لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 12
دنیا در نهج البلاغه
دنیای مذموم:
معمولاً اینگونه برداشت می شود که اسلام علاقه به دنیا را مذموم داشته است. امّا اگرهدف از علاقه ، مربوط به ارتباط عاطفی است نمی تواند سخن صحیحی باشدزیراکه خداوند متعال انسان رابا یک سری ازعلائق وعواطف وتمایلات آفریده است واین ها جزء سرشت اوست وانسان خودش اینها راکسب نکرده است. پس این علایق زاید وعبث نیستند زیرا که خداوندهیچ چیز را بیهوده نیافریده است. می توان گفت که انسان ازطریق همین عواطف وعلایقش می تواند ارتباط با جهان داشته باشد وسپس به تکامل برسد .
پس منظورازعلاقه به دنیا چه چیز است؟ منظور ازعلاقه وتعلق به دنیا این است که انسان وابسته به امورمادی شود و دراصطلاح دراسارت دنیاقرارگیرد. اسلام چنین نظر دارد که رابطه انسان ودنیا مثل رابطه کشاورزی است بامزرعه ودنیا جایگاه تکامل بشراست .
خصوصیت انسان این است که به دنبال کمال مطلوب بوده ودرجستجوی چیزی است که اورابه منتهای آرزویش برساندواو همه چیزش بشود . اینجا است که اگرراهنمایی نباشدانسان دچاراشتباه می شود یعنی این علاقه تبدیل به وابستگی به دنیا می شود. پس چنین دنیایی مورد مذمّت قرار گرفته است زیرا ابدی وجاودانی دردنباله ی این جهان، آخرت است که آنچه رادراین دنیاانجام داده ایم ثمره اش را درآنجا خواهیم دید ودیگراین که ارزش انسان بالا تراست ازاین که اسیر دنیا شود.1
حضرت علی (علیه السلام) می فرمایند : خوب خانه ای است دنیا، امّا دنیا برای کسی است که آن راخانه ی خود نداند.2 منظور حضرت این است که انسان وابسته ی به دنیا نشود و به دنیا به این دید بنگرد که توشه ای رابرای آخرت بردارد.
خوبیها وزیبائیهای دنیا ازنظر امام علی (علیه السلام) :
امام می فرمایند: همانا دنیا سرای راستی برای راست گویان وخانه تندرستی برای دنیا شناسان وخانه ی بی نیازی برای توشه گیران وخانه ی پند برای پند آموزان است، دنیا سجده گاه دوستان خدا، نمازگاه فرشتگان الهی، فرود گاه وحی خدا، جایگاه تجارت دوستان خدا است که در آن رحمت خدا را به دست آوردند وبهشت را سود بردند چه کسی دنیا را نکوهش می کند ؟ وجدا شدنش را اعلام داشته وفریاد زد که ماندگار نیست وازنابودی خود واهلش خبر داده است؟ وحال آن که دنیا بابلای خودبلاهارانمونه آورد، وبا شادمانی خود به آنان شادمانی رساند . درآغاز شب بسلامت گذشت امّا درصبح گاهان بامصیبتی جانکاه باز گشت تا مشتاق کند وتهدید نماید وبترساند وهشدار دهد . پس
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : پاورپوینت
نوع فایل : .ppt ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد اسلاید : 31 اسلاید
قسمتی از متن .ppt :
اعتبار نهج البلاغه
روشهای اعتبار سنجی
الف) سبک شناسی
ب) مصدر شناسی
ج) مؤلف شناسی
الف) سبک شناسی
سعدی: خدا کشتی آنجا که خواهد برد
وگر ناخدا جامه بر تن درد
فردوسی: برد کشتی آنجا که خواهد خدای
وگر جامه بر تن درد ناخدای
1ـ ابن خشاب (567 ق)
«... قال [مصدق بن شبیب] فقلت له إن کثیرا من الناس یقولون إنها من کلام الرضی فقال: أنّى للرضی و لغیر الرضی هذا النفس و هذا الأسلوب قد وقفنا على رسائل الرضی و عرفنا طریقته و فنه فی الکلام المنثور و ما یقع مع هذا الکلام فی خل و لا خمر.
(شرح نهج البلاغه، ج1، ص205)
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 15
اخلاق در نهج البلاغه
آیت الله مشکینى سپاس خداى عظیم را که به ما وجود، عنایت کرد و نعمت عقل و خرد، مرحمت فرمود. سپاس او را که به ما نعمت ایمان داد. و درود ما به روان انبیاء بزرگ الهى، رابطین بین الله و مخلوق. و درود به روان پاک شهداى تاریخ، از اولین شهید تا شهداى امروز و این ساعت. درود به رهبر کبیر انقلاب و درود بر ملت شریف ایران. سخن گفتن در اطراف کتابى مانند نهج البلاغه انسانى عظیم، همانند امیر المؤمنین على (ع)، خاصه براى فردى مثل بنده، کار مشکلى است. لکن براى این که فتخار حضور در جلسه منتسب به آن مولا را داشته باشم، حاضر شدم. موضوع صحبت ما «اخلاق در نهج البلاغه» است. این جمله بدین معناست که بگوییم این کتاب شریف یا صاحب این کتاب راجع به «اخلاق» و «علم اخلاق» چه نظرى دارد، و آیا در این کتاب، راجع به «اخلاق» صحبتى شده است یا نه، و این کتاب توجه به علم «اخلاق» دارد یا نه و اگر این کتاب ناظر به «اخلاق» است، در چه حدودى راجع به این علم یا این موضوع سخن گفته است. تشخیص این معنا که این کتاب، در باره «اخلاق» چه گفته، ابتداء توقف دارد به این که معناى اخلاق را به نحو اجمال تصور کنیم، و از این تصور، تصدیق این معنا که این کتاب در باره «اخلاق» چه نظر دارد، روشن مىشود. اخلاق، جمع «خلق» است. روان انسان، حالات و ملکاتى دارد و اخلاقعبارت از «ملکات روان» است. تشخیص اخلاق، توقف دارد به این که سه موضوع را انسان تصور کند: «روان»، «اخلاق» و «غرض». «روان» انسان، عبارت است از روح انسانى. ابتدا باید به نحو اجمال، سخنى از روان گفته شود و سپس از مفهوم اخلاق که عارض بر «روان» است و آن گاه در این که این عوارض بر این موضوع چه نتایجى دارد. این سه جمله را اگر بتوانم عرضه بدارم، توجه کتاب نهج البلاغه به اخلاق، روشن خواهد شد. انسان، داراى روانى است. من و شما داراى جوهرهاى هستیم غیر از جسم، به نام «روان» که در کتاب الهى و در اخبارى که به دست ما رسیده، در باب آن، سخن گفته شده است. گاهى از این جوهره، تعبیر به «روح» شده، تعبیر به «نفس» شده، تعبیر به «قلب» شده، تعبیر به «صدر» شده و تعبیر به «عقل» شده است. یعنى «روان» شما و روح شما پنج تا اسم دارد. این «روان» شما را گاهى «روح» مىگویند، به این تناسب که بدن شما را او زنده نگه داشته و او سبب حیات بدن شماست. پس او «روح» است: «لانّ الرّوح ما به الحیاة الشّیى». روان شما یک نام دیگرش «نفس» است. شما همان «روان» اید. حقیقت شما عبارت از «روان» شماست. شما آن «روان» تان هستید و آن «روان» شمایید. نفس عبارت از حقیقت شیء است. حقیقت شما همان «روان» شما است. و وقتى که آن حقیقت پیدا شد، شما پیدا شدهاید و تا آن حقیقت باقى است، شما باقى خواهید بود. فلذا روان شما گر چه ازلى نیست ولى ابدى هست، ازلى نیست، یعنى از اوّل آن وقتى که خدا هست، روان شما نیست. خداوند روان شما را خلق کرده است، روان شما حادث است، اما همین روان شما ابدى و همیشگى است: خُلِقْتُم لِلْبَقاء وَ لا لِلْفَناء. اى بشر خیال نکن که براى مرگ آفریده شدهاى تو براى بقا و جاودانگى آفریده شدهاى. این شما که همیشه هستید، آن روان شماست و الّا این بدن، این لباس چند روزه روان، این لباس را خواهید کند و از این جهان به جهان دیگر خواهید رفت. آن روان را «نفس» مىگویند، زیرا که شما آنید و آن، عین شماست. این روان را «قلب» نیز مىگویند. یکى از نامهاى روان شما قلب است، زیرا حرکت شما، سکون شما، قلب و انقلاب شما، و تمام حرکتهاى شما معلول آن است. پس اوست که مقلب است، اوست که سرتا پا حرکت است. نام روانتان بدین مناسبت «قلب» است. یکى از نامهاى شما و روان شما «صدر» است، زیرا در حقیقت آن است که در میان سینه شما است، در اینجا، اسم ظرف بر مظروف اطلاق شده است. یکى از نامهاى روان شما «عقل» است. «عقل» به معناى قوّه آمده است، ولى در اینجا به معناى مدرک است. یعنى وقتى شما درک مىکنید، مىفهمید، قدرت فهم دارید، کلیات را درک مىکند، آن روان شماست که درک مىکند. بنا بر این شما جوهرهاى دارید به نام روان، به نام روح، به نام نفس، به نام قلب، به نام صدر و به نام عقل. آن جوهره اوصافى دارد. تا حال یک بعد از سه بعد اخلاق، عرض شد. اما این روان شما، بر طبق تحقیق علماى اخلاق، داراى اوصاف و حالات و ملکاتى است. یعنى روان شما چنان است که حالتى و صفتى به سادگى عارض آن مىشود و بزودى از بین مىرود. مثل این که از کسى خوشتان مىآید، ساعت دیگر از او بدتان مىآید. حبّ و بغض از حالات روان شماست. برخى از اوصاف روان شما، به نام «حالات» خوانده مىشود. اما برخى دیگر «ملکات» است، یعنى همیشه هست. به این زودى پیدا نمىشود و بزودى هم زایل نمىشود. این اوصاف پایدار را «ملکات» مىگویند. شما روحتان داراى «ملکه» یعنى عوارض دائمى است. این ملکات انسانى است که «اخلاق» نامیده مىشود. علما در باره این ملکات، سخنها گفتهاند، و ملکات روانى انسان را به چندین قسم، تقسیم کردهاند. بعضى از ملکات شما «موروثى» و بعضى «اکتسابى» است. امام صادق مىفرماید: «فمنه موروثى و منه کسبى». این ملکات، برخى طبیعى و فطرى شماست و خداوند این خاصیت و خوى و ملکه را در روان شما قرار داده است. بعضى از صفات شما کسبى است، زحمت مىکشید، فعالیت مىکنید تا این صفت روانى را پیدا مىکنید. قسم دیگر از ملکات، رذائل و فضائل است. برخى از ملکات شما عبارت از فضائل نفس شماست، جمال روح شماست. زیبائى قیافه روان شما عبارت از فضائلاخلاقى است. برخى از ملکات، رذائل است، صفتهاى زشت است، قیافه کریه روح است. بحث «اخلاق» عبارت از بحث در همین ملکات است.آیا انسان مىتواند اخلاق فاضله را تحصیل کند، ملکات پسندیده را پیدا کند و آیا مىتواند ملکات زشت را از خودش دور کند انسان کامل، انسانى است که بکوشد و در خود، ملکات فاضله را ایجاد کند. و آن را که بنحو طبیعى موجود است، تقویت کند. و انسان کامل، انسانى است که بکوشد و آن رذائل را در خود تضعیف کند و تا مىتواند از بین ببرد. وقتى که انسان کوشید و به آنجا رسید هر چه ملکه فاضله بود بدست آورد، و هر چه رذائل بود از خود دور کرد، آن جاست که یک انسان ملکوتى مىشود و مصداق: «خلیفة اللَّه فى الأرض» مىشود انسان مسجود ملائکه مىشود، انسان آسمانى مىشود، انسانى مىشود که در مراحل انسانیت تکامل پیدا کرده است. همین مکارم اخلاق است که اگر انسان بکوشد و آن را کسب کند، مصداق بیان پیامبر بزرگ (ص) مىشود که مىفرماید: «بعثت لأتمّم مکارم الاخلاق»: من براى این برانگیخته شدم و انبیاء براى این معنا به سوى بشر فرستاده شدند که روان آنها را در اخلاق، تکامل بخشند، ملکات آنها را ملکات فاضله کنند، رذائل را از وجودشان دور کنند، تا آنجا که آنان خلیفه الهى گردند. تصور نشود، تنها جانشین الله، جدّ اعلاى ما، حضرت آدم بود، همه ما جانشین الله مىتوانیم باشیم، همه ما خلیفة الله مىتوانیم بشویم. مگر روایت به ما نمىگوید: «تخلّقوا باخلاق اللّه و تأدّبوا باداب اللّه.» اى انسان تو والاتر از این هستى که در این دنیا، در این جهان پست بمانى و علاقهمند به دنیا گردى. تو باید پرواز کنى، متخلق به اخلاق الهى بشوى. بالجمله، بعد دوم اخلاق، عبارت از تشخیص
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 15
اخلاق در نهج البلاغه
آیت الله مشکینى سپاس خداى عظیم را که به ما وجود، عنایت کرد و نعمت عقل و خرد، مرحمت فرمود. سپاس او را که به ما نعمت ایمان داد. و درود ما به روان انبیاء بزرگ الهى، رابطین بین الله و مخلوق. و درود به روان پاک شهداى تاریخ، از اولین شهید تا شهداى امروز و این ساعت. درود به رهبر کبیر انقلاب و درود بر ملت شریف ایران. سخن گفتن در اطراف کتابى مانند نهج البلاغه انسانى عظیم، همانند امیر المؤمنین على (ع)، خاصه براى فردى مثل بنده، کار مشکلى است. لکن براى این که فتخار حضور در جلسه منتسب به آن مولا را داشته باشم، حاضر شدم. موضوع صحبت ما «اخلاق در نهج البلاغه» است. این جمله بدین معناست که بگوییم این کتاب شریف یا صاحب این کتاب راجع به «اخلاق» و «علم اخلاق» چه نظرى دارد، و آیا در این کتاب، راجع به «اخلاق» صحبتى شده است یا نه، و این کتاب توجه به علم «اخلاق» دارد یا نه و اگر این کتاب ناظر به «اخلاق» است، در چه حدودى راجع به این علم یا این موضوع سخن گفته است. تشخیص این معنا که این کتاب، در باره «اخلاق» چه گفته، ابتداء توقف دارد به این که معناى اخلاق را به نحو اجمال تصور کنیم، و از این تصور، تصدیق این معنا که این کتاب در باره «اخلاق» چه نظر دارد، روشن مىشود. اخلاق، جمع «خلق» است. روان انسان، حالات و ملکاتى دارد و اخلاقعبارت از «ملکات روان» است. تشخیص اخلاق، توقف دارد به این که سه موضوع را انسان تصور کند: «روان»، «اخلاق» و «غرض». «روان» انسان، عبارت است از روح انسانى. ابتدا باید به نحو اجمال، سخنى از روان گفته شود و سپس از مفهوم اخلاق که عارض بر «روان» است و آن گاه در این که این عوارض بر این موضوع چه نتایجى دارد. این سه جمله را اگر بتوانم عرضه بدارم، توجه کتاب نهج البلاغه به اخلاق، روشن خواهد شد. انسان، داراى روانى است. من و شما داراى جوهرهاى هستیم غیر از جسم، به نام «روان» که در کتاب الهى و در اخبارى که به دست ما رسیده، در باب آن، سخن گفته شده است. گاهى از این جوهره، تعبیر به «روح» شده، تعبیر به «نفس» شده، تعبیر به «قلب» شده، تعبیر به «صدر» شده و تعبیر به «عقل» شده است. یعنى «روان» شما و روح شما پنج تا اسم دارد. این «روان» شما را گاهى «روح» مىگویند، به این تناسب که بدن شما را او زنده نگه داشته و او سبب حیات بدن شماست. پس او «روح» است: «لانّ الرّوح ما به الحیاة الشّیى». روان شما یک نام دیگرش «نفس» است. شما همان «روان» اید. حقیقت شما عبارت از «روان» شماست. شما آن «روان» تان هستید و آن «روان» شمایید. نفس عبارت از حقیقت شیء است. حقیقت شما همان «روان» شما است. و وقتى که آن حقیقت پیدا شد، شما پیدا شدهاید و تا آن حقیقت باقى است، شما باقى خواهید بود. فلذا روان شما گر چه ازلى نیست ولى ابدى هست، ازلى نیست، یعنى از اوّل آن وقتى که خدا هست، روان شما نیست. خداوند روان شما را خلق کرده است، روان شما حادث است، اما همین روان شما ابدى و همیشگى است: خُلِقْتُم لِلْبَقاء وَ لا لِلْفَناء. اى بشر خیال نکن که براى مرگ آفریده شدهاى تو براى بقا و جاودانگى آفریده شدهاى. این شما که همیشه هستید، آن روان شماست و الّا این بدن، این لباس چند روزه روان، این لباس را خواهید کند و از این جهان به جهان دیگر خواهید رفت. آن روان را «نفس» مىگویند، زیرا که شما آنید و آن، عین شماست. این روان را «قلب» نیز مىگویند. یکى از نامهاى روان شما قلب است، زیرا حرکت شما، سکون شما، قلب و انقلاب شما، و تمام حرکتهاى شما معلول آن است. پس اوست که مقلب است، اوست که سرتا پا حرکت است. نام روانتان بدین مناسبت «قلب» است. یکى از نامهاى شما و روان شما «صدر» است، زیرا در حقیقت آن است که در میان سینه شما است، در اینجا، اسم ظرف بر مظروف اطلاق شده است. یکى از نامهاى روان شما «عقل» است. «عقل» به معناى قوّه آمده است، ولى در اینجا به معناى مدرک است. یعنى وقتى شما درک مىکنید، مىفهمید، قدرت فهم دارید، کلیات را درک مىکند، آن روان شماست که درک مىکند. بنا بر این شما جوهرهاى دارید به نام روان، به نام روح، به نام نفس، به نام قلب، به نام صدر و به نام عقل. آن جوهره اوصافى دارد. تا حال یک بعد از سه بعد اخلاق، عرض شد. اما این روان شما، بر طبق تحقیق علماى اخلاق، داراى اوصاف و حالات و ملکاتى است. یعنى روان شما چنان است که حالتى و صفتى به سادگى عارض آن مىشود و بزودى از بین مىرود. مثل این که از کسى خوشتان مىآید، ساعت دیگر از او بدتان مىآید. حبّ و بغض از حالات روان شماست. برخى از اوصاف روان شما، به نام «حالات» خوانده مىشود. اما برخى دیگر «ملکات» است، یعنى همیشه هست. به این زودى پیدا نمىشود و بزودى هم زایل نمىشود. این اوصاف پایدار را «ملکات» مىگویند. شما روحتان داراى «ملکه» یعنى عوارض دائمى است. این ملکات انسانى است که «اخلاق» نامیده مىشود. علما در باره این ملکات، سخنها گفتهاند، و ملکات روانى انسان را به چندین قسم، تقسیم کردهاند. بعضى از ملکات شما «موروثى» و بعضى «اکتسابى» است. امام صادق مىفرماید: «فمنه موروثى و منه کسبى». این ملکات، برخى طبیعى و فطرى شماست و خداوند این خاصیت و خوى و ملکه را در روان شما قرار داده است. بعضى از صفات شما کسبى است، زحمت مىکشید، فعالیت مىکنید تا این صفت روانى را پیدا مىکنید. قسم دیگر از ملکات، رذائل و فضائل است. برخى از ملکات شما عبارت از فضائل نفس شماست، جمال روح شماست. زیبائى قیافه روان شما عبارت از فضائلاخلاقى است. برخى از ملکات، رذائل است، صفتهاى زشت است، قیافه کریه روح است. بحث «اخلاق» عبارت از بحث در همین ملکات است.آیا انسان مىتواند اخلاق فاضله را تحصیل کند، ملکات پسندیده را پیدا کند و آیا مىتواند ملکات زشت را از خودش دور کند انسان کامل، انسانى است که بکوشد و در خود، ملکات فاضله را ایجاد کند. و آن را که بنحو طبیعى موجود است، تقویت کند. و انسان کامل، انسانى است که بکوشد و آن رذائل را در خود تضعیف کند و تا مىتواند از بین ببرد. وقتى که انسان کوشید و به آنجا رسید هر چه ملکه فاضله بود بدست آورد، و هر چه رذائل بود از خود دور کرد، آن جاست که یک انسان ملکوتى مىشود و مصداق: «خلیفة اللَّه فى الأرض» مىشود انسان مسجود ملائکه مىشود، انسان آسمانى مىشود، انسانى مىشود که در مراحل انسانیت تکامل پیدا کرده است. همین مکارم اخلاق است که اگر انسان بکوشد و آن را کسب کند، مصداق بیان پیامبر بزرگ (ص) مىشود که مىفرماید: «بعثت لأتمّم مکارم الاخلاق»: من براى این برانگیخته شدم و انبیاء براى این معنا به سوى بشر فرستاده شدند که روان آنها را در اخلاق، تکامل بخشند، ملکات آنها را ملکات فاضله کنند، رذائل را از وجودشان دور کنند، تا آنجا که آنان خلیفه الهى گردند. تصور نشود، تنها جانشین الله، جدّ اعلاى ما، حضرت آدم بود، همه ما جانشین الله مىتوانیم باشیم، همه ما خلیفة الله مىتوانیم بشویم. مگر روایت به ما نمىگوید: «تخلّقوا باخلاق اللّه و تأدّبوا باداب اللّه.» اى انسان تو والاتر از این هستى که در این دنیا، در این جهان پست بمانى و علاقهمند به دنیا گردى. تو باید پرواز کنى، متخلق به اخلاق الهى بشوى. بالجمله، بعد دوم اخلاق، عبارت از تشخیص
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 6
صفات متّقین در نهج البلاغه
محسن قرائتى در باره کسى مىخواهم سخن بگویم که بدرستى او را نمىشناسم، و در باره چیزى مىخواهم حرف بزنم، که خود فاقد آن هستم: على (ع) و تقوى. بحث من تشریح بخشى از خطبه (193 نهج البلاغه صبحى...
محسن قرائتى
در باره کسى مىخواهم سخن بگویم که بدرستى او را نمىشناسم، و در باره چیزى مىخواهم حرف بزنم، که خود فاقد آن هستم: على (ع) و تقوى.
بحث من تشریح بخشى از خطبه (193 نهج البلاغه صبحى صالح و خطبه 184 فیض) معروف به خطبه همّام است که صفات متّقین را بیان مىدارد. در چگونگى ایراد این کلام حضرت، گفته مىشود که همّام- یکى از اصحاب پرهیزکار امیر المؤمنین- از ایشان درخواست کرد که متّقین را براى او توصیف نمایند. حضرتش از این امر طفره رفت. لکن همّام اصرار بسیار نمود، تا آنکه حضرت لب به سخن گشود. و به نظر من، این خطبه، همچون آئینهایست پیش روى مؤمنین، تا خود را با معیارهاى متّقین مقایسه کنند.
خطبه، با ذکر مقدّمه کوتاهى پیرامون استغناء حق تعالى از آفرینش خلق، و این که نه معصیت هیچ بندهاى براى خداوند ضرر دارد، و نه طاعت هیچکس منفعتى براى حق تعالى مىآورد، آغاز مىشود. سپس خطبه چنین ادامه مىیابد: «فالمتّقون فیها هم أهل الفضائل». تعبیر خاص حضرت (هم أهل الفضائل) مىرساند که فقط آنهائى داراى فضیلتاند که متّقى باشند. در بینش اسلامى اساس فضیلت و برترى، تقوى است: یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ. نه نژاد ونه زبان و نه قومیّت، هیچیک ملاک برترى نیست. در نماز هم ما نمىگوئیم السّلام علینا و على ایرانیها بلکه مىگوئیم السّلام علینا و على عباد اللّه الصّالحین.
«منطقهم الصّواب». پیامبر اکرم (ص) فرمود: «لسانک سبع إن أطلقته أکلتک» زبان تو درنده است، اگر این زبان درنده را آزاد و رها کنى ترا مىبلعد. و باز از پیامبر اکرم (ص) نقل شده که فرمود: «لا بشىء أحقّ بطول السّجن من اللّسان»: هیچ چیز براى زندانى شدن (و براى طولانىتر شدن زندانش) شایستهتر از زبان نیست.
«و ملبسهم الاقتصاد» لباس و پوشش میانه روانه را، ما در سیره پیامبر اکرم (ص) و أئمه هدى بروشنى مىیابیم. در حدیث است که: «کان رسول اللّه (ص) یلبس اللّیّن تارة و الخشن أخرى» پیامبر اکرم گاه لباس نرم مىپوشیدند، و گاه لباس خشن. نه همیشه لباس نرم مىپوشیدند و نه همیشه لباس خشن. زیرا اگر همیشه انسان مقیّد به لباس نرم باشد نشانه راحت طلبى و ناز پروردگى اوست، و اگر همیشه هم لباس خشن بپوشد ممکن است نشانه شهرت طلبى و ریا باشد. قال على (ع): اللبس ما لا تشتهر.
بهر حال «ملبس اقتصاد»- آن گونه که از سیره معصومین (ع) فهمیده مىشود- استفاده از پوشاک است بعنوان «آلت»، بگونهاى که این آلت و وسیله، فرد را از «هدف» و غایت متعالى خویش منصرف و منحرف نکند. خواه لباس نرم و خواه لباس خشن، هیچکدام براى انسان هدف و بت نشود. و حتى این اصل اختصاصى به لباس ندارد، در سایر لوازم زندگى نیز چنین است. مرکب پیامبر اکرم گاه «براق» است و گاه «حمار».
«و مشیهم التّواضع»: انسان متّقى در سادهترین امور خود نیز دقّت نظر دارد.
حتّى راه رفتن و مشى انسان متّقى، همراه با تواضع و متانت است. (حال راه رفتن بمعناى پیاده روى باشد و یا بمعناى موتور سوارى و ماشین سوارى، بهر حال فرقى نمىکند).
قرآن کریم نیز در نصایح لقمان به فرزند، بعنوان پندى از سلسله حکمتهاى الهى لقمان، مىفرماید: «وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللَّهَ. لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ» . ملاحظه مىشود که حتى راه رفتن انسان چنانچه از سر تکبّر و نخوت باشد، مورد خشم پروردگار است. و هم چنین در جاى دیگر مىفرماید: «وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولًا. کُلُّ ذلِکَ کانَ سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً» که گوئى در این آیات، خطاب قرآن کریم به کسانى است که از سر تکبّر پاى بر زمین مىکوبند و گردن فرازانه راه مىروند.
مىفرماید: اى انسان متکبّر، این چنین پاى بر زمین نکوب که تو آن قدر ضعیفى که هرگز نمىتوانى زمین را با پاى کوفتن خود سوراخ کنى. و هر قدر که گردن برافرازى نمىتوانى از کوههاى سر بفلک کشیده بالاتر روى.
قرآن کریم باز در جاى دیگر ضمن تشریح صفات بندگان شایسته خدا (عباد الرّحمن) مىفرماید: «الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً» «غضّوا أبصارهم عمّا حرّم اللّه علیهم» از دیگر صفات متّقین، این که چون نگاهشان به چیز حرامى مىافتد، چشمان خویش را از آن بر مىگردانند.
امام صادق (ع) در حدیثى پیرامون چشمهاى مؤمنین در قیامت فرمودند: «کلّ عین باکیة یوم القیمة إلّا ثلاثة أعین» تمام چشمها در قیامت گریاناند بجز سه چشم: عین غضّت عن محارم اللّه»، اول، چشمى که از محارم خداوند اجتناب کند. و عین سهرت فی طاعة اللّه، دوم، چشمى که در اطاعت خدا و براى رضاى او بیدارى بکشد. و عین بکت فی جوف اللیّل، سوم، چشمى که از خوف خدا در دل شبها مىگرید.
«وقفوا أسماعهم على العلم النّافع لهم» از دیگر مشخصههاى متّقین، آن است که گوشهاى خود را به هر سخن و صوت لغو و مضرّى نمىسپارند، بلکه آنرا وقف سخنان آموزنده، و علومى که نافع آنها باشد، مىکنند. از امیر المؤمنین (ع) در روایت آمده است: «الفکر فی غیر الحکمة هوس» حتى تفکّر کردن هم در امورى که مفید و مطابق با حکمت نیست، نوعى هوس است. و قرآن کریم نیز از کسانى که علومى غیر نافع و لغو را فرا مىگیرند انتقاد مىکند . «و متّقى مقیّد است که بر اساس نیازهاى فردى و جمعى مورد قبول مکتبش، رشته علمى و تحصیلى خود را تعیین کند. و در کلمات منقول از رسول اکرم (ص) نقل شده است که حضرتش مىفرمود: اللّهم إنّی أعوذ بک من علم لا ینفع» خدایا، بتو پناه مىبرم از علمى که بىفایده باشد. براى روشن شدن این که علم نافع چه خصوصیاتى و چه تقسیماتى دارد، روایتى را از امام کاظم (ع) نقل مىکنیم که فرمودند: ریشههاى علم نافع چهار تاست.
اول- أن تعرف ربّک: علمى که به تو کمک کند تا پروردگارت را بهتر بشناسى.
دوم- أن تعرف ما صنع بک: علمى که به تو بصیرت و بینائى کافى عطا کند، تا بتوانى قدرت نمائى حق تعالى را در آفرینش خود ملاحظه کنى. و لذا از امام صادق (ع) نقل شده است: «از لوازم توحید و خداشناسى کامل، آگاهى از علم تشریح و اندام شناسى است». بخصوص چنانچه انسان در خصوصیّات روحى و روانى و عصبى خویش مطالعه نماید، با صناعات بسیار بدیعى مواجه مىگردد.
سوم- أن تعرف ما أراد منک: از جمله علم نافع آنست که بکمک آن بتوانى فلسفه آفرینش خویش را بفهمى. و بدانى که پروردگارت ترا براى چه هدفى آفریده است، تا با شناخت هدف خلقت خویش، تنها طریق عبودیّت حق تعالى را بپیمائى.
چهارم- أن تعرف ما یخرجک من دینک: از جمله علم نافع آنست که بدانى چه عواملى ترا از دینت خارج مىکند و باعث گمراهى و فساد تو مىشود.
پس مادامى که علم و دانش، حد اقل یکى از این فوائد را براى انسان بدنبالنداشته باشد، علم نافعى نیست که مورد تأئید امام کاظم (ع) باشد: اول- خدا شناسى. دوم- انسان شناسى. سوم- خط شناسى. چهارم- گناه شناسى.
و سپس حضرتش در جاى دیگرى از این کلام، صفات دیگرى را براى متّقین بر مىشمارند: «عظم الخالق فی أنفسهم فصغر ما دونه فی أعینهم» خداوند در دلهاى ایشان بسیار گرانقدر و عظیم است، و جز خدا، همه چیز در نزد ایشان کوچک و حقیر است. این جمله حضرت مرا بیاد یک تشبیهى مىاندازد: تا کنون سوار هواپیما شدهاید آیا دیدهاید که چگونه هر چه بیشتر او مىگیرید، زمین و آنچه در آن است، در چشمتان کوچک و کوچکتر مىشود... حرکت تکاملى یک انسان متّقى، و اوج گیرى او بسوى کمال مطلق هم، دنیا و ما سوى اللّه را در دیدگان او لحظه به لحظه حقیرتر و پستتر مىکند. (صغر ما دونه فی أعینهم) تا آنجا که دیگر هیچ قدرت و عظمتى در جهان نمىیابند، مگر قدرت و عظمت حق تعالى (عظم الخالق فی أنفسهم) و لذا است که آن پیرمرد متّقى و آن عارف کامل، در حالى که تمام دنیا در تحت سیطره بى چون و چراى آمریکاى جهان خوار دست و پا مىزند، این ابر قدرت را به هیچ مىگیرد. و بى کمترین ترسى از شکست، پرچم مبارزه با او را بر مىدارد، و با صداى بلند در جهان اعلام مىکند که: «آمریکا هیچ غلطى نمىتواند بکند». امام امّت این جمله را نه از روى سیاست و یا قدرت، بلکه از اثر «معرفت باللّه» مىگوید.
در نزد انسان متّقى تنها و تنها خدا بزرگ است. و غیر او همه حقیر و ناچیزند.
«قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ» بگو خدا و بس و دیگر باقى را بحساب نیاور. و بزرگ بودن خداوند را، یک فرد مسلمان همه روزه چندین بار تکرار میکند: اللّه اکبر، یعنى خدا بزرگتر از همه دیدنیها و همه شنیدنیها و تمامى توصیفاتى است که در قلم و بیان آدمى مىگنجد. (أکبر من أن یوصف).«قلوبهم محزونة» دلهاى مؤمنین همیشه داراى نوعى حزن است. انسان پرهیزگار هیچ گاه دچار آن چنان سرخوشى و سرمستى و بى خودى نمىگردد که سبک سرانه از یاد آخرت و خسران واقعى غافل گردد. انسان متّقى همیشه نگران آنست که عمر خویش را در چه مسیرى سپرى کرده است (فی ما أفنى عمره) در دعاى ماه رجب مىخوانیم: «خاب الوافدون على غیرک، و خسر المتعرّضون إلّا لک» باختند آنها که به غیر تو دل بستند. و زیان کردند آنها که روى بسوى غیر تو نمودند. و من فراموش نمىکنم که مرحوم آیة اللّه مطهرى همیشه تأکید مىکردند که این جمله را زیاد بخوان. خواهران و برادران بسیارند کسانى که کتاب مىنویسند، زحمت مىکشند، پول خرج مىکنند و... امّا بدانید اگر هدف غیر خدا باشد، همه این تلاشها پوچ است و عبث. راضى کردن خداوند کار دشوارى نیست. او «سریع الرضا» است. آیا خدایان متفرّق و متعدد را بهتر مىتوان اطاعت کرد یا خداوند یگانه قهار را «أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ» بنا بر این متّقین محزوناند و حزنشان براى آنست که چرا نتوانستهاند آن گونه که باید باشند.
«و شرورهم مأمونة» از نشانههاى متّقین این است که انسانها از دست و زبان آنها در اماناند و شرّشان به کسى نمىرسد. المسلم من سلم المسلمون من یده و لسانه. و در باره زبان آدمى گفتهاند: «قلیل جرمه و کثیرة جرمه» جرماش کوچک است امّا جرائماش بسیار است. «وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ» واى بر هر نکوهش گر عیب جوى. مؤمن با تقوى، نیش زبان و آزارش به کسى نمىرسد. و خداوند به رسولش فرمود که اگر براى طعنه زنندگان و تمسخر گران، هفتاد بار هم استغفار کنى، خداوند آنها را نمىبخشد «إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ». «أجسادهم نحیفة» متّقین، شکم پرست و پرخور و تن پرور نیستند. قناعت مىکنند و زیاد روزه مىگیرند.
«حاجاتهم خفیفة» انسان متّقى، از آرزوهاى دور و دراز پرهیز مىکند.
حاجات مادّى متّقین همیشه کم و اندک است.
«صبروا ایّاما أعقبتهم راحة طویلة» انسان متّقى مىداند که در این چند روز کوتاه زندگى دنیائى صبر مىکند، تا در آخرت آسایش طولانى و جاودانى را بدست آورد. «لا خیر فی لذّة من بعده النّار».
«أرادتهم الدّنیا فلم یریدوها» دنیا و زیباییهایش به ایشان رو مىآورد و در پیش چشمانشان خود را مآراید، لکن ایشان فریب این زیباییهاى موقّت و پوچ را نمىخورند. در باره دنیا گفتهاند که مانند سایه مىماند، چنانچه پشت به او کردى و به راه خود ادامه دادى، او بدنبال تو مىآید، امّا چنانچه رو به او نموده در پىاش دویدى، او ترا بدنبال خویش مىکشاند.
«أمّا اللّیل فصافوّن أقدامهم» در نیمههاى شب که مردم در بستر آرمیدهاند، متّقین خواب را بر خویش حرام مىکنند، و در سجدهگاههاى خویش به عبادت پروردگارشان مىپردازند.
و قرآن کریم در بارهشان فرموده: «تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ. فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ» . و آن قدر سجده کردن به درگاه خداوند، ارزش دارد که پیامبر اکرم (ص) فرمود «هر کس مىخواهد با من محشور گردد، در پیشگاه خداوند سجدههاى طولانى نماید».
امیر المؤمنین (ع) در جاى دیگرى از همین خطبه، پیرامون متّقین چنین مىفرماید: لا یرضون من أعمالهم القلیل و لا یستکثرون الکثیر. متّقین چنیناند که هرگز عمل خویش را بزرگ نمىپندارند و بدان راضى نمىگردند. امروزه ما بهترین نمونه زنده این صفت را در اخلاق امام امت مىیابیم، ایشان در عین آنکه رهبرعظیمترین تحوّل جهان در عصر حاضر هستند، مىگویند «اى کاش منهم یک پاسدار بودم»، و یا مىگویند «رهبر ما آن طفل سیزده ساله است...» ویژگى انسان متقّى آنست که نه تنها از مدح و ثناى دیگران نسبت بخودش، خوشحال نمىگردد، بلکه ناراحت هم مىشود زیرا او واقعا عمل خویش را در پیشگاه خداوند قلیل مىداند (إذا ذکر أحدهم خاف من ما یقال له). معروف است که مرحوم آیة اللّه بروجردى، با آن همه زحماتى که در راه اسلام متحمل شد و آن همه خدماتى که به جامعه مسلمین نمود، و آن همه کتابخانه و مسجد و مستشفى و مراکز علمى که تأسیس کرد، و آن همه طلاب ارزشمندى که تحویل جامعه تشیّع داد، در لحظه مرگ مىگریست و مىگفت که من اکنون در حال رفتن هستم امّا دستم تهى است... قرآن کریم کسانى را که اعمال بى ارزش خویش را مستحق حمد و ستایش مىدانند نکوهش مىکند: «لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَفْرَحُونَ بِما أَتَوْا وَ یُحِبُّونَ أَنْ یُحْمَدُوا بِما لَمْ یَفْعَلُوا فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَةٍ مِنَ الْعَذابِ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ» .
«فمن علامة أحدهم انّک ترى له قوّة فی دین» از علامات متّقین اینست که نسبت به معتقدات دینىشان قدرتمند و استوارند. تزلزل در ایشان راهى ندارد.
قرآن کریم کسانى را که چون خیرى به ایشان مىرسد و منافعى ظاهرى بدست مىآورند خوشحال میشوند، و در هنگام دشوارىها بیتابى و ناسپاسى میکنند ملامت میکند: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ، فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ» متّقین بر اساس منافع آنى و مادّى خود، نسبت به دین گرایش ندارند، بلکه اساس دیندارى آنها بر ایمان استوار است.
«و حرصا فى علم» انسان متّقى در تحصیل علم حریص است، و هیچگاهخود را فارغ التحصیل نمىداند. خداوند به رسولش مىگوید تو نیز از علم بیشتر بىنیاز نیستى، وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً «و قصدا فی غنى» در حال غنى و ثروتمندى، میانه روى را ترک نمىکنند. و براى ثروتمند شدن هم حریص نیستند.
«و تجمّلا فی فاقة» متّقین در شرایط دشوار مادّى هم شکیبا و متعادل هستند. و هرگز ظاهر موقّر و آراسته خویش را تبدیل به کهنه ملبسى مندرس نمىکنند. در حدیث است که پیامبر اکرم در یکى از غزوات دستور تهیه غذا براى لشکر اسلام را دادند. و فرمودند که یک دیگ غذا بگذارند و 9 دیگ آب جوش.
و هنگامى که علّت را جویا شدند، فرمودند: «چنین مىکنم تا لشکریان دشمن گمان نکنند که مسلمین اندک و فقیرند». مؤمن چنان از لحاظ مادّى زندگى مقتصدانه و متعادلى دارد که دیگران گمان میکنند او ثروتمند است، بخاطر آنکه هر لحظه دست نیاز بسوى این و آن دراز نمىکند. (یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ) «و صبرا فی شدّة» در هنگامه بلایا و مشکلات، پایدارى و ایستادگى و صبر پیشه میکند و بیتابى و فزع از خود نشان نمىدهد. قرآن کریم این گونه انسان را ملامت میکند که اذا مسّه الشّر جزوعا بلکه انسانى را تصویر و تأیید میکند که تربیت الهى شده باشد بطورى که در برابر مصائب و مشکلات، با صبر و متانت، ایستادگى میکند: «وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» «و نشاطا فی هدى» انسان متّقى در هدایت نشاط دارد. (چه آنکه کسىاو را هدایت کند و چه آنکه خود منشأ هدایت دیگران واقع شود) بخلاف منافقین که از مشخصاتشان آنست که «لا یَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلَّا وَ هُمْ کُسالى». منافق اگر هم نمازى بخواند در حال کسالت مىخواند زیرا در طریق هدایت، نشاطى ندارد.
انسان پرهیزکار، نه تنها عبادات را بارى بر دوش خویش نمىداند، بلکه به تعبیر روایات، انسان متّقى در مساجد مانند ماهى در دریاست.
پیامبر اکرم (ص) فرمود: «أفضل النّاس من عشق العبادة» برترین مردم آن است که