لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 21
وحدت ملیت و مذهب در سیاست خارجی ایران
هنگامی که وارد ایران میشوم، احساس میکنم آسمان و زمین به هم متصلند.
هانری کوربن
مقدمه:
بلافاصله پس از پیروزی انقلاب اسلامی، بحثها در خصوص نحوه ارتباط منافع ملی با تعهدات دینی – انقلابی نظام جمهوری اسلامی آغاز گردید، بحثی که زمان به زمان بر شدت و التهاب آن افزوده میشد. اینک که پس از بیست و چند سال نگاهی به گذشته میافکنیم، این صرافت به فرد دست میدهد که دوگانگی مذکور تاکنون نیرو، وقت، هزینه و حساسیتهای زیادی را در کشور مصروف خود نموده و این روند همچنان ادامه دارد. تداوم این روند بدان معناست که هنوز اجماعی کلی میان اهل نظر دربارة دوگانگی مذکور پدید نیامده است. در تمام این مدت، در میانة مجادلات قلمی و بحثها، یک خط اصلی در تلاشهای فکری آن بوده است که به جای تأکید یک سویه بر این یا آن مقوله، گونهای رابطة تأیید و آشتی متقابل بین اسلامیت و ایرانیت در سیاست خارجی کشور برقرار شود. این کوششها چنانکه آشکار است – در آخرین تحلیل، شاید به دلیل ضعف یا فقدان سنت تفکر فلسفی در ایران – به موفقیت نینجامیده است. اما به هر حال، کوششهایی از این دست، نظر به اهمیت عملی و نظری فوقالعادة موضوع، نباید متوقف شود.
هدف مقاله حاضر، طرح و تقویت رابطه این همانی یا وحدت، و نه حتی نزدیکی، بین منافع مذهب تشیع و منافع ملی ایران است؛ یعنی این نظریه که در واقعیت زندگی جمعی ما، هر آنچه که ایرانی است، در عمق خود، شیعی است و بخش عمدهای از همه آنچه که شیعی است، ایرانی است. به بیان دیگر، این گزارش شرحی بر نظریه معروف مدرس است که بر این همانی ”سیاست ما“ و ”دیانت ما“ تأکید میورزید.
1- در انتقاد از رهیافت تمایزگرا
در گام اول باید بر تناقض ظاهری (پارادوکس) مشهوری که میتواند بر سر راه تصور وحدت، حالت استبعاد و امتناع ذهنی ایجاد نماید، فایق آمد: این فکر که تشیع وایران ماهیتهای متمایزی دارند و مثلاً اینکه یکی واقعیت و دیگری اعتقاد است یا آن که یکی خاص است و دیگری عام، یا یکی موضوع وحدت است (ایران) و دیگری موضوع اختلاف و تفرقه (تشیع)، برغم درستی خود، راهبردی است که رهگشایی و توضیحدهندگی محدودی دارد و حتی گاه میتواند گمراه کننده باشد، زیرا میتواند دیدگان را بر واقعیت تماسهای ژرف، همه جانبه و تنگاتنگ میان این دو و ایجاباتی که از این تنگاتنگی بر میخیزد، آن هم درست در زمانی که ممکن است به درک این وحدت نیاز داشته باشیم، فرو بندد. اما برخلاف این گمان رایج، خانم نیکی کدی میگوید: ”در طول پانصد سال گذشته نمودهای ملی ایران در عین حال نمودهایی دینی بودهاند.[1]“ اصولاً ”بر پایة دادههای واقعی، ملیت ایرانی هیچگاه با دیانت و اعتقادات مذهبی مردم در تضاد نبوده است. با آنکه آنها دو واقعیت مجزای اجتماعی – اعتقادی هستند، اما هیچ گاه منفک از یکدیگر و در تقابل با هم قرار نداشتهاند“[2]، آنها منافع متعارضی نیز نداشتند و گویی از منطق فرهنگی واحدی پیروی میکردند. این امر نشاندهندة وجود بستر یگانهای برای فرهنگ دینی و عمل سیاسی است. بر این اساس، یعنی براساس وحدت دین و ملیت در ایران، نهایتاً نظریه وحدت دین و دولت تقویت میگردد. زیرا اولی، نهایتاً زمینهساز تشکیل دومی است. وحدت عناصر سازندة جهان ایرانی (دولت، ملیت و دین)، تا زمان ورود ایران به دورة جدید، همواره بدون گسستهای جدی در استمرار بود.
به تعبیری که شایان تحلیل بیشتری است، در یکصدوپنجاه سال گذشته شاهد واگرایی عناصر جهان ایرانی از یکدیگر بودیم. اما به نظر میرسد اینک وارد دورهای شدهایم که در آن نیاز مبرم سیاست داخلی و خارجی کشور، دیگر نه درک و تحلیل تنوعات و گوناگونیها در روابط ایران و تشیع (رهیافت تمایزگرا)، بلکه درک و تحلیل ابعاد یگانگی و ژرفنای تاریخی و مستمر وحدت ایران و تشیع است؛ و این یعنی رابطهای از جنس رابطة جسم و روح: ایدههایی همچون ایدة مرد مقدس و آرمانی یا تمایل درونی به اتصال آسمان آرمانهای دینی با زمین یا زمینة واقعیتهای عینی (که از جمله میتوانست به وحدت دین و ملیت بینجامد و انجامید) و ...، قبل از ورود اسلام، در فرهنگ ایرانی عمیقاً جایگیر شده بود و اسلام فقط راهی برای تداوم و تکامل فحواهای خالصاً دینی تاریخ ایران گشود. در این معنا، به تشیع اینک باید همچون جان غنا یافتة ایران تاریخی نگریست چه اینکه تشیع از همان آغاز سریعاً درون عمق هستی ایران راه یافت، با آن ممزوج شد و بدان توان نمایشگری و نمود پردازی بخشید. تشیع به روح استعلا یافتة ایران باستان بدل شد و تنها عامل انسجام دهنده و قابل فهم کنندة گسترة بیپایان تنوعات آن بود. بنابراین، برخلاف گمان رایج، قائل شدن به رابطة تقابلی یا بیرونی بین ایران و تشیع، هر اندازه تأثیرات متقابل، دیالوگ و نزدیکی میان آن دو بر قرار شده باشد، باز هم، علاوه بر عقیم بودن به لحاظ قوت تحلیل و توضیح دهندگی، اساساً نادرست است، زیرا براساس آنچه گفته شد بنیاد تحلیل روابط ایران و تشیع باید فرض وحدت و نه برابر نهادگی آن دو باشد. بنابراین، اینکه ایران یک واقعیت و تشیع بیشتر یک ایده یا مذهب است یا اینکه ایران واقعیتی خاص و محدود و تشیع آکنده از آرمانهایی عام و جهانی است و فهرست ظاهراً بیانتهای تفاوتهای دیگری از این دست را نباید تفاوتهایی قطعی، سر راست و مکانیکی گونه در نظر آورد، زیرا از یکسو، ایران صرفاً یک موجودیت واقعی نیست و از دیگر سو، تشیع نیز یک موجودیت صرفاً ذهنی – اعتقادی نیست: ایران به مدد تشیع به یک واقعیت روحانی و ”عمیقاً تلطیف شده“ بدل گردید و از آن سو تشیع نیز در سرزمین ایران به یک دین فرهنگی شده یا دارای تجسم فرهنگی بدل گردید؛ حالتی که در آن یک مذهب خود را در قالب فرهنگی ملی تداوم بخشیده است و یا یک فرهنگ ملی را به موضوع و سوژه خود بدل ساخته است. تشیع به ایران که رسید به روحی تجسد یافته بدل شد. دیگر نمیتوان و نباید از تشیع همچون مجموعهای از آرمانهای ویژه و عقاید صرف سخن گفت. تشیع، حقایق آن به کنار، کالبد تاریخ و فرهنگ ایران را به تملک گرفته است. اگر فرضاً ایران نبود، تشیع دست بالا چیزی فراتر از حقیقتی مکتوم شامل برخی اعتقادات و برخی آثار علمی و تاریخی نبود. در یک کلام، اگر ایران نبود، تشیع فقط برخی مفاهیم بود و از آن سو اگر تشیع نبود، ایرانیان در این زمان ممکن نبود بتوانند