لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 13
قضاوت د ر اسلام
مقدمه:
موضوع قضا از موضوعات بسیار مهم و حساسی است که در حقوق اسلام از اهمیت فوق العاده ای برخوردار بوده وبه همین دلیل فقهای اسلامی پیرامون آن قلمفرسایی ها داشته و سعی نموده اند تا ناگفته ها به حداقل برسد و در این راستا از منظرهای گوناکون به موضوع قضا پرداخت شده در مقاله حاضر سعی میشود این امر مهم را با عنایت به نامگذاری سال جاری به اسم مبارک پیامبر گرامی اسلام با تلفیقی از شئون پیامبر عظیم الشان اسلام یعنی شان قضاوت حضرتش به رشته تحریر در آوریم باشد که مورد استفاده علاقمندان و مورد رضایت حضرتش قرار گیرد .
تعریف قضا :
قضا در لغت برمعانی بسیاری اطلاق شده است :
1- به معنی حکم و فرمان : شاهد قرانی ‹‹ الله یقضی بالحق ›› سوره غافر آیه 20
خداوند به حق حکم می کند .
2- به معنی خلق و پدید آوردن : شاهد قرآنی ‹‹ فقضیهن سبع سماوات ›› سوره فصلت آیه 12
خداوند آن آسمانها را بصورت هفت طبقه آفرید .
3- به معنی امر : شاهد قرآنی ‹‹ و قضی ربک الا تعبدوا الا ایاه ›› سوره اسرا ایه 23
وخدایت چنین امر نموده که جز او را نپرستید .
4- به معنی اراده : شاهد قرآنی ‹‹ اذا قضی امرا فانما یقول له کن فیکون ›› سوره آل عمران آیه 47
و زمانی که خدا کاری را اراده کند تنها می گوید که باش و آن ایجاد خواهد شد .
برای لفظ قضا معانی دیگری نیز هست ولی چون مبنای مقالات بر اختصار است لذا از ذکر آنان صرف نظر نموده و به معنای مربوط به موضوع و مبحث قضا قناعت می نماییم. همانطوریکه مشخص است اولین معنی بهترین معنی برای قضا می باشد که مورد تایید صاحب قاموس نیز می باشد .صاحب قاموس می گوید " قضا بر وزن سما به معنی حکم و فرمان و فصل خصومت است "
قضا دراصطلاح شرع :
فقهای اسلام در مقام تعریف قضا تعبیر های مختلفی دارند که به بعضی از آن تعریفات ، اشکال گردیده ، به نظر می رسد تعریف کم اشکال تر این است که گفته شود " قضا اعمال ولایت شرعی است در جهت حکم بین مردم هنگام نزاع و خصومت و فیصله دادن بین آنان و همچنین حکم نمودن در مصالح عمومی با شروط مقرره است "
بنا براین تعریف ، صرف حکم نمودن بین مردم و رفع خصومت در عرف متشرعه قضا نامیده نمی شود چنانکه صرف ولایت شرعیه نیز قضا خوانده نمی شد بلکه حقیت قضا ترکیبی است از اعمال ولایت مذکوره در طریق حکم بین مردم برای رفع خصومات و حکم در مصالح عمومی با شروط و قیود مربوط .
قضا به همین معنی است که موردتجلیل و تکریم در قرآن کریم و روایات گردیده و از مناصب و مواهب الهی به پیامبران صلوات الله علیهم به حساب آمده است ، در آیه 26 از سوره مبارکه ص چنین می خوانیم :
‹‹ یا داود انا جعلناک خلیفة فی الارض فاحکم بین الناس بالحق ››
یعنی ای داوود در روی زمین تورا خلیفه الله و جانشین قرار دادیم پس بین مردمان حکم به حق نما
با اندک توجهی در آیه شریفه روشن می گردد که منصب حکم و قضاوت به حق بین مردم یک شاخه از شاخه های شجره مبارکه خلیفه اللهی است زیرا جمله ‹‹ فاحکم بین الناس بالحق ›› متفرع بر ‹‹ جعلناک خلیفة ›› شده و ظاهرا حدیث معروف از امیر المومنین (ع) در باب عظمت منصب قضا که به شریح فرمودند
‹‹ قد جلست مجلسا لا یجلسه الا نبی او وصی او شقی ››
یعنی بر مقامی جلوس کرده ای که جلوس نمی کند در چنین مقامی مگر پیامبر یا وصی او یا کسی که بد بخت و تابع هوی است . از همین آیه کریمه اتخاذ و استنباط شده است .
تفاوت قضا از سایر احکام شرعیه :
دادرسی را نمی توان مانند سایر احکام شرعیه مانند امر به معروف و نهی از منکر ، حکمی شرعی و در شمار احکام شرعی دانست چه قضا چنانکه از حدیثی که ابی خدیجه از حضرت صادق (ع) نقل نموده ، به معنی ولایت و امارت می باشد .
امام (ع) می فرماید : ‹‹ فانی قد جعلته حاکما فتحاکموا الیه ››
من اورا حاکم بر شما قرار دادم لذا ترافع به نزد وی برید.
و بدین جهت قضا آن سلطه و ولایت و قدرتی است که از طرف امام و اولی الامر به دادرسان اعطا و واگذار شده است . ولایتی که در تعریف قضا ذکر شده است عمومیت دارد یعنی شامل ولایت پیامبر (ص) و ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین و کسانی که از طرف ایشان منصوبند می باشد .
شئون پیامبر(ص) :
پیامبر گرامی اسلام دارای سه شان اساسی بود:
1- شان رسالت 2- شان قضاوت 3- شان حکومت
شانی از شئون پیامبر گرامی اسلام که با بحث ما مرتبط است شان قضاوت آن حضرت است که در اینجا به تشریح آن می پردازیم .
پیامبر گرامی اسلام علاوه بر مقام رسالت وحکومت مقام دیگری نیز دارد که آن مقام ، مقام قضاوت و داوری بین مردم است. قضاوتهم مقامى است که باید از ناحیه خدا به کسى داده شود که بتواند در میانمردم داورى بکند. داورى یعنى مردم از لحاظ حقوق اجتماعى اختلاف پیدامىکنند، مقامى باید در اجتماع باشد که احقاق حق بکند، یعنى به آنموضوع رسیدگى بکند و طبق قانون خاصى راى و حکم بدهد. پیغمبر ازناحیه خدا، تنها پیغمبر نبود، بلکه قاضى هم بود. هم پیغمبر بود و همقاضى. اینها فى حد ذاته قابل تفکیک است. قضاوت هم خود یک مقاممقدس دیگرى است. قاضى را هم باید خدا تعیین کرده باشد. این آیهاى کهدر قرآن است:
«فلا و ربک لا یؤمنون حتى یحکموک فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فی انفسهمحرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما» سوره نسا آیه 65
نه چنین است ؛ به پرودگارت سوگند، که ایمان (واقعى ) نمى آورند مگر زمانى که در مشاجرات و نزاع هاى خود، تو را داور قرار دهند، ودر دل خود هیچ گونه احساس ناراحتى از قضاوت تو نداشته باشند (و در برابر داورى تو) کاملاً تسلیم باشند.
مربوط به مقام قضاوت رسول اکرم است نه مقام پیامبرى او. معناى آیهاینست که مردم باید در مقابل قضاوت تو تسلیم بشوند یعنى اینجور نباشندکه وقتى نزد تو مىآیند توقع داشته باشند که تو جانب آنان را بگیرى. مثلا دونفر هر دو مسلمان، اما یک نفر مسلمان با سابقه، مسلمان مهاجر، مسلمانى کهمال و زن و بچه خودش را گذاشته و آمده، و یک نفر که تازه اسلام آورده، دریک موضوع اختلاف دارند، مىآیند نزد تو. احتمالا آن مسلمانى که سابقهزیادى دارد توقع دارد که پیغمبر جانب او را بگیرد. یا یک نفر مسلمان و یکنفر غیرمسلمان که در پناه مسلمین است و با مسلمین پیمان دارد، در یکموضوع مالى اختلاف پیدا مىکنند، خدمت پیغمبر مىآیند. یک وقت ممکناست این مسلمان توقع داشته باشد که پیغمبر جانب او را بگیرد. نه، اینایمان نیست. ایمان آن وقتى ایمان است که وقتى پیغمبر را حکم قرار دادند،داور و قاضى قرار دادند، در مقابل حکم او تسلیم بشوند.
شان نزول آیه :
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 7
اخلاق و اسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
اهمیت اخلاق در اسلام
مکتب ها به تناسب وسعت یا محدودیت خود تعالیم و دیگاههائی را عرضه میکنند که بر اساس وعده آنها اگر مورد رعایت و عمل قرار گیرند موجبات سعادت عاملان به آن را فراهم میسازند. مکتب الهی اسلام در همه زمینه ها از جمله اخلاق دارای دیدگاههائی وسیع است که بر اساس وعده الهی و هم بر اساس تجارب و عمل , اجرای از اهم مسائل و مساله تزکیه نفس وتخلق به اخلاق حمیده از عوامل سعادت ذکر شده است .(سوره شمس آیه 9)
در اسلام قیمت و ارزش مرد روی اخلاق و سجایای ارزنده او سنجیده میشود و در اهمیت آن همین بس که امام صادق (ع) فرمود: اگر به تو اعلام گردد که از عمرت بیش از دو روز باقی نمانده است , روز اول را به اخلاق و ادب اختصاص ده تا از آن برای مرگت استفاده کنی . و هم بنا بگفته استاد ابوالاعلی مودودی: اگر از من بخواهند تمام فلسفه دین اسلام را در دو کلمه خلاصه کنم میگویم ثبات اخلاق . و این اهمیت اخلاق را در اسلام نشان میدهد.
اخلاق , راز بعثت
آیات متعدد قرآن و روایات اسلامی نشان میدهند که از اهداف مهم بعثت ابنیاء و حتی راز بعثت پیامبر ما هدایت مردم و تهذیب اخلاق آنهاست . حدیث معروف نبوی را همه شنیده ایم که فرمود بعثت لاتمم مکارم الاخلاق من مبعوث شده ام که مکرمت های اخلاق را به اتمام و تکمیل رسانم و عملا دید ه ایم که رسول خدا در زندگی روزمره , در معاشرتها و برخوردها , در موضعگیری ها در قبال وقایع وجریانات , حتی در جنگها وستیزها الگوی اخلاق و یا قرآنی متحرک بود بگفته بزرگ مردی در تعالیم اخلاقی محمد (ص) همین کافی است که فرمود: احسن الناس ایمانا احسنهم خلقا: بهترین مردم در جنبه ایمان آنکسی است که در اخلاق بهترین باشد. و در اخلاقی بودن او همین بس که در فتح مکه همه مشرکان وزجردهنگان خود را بخشید و آنها را آزاد و رها اعلام فرمود.
انبیاء و در راس آنها پیامبر ما برای تعلیم حکمت , اجرای قانون الهی و نتفیذ آن در جامعه مبعوث شده اند ولی آنان مقدم بر تعلیم حکمت و تنفیذ قانون کوشیدند که مردم را آدم کنند و این امر از راه اخلاق . خلقیات در اسلام بر اساس روایات و هم بر مبنای دسته بندیهائی که بزرگان ما با توجه به روایات اخلاقی انجام داده اند مجموعه مباحث اخلاقی و آنچه که تحت عنوان خلقیات در اسلام ذکر میشوند شامل دو دسته اند: محاسن اخلاقی که برای حسن روابط اجتماعی , جلب منافع عموم , بهبود و امنیت حیات جمعی مطرحند مثل خیرخواهی عموم, رعایت و اجرای عدل در جامعه , احسان و صله رحم , سلام در حین معاشرت و برخورد , انفاق و انعام مردم , و ...... .
مکارم اخلاق که شامل مباحثی در زمینه معیارهای انسانیت و حاکی از بزرگواری طبع و تعالی روحانی هستند و روایات ما بیشتر به این قسمت تکیه دارند. حتی در سخنی از امام صادق (ع) آمده است که فرمود: شاگردان مکتب ما افرادی هستند که وارسته باشند و بزرگوار به مکارم اخلاقی متخلق باشند تا انسانهائی برتر بحساب آیند. توصیه هائی هم که در زمینه اخلاق در دست است در رابطه با مکارم اخلاق است . از جمله حدیثی است از رسول خدا (ص) که فرمود بر شما باد به رعایت مکارم اخلاقی زیرا که خدای عزوجل مر به آن مبعوث فرمود- مستدرک الوسایل.
اما اینکه مکارم اخلاق شامل چه مباحث و مسائلی است از امام صادق (ع) دراین باره پرسش شد. فرمودند که آن عبارتست از: عفو و گذشت از کسی که برتو ستم کرده , پیوند با کسی که از تو بریده عطا و بخشش به کسی که ترا محروم کرده و جاری کردن گفتار حق و استوار اگر چه به ضرورت باشد . روایات دیگری هم وجود دارد که در آن مکارم اخلاق را عبادت دانسته اند از: پارسائی , قناعت , نیکوکاری و احسان , راستگوئی, ادای امانت و....
دسته بندی مسائل اخلاقی
مسائل اخلاقی در روایات و هم بر اساس ملاحظه در آیات قرآن کریم به دو دسته تقسیم میشوند: مسائل فردی که در آن اصول و ضوابطی برای پیراستن فرد از رذائل اخلاقی , آراستن خود به فضائل , رعایت قواعد برا ی حفظ سلامت و بهداشت جسم و روان , تعدیل و کنترل غرائز است . مثل مراقبت در خوردن و آشامیدن , داشت صفاتی چون وفاء بعهد , محبت و اخلاص , تواضع , پرهیزاز غرور و خود پسندی و.... مسائل جمعی که در آن رعایت احوال دیگران مطرح است مثل نیکی به پدر و مادر , حمایت و هدایت مردم , تربیت فرزند , سرپرستی و احسان به یتیم , دوری از فحشاء و اکل به حرام دادم صدقات , تعاون به خیر, اصلاح جامعه , تکامل و تعاضداجماعی و .....
و ذکر این نکته ضروری است که در اخلاق آراستن خود به فضائل و انجام امور بر اساس نیت مطرح است که قوام و ارزش عمل به نیت و نیز نیت اساس عمل است .
فواید و آثار اخلاق
درباره این سئوال که اخلاق دارای چه فواید و آثاری است پاسخی در حد رساله ای جداگانه لازم است . ولی برای کامل بودن این اثرباز هم به مواردی دراین رابطه اشاره می شود:
اخلاق و ایمان : رابطه ای بین اخلاق و ایمان مطرح است بگونه ای که امام باقر (ع) فرمود ایمان کسی کاملتر است که خلق و خویش نیکوتر باشد . و امام صادق (ع) فرمود بدخلقی ایمان را تباه می کند همانگونه که سرکه عسل را.
احادیث و روایات دیگری نشان میدهند که محاسن اخلاق سبب پیوندی بین خدا و بندگان اوست .
اخلاق و عزت : اخلاق برای دارنده خود موجب عزت و آبرومندی است . چه بسیارند افرادی که تنها اخلاق عزیزشان کرده است و گرنه ازخود مالی و حتی دانشی که مورد بهره گیری مردم باشد ندارند. و برعکس چه بسیارند آنهائی که اخلاق بدو ناهموارشان موجبات خواری و سرافکندگی شان را فراهم ساخته است .
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 24
تعریف اخلاق
علم اخلاق عبارت است از فنى که پیرامون ملکات انسانى بحث مىکند، ملکاتى که مربوطبه قواى نباتى و حیوانى و انسانى اوست، به این غرض بحث میکند که فضائل آنها را از رذائلشجدا سازد و معلوم کند کدام یک از ملکات نفسانى انسان خوب و فضیلت و مایه کمال اوست، وکدامیک بد و رذیله و مایه نقص اوست، تا آدمى بعد از شناسائى آنها خود را با فضائل بیاراید، واز رذائل دور کند و در نتیجه اعمال نیکى که مقتضاى فضائل درونى است، انجام دهد تا دراجتماع انسانى ستایش عموم و ثناى جمیل جامعه را بخود جلب نموده، سعادت علمى و عملىخود را به کمال برساند.
دسته بندى مسائل اخلاقى
اخلاق نیک و بد در قرآن
اصول کلى، مسائل اخلاقى و طرق مختلف تهذیب نفس، مکتبها، انگیزهها و نتیجهها، به طور مشروح مورد بررسى قرار گرفت و رهنمودهاى مهم قرآن مجید در زمینه این مسائل در شکل تفسیر موضوعى بیان شد.
اکنون نوبت آن رسیده است که با استفاده از آن اصول کلى به سراغ تک تک «فضایل» و «رذایل» اخلاقى برویم و هر یک را در پرتو رهنمودهاى وحى و آیات مورد بررسى قرار دهیم.
عوامل شکلگیرى آن فضایل و رذایل، آثار و نشانهها، نتایج و عواقب خوب و بد هر یک، و بالاخره طرق مبارزه با رذایل اخلاقى و کسب فضایل را مورد بررسى قرار دهیم.
هنگام ورود در این بحث، در فکر فرو رفتیم که با استفاده از کدام نظم و ترتیب در این بحث پرتلاطم وارد شویم!
آیا باید روش فلاسفه یونان را در تقسیم اخلاق به چهار بخش(حکمت، عدالت، شهوت و غضب) قناعت کنیم؟ در حالى که نه هماهنگ با آیات قرآن است که ما در این بحثها در سایه آن حرکت مىکنیم و نه فى حد ذاته خالى از نقیصه یا نقیصههاست که در جلد اول به آن اشاره شد.
آیا فضایل و رذایل را طبق حروف الفبا ترتیب دهیم و بحثها را به این صورت پیش ببریم، در حالى که روش الفبایى در اینگونه مسایل غالبا از روش منطقى جدا مىشود و بحثها ناهماهنگ مىگردد.
آیا به سراغ سایر مکتبهاى شرق و غرب در مسایل اخلاقى برویم و نظم بحث را از آنها بگیریم؟! در حالى که هر کدام براى خود مشکل یا مشکلاتى دارند و اضافه بر این، ممکن نیست هماهنگ با تفسیر موضوعى قرآن در زمینه اخلاق گردد.
ناگهان به لطف پروردگار و با یک الهام درونى روش تازهاى به نظر رسید که برخاسته از خود قرآن و با الهام گرفتن از آن باشد و آن اینکه: مىدانیم قرآن مجید قسمت مهم مباحث اخلاقى و عملى را در لابلاى شرح تاریخ گذشتگان و اقوام پیشین آورده و به خوبى مجسم ساخته است که هر کدام از این رذایل و فضایل چه بازتابهاى وسیع و گستردهاى در جوامع انسانى دارد و عاقبت کار آنها به کجا مىرسد و انصافا قرآن از این نظر داد سخن داده که مسایل اخلاقى را در بوته آزمایشهاى عینى و خارجى قرار داده است تا نتیجهگیرى از آن براى هر خواننده و شنوندهاى بسیار سریع و عمیق باشد!
به همین دلیل فکر کردیم بهتر است معیار نظم مباحث را با توجه به شرایط ویژهاى که بر بحثهاى ما حاکم است، همان تواریخ قرآن مجید و معیارهاى حاکم بر آن بدانیم.
به تعبیر دیگر: نخستبه سراغ داستان آفرینش آدم و حوا و وسوسههاى شیطان و دور شدن آنها از بهشت مىرویم و رذایلى که سبب پیدایش ماجراى عبرتانگیز طرد شیطان از بساط قرب خداوند و محروم شدن آدم و حوا از بهشتشد را در طلیعه بحث قرار مىدهیم.
مىدانیم شیطان به خاطر «استکبار» و «خودخواهى» و «خود برتر بینى» و سپس «لجاجت» و «تعصب» از سجده بر آدم خوددارى کرد و از درگاه خدا رانده شد و آدم7 و حوا به خاطر «حرص» و «آز» تسلیم وسوسههاى بىمنطق دشمن خود - شیطان - شدند و در دام او افتادند.
بعد نوبتبه داستان «هابیل» و «قابیل» و صفات زشتى که انگیزه قتل هابیل شد مىرسد و به همین ترتیب به سراغ داستان نوح و ماجراهاى دیگر تاریخى، مخصوصا ماجراى قوم بنى اسرائیل و موسى7 مىرویم و در آینه زندگى انبیاى الهى فضایل و آثار آن را مىبینیم و در زندگى اقوام منحرف که گرفتار انواع مجازاتهاى الهى شدند آثار رذایل را مشاهده مىکنیم.
این روش هم جالب و شیرین است و هم با بحثهاى قرآنى سازگارتر مىباشد. اضافه بر این به بحثهاى فضایل و رذایل جنبه عینیت مىبخشد و آنها را در صحنه حس و تجربه قرار مىدهد.
کمال انسان از نظر دین
کتاب: مبادى اخلاق در قرآن، ص 51
نویسنده: آیت الله جوادى آملى
خداى سبحان کمال محض و کمالآفرین است؛ هر چه از او ظهور کند کامل است. عالم و آدم از او ظهور کرده و هر دو از مظاهر کمال حقند، هم کمال نفسى دارند و هم از کمال نسبى برخوردارند : «ما ترى فى خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل ترى من فطور» (1) همه ذرات عالم هستى به سوى کمال در حرکتند و مسیر امر الهى را طى مىکنند، خداى سبحان به آسمانها و زمین فرمود: خواسته یا ناخواسته به سوى من بیایید، گفتند ما خواهانیم و با طوع و رغبت مىآییم: «فقال لها وللأرض اتیا طوعا أو کرها قالتا أتینا طائعین» (2) . انسان نیز تافتهاى جدا بافته از جهان خلقت نیست، از این رو سعى مىکند با رسیدن به کمال مطلوب خود را با سایر مخلوقات وفق دهد وبا مجموعه جهان آفرینش هماهنگ سازد، راه هماهنگ شدن با نظام پیوسته جهان، در سیر به سوى کمال مطلوب، کسب فضایل اخلاقى است. اخلاق این توانایى را دارد که انسان متخلق را در این مسیر با این مجموعه هماهنگ کند، انسان نیز به طور طبیعى پذیراى چنین هماهنگى است و در مسیر کمال مطلق در حرکت است.
کمال در چیست؟
صاحبان علوم گوناگون، تفسیرهاى متنوع و متفاوتى از کمال انسان دارند. هر کسى کمال را در رشته علمى خاص خود مىداند؛ ولى آخرین سخن را کمالآفرین جهان هستى، خداى سبحان، مىگوید و چه کسى راستگوتر از اوست؟:
«و من أصدق من الله قیلا» (3) .
در علوم اعتبارى و قراردادى، صاحبان علوم ادبى، کسى را که در علومادبىجامع باشد، «کامل» مىنامند. آنان به کسى که لغت شناس ماهرودرفن لغت سرآمد باشد، «لغوى» و به کسى که در علم «اعراب» سرآمدباشد «نحوى» و به کسى که در فن شعر و قافیه و وزن شناسى ماهر باشد، «عروضى» و به کسى که جامع بین این رشتهها شده «ادیب کامل» مىگویند.
در علوم استدلالى، به کسى که در هندسه، ریاضیات و علوم تجربى، طبیعى و منطق سرآمد و ماهر باشد و با جمع این سه رشته بتواند در معارف الهیه، حقایق را به خوبى استنباط کند، «فیلسوف کامل» و
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 79
- تاریخ اداری قبل از اسلام ایران
در بررسی سازمان های اداری پیش ازاسلام ایران، توجه به دو نکته ی زیرین لازم به نظر می رسد :
آگاهی های ما از گذشته های تاریخی دور ایران بسیار اندک بوده و مبتنی است بر بررسی - های دو قرن نزدیک دانشمندان اروپایی و شرق شناسانی مانند « سیلوستر دوساسی » پایه گذار مطالعه های شرق شناسی فرانسه (1793) و برنوف ، کاشف مبانی علمی ( 1830 ) .
در ایران باستان مانند دیگر کشورهای جهان ، مردم زندگی ابتدائی داشته و پای بند اصول اخلاقی جامعه بوده و در نتیجه سازمان های اداری ساده و رئیسان قبیله ها ، مرجع داوری و حل اختلاف بوده اند که در این صورت ، مهمترین کار دولت جمع - آ وری مالیات ها به ساده ترین شکل خود بوده است .
1-1- دوره هخامنشیان
بررسی تاریخ تحول اداری ایران را با ورود آریان ها به فلات ایران شروع می کنیم و از مطالعه ی زندگی و سرگذشت بومیان این سرزمین صرف نظر می نمائیم .
آریان ها یا آریائی ها که شاخه ای ازمردمان هند و اروپائی بودند و درآسیای میانه زندگی می کردند ، در حدود دو هزار سال پیش از میلاد مسیح ، از گروه اصلی خود ، جدا شده و به سوی سرزمین ایران حرکت کردند و در این جا زندگی نوینی را آغاز نمودند .
سازمان اجتماعی آریان ها ، از روحانیون جنگ آوران و برزگران ترکیب یافته و اداره ی خانوارها ، بر قدرت پدر یا بزرگتر خانواده مبتنی بود . سلسله مراتب سازمان اجتماعی بدین ترتیب بود که از چند خانواده ، تیره ، از تعدادی تیره یا عشیره قبیله و از چند قبیله یک قوم به وجود می آمد ، که در یک ایالت زندگی می کردند . رئیس هر ایالت شاه و پادشاه ایران ، شاهنشاه خوانده می شد .
برابر نوشته های تاریخی ، در گذشته های دور ، مذهب و زبان آریان ها با هندی ها یکی بود . تا این که آن ها مذهب خود را جدا کرده و به وجود خیر و شّر اعتقاد پیدا کردند ، بدین ترتیب که خوبی هائی مانند : روشنائی ، باران و غیره را به خیر و بدی هائی مانند : تاریکی ، خشک سالی ، ناخوشی و مرگ را به شرّ نسبت می دادند . با گذشت زمان مذهب آن ها کامل تر شد و باور کردند که خداوند خوبی ها « اهورامزدا » و خدای « اهریمن » است .
در آن زمان زردشت پیامبر آن ها و اوستا کتاب مقدس او بود که گفته اند بیست و یک کتاب بوده و به خط طلا بر دوازده هزار پوست گاو نوشته شده بود که پس از پایان کار سلسله ی هخامنشی ، آن کتاب ها از میان رفته و قسمتی کوچکی از آن ها باقی مانده است .
در این دوران شاه مرکز قدرت ها بود ، امتیاز را او می داد ، قانون ها از او ناشی می شد ، فرمانده کل قوا بوده و رئیس کل تشکیلات کشوری به حساب می آمد ، رئیس مذهب نیز بود ، زیرا پادشاه هخامنشی خود را نماینده اهورامزدا ( خداوند ) در روی زمین می دانست . چنان که داریوش در سنگ نبشه ی نقش رستم می گوید : « چون اهورامزدا دید کار زمین مختل است آن را به من سپرد و من آن را به ترتیب صحیح در آوردم » .
گسترش و بزرگی امپراطوری هخامنشیان ( 550 تا 230 قبل از میلاد ) . مشکل ادرای و سازمانی تازه ای در زمینه ی برقراری ارتباط ، میان واحد های مختلف مملکتی به وجود آورد و کنترل سازمان های دولتی را که از مدیترانه به پنجاب و از نیل به ترکستان گسترده شده بود دشوار ساخت .
برای رفع این مشکل ، شبکه ی راهها به وجود آمد که پایتخت را به دورترین نقطه های مرزی مربوط می ساخت و در رشد بازرگانی داخلی و خارجی ایران ، تاثیر به سزایی داشت . اقتصاد پولی در ایران آغاز شد و نوعی تمرکز سیاسی و عدم تمرکز اداری ایجاد گردید ، بدین ترتیب که سیاست های مربوط به تمامی کشور در پایتخت گرفته می شد ، در حالی که تصمیم -های محلی به حکومت های محلی و ساتراپ ها سپرده شده بود .
پارسی ها ، بالا بردن سطح فرهنگ و تمدن سرزمین های تصرف شده را وظیفه خود می – دانستند و با مردمان آن ها به مهربانی رفتار می کردند و در ارائه ی خدمات عمومی مانند ایجاد راهها و شبکه های آبیاری پیش قدم بودند ، چنان که داریوش در تکمیل کانال نیل کوشش کرد
( 521 – 458 ق.م ) تا کشتی های بتوانند از مصر به ایران و هند ، رفت و آمد نمایند .
قابل ذکر است که بر روی استوانه ای از گل که در حدود 65 سال پیش در بین النهرین پیدا شده ، به خط بابلی و به فرمان کورش کبیر اولین منشور آزادی ملت ها نوشته شده است ، این فرمان در سال 550 ق.م صادر گردیده و به موجب آن یهودیان پس از70 سال اسیری به وطن خود بازگشتند که این رویداد در تورات نیز آمده است .
با توجه به آن چه که در بالا آمد و نوشته های گزنفون در کتاب تربیت کورش ، می توان برداشت کرد که پارسی ها به آموزش کارمندان ، پیش از ورود به سازمان و هم چنین آموزش
ضمن خدمت توجه داشته و شالوده ترفیع بر شایستگی و لیاقت کارکنان استوار بوده است .
در نهایت به نظر برخی از دانشمندان مدیریت ، ایرانیان باستان ، در مدیریت و اداره ی سازمان های بزرگ ، چنان استعداد و توانائی از خود نشان دادند که مقدونی ها ، عرب ها و مغول ها ، پس از پیروزی ناگزیر شدند که شغل های مهم و حساس مملکتی را به آنان بسپارند .
2-1- نظام اداری در زمان اشکانیان
حکومت هخامنشیان با کشته شدن داریوش در سال 330 ق.م پایان رسید و ایران به دست سلوکی ها افتاد ، در این دوره قانون های یونانی جانشین قانون های پیشین شد و داوری به - وسیله ی قاضی های یونانی انجام می گرفت . آنان در حدود یک قرن حکومت کردند ، تا این که در سال 250 پیش از میلاد ، با به قدرت رسیدن اشکانیان بر تسلط سلوکی ها خاتمه داده شد .
ترکیب حکومتی اشکانیان به گونه ای بود که کشورهای تابعه به دوشکل زیر اداره می شدند :
مملکت هائی که از طرف حکومت مرکزی برای آن ها پادشاه تعیین می شد .
کشورهائی که خود دارای پادشاه بوده و با حفظ استقلال داخلی تابع مرکز بودند .
اشکانیان با حفظ شکل ملوک الطوایفی آریان ها در حدود پنج قرن بر ایران حکومت کردند .
در حالی که در زمان هخامنشیان این سنت محدود شده و قدرت مرکزی که شاه در بالای آن بود بر تمامی مملکت جاری بود و شاید یکی از نقطه های ضعف حکومت هخامنشی تمرکز سیاسی بود که با روحیه ی عشیره ای آن زمان هماهنگ نبود ولی اشکانیان با حفظ آداب و رسوم قومی خود و قدرت مرکزی محدود ، تصمیم های مهم را با نظر دو مجلس خانوادگی و سنا ( شیوخ ) می گرفتند . مثلاً هنگام انتخاب پادشاه جدید این دو مجلس با هم می نشستند و شاه را انتخاب می کردند که در این حالت جمع دو مجلس را مهستان یا مغستان می نامیدند .
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 43
بخش اول
آداب و سنن پیامبر گرامى اسلام (1)
مبحث آداب و سنن نبی اکرم صلی الله علیه و آله دارای گستردگی فراوانی می باشد که در این مقاله به چند جنبه رفتاری ایشان می پردازیم. البته از آن جهت که باعث خستگی خوانندگان عزیز نشود آن را به سه قسمت تقسیم می نماییم.
روایاتى چند درباره پارهاى از سنن و آداب آن حضرت در معاشرت
از جمله سنن و آداب آن حضرت در امر نظافت و نزاهت
آداب آن جناب در سفر
روایاتى درباره آداب حضرتش در پوشاک و متعلقات آن
آداب آن حضرت در خوردنی ها و آشامیدنى ها
1ـ در معانى الاخبار به یک طریق از ابى هاله تمیمى از حسن بن على علیهماالسلام و به طریق دیگر از حضرت رضا، از آباء گرامیش از على بن الحسین از حسن بن على(ع) و به طریق دیگرى از مردى از اولاد ابى هاله از حسن بن على(ع) روایت شده که گفت: از دائى خود هند بن ابى هاله که رسول خدا را براى مردم وصف مىکرد تقاضا کردم که مقدارى از اوصاف آن حضرت را براى من نیز بیان کند، بلکه به این وسیله علاقهام به آن جناب بیشتر شود او نیز تقاضایم را پذیرفت و گفت:
رسول خدا(ص) مردى بود که در چشم هر بیننده، بزرگ و موقر مىنمود و روى نیکویش در تلألؤ چون ماه تمام و قامت رعنایش از قامت معتدل بلندتر و از بلند بالایان کوتاهتر بود، سرى بزرگ و مویى که پیچ داشت و اگر هم گاهى موهایش آشفته می شد شانه مىزد، و اگر گیسوان خود را بلند می نمود، از نرمه گوشش تجاوز نمىکرد. رنگى مهتابى و جبینى فراخ و ابروانى باریک و طولانى داشت و فاصله بین دو ابرویش فراخ بود، بین دو ابروانش رگى بود که در مواقع خشم از خون پر مىشد و این رگ به طورى براق بود که اگر کسى دقت نمىکرد خیال مىکرد دنباله بینى آن جناب است و آن حضرت کشیده بینى است، محاسن شریفش پُر پشت و کوتاه و گونههایش کم گوشت و غیر برجسته بود، دهانش خوشبو و فراخ و بیشتر اوقات باز و دندانهایش از هم باز و جدا و چون مروارید سفید، و گردنش در زیبائى چنان بود که تو گویى گردن آهو است، و از روشنى و صفا تو گویى نقره است، خلقى معتدل داشت. فاصله بین دو شانهاش زیاد و به اصطلاح چهار شانه بود. بند دستهایش کشیده و محیط کف دستش فراخ و استخوان بندى آن و استخوان بندى کف پایش درشت بود. سرا پاى بدنش صاف و استخوانهایش باریک و بدون برآمدگى بود، و گودى کف پا و دستش از متعارف بیشتر و دو کف قدمش محدب و بیشتر از متعارف برآمده، و هم چنین پهن بود، به طورى که آب بر آن قرار مىگرفت، وقتى قدم برمىداشت تو گویى آن را از زمین مىکند و به آرامى گام برمىداشت و با وقار راه مىپیمود، و در راه رفتن سریع بود، و راه رفتنش چنان بود که تو گویى از کوه سرازیر مىشود، و وقتى بجائى التفات مىکرد با تمام بدن متوجه مىشد، چشمهایش افتاده یعنى نگاهش بیشتر به زمین بود تا به آسمان، و آن قدر نافذ بود که کسى را یاراى خیره شدن بر آن نبود، و به هر کس برمىخورد در سلام از او سبقت مىجست.
راوى گفت پرسیدم: منطقش را برایم وصف کن، گفت: رسول خدا(ص) دائما با غصهها قرین و دائما در فکر بود و یک لحظه راحتى نداشت، بسیار کم حرف بود و جز در مواقع ضرورت تکلم نمىفرمود، و وقتى حرف می زد کلام را از اول تا به آخر با تمام فضاى دهان ادا مىکرد، این تعبیر کنایه است از فصاحت، و کلامش همه کوتاه و جامع و خالى از زوائد و وافى به تمام مقصود بود. خُلق نازنینش بسیار نرم بود، به این معنا که نه کسى را با کلام خود مىآزرد و نه به کسى اهانت مىنمود، نعمت در نظرش بزرگ جلوه مىنمود، اگر چه هم ناچیز مىبود، و هیچ نعمتى را مذمت نمىفرمود، و در خصوص طعام ها مذمت نمىکرد و از طعم آن تعریف هم نمىنمود، دنیا و ناملایمات آن هرگز او را به خشم در نمىآورد، و وقتى که حقى پایمال مىشد از شدت خشم کسى او را نمىشناخت، و از هیچ چیزى پروا نداشت تا آن که احقاق حق مىکرد، و اگر به چیزى اشاره مىفرمود با تمام کف دست اشاره مىنمود، و وقتى از مطلبى تعجب مىکرد دستها را پشت و روى مىکرد و وقتى سخن مىگفت انگشت ابهام دست چپ را به کف دست راست مىزد، و وقتى غضب مىفرمود، روى مبارک را مىگرداند در حالتى که چشم ها را هم مىبست، و وقتى مىخندید خندهاش تبسمى شیرین بود به طورى که تنها دندان هاى چون تگرگش نمایان مىشد.
صدوق(علیه الرحمه) در کتاب مزبور مىگوید: تا اینجا روایت ابى القاسم بن منیع از اسماعیل بن محمد بن اسحاق بن جعفر بن محمد بود، و از این پس تا آخر روایت عبد الرحمن است، در این روایت حسن بن على(ع) مىفرماید: تا مدتى من این اوصاف را که از دایى خود شنیده بودم از حسین(ع) کتمان مىکردم، تا این که وقتى برایش نقل کردم، دیدم او بهتر از من وارد است، پرسیدم تو از که شنیدى، گفت من از پدرم امیرالمؤمنین (ع) از وضع داخلى و خارجى رسول خدا(ص) و هم چنین از چگونگى مجلسش و از شکل و شمایلش سؤال کردم، آن جناب نیز چیزى را فروگذار نفرمود.
امام حسین(ع) براى برادر خود چنین نقل کرد که: من از پدرم از روش رفتار رسول خدا(ص) در منزل پرسیدم، فرمود: به منزل رفتنش به اختیار خود بود، و وقتى تشریف مىبرد، وقت خود را در خانه به سه جزء تقسیم مىکرد، قسمتى را براى عبادت خدا، و قسمتى را براى به سر بردن با اهلش و قسمتى را به خود اختصاص مىداد، در آن قسمتى هم که مربوط به خودش بود، باز به کلى قطع رابطه نمىکرد، بلکه مقدارى از آن را بوسیله خواص خود در کارهاى عامه مردم صرف مىفرمود، و از آن مقدار چیزى را براى خود ذخیره نمىکرد. از جمله سیره آن حضرت این بود که اهل فضل را با ادب خود ایثار مىفرمود، و هر کس را به مقدار فضیلتى که در دین داشت احترام مىنمود، و حوائج شان را برطرف مىساخت، چون حوائج شان یکسان نبود، بعضى را یک حاجت بود و بعضى را دو حاجت و بعضى را بیشتر، رسول خدا(ص) با ایشان مشغول مىشد و ایشان را سرگرم اصلاح نواقص شان مىکرد، و از ایشان درباره امورشان پرسش مىکرد، و به معارف دینیشان آشنا مىساخت، و دراین باره هر خبرى که مىداد دنبالش مىفرمود : حاضرین آن را به غائبین برسانند، و نیز مىفرمود: حاجت کسانى را که به من دسترسى ندارند به من ابلاغ کنید، و بدانید که هر کس حاجت اشخاص ناتوان و بى رابطه با سلطان را نزد سلطان برد، و آن را برآورده کند، خداى تعالى قدمهایش را در روز قیامت ثابت و