی او می شود و خود برتربینی و خودخواهی را فراموش می کند. آنگاه شهادت به یگانگی او می دهد و گواهی به رسالت پیامبر(ص) می دهد.

بر پیامبرش درود می فرستد و از خداوند در خواست می کند که او را در زمرة بندگان صالح خود قرار دهد. مسلماً جنین انسانی که هر روز چند بار این مضامین را تکرار کند در قلب و روح او جنبشی بسوی حقّ و پاکی و جهشی بسوی تقوا پیدا می شود او از کارهای زشت دوری کند منتهی هر نمازی به همان اندازه که از شرایط کمال برخوردار باشد، تأثیر در این بازداشتن دارد. ممکن نیست کسی نماز بخواند و هیچ گونه تأثیری در او نبخشد، یعنی هر چند نمازش صوری باشد نهی از فحشاء و منکر، سلسله مراتب دارد.

ج ـ نماز عالی ترین عامل تزکیه و تهذیب نفس است:

نماز در میان عبادات دیگر در تزکیه انسان از جایگاه ویژه ای برخوردار است. نماز محو کننده ی گناهان است به دلیل آیه قرآن که می فرماید:«انّ الحسنات یذهبن الّسیئات»1 «بدستی که نیکی ها، بدکاری ها را از بین می برد»

د ـ نماز نمودی از وحدت و یگانگی، امّت بزرگ است:

زیرا مسلمانان در وقت معیّن رو به جهت و قبله واحد با تشریفاتی خاص در صفوفی منظّم و یکپارچه، خداوند را پرستش می کنند تا بدین وسیله اتّحاد و یگانگی خود را در قالب امّتی که با ریسمان عبادت همه را به یکدیگر پیوند زده و متحد ساخته، نشان دهند. هـ ـ نماز برترین وسیله استعانت و کمک خواهی است که از پیشگاه خداوند بوسیله آن استمداد می نماییم.

نماز وسیله ای است که انبیاء(ع) و اولیاء الهی در رفع هر مشکلی و دفع هر شرّی و دورماندن از هر دشمنی به آن متمسّک می شدند چنانکه حضرت صادق(ع) می فرمایند:«هرگاه به شما غصّه ای از غصّه های دنیا روی آورد مانعی ندارد که وضو گرفته داخل مسجد شوید پس دو رکعت نماز بخوانید و دعا کنید و رسول خدا(ص) هرگاه غمگین می شدند به نماز پناه می بردند و علی(ع) هرگاه چیزی او را دلتنگ می کرد به نماز پناه می برد. آری نماز انسان را به قدرت لایز الی پیوند می دهد که همة مشکلات برای او سهل و آسان می شود همین احساس، سبب می شود که انسان در برابر حوادث، نیرومند و خونسرد باشد. انسان وقتی در برابر وقایع و حوادث سخت و مشکلات طاقت فرسا قرار می گیرد و نیروی خود را برای مقابله با آن ها ناتوان می بیند، نیاز به تکیه گاهی دارد که از هر جهت نامحدود و بی انتها باشد. نماز، او را با چنین مبدئی مربوط می سازد و با اتّکاء به او می تواند با روحی مطمئن و آرام امواج سهمگین مشکلات را در هم بشکند و با یاد خدا و تقرّب به او به هدفی که می خواهد برسد.

«نماز و تشریفات»

در روایات اسلامی می خوانیم که امامان ما برای نماز لباس مخصوص داشتند، لباس شرف یابی به حضور خداوند به خصوص نماز عید و جمعه را با لباس مخصوص برگزار می کردند. در نماز باران سفارش شده که امام جماعت لباس خود را وارونه بپوشد تا نشانة تذلل و خشوع بیشتری باشد. پارچه ای همانند حوله (هنگام نماز) بر دوش اندازد و این دستورها به ما نشان می دهد که حال نماز یک سری آداب و تشریفات مخصوص به خود دارد. نه تنها نماز بلکه هر امر مقدسی. موسی(ع) هم برای گرفتن آیات تورات نیز باید چهل شبانه روز مراسم و مناجات هایی در کوه طور داشته باشد. نماز یک پر از معنوی است که بدون آمادگی های همه جانبه امکان ندارد، تمام آداب و شرایط و احکام نماز را بتوان نشانة اهمیّت آن دانست و آن را به یک آداب رسمی همراه با تشریفات ویژه تشبیه کرد امام رضا(ع) لباسی را که در آن یک میلیون رکعت نماز خوانده بودند به «دعبل» شاعر انقلابی که بیست سال فراری دستگاه بنی عباس بود و در سنّ حدود 90 سالگی بعد از نماز صبح شهید شد جایزه دادند و مردم شهرستان قم برای خریداری آن لباس پول ها دادند ولی «دعبل» آن را نفروخت.

«نکات تربیتی نماز»

الف ـ نماز و طبیعت

نماز تنها یک توجّه قلبی نیست، عملی است همراه با مردم و با بهره گیری از طبیعت: باید به آسمان نگاه کرد تا وقط نماز را شناخت، به ستارگان نگریست تا قبله را شناخت، به آن توجه کرد تا پاک و مطلق و حلال و تمیز باشد، به خاک دقّت کرد تا برای سجده و تیمّم شرایط لازم را داشته باشد. عبادات الهی بدون طبیعت نمی شود. رسول اکرم(ص) سحرها به آسمان و ستارگان نگاه می کرد و فکر می کرد و می گفت: «ربّنا ما خلقت هذا باطلا» پروردگارا اینها را بیهوده خلق نکردی بعد به نماز می ایستاد، فکر در طبیعت یکی از راههای خداشناسی است. سعدی می گوید: «هر نفسی که فرو می رود. ممّد حیات است و چون



خرید و دانلود تحقیق درباره ی آثار و فواید فردی اجتماعی نماز 8 ص


تحقیق در مورد فضائل وسیره فردی امام هادى

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

دسته بندی : وورد

نوع فایل :  .docx ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحه : 8 صفحه

 قسمتی از متن .docx : 

 

فضائل وسیره فردی امام هادى (علیه السّلام)

نویسنده:سید على اکبر قریشى

نگین انگشتر

1- ثقه جلیل، کافور خادم (1) مى‏گوید: در محل سکونت امام هادى (ع) در سامراء، عده‏اى از صنعتگران بودند و آنجا روستایى بود، از جمله مردى بنام یونس نقاش که محضر امام مى‏آمد و خدمت مى‏کرد.روزى یونس محضر امام آمد و بشدت مى‏لرزید، گفت: مولاى من! خانواده‏ام را به شما مى‏سپارم، امام فرمود: قضیه چیست؟ گفت: مى‏خواهم از این محل بروم، حضرت در حال تبسم گفت: چرا یونس؟ گفت: موسى بن بغا (2) نگینى به من فرستاد که بتراشم و سوار انگشتر کنم، وقت تراشیدن آن را شکستم، نگین را نمى‏شود قیمت گذاشت تا از عهده غرامت برآیم، صاحبش هم موسى بن بغاست یا هزار تازیانه به من مى‏زند و یا مى‏کشد.امام فرمود: تا فردا برو به خانه‏ات جز خیر نخواهد بود، فردا اول روز آمد و بشدت مى‏لرزید، گفت: یابن رسول الله! فرستادها موسى آمده تا نگین را ببرد، امام فرمود: برو جز خیر نخواهى دید، گفت: مولاى من در جواب او چه بگویم؟! امام بحالت تبسم فرمود: برو پیش او ببین چه مى‏گوید، جز خیر نخواهد بود.او با ترس و لرز برگشت، بعد از ساعتى، خندان پیش امام آمد، گفت: مولاى من! فرستاده موسى گفت: شب کنیزان امیر دعوا کرده و هر یک گفته است انگشتر مال من خواهد بود، امیر گفت: اگر بتواند او را دو تکه کرده، دو تا نگین کند، تا هر یک یکى را بر دارد و دعوا نکنند، اجرتش هر چه باشد خواهیم داد.امام صلوات الله علیه با شنیدن این سخن گفت: «اللهّم لک الحمُد اذ جعلْتَنا ممن یحمُدک حقاً» بعد فرمود: خوب به فرستاده موسى چه جوابى دادى؟! گفت: گفتم: مهلت بدهید ببینم چطور درست بکنم، فرمود: خوب گفتى. (3)

* * * وعده و اطمینان‏

2- على بن جعفر از اهل «همینیا» از توابع بغداد، (4) وکیل امام هادى (ع) بود، از وى پیش متوکل عباسى سعایت کردند، متوکل وى را به زندان انداخت زندان او به طول انجامید، سرانجام قول داد که به عبدالرحمان بن خاقان سه هزار دینار بدهد تا درباره آزادى او فعالیت کند، در نتیجه عبیدالله بن یحیى بن خاقان وزیر متوکل درباره او پیش متوکل شفاعت کرد.متوکل گفت: یا عبیدالله! اگر درباره تو مشکوک بودم مى‏گفتم که رافضى هستى چه مى‏گویى؟! على بن جعفر وکیل على بن محمد (امام هادى) است و من تصمیم دارم که او را اعدام کنم!!این خبر در زندان به على بن جعفر رسید، او که بشدت ترسیده بود، نامه‏اى به محضر امام هادى (ع) نوشت که: «یا سیدى اللّه اللّه فىّ فقد واللّه خفتُ ان أَرتابَ» خدا را خدارا درباره من فکرى بکنید، به خدا قسم مى‏ترسم در امر امامت به شک بیفتم.امام (ع) در ذیل نامه او نوشتند: اگر کارت به آن جا کشد درباره تو از خدا کمک مى‏خواهم و آن وقت شب جمعه بود.فرداى آن روز متوکل عباسى را تب گرفت و بقدرى شدت کرد که تا روز دوشنبه خانواده‏اش بر وى گریسته و به فریاد درآمدند، او بدنبال آن مرض شدید گفت لا همه زندانیان را که اسامیشان به وى عرضه شده آزاد کنند، آنگاه على بن جعفر را یاد آورد، به وزیرش عبیدالله گفت: چرا نام او را به من عرضه نکردى؟!عبیدالله گفت: من دیگر درباره او سخنى نخواهم گفت، متوکل گفت: همین الآن او را آزاد کن و بگو: مرا حلال کند، عبیدالله او را آزاد کرد و او به دستور امام هادى (ع) به مکه رفت و مجاور شد، بدنبال این جریان متوکل صحت یافت.(رجال کشى: ص 505 رقم 503)

* * * خبر از قتل واثق و ابن زیات‏

3- مفید علیه الرحمة: از ثقه جلیل القدر، خیران اسباطى (5) نقل کرده گوید: در مدینه خدمت ابوالحسن هادى (ع) رسیدم، فرمود: از واثق (6) چه خبر دارى؟ گفتم: فدایت شوم، او را در سامراء سلامت گذاشتم و من ده روز است که او را دیده‏ام، فرمود: اهل مدینه مى‏گویند که او مرده است. گفتم: من از همه نسبت به او قریب العهد هستم، فرمود: مردم مى‏گویند که: او مرده است، من دانستم که مراد آن حضرت از «مردم» خودش است.بعد فرمود: جعفر در چه حالى (7) است؟ گفتم: او دربدترین حال در زندان است، فرمود: او صاحب حکومت (بعد از واثق است، بعد فرمود: ابن زیات (محمد بن عبدالملک زیات وزیر معتصم) در چه حالى است؟ گفتم: مردم با او هستند و فرمان، فرمان اوست، فرمود: کارش بر او شوم است .امام صلوات الله علیه ساکت شد، بعد فرمود: باید مقدرات و احکام خدا جاى خود را بگیرد، یا خیران! واثق عباسى از دنیا رفت، متوکل عباسى در جاى او نشست، ابن زیات کشته شد. گفتم: فدایت شوم، این کارها کى واقع گردید؟ فرمود: شش روز بعد از خروج تو. (ارشاد مفید: ص 309)ناگفته نماند: محمد بن عبدالملک زیات در زمان معتصم عباسى به وزارت رسید، در زمان واثق نیز وزیر و همه کاره بود .او متوکل برادر واثق را بسیار اذیت کرد، او تنور کوچک و تنگى از چوب ساخته بود، همه جاى آن میخ بود، سرمیخها به داخل تنور بود، هر وقت مى‏خواست کسى را شکنجه کند در آن تنور مى‏کرد و او بعد از مدتى مى‏مرد.متوکل دستور داد او را در تنور و شکنجه‏گاهى که خود ساخته بود انداختند چند روز در تب و تاب بود، نامه‏اى در آنجا براى متوکل نوشت که این دو شعر در آن بود: «هى السبیل فمن یومٍ الى یومٍ کانّه ما تُریک العینُ فى نوم»«لا تجزعنّ رویداً انّهادُولٌ‏دنیا تُنقل من قومٍ الى قومٍ»یعنى: زندگى دنیا مانند راه رفتن است از روزى به روزى، گویى که آن مانند خیالاتى است که در خواب مى‏بینى، جزع و بى تابى مکن، کمى صبر کن، زندگى داراى دورانهاست که از قومى به قومى منتقل مى‏شود.متوکل چون نامه را خواند، دلش به حال او سوخت، دستور آزادى او را صادر کرد، فرستاده براى خلاصى او به زندان آمد، ولى دید که در همان جا مرده است.

* * * نامه امام به محمد بن فرج‏

4- ثقه جلیل القدر، محمد بن فرج رخّجى گوید: امام هادى صلوات الله علیه نامه‏اى به من نوشت: یا محمد! کارهایت را بکن و با احتیاط باش، او پس از مدتى به رفیقش على بن محمد نوفلى گفت: من کارهایم را جمع و جور کردم ولى نمى‏دانستم منظور امام از این نامه چیست .در آن بین مأمورى از جانب خلیفه آمد تمام اموال مرا توقیف کرد و خودم را به زنجیر کشید و از مصر بیرون آورد و به زندان انداخت، هشت سال در زندان ماندم، روزى باز نامه‏اى از امام (ع) در زندان به من رسید، فرموده بود: یا محمد بن فرج! در ناحیه غرب فرود نیاى.پیش خود گفتم: امام (ع) به من اینطور مى‏نویسد با آن که من در زندانم و این عجیب است، چند روز نگذشته بود که زنجیر از من برداشتند و مرا از زندان آزاد کردند، پس از آزاد شدن به امام (ع) نوشتم که دعا بکنید تا خدا اموال مرا به من باز گرداند.در جواب نوشتند: به زودى ضیعه و مالت به خودت بر مى‏گردد و اگر بر نگردد بر تو ضررى نیست، على بن محمد نوفلى گوید: نامه امام به او نرسیده بود که از دنیا رفت. (ارشاد: ص 311)

* * * نصرانى و زن مسلمان‏

6- جعفر بن رزق الله نقل کرده: یک نفر نصرانى را پیش متوکل آوردندکه با زنى مسلمان زنا کرده بود، متوکل خواست به او اقامه حد کند، که اسلام آورد، در این باره مسأله‏اى پیش آمد که آیا حد بزنند یا نه؟یحیى بن اکثم قاضى گفت: حد از او ساقط شد، زیرا ایمان آوردن شرک و زناى او را از بین برده است، بعضى گفتند: باید به او سه حد زد، و بعضى فتواى دیگرى دادند، متوکل گفت: مسأله را از ابى الحسن عسکرى بپرسید، در این خصوص به امام نامه‏اى نوشتند.امام در جواب نامه مرقوم فرمودند: مى‏زنند تا بمیرد. یحیى بن اکثم و سایر فقهاء آن را قبول نکرده و به متوکل گفتند: یا امیرالمؤمنین! از علت این فتوا بپرس، چون چنین چیزى در کتاب و سنت نیامده است .متوکل به آن حضرت نوشت: فقهاء این فتوا راقبول نکرده و گفتند: روایتى در این باره نقل نشده و آیه‏اى در قرآن یافته نیست. بفرمایید چرا فرموده‏اید: مى‏زنند تا بمیرد؟ امام (ع) در جواب نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم فلمّا راوا بأسنا قالوا آمنّا باللّه وحدَه و کفرنا بما کُنّابه مشرکین فلم یکُ یَنفَعُهُم ایمانُهم لما راوا بأسنا...» (مؤمن: 84 و 85).متوکل با دیدن آن جواب دستور داد: او را زدند تا مرد.(8) ناگفته نماند: این استفاده بخصوصى است که امام صلوات الله علیه از آیه شریفه کرده است یعنى همانطور که ایمان مشرکان عذاب خدا را از آنها باز نداشت، اسلام آوردن این نصرانى نیز حد را ساقط نمى‏کند.

* * * کرامتى عجیب از امام هادی صلوات الله علیه‏

یحیى بن هرثمه گوید: متوکل عباسى مرا خواست و گفت: سیصد مسلح برادر و از طریق بادیه به مدینه بروید و على بن محمد بن رضا را محترمانه به سامرآء بیاورید.در پى فرمان او، من با افرادم به کوفه آمده و از آن جا راه مدینه را در پیش گرفتیم، در بین نفرات من فرماندهى بود از خوارج و حسابدارى بود از شیعه، در اثناى راه آن خارجى با آن شیعه مباحثه مى‏کرد، من نیز براى آن که خستگى راه را احساس نکنم به مباحثه آن دو گوش مى‏دادم و من در مذهب حشویه بودم.چون به وسط راه رسیدیم، خارجى به آن حسابدار گفت: آیا نمى‏گویید که امامتان على بن ابى طالب گفته: در زمین بقعه‏اى نیست مگر آنکه قبر است و یا قبر خواهد بود: «لیس من الارض بقعة الا و هى قبر أو سیکون قبرا؟» این بیابان وسیع را بنگر، کیست که در اینجا بمیرد تا خدا آن را پر از قبر کند.؟!من به آن حسابدار شیعه گفتم: آیا شما چنین مى‏گویید؟ گفت: آرى، گفتم: پس این خارجى راست مى‏گوید، کیست که در این بیابان پهناور بمیرد تا پر از قبر شود؟ او در مقابل ما جوابى نداشت، مدتى بر محکوم شدن او خندیدیم.وقتى که به مدینه رسیدیم، من به منزل ابى الحسن على بن محمد بن رضا (ع) آمدم، چون نامه متوکل را خواند، فرمود: از طرف من مانعى نیست،چند روز استراحت کنید تا برویم، فردا که محضر او رفتم دیدم خیاطى در نزد او از پارچه بسیار ضخیم، لباسى پالتو مانند براى او و غلامانش قطع مى‏کند، وسط تابستان بود، حرارت بیداد مى‏کرد. امام به خیاط فرمود: تو بتنهایى نمى‏توانى، عده‏اى از خیاطان را جمع کن، تا امروز آنها را دوخته، فردا پیش من بیاورى، بعد به من فرمود: یحیى! کارتان را امروز تمام کنید، فردا در همین وقت بیایید تا حرکت کنیم.من از نزد آن حضرت خارج شدم و از آن لباسها تعجب مى‏کردم و پیش خود مى‏گفتم: مادر وسط تابستان و حرارت حجاز هستیم، از این جا تا عراق ده روز راه است، این شخص این لباسهاى ضخیم را چه مى‏کند؟بعد گفتم: این شخصى است که مسافرت ندیده، فکر مى‏کند که در هر سفر به این گونه لباسها احتیاج پیدا میشود، تعجب از رافضیها که این شخص را امام مى‏گویند ؟! فردا به محضر او آمدم، لباسها آماده بود، به غلامانش فرمود: براى من و خودتان از این لباده‏ها و «برنسها» (9) بردارید، بعد فرمود: یا یحیى! حرکت کنید.من به خودم گفتم: این دیگر عجیبتر!! آیا مى‏ترسد که در بین راه زمستان فرا رسد تا این لباده و کلاهها را با خود بر مى‏دارد؟! از مدینه بیرون آمدیم، من در نظر خود فهم او را کوتاه مى‏شمردم.به راه رفتن ادامه دادیم تا رسیدیم به آن بیابان که خارجى با شیعه مناظره کرده بود، ناگاه در هوا ابرى پیدا شد، سیاه و ضخیم بود، با رعد و برق عجیبى مى‏آمد تا بالاى سر ما رسید، آنگاه تگرگى که مانند سنگها بود، بشدت شروع به باریدن گرفت .امام و یارانش لباده‏ها را پوشیده و کلاهها را به سر گذاشتند، فرمود: یک لباده هم به یحیى بدهید و یک کلاه به آن حسابدار، ما همان طور زیر تگرگ ماندیم تا هشتاد نفر از یاران من کشته شدند، بعد ابر و تگرگ و رعد و برق رفت، و حرارت هوا با شدت شروع شد.امام فرمود: یا یحیى! فرود آى تا یاران باقى مانده‏ات مردگان را دفن کنند، خداوند این چنین بیابان را با قبرها پر مى‏کند«فقال لى یا یحیى أنزل من بقى من اصحابک لیدفن من قدمات من اصحابک فهکذا یملاء الله البریة قبوراً»من که مناظره خارجى و شیعى در یادم بود، خودم را از مرکب به زیر انداخته و رکاب و پاى مبارک امام را مى‏بوسیدم و گفتم: «اشهد ان لا اله الاالله و ان محمدا عبده و رسوله و انکم خلفاء الله فى ارضه» من کافر بودم ولى الان بر دست شما اى مولاى من! اسلام آوردم.یحیى گوید: من با دیدن این معجزه به مذهب شیعه اعتقاد پیدا کردم و در خدمت امام بودم تا از این دنیا رحلت فرمودند. (بحار: ج 50 ص 143 از خرائج راوندى) نگارنده گوید: این کار از کارهاى عادى امامان صلوات الله علیهم اجمعین است، آنها از جانب پروردگار همه گونه مواهب را داشتند.یحیى بن هرثمة بن اعین چنان که گذشت از حشویه بود وآن نظر اخبارى در شیعه است که به ظاهر حدیث اکتفاء کرده و در آن تحقیق و بررسى نمى‏کنند.

* * * زندان و قتل متوکل‏

ثقه جلیل القدر حسن بن محمد بن جمهور گوید: برادرم حسین بن محمد به من نقل کرد و گفت: دوستى داشتم که مربى فرزندان «بغا» (10) بود، او به من گفت: روزى امیر قشون خلیفه «بغا» که از خانه متوکل به منزل آمد، گفت: امیرالمؤمنین این مرد را که «ابن الرضا» گویند زندانى کرد و به دست على بن کرکر سپرد.او بوقت زندان رفتن مى‏گفت: «اَنا اکرمُ علَى اللّه من ناقةِ صالح تمتّعُوا فى دارکم ثلاثة ایام ذلک وعدٌ غیرُمکذوب»، (11)، معنى این سخن چیست؟ گفتم: خدا تو را عزیز کند، کلامش تهدید است، سه روز منتظر باشد ببین چه پیش خواهد آمد.فرداى آن روز متوکل آن حضرت را آزاد کرد و از وى عذرخواهى نمود، روز سوم یاغز و یغلون و تامش و جماعتى دیگر متوکل را کشتند و پسرش منتصر را به جاى او به خلافت برگزیدند. (بحار: ج 50 ص 189).ناگفته نماند: متوکل عباسى علیه لعنة الله از دشمنان سرسخت على و آل على (ع) بود و در عداوات آنها آرامى نداشت، در مجلس عمومى به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اهانت مى‏کرد، پسرش منتصر که از معلم شهیدش ابن سیکّیت رضوان الله علیه دوستى خاندان وحى را آموخته بود از جسارتهاى پدرش رنج مى‏برد، در سفینة البحار نقل شده: روزى منتصر شنیده که پدرش به فاطمه زهرا سلام الله علیها ناسزا مى‏گوید، از مردى حکم این کار را پرسید، او گفت: چنین کسى واجب القتل است، ولى هر که پدر خود را بکشد عمرش کوتاه مى‏شود.گفت: اگر در طاعت خدا پدرم را بکشم از کمى عمرم چه باک، لذا پدرش را کشت و بعد از او فقط شش ماه زنده ماند (12) و نیز هر موقع که پدرش به على (ع) جسارت مى‏کرد عداوت پدرش در سینه‏اش فرون مى‏گشت.مسعودى از بحترى نقل کرده: شبى متوکل از کثرت مستى بى اختیار شده بود، سه ساعت از شب گذشته در مجلس او بودیم ناگاه دیدم «یاغز» با ده نفر از ترکها داخل مجلس شدند، آن ده نفر همه لثام بسته و صورتهاى خویش را پوشانده بودند، شمشیرها در دستشان برق مى‏زد، آنها بر اهل مجلس هجوم آوردند، «یاغز» با یک نفر دیگر بالاى تخت رفته و از پهلوى راست متوکل چنان زد که تا خاصره پهلوى او را شکافت، آنگاه از پهلوى چپ او زد و او از تخت برانداخت، خودم نعره متوکل را شنیدم.فتح بن خاقان وزیر متوکل فریاد کشید: واى بر شما! این پیشواى شماست، یکى از اتراک با نوک شمشیر چنان بر شکم او زد که از پشتش خارج شد، فتح بن خاقان خود را بر روى متوکل انداخت و هر دو را کشته و در بساطى پیچیدند، منتصر پس از رسیدن به خلافت فرمان دفن آن دو را صادر کرد. (13)

* * * خبر ازقتل متوکل‏

ابوالقاسم بغدادى گوید: زراره (14) دربان متوکل عباسى به من گفت: روزى متوکل خواست على بن محمد بن رضا (ع) نیز در روز سلام، مانند دیگران راه برود، وزیرش به او گفت: این کار را نکن خوب نیست، پشت سرت بد میگویند. متوکل گفت: لابد باید این کار عملى شود.وزیرش گفت: حالا که چنین است بگذار اول، فرماندهان و اشراف در مقابل تو راه روند، آنگاه او بیاید تامردم گمان نکنند که تو فقط او را در این کار قصد کرده‏اى، متوکل چنین کرد، امام (ع) در آن راه رفتن شرکت کرد و به زحمت افتاد، فصل تابستان بود، آن حضرت را دیدم که عرق کرده است .با دستمالى عرق او را پاک کرده و گفتم: عموزاده‏ات (متوکل) در این کار تنها شما را قصد نکرده بود، دلگیر نباشید، امام (ع) فرمود: ساکت باش «تمتّعوا فى دارکم ثلثة ایام ذلک و عدٌ غیرُ مکذوب» (15).زراره گوید: نزد من معلمى بود از شیعه که گاهى اوقات با او درباره این مذهب شوخى و مزاح مى‏کردم، وقت شب که از دربار به منزل آمدم به آن معلم گفتم: اى رافضى! بیا تا به تو خبر دهم از چیزى که امروز از امامتان شنیده‏ام، گفت: چه چیز شنیده‏اى؟گفتم: درباره متوکل چنین گفت، آن مرد گفت: نصیحت مرا قبول کن، اگر على بن محمد (ع) این سخن را ؟فته باشد، احتایط کن هر چه مال و نقدینه دارى پنهان کن، متوکل بعد از سه روز یا مى‏میرد و یا کشته مى‏شود، در آن صورت ممکن است خلیفه بعدى اموال تو را توقیف نماید. من ازگفته او برآشفتم و او را فحش داده طردش کردم، او از پیش من رفت.چون خودم تنها ماندم به فکرم رسید: چه ضررى دارد، احتیاط را از دست ندهم اگر جریانى پیش آید برنده خواهم بود و گرنه



خرید و دانلود تحقیق در مورد فضائل وسیره فردی امام هادى