لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 30
قبل از آنکه مبادرت به شرح داستان ولادت رسول خدا(ص)بنماییم،مناسب است به پارهاى از
بشارتهاى انبیا و پیشگوییهاى منجمان و کاهنان و غیر ایشان درباره تولد و ظهور آن
حضرت اشاره شود زیرا در فصلهاى آینده مورد نیاز واقع خواهد شد.
و ما وقتى روى دلیلهاى عقلى و نقلى دانستیم که پیغمبر اسلام خاتم پیغمبران و دین اسلام
کاملترین ادیان الهى استـچنانکه در جاى خود ثابت شده و ما بدان معتقدیمـمىدانیم که به طور
قطع در ضمن تعلیمات پیغمبران گذشته سخنانى در مورد آخرین پیامبر بوده است و نوید و
بشارتهایى از آنها درباره ظهور رسول خدا(ص)رسیده است اگر چه شاید بسیارى از آنها به
دست مغرضان و تحریف کنندگان تعلیمات انبیا و کتابهاى آسمانى از بین رفته و یا تحریف
شده باشد.
اما از آنجا که بشارت و نوید معمولا در لفافه و به صورت رمز و اشاره القا مىشود،باز هم
سخنان زیادى از پیمبران گذشته در این باره به ما رسیده و از نابودى و تحریف مغرضین
جان سالم به در برده است.
و به گفته یکى از دانشمندان:
«مصلحت خداوندى ایجاب مىکرد که این بشارات مانند زیبایىهاى طبیعت که محفوظ مىماند
یا مانند صندوقچه جواهر فروشان که به دقت حفظ مىشود در لفافهاى از اشارات محفوظ
بماند تا مورد استفاده نسلهاى بعد که بیشتر با عقل و دانشسر و کار دارند قرار گیرد» (1) .
بشارتهاى انبیاى الهى درباره آمدن رسول خدا
از جمله این بشارتها آیه 14 و 15 از کتاب یهودا است که مىگوید:
«لکن خنوخ«ادریس»که هفتم از آدم بود درباره همین اشخاص خبر داده گفت اینک خداوند با
ده هزار از مقدسین خود آمد تا بر همه داورى نماید و جمیع بى دینان را ملزم سازد و بر همه
کارهاى بى دینى که ایشان کردند و بر تمامى سخنان زشت که گناهکاران بى دین به خلاف او
گفتند...»
که ده هزار مقدس فقط با رسول خدا(ص)تطبیق مىکند که در داستان فتح مکه با او
بودند.بخصوص با توجه به این مطلب که این آیه از کتاب یهودا مدتها پس از حضرت
عیسى(ع)نوشته شده. (2)
و از آن جمله در سفر تثنیه،باب 33،آیه 2 چنین آمده:
«و گفت خدا از کوه سینا آمد و برخاست از سعیر به سوى آنها و درخشید از کوه پاران و آمد
با ده هزار مقدس از راستش با یک قانون آتشین...»
که طبق تحقیق جغرافى دانان منظور از«پاران»ـیا فارانـمکه است،و ده هزار مقدس نیز چنانکه قبلا گفته شد فقط قابل تطبیق با همراهان و یاران رسول خدا(ص)است.
و در فصل چهاردهم انجیل یوحنا:16،17،25،26 چنین است:
«اگر مرا دوست دارید احکام مرا نگاه دارید،و من از پدر خواهم خواست و او دیگرى را که
فارقلیط است به شما خواهد داد که همیشه با شما خواهد بود،خلاصه حقیقتى که جهان آن را
نتواند پذیرفت زیرا که آن را نمىبیند و نمىشناسد،اما شماآن را مىشناسید زیرا که با شما
مىماند و در شما خواهد بودـاینها را به شما گفتم مادام که با شما بودم اما فارقلیط روح
مقدس که او را پدر به اسم من مىفرستد او همه چیز را به شما تعلیم دهد و هر آنچه گفتم به
یاد آورد».
که بر طبق تحقیق کلمه«فارقلیط»که ترجمه عربى«پریکلیتوس»است به معناى«احمد»است و
مترجمین اناجیل از روى عمد یا اشتباه آن را به«تسلى دهنده»ترجمه کردهاند.
و در فصل پانزدهم:26 چنین است:
«لیکن وقتى فارقلیط که من او را از جانب پدر مىفرستم و او روح راستى است که از جانب
پدر عمل مىکند و نسبت به من گواهى خواهد داد».
و در فصل شانزدهم:7،12،13،14 چنین است:
«و من به شما راست مىگویم که رفتن من براى شما مفید است،زیرا اگر نروم فارقلیط نزد
شما نخواهد آمد،اما اگر بروم او را نزد شما مىفرستم اکنون بسى چیزها دارم که به شما
بگویم لیکن طاقت تحمل ندارید،اما چون آن خلاصه حقیقت بیاید او شما را به هر حقیقتى
هدایت خواهد کرد،زیرا او از پیش خود تکلم نمىکند بلکه آنچه مىشنود خواهد گفت و از امور
آینده به شما خبر خواهد داد...»
و سخنان دیگرى که از پیغمبران گذشته به ما رسیده و در کتابها ضبط است و چون نقل
تمامى آنها از وضع نگارش تاریخ خارج است از این رو تحقیق بیشتر را در این باره به
عهده خواننده محترم مىگذاریم و به همین مقدار در اینجا اکتفا نموده و قسمتهایى از سخنان
دانشمندان و کاهنان و پیشگوییهاى آنان که قبل از تولد رسول خدا(ص)کردهاند نقل کرده به
دنبال گفتار قبل خود باز مىگردیم.
پیشگویىها و سخنان کاهنان
ابن هشام مورخ مشهور در تاریخ خود مىنویسد (3) :ربیعة بن نصر که یکى ازپادشاهان یمن
بود خواب وحشتناکى دید و براى دانستن تعبیر آن تمامى کاهنان و منجمان را به دربار
خویش احضار کرد و تعبیر خواب خود را از آنها خواستار شد .
آنها گفتند:خواب خود را بیان کن تا ما تعبیر کنیم؟
ربیعه در جواب گفت:من اگر خواب خود را بگویم و شما تعبیر کنید به تعبیر شما اطمینان
ندارم ولى اگر یکى از شما تعبیر آن خواب را پیش از نقل آن بگوید تعبیر او صحیح است.
یکى از آنها گفت:چنین شخصى را که پادشاه مىخواهد فقط دو نفر هستند یکى سطیح و
دیگرى شق که این دو کاهن مىتوانند خواب را نقل کرده و تعبیر کنند.
ربیعه به دنبال آن دو فرستاد و آنها را احضار کرد،سطیح قبل از شق به دربار ربیعه آمد و
چون پادشاه جریان خواب خود را بدو گفت،سطیح گفت:آرى در خواب گلوله آتشى را دیدى که
از تاریکى بیرون آمد و در سرزمین تهامه در افتاد و هر جاندارى را در کام خود فروبرد !
ربیعه گفت:درست است اکنون بگو تعبیر آن چیست؟
سطیح اظهار داشت:سوگند به هر جاندارى که در این سرزمین زندگى مىکند که مردم حبشه
به سرزمین شما فرود آیند و آن را بگیرند.
پادشاه با وحشت پرسید:این داستان در زمان سلطنت من صورت خواهد گرفت یاپس از آن؟
سطیح گفت:نه،پس از سلطنت تو خواهد بود.
ربیعه پرسید:آیا سلطنت آنها دوام خواهد یافت یا منقطع مىشود!
گفت:نه پس از هفتاد و چند سال سلطنتشان منقطع مىشود!
پرسید:سلطنت آنها به دست چه کسى از بین مىرود؟
گفت:به دست مردى به نام ارم بن ذى یزن که از مملکت عدن بیرون خواهد آمد.
پرسید:آیا سلطنت ارم بن ذى یزن دوام خواهد یافت؟
گفت:نه آن هم منقرض خواهد شد.
پرسید:به دست چه کسى؟گفت:به دست پیغمبرى پاکیزه که از جانب خدا بدو وحى مىشود.
پرسید:آن پیغمبر از چه قبیلهاى خواهد بود؟
گفت:مردى است از فرزندان غالب بن فهر بن مالک بن نضر که پادشاهى این سرزمین تا پایان این جهان در میان پیروان او خواهد بود.
ربیعه پرسید:مگر این جهان پایانى دارد؟
گفت:آرى پایان این جهان آن روزى است که اولین و آخرین در آن روز گرد آیند و نیکوکاران به سعادت رسند و بدکاران بدبخت گردند.
ربیعه گفت:آیا آنچه گفتى خواهد شد؟
سطیح پاسخ داد:آرى سوگند به صبح و شام که آنچه گفتم خواهد شد.
پس از این سخنان شق نیز به دربار ربیعه آمد و او نیز سخنانى نظیر گفتار«سطیح»گفت و
همین جریان موجب شد تا ربیعه در صدد کوچ کردن به سرزمین عراق برآید و به
شاپورـپادشاه فارسـنامهاى نوشت و از وى خواست تا او و فرزندانش را در جاى مناسبى در
سرزمین عراق سکونت دهد و شاپور نیز سرزمین«حیره»راـکه در نزدیکى کوفه بودهـبراى
سکونت آنها در نظر گرفت و ایشان را بدانجا منتقل کرد،و نعمان بن منذرـفرمانرواى مشهور
حیرهـاز فرزندان ربیعه بن نصر است .
و نیز داستان دیگرى از تبع نقل مىکند و خلاصهاش این است که مىگوید:تبع پادشاه دیگر
یمن به مردم شهر یثرب خشم کرد و در صدد ویرانى آن شهر و قتل مردم آن برآمد و به همین
منظور لشکرى گران فراهم کرد و به یثرب آمد.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 22
ولادت و خانواده :
خدیجه (س) 68 سال قبل از هجرت بدنیا آمد . خانوادهاى کهخدیجه را پرورش داد ، از نظر شرافتخانوادگى و نسبتهاىخویشاوندى ، در شمار بزرگترین قبیلههاى عرب جاى داشت . اینخاندان در همه حجاز نفوذ داشت . آثار بزرگى و نجابت و شرافت ازکردار و گفتار خدیجه پدیدار بود .
خدیجه از قبیله هاشم بود و پدر و اقوامش از ثروتمندان قریشبودند . پدرش خویلدبن اسد قریشى نام داشت . مادرش فاطمه دخترزائد بن اصم بود .
اخلاق خدیجه (س) :
خدیجه در بین اقوام خود یگانه و ممتاز و میان اقران کم نظیربود . او به فضیلت اخلاقى و پذیرایىهاى شایان بسیار معروف بود وبدین جهت زنان مکه به وى حسد مىورزیدند .
دخترت خویلد در سجایا و کمالات اخلاقى زبانزد و نمونه بود و بهحق ایشان کفو خوبى براى پیامبر (ص) بود . بىتردید مىتوان گفتکه این سجایا و فضایل اخلاقى سبب شد تا خدیجه براى همسرى پیامبراکرم (ص) شایسته شمرده شود . طبق روایات ، او براى پیامبراکرم (ص) یاورى صادق بود .
آیا خدیجه (س) قبل از پیامبر (ص) ازدواج کرده بود ؟
معروف است اولین کسى که به خواستگارى خدیجه آمد یکى ازبزرگان عرب به نام «عتیق بن عائذ مخزومى» بود . او پس ازازدواج با خدیجه ، در جوانى در گذشت و اموال بسیارى براى خدیجهارث گذاشت . پس از او «ابىهاله بن المنذر الاسدى» که یکى ازبزرگان قبیله خود او بود ، با وى ازدواج کرد . ثمره این پیوندفرزندى به نام «هند» بود که در کودکى در گذشت . ابىهالهنیز پس از چندى ، وفات یافت و ثروت بسیار از خویش بر جاى نهاد.
هرچند این مطلب که پیامبر اکرم (ص) سومین همسر خدیجه بود وجز عایشه با دوشیزهاى ازدواج نکرد ، نزد عامه و خاصه معروف است; ولى مورد تایید همگان نیست . جمعى از مورخان و بزرگان ، نظرمخالف دارند ; براى مثال «ابوالقاسم کوفى» ، «احمد بلاذرى» ، «علم الهدى» ، (سیدمرتضى) در کتاب «شافى» و «شیخ طوسى» در «تلخیص شافى» آشکارا مىگویند که خدیجه ،هنگام ازدواج با پیامبر ، «عذرا» بود . این معنا را علامهمجلسى نیز تایید کرده است . او مىنویسد : «صاحب کتاب انوارو البدء» گفته است که زینب و رقیه دختران هاله ، خواهر خدیجهبودند .
برخى از معاصران نیز چنین ادعا کردهاند و براى اثبات ادعاىخود کتابهایى نوشتهاند .
آشنایى با حضرت محمد (ص) :
فضایل اخلاقى خدیجه ، بسیارى از بزرگان و صاحب منصبان عرب رابه فکر ازدواج با وى مىانداخت . ولى خاطرات همسر پیشین به وىاجازه نمىداد شوهرى دیگر انتخاب کند . تا اینکه با مقاماتمعنوى حضرت محمد (ص) آشنا شد و آن دو غلامى که براى تجارتهمراه پیامبر (ص) فرستاده بود ، مطالب و معجزاتى که از وىدیده بودند ، براى خدیجه نقل کردند . خدیجه فریفته اخلاق و کمالو مقامات معنوى پیامبر (ص) شد . البته او از یکى ازدانشمندان یهود و نیز ورقه بن نوفل ، که از علماى بزرگ عرب وخویشان نزدیک خدیجه به شمار مىرفت ، در باره ظهور پیغمبرآخرالزمان و خاتم الانبیا (ص) مطالبى شنیده بود . همه اینعوامل موجب شد تا خدیجه حضرت محمد (ص) را به همسرى خودانتخاب کند
ازدواج خدیجه :
زفاف خدیجه با حضرت محمد (ص) 2 ماه و 75 روز پس از بازگشتاز سفر تجارت شام تحقق یافت . در آن زمان ، حضرتمحمد (ص) 25سال داشت و خدیجه چهل ساله بود . ابن عباس سن ایشان را 28 سالنقل مىکند . هرچند بعضى از مورخان اهلسنتسعى مىکنند این سخنرا رد کنند ; چون راوى آن محمد بن صائب کلبى از شیعیان است وآنها او را ضعیف مىدانند .
خدیجه به سبب علاقه به حضرت محمد (ص) و مقام معنوى او بارسول خدا ازدواج کرد و تمام دارایى و مقام و جایگاه فامیلى خودرا فداى پیشرفت مقاصد همسرش ساخت .
در عقد ازدواج حضرت محمد (ص) و خدیجه ، عبدالله بن غنم بهآنها چنین تبریک گفت :
هنیئا مریئا یا خدیجه قد جرت لک الطیرفیما کان منک باسعد
تزوجتخیر البریه کلها و من ذا الذى فى الناس مثل محمد ؟
و بشر به البران عیسى بن مریم و موسى ابن عمران فیاقرب موعد
اقرت به الکتاب قدما بانه رسول من البطحاء هادو مهتد
گوارا باد بر تو اى خدیجه که طالع تو سعادتمند بوده و بابهترین خلایق ازدواج کردى . چه کسى در میان مردم همانند محمد (ص) است . محمد (ص) کسى است که حضرت عیسى و موسى به آمدنشبشارت دادهاند و کتب آسمانى به پیامبرى او اقرار داشتند .
رسولى که سر از بطحاء (مکه) در مىآورد و او هدایت کننده وهدایتشونده است .
احترام پیغمبر خدا (ص) به خدیجه :
احترام حضرت محمد (ص) به خدیجه ، به خاطر عقیده و ایمان اوبه توحید بود .
خصال خدیجه (س) :
خدیجه از بزرگترین بانوان اسلام به شمار مىرود . او اولین زنىبود که به اسلام گروید ; چنان که علىبن ابىطالب (ع) اولینمردى بود که اسلام آورد . اولین زنى که نماز خواند ، خدیجه بود. او انسانى روشن بین و دور اندیش بود . با گذشت ، علاقهمند بهمعنویات ، وزین و با وقار ، معتقد به حق و حقیقت و متمایل بهاخبار آسمانى بود . همین شرافتبراى او بس که همسر رسول خدا (ص) بود و گسترش اسلام به کمک مال و ثروت او تحقق یافت .
خدیجه از کتب آسمانى آگاهى داشت و علاوه بر کثرت اموال و املاک، او را «ملکه بطحاء» مىگفتند . از نظر عقل و زیرکى نیزبرترى فوق العادهاى داشت و مهمتر اینکه حتى قبل از اسلام وى را«طاهره» و «مبارکه» و «سیده زنان» مىخواندند .
جالب این است او از کسانى بود که انتظار ظهور پیامبر اکرم (ص) مىکشید و همیشه از ورقهبن نوفل و دیگر علما جویاى نشانههاىنبوت مىشد . اشعار فصیح و پر معناى وى در شان پیامبر اکرم (ص) از علم و ادب و کمال و محبت او به آن بزرگوار حکایت مىکند .
نمونهاى از اشعار خدیجه در باره پیامبراکرم (ص) چنین است :
فلواننى امسیت فى کل نعمه و دامت لى الدنیا و تملک الاکاسره
فما سویت عندى جناح بعوضه اذا لم یکن عینى لعینک ناظره
اگر تمام نعمتهاى دنیا از آن من باشد و ملک و مملکت کسراها وپادشاهان را داشته باشم ، در نظرم هیچ ارزش ندارد زمانى که چشمبه چشم تو نیافتند .
دیگر خصوصیتخدیجه این است که او داراى شم اقتصادى و روحبازرگانى بود و آوازه شهرتش در این امر به شام هم رسیده بود .
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 15 صفحه
قسمتی از متن .doc :
ولادت پرشکوه فاطمه(س)
فاطمه بضعة منى و هى نور عینى و ثمرة فؤادى و روحى التى بین جنبى و هى الحوراء الانسیة:
«فاطمه پاره تن من است، و نور چشمان من، و میوه دلم و روح من است و او حورى انسان صفت است»
پیامبر اسلام(ص) در آن سال که سال پنجم بعثتش بود در سختترین شرائط و حالات به سر مىبرد.
اسلام منزوى بود، و مسلمانان اندک نخستین، شدیداً تحت فشار.
محیط مکه بر اثر شرک و بت پرستى و جهل و خرافات و جنگهاى قبایل عرب و حاکمیت زور و بینوائى تودههاى مردم، تیره و تار بود.
پیامبر(ص) به آینده مىاندیشید، آیندهاى درخشان از پشت این ابرهاى سیاه و ظلمانى، آیندهاى که با توجه به اسباب عادى و ظاهرى بسیار دور دست و شاید غیر ممکن بود.
در همین سال حادثه بزرگى در زندگى پیامبر رخ داد، به فرمان خدا براى مشاهده ملکوت آسمانها به معراج رفت، و به مصداق «لنریه من آیاتنا الکبرى» آیات عظیم پروردگار در پهنه بلند آسمان را با چشم خود دید، و روح بزرگش بزرگتر شد، و آماده پذیرش رسالتى سنگیتتر توأم با امید بیشتر.
در روایتى از اهل سنت و شیعه - که هر دو بر آن تأکید دارند - مىخوانیم: پیامبر(ص) در شب معراج از بهشت عبور مىکرد، جبرئیل از میوه درخت طوبى به آن حضرت داد، و هنگامى که پیامبر(ص) به زمین بازگشت نطفه فاطمه زهرا سلام اللّه علیها از آن میوه بهشتى منعقد شد.
لذا در حدیث مىخوانیم که پیامبر(ص) فاطمه سلام اللّه علیها را بسیار مىبوسید، روزى همسرش عایشه بر این کار خرده گرفت، که چرا اینهمه دخترت را مىبوسى؟!
پیامبر(ص) در جواب فرمود:
«من هر زمان فاطمه را مىبوسم، بوى بهشت برین را از او استشمام مىکنم».
و به این ترتیب این مولود بزرگ از عصاره پاک میوههاى بهشتى و از پدرى همچون پیامبر(ص)، و مادر ایثارگر و فداکارى همچون «خدیجه» در روز بیستم جمادى الثانى گام به دنیا نهاد، و طعن و سرزنشهاى مخالفین که پیامبر را بدون «نسل جانشین» مىپنداشتند، همگى نقش بر آب شد، و به مضمون سوره «کوثر» فاطمه زهرا چشمه جوشان براى ادامه دودمان پیامبر و ائمه هدى و خیر کثیر در طول قرون و اعصار، تا روز قیامت شد.
این بانوى بهشتى (ص) نام داشت که هر کدام از دیگرى پر معنىتر بود: 1- فاطمه، 2- صدیقه، 3- طاهره، 4- مبارکه، 5- زکیه، 6- راضیه، 7- مرضیه، 8- محدثه، 9- زهرا و هر یک بیانگر اوصاف و برکات وجود پربرکت او است.
همین بس که در نام معروفش «فاطمه» بزرگترین بشارت براى پیروان مکتبش نهفته است، چرا که «فاطمه» از ماده «فطم» به معنى جدا شدن، یا باز گرفتن از شیر است، و طبق حدیثى که از پیامبر گرامى اسلام(ص) روایت شده به امیر مؤمنان على(ع) فرمود:
«مى دانى چرا دخترم، فاطمه نامیده شد؟
عرض کرد:
بفرمائید.
فرمود:
براى آنکه او و شیعیان و پیروان مکتبش از آتش دوزخ باز گرفته شدهاند»!
از میان نامهاى او نام «زهراء» نیز درخشندگى و فروغ خاصى دارد، از امام صادق(ع) پرسیدند:
چرا فاطمه را «زهراء» مىنامند؟
فرمود:
«زیرا زهراء به معنى درخشنده است و فاطمه چنان بود که چون در محراب عبادت مىایستاد و نور او براى اهل آسمانها پرتو افکن مىشد، همانگونه که نور ستارگان براى اهل زمین [پرتو افکن است]. لذا زهراء نام نهاده شد».
هنگامى که خدیجه زنى با شخصیت و معروف به بزرگى بود، با پیامبر اسلام(ص) ازدواج کرد زنان مکه از او قطع رابطه کردند، و گفتند: او با جوان تهى دست و یتیمى ازدواج کرده و شخصیت خود را پائین آورده است!
این وضع همچنان ادامه یافت تا اینکه خدیجه باردار شد و جنینش کسى جز فاطمه زهرا نبود.
به هنگام وضع حمل به سراغ زنان قریش فرستاد و از آنها خواست که در این ساعات حساس و پردرد و رنج به یارى او بیایند و تنهایش نگذارند، اما او با این پاسخ سرد و درد آلود روبرو شد که:
«تو سخن ما را گوش نکردى، با یتیم ابوطالب که مالى نداشت ازدواج نمودى، ما نیز به کمک تو نخواهیم شتافت»!
خدیجه با ایمان، از این پیام زشت و بى معنى سخت غمگین شد، اما در اعماق دلش نور امیدى درخشید که خدایش او را در اینحال تنها نخواهد گذاشت.
لحظات سخت و بحرانى وضع حمل آغاز شد، او در محیط خانه تنها بود، و زنى که او را کمک کند وجود نداشت، قلب او فشردهتر مىشد، و امواج خروشان بى مهریهاى مردم روح پاکش را آزار مىداد.
ناگهان برقى در افق روحش درخشید، چشم بگشود و چهار زن را نزد خود دید، سخت نگران شد. یکى از آن چهار زن صدا زد:
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 29
ولادت باسعادت حضرت ولی عصر (ع)
و سرگذشت مادر بزرگوارش
کلینی، در کتاب «کافی» روایت نموده که: ولادت باسعادت وجود امام زمان (ع) در سال 255 هجری روی داده است.
شیخ صدوق، در «کمال الدین» نقل کرده که چون مادر امام عصر (ع) حامله گشت، حضرت امام حسن عسکری (ع) به وی فرمود: پسری می آوری که نامش محمد و پس از من، جانشین من خواهد بود.
و صدوق در کمال الدین از استادش ابن ولید قمی و او از محمدبن عطار از حسین بن رزق الله از موسی بن محمدبن القاسم بن حمزه بن الامام موسی بن جعفر (ع) و او از حکیمه خاتون دختر امام محمدتقی (ع) روایت نموده که گفت: امام حسن عسکری (ع) مرا خواست و فرمود: عمه! امشب نیمه شعبان است. نزد ما افطار کن که خداوند در این شب فرخنده کسی بوجود می آورد که حجت او در روی زمین می باشد. عرض کردم: مادر این نوزاد مبارک کیست؟ فرمود: نرجس. گفتم: فدایت گردم! اثری از حاملگی در نرجس خاتون نیست. فرمود: همین است که می گویم. سپس به خانه حضرت درآمدم و سلام کرده نشستم.
نرجس خاتون آمد کفش از پای من در آورد و گفت: ای بانوی من شب بخیر! گفتم: بانوی من و خاندان ما توئی! گفت: نه! من کجا و این مقام بزرگ؟ گفتم: دختر جان! امشب خداوند پسری به تو موهبت می کند که سرور دو جهان خواهد بود. چون این سخن شنید با کمال حجب و حیا نشست.
سپس نماز شام را گذاردم و افطار کردم و خوابیدم سحرگاه برای اداء نماز شب برخاستم. بعد از نماز دیدم نرجس خوابیده و از وضع حمل او خبری نیست. قبل از تعقیب نماز دوباره خوابیدم و بعد از لحظه ای با اضطراب بیدار شدم، دیدم نرجس خوابیده است. در آن حال دربارة وعده امام تردید می کردم، که ناگهان حضرت از جایی که تشریف داشتند با صدای بلند مرا صدا زده فرمودند: عمه! تعجب مکن که وقت نزدیک است!
چون صدای امام را شنیدم شروع به خواندن سوره «الم سجده» و «یس» نمودم. در این وقت نرجس با حال مضطرب از خواب برخواست. من به وی نزدیک شدم و نام خدا را بر زبان جاری کردم و پرسیدم: آیا احساس چیزی می کنی؟ گفت: آری، گفتم: ناراحت مباش و دل قوی بدار، این همان مژده است که به تو دادم سپس هر دو به خواب رفتیم.
اندکی بعد برخاستم دیدم بچه متولد شده و روی زمین با اعضاء هفتگانه خدا را سجده می کند. آن ماه پاره را در آغوش گرفتم. دیدم بعکس نوزادان دیگر، از آلایش ولادت پاک و پاکیزه است!
این هنگام امام حسن عسکری (ع) صدا زد: عمه جان! فرزندم را نزد من بیاور. چون او را نزد پدر بزرگوارش بردم، امام دست زیر رانها و پشت بچه گرفت و پاهای او را به سینه مبارک چسبانید و زبان در دهانش گردانید و دست بر چشم وگوش و بندهای او کشید و فرمود: فرزندم! با من حرف بزن! آن مولود مسعود گفت:
‹‹ اشهد ان لااله الاالله وحده لاشریک له و اشهد ان محمداً رسول الله ››
آنگاه بر امیرالمؤمنین و ائمه طاهرین علیهم السلام درود فرستاد و چون به نام پدرش رسید. دیدگان گشود و سلام کرد. امام فرمود: عمه جان! او را نزد مادرش ببر تا به او نیز سلام کند و باز نزد من برگردان. چون او را نزد مادرش بردم سلام کرد، مادر نیز جواب سلامش را داد. سپس او را پیش امام حسن عسکری (ع) برگردانیدم.
حضرت فرمود: عمه! روز هفتم ولادتش نیز بچه را نزد من بیاور. صبح روز نیمة شعبان که به خدمت امام رسیدم سلام کردم، روپوش از روی او برداشتم ولی بچه را ندیدم عرض کردم: فدایت گردم بچه چه شد؟ فرمود: عمه جان! او را به کسی سپردم که مادر موسی فرزند خود را به او سپرد!
چون روز هفتم به حضور امام شرفیاب شدم فرمود: عمه فرزندم را بیاور. او را در قنداقه پیچیده نزد حضرت بردم. امام مانند بار اول فرزند دلبندش را نوازش فرمود و زبان مبارک آنچنان در دهان او مینهاد که گوئی شیر و عسل به او می خوراند. سپس فرمود: ای فرزند با من سخن بگو! گفت: ‹‹ اشهد ان لااله الاالله ››
آنگاه بر پیغمبر خاتم (ع) و امیرالمؤمنین (ع) و یک یک ائمه تا پدر بزرگوارش درود فرستاد و سپس این آیة شریفه را تلاوت نمود:
‹‹ و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین و نمکن لهم فی الارض و نری فرعون و هامان و جنودهما منهم ماکانوا یحذرون ››
‹‹ اراده کرده ایم که منت بنهیم بر آنان که در زمین زبون گشتند و آنها را پیشوایان و وارثان زمین قرار دهیم و آنها را در زمین جای دهیم و به فرعون و هامان و لشکریان آنان نشان دهیم آنچه را که آنها از آن می ترسیدند. ››
صفحه 82 تایپ نشده است
غیبـت :
پس از هجوم ,ذموران خلافت عباسی، به خانة امام حسن عسکری (ع) و جستجوی فرزند و جانشین آن امام، روشن گشت که خطری که جان امام آینده را تهدید می کند، خطری بس سهمگین است. این هجوم و پیگیری، در پیدا کردن مهدی، ایجاب می کرد تا برای نگهداری جان باقیماندة سلسلة امامت، و سلالة نبوت، و مصلح بزرگ بشریت، اقدامی بس جدی به عمل آید. در امر غیبت امام دوازدهم، و علل آن، مسائل بسیاری وجود دارد. یکی از علتهای ظاهری و ملموس آن، همین چگونگی و پیشامد بود، که از سوی دشمنان پدیدار گشت، و باعث امر عظیم «غیبت» شد. در احوالی که یاد شد، ضمن مقازناتی، زمینة ناپدیدی امام از نظرها فراهم آمد. و دوازدهمین هادی، به فرمان الاهی، و به قدرت و حکمت خدایی، از نظرها پنهان گردید.
غیبت صغری :
غایب شدن امام دوازدهم از نظرها، به دو مرحله تقسیم گشت: مرحلة کوتاه مدت (غیبت صغری)، و مرحلة درازمدت (غیبت کبری). غیبت اول، از دو جهت محدود بود: از جهت زمانی و از جهت شعاعی.
از نظر زمانی، بیش از 70 سال به طول نینجامید، و از این رو «غیبت صغری» نامیده گشت.
از نظر شعاعی نیز، این غیبت، غیبتی همه جانبه نبود، و شعاع و دامنة آن محدود بود. یعنی در طول مدت 70 سالة این غیبت، اگرچه امام از نظرها پنهان بود، لیکن این غیبت و پنهانی، نسبت به همه کس نبود، بلکه کسانی بودند که به صورتی با امام در تماس بودند. و اینان نایبان خاص امام بودند، کارهای مردم را می گذرانیدند، نامه ها و سؤالات مردم را به نزد امام می بردند ـ یا می فرستادند ـ و پاسخ امام را به مردم می رساندند. و گاهی گروهی از مردم، به وسیلة آن نایبان خاص ـ که ذکرشان می آید ـ به دیدار امام دوازدهم بار می یافتند. این بود که در این مدت، امام هم غایب بود و هم غایب نبود.
غیب کبری :
پس از گذشتن دورة غیبت صغری، غیبت کبری و درازمدت آغاز گردید. و این غیبت است که تاکنون ادامه یافته است.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 37
بامداد میلاد
قال الله تعالی : و نریدان نمن علی الذّین استضعفوا فی الارض و نجعلهم الوارثین .
بامداد مبارک ، فرخنده و پرمیمنت روز پانزدهم شعبان سال دویست و پنجاه هجری طلوع میکرد ، و در امامت سرای حضرت امام حسن عسکری علیه السلام ، شور و هیجان و شوق و انتظار شدت می یافت . ملائکه در آنجا بیش از هر وقت دیگر آمد و رفت داشتند . انوار رحمت الهی در تابش و لمعان ، و فروغ فرو شکوه ایزدی درخشان بود .
در ملااعلی فرشتگان ، و کروبیان عالم بالا از نوزادی که هم اکنون در خاندان نبوت و ولایت قدم بعرصه اینجهان خواهد گذاشت و چهره نورانی ، و شمائل محمدی خود را بعالمیان نشان خواهد داد در سخن بودند .
بهشت را زینت میکردند تا محافل جشن و مجالس انس و ذوق ملکوتی برسرپا کنند . غریو شادی و نغمه های روح بخش و طرب انگیز حورالعین بهشتیان را غرق در حظوظ روحانی کرده بود .
از شب نیمه شعبان دقایقی بیشتر باقی نمانده بود. دقایقی که آرام آرام میگذشت و برای آنها که منتظر بودند بقدر سالها بود .
سرانجام شب بدقیقه آخر رسید و ثانیه شماری شروع شد ثانیه ها هم با کندی یکی پس از دیگری گذشتند ناگاه نور انیت و روشنی فوق العاده ای که بر نور چراغها غالب شد همه را از تولد نوزاد بشارت داد . نوزاد به دنیا آمد و آخرین رهبر عالم بشریت ولی الله اعظم ، با جمال جهان آرای خود گیتی را مزین و روشن ساخت .
نرجس غرق در افتخار و مباهات گشت بانگ تکبیر و تحمید ، تسبیح توأم با فریادهای شادی و تهنیت و هلهله طنین انداز گشت .
نوزاد سربسجده گذاشت و به یگانگی خدا و رسالت پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم و امامت پدران بزرگوارش شهادت داد و با صدایی خوش و روح افزا این آیه مبارکه را تلاوت فرمود :
بسم الله الرحمن الرحیم . و نریدان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض … نوزاد بدنیا آمد و عنایات الهیه برخاندان رسالت تکمیل شد .
آری این افتخار مخصوص دودمان نبوت است که موعود و نجات دهنده بشر از تجاوز و ستم و آنکس که برای تاسیس سازمان جهانی اسلامی و اجراء نظام قرآنی قیام فرماید از آن خاندان با عظمت است .
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم خوشدل بود که فرزندش مهدی به هدفهای رسالت و دعوت او جامه عمل میپوشاند و بخاندان خودبخصوص علی و فاطمه و حسنین علیهم السلام مژده می داد که مهدی،همان کسی که با نهضت بیمانند خود بنیان شرک را ویران و اساس توحید ، یکتا پرستی رامحکم و استوار می سازد و فرمانروای کل جهان گردد از فرزندان آنها است .او است همان نابغه بی نظیری که انبیا و اولیاء ظهورش را مژده دادند و جهان بشریت را بقیام آن حضرت برای تشکیل حکومت حق و عدالت اسلام و صلح پایدار و بر چیدن بساط بیدادگران نوید دادند و همه را به آینده گیتی امیدوار ساختند .
شرح و چگونگی ولادت حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه ( به طور اختصار )
باید دانست که روایات و احادیثی که دلالت برولایت و وجود حضرت ولی عصر (عج ) دارد بسیار است و سید علامه میر محمد صادق خاتون آبادی در کتاب اربعین می فرماید : درکتب معتبره شیعه زیاده از هزار حدیث روایت شده در ولادت حضرت مهدی علیه السلام و غیبت او و آنکه امام دوازدهم است و نسل امام حسن عسکری است و اکثر آن احادیث مقرون باعجاز است .
گزارش و تفصیلات ولادت سراسر برکت امام در کتب معتبره و اخبار مشروحاً بیان شده است . از جمله این اخبار روایتی است که در ینابیع الموده ص 499 و 451 فاضل قندوزی که از علماء اهل سنت است و شیخ طوسی در کتاب غیبت و شیوخ دیگر روایت کرده اند و صدوق در کتاب کمال الدین بسند صحیح و معتبر از جناب موسی بن محمد بن قاسم بن حمزه بن موسی بن جعفر علیهماالسلام از حضرت حکیمه خاتون دختر والامقام امام محمد تقی علیه السلام که از بانوان با عظمت و شخصیت و فضیلت خاندان رسالت است حدیث کرده است .
حکیمه فرمود امام حسن عسکری (ع) فرستاد نزد من که عمه امشب در نزد ما افطار کن که شب نیمه شعبان است و خداوند حجت را در این شب ظاهر فرماید و او حجت خدا در زمین است .
من عرض کردم : مادرش کیست ؟
فرمود :نرجس
گفتم : فدایت شوم بخدا سوگند در او اثری نیست .
فرمود : همین است که برای تو می گویم .
حکیمه گفت : پس آمدم چون سلام کردم و نشستم نرجس خواست پای افزارم را بیرون آورد گفت ای سیده من و سیده خاندان من چگونه شب کردی ؟
گفتم :بلکه تو سیده من و سیده خاندان منی
گفت : ای عمه این چه سخن است ؟!
گفتم : ای دخترم خدا امشب به تو پسری کرامت فرماید که در دنیا و آخرت آقا است . پس او خجلت کشید و حیا کرد ،وقتی از نماز عشا فارغ شدم افطار کردم و در بستر خوابیدم چون نیمه شب رسید برخواستم برای نماز شب . نماز را خواندم و فارغ شدم و نرجس همچنان در خواب و راحت بود . من نشستم برای تعقیب و سپس خوابیدم و هراسان بیدار شدم او هم چنان خواب بود . پس برخواست نماز شب را خواند و خوابید .
حکیمه فرمود : برای فحص از صبح بیرون آمدم فجر اول ظاهر شده بود هنوز نرجس در خواب بود درشک افتادم . امام فریاد زد ، عمه شتاب مکن که مطلب نزدیک گردیده .گفت : نشستم و سوره الم سجده و یس خواندم که ناگاه نرجس هراسناک بیدار شد من ببالینش شتافتم . گفتم :
( بسم الله علیک ) آیا چیزی احساس می کنی ؟
گفت : بلی ای عمه .
گفتم :آسوده خاطر باش همان است که بتو گفتم .
حکیمه گفت :پس مرا سستی و از خودبیخودی فراگرفت و او نیز چنین شد وقتی بحس آقایم بیدارشدم جامه از روی نرجس بیکسو زدم و آقای خود را دیدم که در حال سجده است و مواضع سجودش را بر زمین گذارده ا و را در برگرفتم دیدم نظیف و پاکیزه است حضرت امام حسن عسکری به من صیحه زد : بیاور بنزد من پسرم را ای عمه .
او را نزد امام بردم امام دستهایش را زیر دوران و پشت او گذارد و پاهایش را در سینه خود قرارداد و زبانش را در دهان او نهاد و دست برچشمها و گوش و مفاصلش کشید .
پس فرمود : سخن بگو ای پسرم .
فرمود : اشهد ان لااله الاالله وحده لاشریک له وان محمداً رسول الله پس بر امیرالمومنین و بر امامان تا پدرش صلوات فرستاد و سکوت فرمود .