واضی فایل

دانلود کتاب، جزوه، تحقیق | مرجع دانشجویی

واضی فایل

دانلود کتاب، جزوه، تحقیق | مرجع دانشجویی

تحقیق درباره حضرت یحیی

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 4

 

عنایت از خداوند جهان حال از یحیی برگویم داستان

خواست چون آن زکریا از خدا نزد محراب و مناجات و دعا

تا خدای عزیز و دادگر بخشد او را از کرامت یک پسر

کرد یزدان هم دعایش مستجاب داد فرزندی همه خیر و صواب

نام او را هم خدا یحیی نهاد اهل زهد و اهل ایمان و سداد

حضرت یحیی(علیه‌السلام) یکی از پیامبران بنی اسرائیل است، که نام مبارکش پنج بار در قرآن مجید آمده است.

وی پنج هزار و پانصد و هشتاد و پنج سال بعد از هبوط آدم(علیه‌السلام) متولد شد. نام پدرش «زکریا بن برخیا» و نام مادرش «اشیاع» از نوادگان حضرت یعقوب(علیه‌السلام) می‌باشد. چنانکه قبلا ذکر شد او در اثر دعای پدرش، که از خدا فرزند خواست، متولد گردید. ولادتش خارق عادت بود، زیرا زکریا(علیه‌السلام) در آن موقع پیر وناتوان و زنش فرتوت و نازا بود. در اینکه چرا یحیی(علیه‌السلام) را بدین نام خوانده‌اند؟ اختلاف نظر وجود دارد، بعضی می‌گویند، چون خداوند نازایی مادرش را به وسیله تولد او شفا بخشید او را یحیی نامیدند.عده‌ای می‌گویند: خداوند قلب او را به وسیله ایمان زنده کرد و گروهی دیگر معتقدند: چون خداوند قلب او را به وسیله نبوت زنده و شاداب فرمود.

حیی(علیه‌السلام) اولین کسی است که به این اسم نامیده شد و احدی قبل از او، بدین اسم نامیده نشده است. سرانجام پس از سی سال زندگانی شهید شد، و در مسجد جامع آموی دمشق دفن شد.

پیامبری یحیی(علیه‌السلام) و ویژگی‌های وی

ضرت یحیی(علیه‌السلام) در کودکی به مقام نبوت رسید و این از امتیازات اوست،‌چون اولین کسی بود که در سنین کودکی به پیامبری رسید. پروردگار عالم به او دستور داد:که با قوت و قدرت، احکام تورات را در میان مردم اجرا کند. لذا وی پس از پدر بزرگوارش زمام رسالت را به عهده گرفته و در تعمیم و گسترش آیینش از هیچ تلاشی مضایقه نکرد.

او مروج آیین موسی(علیه‌السلام)بود، وقتی که عیسی، به مقام نبوت رسید به او ایمان آورد و مروج آیین حضرت مسیح(علیه‌السلام) گردید.

یحیی(علیه‌السلام) بر اثر پاکزیستی و رابطه تنگاتنگ با خدا، مقامش به جایی رسید که خداوند او را به داشتن شش خصلت برجسته ستوده و سپس بر او سلام می‌کند.

او در همان کودکی از پارسایان و شایستگان و صلحا بود، و هرگز دلبستگی به دنیا نداشت، او در عصر پدرش زکریا(علیه‌السلام) به مسجد بیت المقدس وارد شد و احبار و رهبانان (علمای یهود) بیت المقدس را در لباس‌ها و شب کلاه‌های بلند پشمینه مشاهد کرد، که با وضع دلخراشی خود را به دیوار مسجد بسته‌اند و مشغول عبادت هستند.

یحیی(علیه‌السلام) با دیدن آن منظره نزد مادرش آمده و از او خواست تا برای او نیز جامه‌ای همانند آنان تهیه نماید تا به بیت المقدس درآمده و همراه علمای عابد بنی اسرائیل به عبادت و ریاضت مشغول باشد.

ابتدا پدرش زکریا(علیه‌السلام) با خواست او مخالفت ورزید چرا که عقیده داشت، او هنوز بسیار خردسال است، اما یحیی(علیه‌السلام) از پدرش پرسید: آیا کسانی کوچکتر از من، دیده از این جهان فرو نبسته‌اند؟‌

حضرت زکریا(علیه‌السلام) که شوق فرزندش را دید از همسرش خواست، تا برای او لباسی همانند رهبانان تهیه نماید، مدتی از عبادت یحیی(علیه‌السلام) در بیت‌المقدس گذشت، تا آنکه از شدت عبادت و شب زنده‌داری به استخوان پاره‌ای تبدیل گشت... .

یحیی(علیه‌السلام) شهید راه امر به معروف و نهی از منکر

قرآن مجید درباره شهادت یحیی(علیه‌السلام) چیزی نگفته است، ولی روایات مختلفی در این زمینه وارد شده.

از جمله نوشته‌اند: هیرودیس حاکم و پادشاه فلسطین(بیت المقدس) عاشق «هیرودیا» دختر برادرش شد و تصمیم گرفت با وی ازدواج کنند. اقوام و خویشان او به این کار راضی بودند.این خبر به یحیی(علیه‌السلام) رسید، وی اعلام کرد که: «این کار حرام و باطل و بر خلاف دستور تورات است.» و شروع به مبارزه کرد. فتوای او دهان به دهان به همه رسید، هیرودیا پس از شنیدن این مطلب، طوری دل هیرودیس را ربود، که او را وادار به قتل یحیی(علیه‌السلام) کرد، به دستور شاه حضرت یحیی (علیه‌السلام) را سر بریدند و سرش را پیش «هیرودیس» و معشوقه‌اش «هیرودیا» آوردند. وقتی که سر مقدس یحیی(علیه‌السلام) را از بدن جدا نمودند، قطره‌ای از خونش به زمین ریخت و هر چه خاک بر روی آن ریختند، خون در حال جوشش از میان خاک بیرون می‌آمد و تلی از خاک به وجود آمد، ولی خون از جوشش نیفتاد و تلی سرخ دیده می‌شد. طولی نکشید که «بخت النصر»قیام کرد و بر بنی اسرائیل مسلط شد از سبب جوشیدن خون پرسید؟

هیچ کس ندانست، گفتند: مردی پیر هست او می‌داند. چون او را طلبید و از او پرسید، او از پدر و جد خود قصه حضرت یحیی(علیه‌السلام) را نقل کرد و گفت: مدتی قبل، پادشاه این منطقه حضرت یحیی (علیه‌السلام) را کشت و سرش را از بدن جدا کرد، خون او به زمین چکیده و همچنان آن خون می‌جوشد. بخت النصر گفت: آنقدر از مردم اینجا بکشم تا خون از جوشیدن باز ایستد.دستور داد هفتاد هزار نفر را بر روی آن خون کشتند، تا خون از جوشیدن ایستاد..محل دفن حضرت یحیی(علیه‌السلام)

اکنون سر مبارک حضرت یحیی(علیه‌السلام) در داخل شبستان مسجد اموی شام (مسجد جامع دمشق) در نیمه شرقی آن قرار گرفته و مقام شریف به صورت مربع و بر بالای مقام، گنبدی سبز رنگ نصب گردیده است.در حالی که بدن مبارکش در حوالی دمشق در محلی به نام «زبدانی» در مسجد «دلم» مدفون می‌باشد. در آثار این مصیبت بزرگ آمده است: که زمین و آسمان و ملائکه بر شهادت یحیی (علیه السلام) چهل شبانه روز گریان شد، و خورشید نیز به مدت چهل روز در هاله‌ای از سرخی خون، طلوع و افول می‌کرد، همانطوری که در شهادت امام حسین (علیه‌السلام) چنین بود.



خرید و دانلود تحقیق درباره  حضرت یحیی


مقاله درباره داستان عقبه و نقشه قتل پیغمبر اسلام

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 8

 

داستان عقبه و نقشه قتل پیغمبر اسلام

حلبى در کتاب سیره خود و واقدى در کتاب مغازى و دیگر از مورخین سنى و شیعه با مختصر اختلافى از حذیفة بن یمان و دیگران روایت کرده‏اند که گروهى از منافقان توطئه کردند تا در مراجعت از تبوک پیغمبر اسلام را به قتل رسانده و به اصطلاح ترور کنند به این ترتیب که در یکى از گردنه‏هایى که سر راه است شتر آن حضرت را رم دهند تا رسول خدا(ص)را به دره افکند و در بسیارى از روایات است که آنها دوازده نفر بودند هشت تن از قریش و چهار تن از مردم مدینه (1) و به هر ترتیب تصمیم خود را براى این کار قطعى کردند و از آن سو خداى تعالى به وسیله جبرئیل جریان توطئه آنها را به اطلاع رسول خدا(ص)رسانید و پیغمبر اسلام چون به گردنه نخست رسید به لشکریان دستور داد هر که مى‏خواهد از وسط بیابان عبور کند چون بیابان وسیع است،ولى خود آن حضرت مسیرش را از بالاى دره قرار داد و عمار بن یاسر را مأمور کرد تا مهار شتر را از جلو بکشد و به حذیفه نیز دستور داد از پشت سر شتر بیاید.

شب هنگام بود و رسول خدا(ص)تا بالاى دره آمد بود،منافقانى که قبلا خود را آماده کرده تا نقشه خود را عملى سازند جلوتر خود را به اطراف آن گردنه رسانده و براى آنکه شناخته نشوند سر و صورت خود را با پارچه‏اى بسته بودند،همین که شتر به بالاى گردنه رسید چند تن از آنها از عقب خود را به شتر پیغمبر رساندند،رسول‏خدا(ص)به آنها نهیبى زد و به حذیفه فرمود:

ـبا عصایى که در دست دارى به روى شتران ایشان بزن.

حذیفه پیش رفت و عصاى خود را به روى شتران آنها زد و آنان که پیش خود حدس زدند پیغمبر خدا از طریق وحى از توطئه آنها با خبر شده دچار وحشت و رعب شدند و درنگ را جایز ندانسته گریختند و در نقلى است که رسول خدا(ص)بر آنها نهیب زد و آنها گریختند.

و در سیره حلبیه است که شتر آن حضرت را نیز رم دادند و شتر از جا پرید و قسمتى از بار خود را نیز انداخت،در این وقت رسول خدا خشمناک شده به حذیفه دستور داد با عصاى سرکج خود که از آهن بود مرکبهاى آنها را از پیش رو بزند و آنها فرار کردند و بسرعت خود را به پایین کوه رسانده و در میان لشکریان خود را گم کردند و چون حذیفه بازگشت پیغمبر(ص)از او پرسید.

آنها را شناختى؟عرض کرد:

ـشترانشان را شناختم که یکى از آنها شتر فلانى و آن دیگر شتر فلانکس بود ولى خود آنها سر و صورتشان بسته بود و در تاریکى شب گریختند و من آنها را نشناختم!

فرمود:مى‏دانى چه کار داشتند و منظورشان چه بود؟

عرض کرد:نه.

فرمود:اینها نقشه کشیده بودند تا به دنبال من به بالاى گردنه بیایند و شتر مرا رم دهند و مرا به دره بیفکند!ولى خداوند مرا از توطئه آنها با خبر ساخت،حذیفه عرض کرد:اى رسول خدا!آیا دستور نمى‏دهى گردن آنها را بزنند؟

فرمود:خوش ندارم که مردم بگویند:محمد شمشیر در میان اصحاب و یاران خود نهاده است!

و طبق روایت مرحوم طبرسى(ره)در اعلام الورى پیغمبر(ص)نام یک یک آنها را براى حذیفه و عمار ذکر فرمود و سپس به آن دو دستور داد آن را مکتوم بدارند و به دیگران نگویند. (2)

یک مسلمان نمونه

عبد الله مزنى از مسلمانان نمونه‏اى بود که در مکه دعوت پیغمبر اسلام را پذیرفت و به دین اسلام در آمد،وقتى قبیله‏اش مطلع شدند که وى مسلمان شده او را تحت فشار قرار دادند تا دست از اسلام بردارد و از هر سو کار را بر او سخت گرفتند اما عبد الله همه دشواریها را تحمل مى‏کرد و از آیین مقدس خود دست برنداشت،عمویش که سمت سرپرستى او را بر عهده داشت براى آنکه وى را به زانو درآورده تا تسلیم شود جامه او را بیرون آورد و پوشش او منحصر به یک پارچه مویى و خشن گردید که خطهاى سفیدى در آن بود،اما عبد الله باز هم تحمل نمود و آن پارچه را دو قسمت کرد قسمتى را به کمر بست و قسمت دیگر را به شانه خود انداخت و دیگر نتوانست در مکه توقف کند و خود را به مدینه و نزد رسول خدا(ص)رسانید و به خاطر همان دو قطعه پارچه پشمین به«ذو البجادین»معروف شد،چون«بجاد»در لغت به معناى پارچه مویى خطدار و خشن است.

ذو البجادین در این جنگ شرکت کرده بود و چون به تبوک رسیدند نزد رسول خدا(ص)آمده گفت :اى رسول خدا درباره من دعا کن تا شهادت روزى من گردد!پیغمبر فرمود:پوست درختى براى من بیاور و چون آورد آن را به بازوى عبد الله بست و گفت:

«اللهم حرم دمه على الکفار».

[خدایا خون او را بر کافران حرام گردان!]عبد الله با تعجب گفت:اى رسول خدا من که این را نخواستم!

فرمود:وقتى براى جنگ با دشمنان دین در راه خدا بیرون آمدى و تب تو را گرفت و همان تب سبب مرگ تو گردید تو شهید هستى!

عبد الله دیگر چیزى نگفت و چند روزى گذشت که ناگهان عبد الله تب کرد و به‏دنبال آن تب از دنیا رفت.

نیمه شبى بود که برخى از مجاهدان و سربازان دیدند در قسمتى از بیابان و کنار خیمه لشکریان آتشى افروخته شده و رفت و آمد و جنب و جوشى در روشنایى آتش به چشم مى‏خورد،عبد الله بن مسعود گوید:حس کنجکاوى مرا وادار کرد به نزدیک آن روشنایى بروم و ببینم چه خبر است؟و چون نزدیک آمد پیغمبر اسلام را مشاهده کرد که با چند تن از اصحاب مشغول کندن قبرى هستند تا جنازه ذو البجادین را در آن دفن کنند و چون قبر تمام شد خود پیغمبر به میان قبر رفت و به اصحاب فرمود:برادرتان را نزدیک آورید و سپس جنازه او را بغل کرد و به پهلو روى زمین قبر خوابانید آن گاه دست به دعا برداشت و گفت:

«اللهم انى امسیت راضیا عنه فارض عنه».

[خدایا من از این مرد خوشنود و راضى هستم تو نیز از او راضى باش.]

عبد الله بن مسعود گوید:من در آن وقت آرزو کردم که اى کاش من به جاى ذو البجادین بودم !

بازگشت از تبوک و داستان مسجد ضرار

در فصول گذشته شمه‏اى از کارشکنى‏هاى منافقان مدینه را در پیشرفت اسلام نقل کردیم،اینان در هر بار با شکست رو به رو مى‏شدند و غالبا وحى آسمانى موجب رسوایى و سرافکندگى و کشف توطئه آنان مى‏گردید،این بار به فکر افتادند براى پیاده کردن نقشه‏هاى خائنانه خود از همان نام دین و اسلام استفاده کنند و بدین منظور مسجدى در محله قبا بنا کنند و در زیر پوشش دین،محافل خود را در آنجا تشکیل دهند و مرکزى براى اجتماع هم مسلکان و طرح نقشه‏هاى خود داشته باشند.

کسى که بیشتر در بناى این مسجد کوشش داشت و به فکر این نقشه خطرناک افتاد،شخصى به نام ابو عامر راهب بود که خود در مدینه نبود ولى از خارج به وسیله نامه‏ها و پیامهایى که براى منافقان مى‏فرستاد،رهبرى آنها را به عهده داشت.

ابو عامر پدر همان حنظله غسیل الملائکة بود که شرح فداکارى و ایمان وسرانجام شهادت جانگداز او را در جنگ احد پیش از این ذکر کردیم،ابو عامر که در سلک مسیحیان به سر مى‏برد در همان اوایل ورود اسلام به مدینه بناى مخالفت با اسلام و کارشکنى را در مدینه گذارد و چون نتیجه‏اى نگرفت و مطرود مسلمانان و مردم مدینه گردید به مکه رفت و از آتش افروزان جنگ احد و احزاب و از همان افرادى بود که در تحریک قریش و دشمنان اسلام به جنگ با مسلمین فعالیت زیادى داشت و با پیشرفت اسلام در جزیرة العرب و فتح مکه به طائف رفت و از آنجا نیز به شام گریخت ولى از فعالیتهاى تخریبى خود دست بردار نبود.

ابو عامر در ضمن نامه‏اى که به منافقان نوشته بود دستور بناى این مسجد را در محله قباء داده بود و آنها نیز دستورش را عملى کرده و مسجد مزبور را ساختند و هنگامى که رسول خدا (ص)عازم تبوک بود پیش آن حضرت آمده معروض داشتند:

ـاى رسول خدا ما براى بیماران و پیران و افراد زمین‏گیرى که نمى‏توانند براى نماز به مسجد جامع بیایند و بخصوص در شبهاى زمستانى،سردى هوا و دورى راه مانع حضور آنها در مسجد قباء است مسجدى ساخته‏ایم و میل داریم شما بدانجا بیایید و با خواندن یک نماز در آن مسجد آن را افتتاح فرمایید!

پیغمبر فرمود:من اکنون در جناح سفر هستم و اگر ان شاء الله از این سفر بازگشتم بدانجا خواهم آمد.

اکنون که رسول خدا(ص)باز مى‏گشت در نزدیکى مدینه به آن حضرت خبر دادند که مسجد مزبور به اتمام رسیده و مرکز اجتماع منافقان گردیده است.رسول خدا(ص)به دستور پروردگار متعال از همان خارج شهر پیش از ورود به مدینه،دو نفر از قبیله عمرو بن عوف را فرستاد تا آن مسجد را که خداى تعالى«مسجد ضرار»نامید ویران کنند و این بناى بظاهر مقدس را که در واقع به صورت مرکز دسته‏بندیهاى سیاسى علیه اسلام و مسلمین در آمده و کانونى براى ایجاد دو دستگى میان مسلمانان شده بود با خاک یکسان سازند.

و از آن پس براى چندى به صورت مزبله و محل اجتماع زباله و کثافات در آمد و منافقان نیز از آن پس نتوانستند مرکزى براى خود ترتیب دهند و پس از دو ماه نیزمرگ رئیس و بزرگ آنها یعنى عبد الله ابى پیش آمد و یکسره تشکیلات آنها را به هم زد،به شرحى که ان شاء الله در جاى خود ذکر خواهد شد.

سرنوشت سه تن متخلفان از جنگ

چنانکه پیش از این اشاره شد هنگامى که لشکر اسلام به سوى تبوک حرکت مى‏کرد جمعى از منافقان به بهانه‏هاى مختلف از رفتن به همراه لشکریان تعلل کردند و سرانجام هم نرفتند و پس از مراجعت رسول خدا(ص)نیز به نزد آن حضرت آمده و براى نرفتن خود عذرها تراشیده و قسمها خوردند و پیغمبر اسلام نیز موظف بود در ظاهر گفتار آنها را قبول کند و باطن کارشان را به خدا واگذارد،ولى گروهى هم بودند که با اجازه پیغمبر اسلام و یا بدون کسب اجازه آن حضرت حرکت خود را موکول به بعد کردند و به خاطر سر و صورت دادن به کارها و ضبط محصول



خرید و دانلود مقاله درباره داستان عقبه و نقشه قتل پیغمبر اسلام


مقاله درباره داستان شبحی در اپرا (ترجمه شده)

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 8

 

آن ها قبل از اپرا ، در مزان اجرای اپرا و بعد از اپرا دربارة شبح صحبت کردند. ولی خیلی ارام صحبت می کردند و قبل از حرف رشدن پشت سرشان را نگاه می کردند .

وقتی اپرا ستمام شد ، دخترها به رختکن شان بازگشتند . نا گهان آنها صدای کس را در راهرو شنیدند ، و خانم گری ، مادر مگ به داخل اتاق دویذ . او زنی بود . چاق ، با رفتاری مادرانه و چهره ای قرمز و شاداب . اما آن شب صورتش سفید بود.

او گریه کنان گفت : (( آه دخترا ، ژوزف مرده ! شما میدونین که او خیلی سپاین سدر چهارمین طبقه زیرصحنه نمایش کار می کرد . کارکنان دیگر صحنه ، جسد اونو یک ساعت پیش اونجا پیدا کردن با یه طناب دورگردنش !))

خانة اپرا مکان مشهوری بود و مدیران خانه اپرا اراد خیلی مهمی سیودند این اولین هفته کار برای آن دو مدیر جدید موسیوآرمان مونشار من و موسیو فیرمن سریشارد بود . فردای آن روز دو مرد در دفتر کارشان درباره‌ ژوزف بود که صحبت می کردند .

موسیو آرمان با عصبانیت گفت : (( این یا یه اتفاق بود یا بوکه خودکشی کرده ))

مسیو فیرمن گفت (( یه اتفاق ؟ خودکشی ؟ دوست من ، سکدوم داستان رو میخوای ؟ یااین س که داستان شبح رو می خوای ؟

موسیو آرمان گفت : (( با من راجع به اشباح محبت نکن ! توی خانة اپرا ، ما 1500 نفر داریم که برامون کار میکنن و همه دارن سدرباره شبح حرف سمیزنن . همة اونا احمقن ! من نمیخوام دربارة سشبح چیزی بشنوم ، خب ؟ ))

موسیو سفیرمن به سنامه ای که روی میز ، پهلوی او قرار داشت مگاه کرد گفت : (( آرمان ما با این نامه میخوایم چکارکنیم ؟ ))

موسیو سآرمان فریاد زد : ((چکار کنیم ؟ )) ((‌مسلماً هیچ کاری ! چه کاری میتونیم بکنیم ؟ ))

آن دو مرد دوباره نامه را خواندند . خیلی طولانی نبود .

موسیو سآرمان که دوباره عصبانی شده بود . گفت : (( برای لژ 5 بلیت سنفروشید ! 20.000 فرانک در ماه !)) (( این بهترین لژ خاسنه اپراست و ما به آن پول احتیاج داریم غیر من و بگو ببینیم بی ا.جی کیه ؟ ))

موسیو فیر من گفت : (( منظور ، شبح اپراست . اما آرمان ، تو راست میگی .دربارة این نامه ، ا هیچ کاری نمیتوانیم بکنیم . این یه شوخیه ، یه شوخی بد . یه کسی در این ساختمان فکر میکنه که چون ما این جا تاه وارد هستیم احمق سهم هستیم . س هیچ شبحی در اپراخانه وجود نداره ! ))

سپس آن دوبارة برنامة آن شب اپرا صحبت کردند که فاوست بودو معمولاً کارتولا اپرای ماراریتا را اجرا می کرد . کارلوتا اسپانیایی بهترین خوانندة ما مریض میشه ! و همین امروز صبح با نوشتن یک نامه به ما اطلاع میده که حالش خوب نیست و نمیتونه امشب بخونه ! ))

موسیو فیرمن سبلافاصله گفت (0 آرمان ، دوباره عصبانی نشو )) (( ما کریستین دئه رو داریم ، اون خوانندة جوان از کشور نرو ، میتونه امشب مارگاریتارو بخونه س. اون صدای خوبی داره . ))

((اما اونخیلی جوونه و هیچ کس اونو نمیشناسه س! هیچ کس نمیخواد به یه خوانندة جدید سگوش سبده . ))

(( صبر کن تا ببینیم . س شاید سدئه بهتر از کارلوتا بخونه کسی چه میدونه ؟ ))

حق با موسیو فیرمن بود. تمام مردم پارش دربارة مارگاریتا ی جدید در فاوست صحبت می کردند ، دختری با صدای زیبا ،دختری با صدای ی فرشته . مردم او رادوست داشتند . آنا می خندیدند . س فریاد سنی زدند و از او تقاضا می کردندکه باز هم بخواد . دئه اعجاب انگیز سبهترین خواننده جهان بود !

در پشت صحنه مگ گری سبه آنی سورلینگاهی کرد و گفت (( سکریستین دئه سهرگز به این خوبی سنخونده بود ، چطور امشب اینقدر عالی بود ؟ ))

آنی گفت : (( شاید معلم موسیقی جدیدی گرفته))

سر و صدا برای مدتی طولانی در خانه اپرا ادامه یافت . در در لژ 14 ‍ ، فیلیپ کنت شنیرو به برادر کوچکتر کردو لبخند سزد :

خب رائول ، دربارة برنامة سامشب دئه نظرت چیه ؟ ))‌

رائول ویکنت شنی 21 ساله بود با چشمان آبی و موهای مشکی ، و لبخندی جذاب بر چهره داشت .

او هم به برادرش لبخندی سزد و گفت : (( چی میتونم بگک ؟ کریستیم یه سفرشته ست . همین . میخوام امشب به رختش برم تا اونو ببینم . ))

فیلیپ خندید . او 20 سال ساز رائول و برای او بیشتر مثل یک پدر بود تا برادر .

(( آه من درک می کنم ، تو عاشق شدی؟ اما این ساولین شب اقامتت توی پاریسه و این اولین دیدار تو از اپراس .تو چظور کریستین سدئه رو میشناسی ؟ ))

رائو گفت : (( چهار سال پیش روبه خاطر سداری ؟ زمانی که برای تعطیلات در بریتانی، کنار دریا رفته بودم ، خب ، ... من کریستین رو اونجا دیدم . بعدعاشقش شدن و تا به امروز سهم عاشقشم . ))‌

آن شب در رختکن کریستین دئه افراد زیادی بودند . و در آن بین یک دکتر مراقب کریستین بود صورت زیبای او رنگ پریده سو بیمار به نظر می رسید . رائول بهسرعت به آن سوی اتاق رفت و دست کریستین را گرفت .

((کریستین ! چی شده ؟ حالت سخوب نیست ؟ )) و کنار صندلیاش بر زمین زانو زد .

(( منو یادت نمیاد ؟ رائول شنی در بریتان ؟ ))

کریستین با چشمان آبی اش س، هراسان سبه رائول نگاهی انداخت و ودستشسرا سکنار کشید س. (( نه ،من شما رو نمی شناسم س. لطفاً از این جا برین . من حالم خوب نیست . ))

رائول در حالی که چره اش سرخ شده بود ، در جای خود ایستاد . قبل از این که بتواند حرفی بزند دکتر با عجله گفت : (( بله ،بله ! لطفاًاز اتاق خارج بشین . لطفا همگی اتاق روترک کنین . مادموازل دئه احتیاج بهآرامش سدارن . س ایشون در رختکن خود تنها ماند .

سپس رائول صدای گرفته و هراسان کریستین را شنید : (( چطور میتونی این حرف رو بزنی ؟ میدونی که من فقطبه خاطر تو میخونم ... ؟ امشب همه چیز رو به تو دام . همه چی سرو حالا هم خیلی سخسته م . ))

صدای آن مرد گفت : (( تو مثل یه فرشته خوندی . ))

رائول از اتاق دور شد. که جریان این بود ! کریستین دئه سیه عاشق داشته . پس چرا صداش اینقدر محزون بود؟ رائول در ااسیه ای نزدیک ساتاق سکریستین منتظر ایستاد . او می خواست عاشق کریستین یعنی دشمنش را ببیند !

تقریباً ده دقیقْ بعد کریستین تنها از اتاقش بیرون آمد . تاانتهای راهرو ادامه دادو از نظر دو شد. رائول منتظر بود . اما هیچ مردی سبعد از ساو خارج نشد . هیچ کس سدر راهرو نبود ، بنابراین رائول به سرعت به طرف رخکن رفت و در را باز کرد و داخل شد .



خرید و دانلود مقاله درباره داستان شبحی در اپرا (ترجمه شده)


مقاله درباره داستان انبار

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 8

 

هدف بعدی: انبار

اجاره کردن اولین کارمند انبار برای کمک در ارسال کالاها به نظر می رسید که مقدار کمی نرم و صاف کننده پیش رفت. من عاشق کار کردن در انبار بودم . این منطقه ای بود که شما می توانستید واقعا یک حس واقعی از پیشرفت و انجام را دریک مقدار کوتاه از زمان به دست آورید.

وقتی شما یک چندین ساعت را برای برداشت و بستن سفارشات صرف می کردید ،یک تپه بزرگ از جعبه ها که بسته بسته شده بودند وجود داشتند که به شما اجازه می دادند تا ببینید که ثمره زحمت تان چه بوده است . وقتی فهرست ها را ایجاد می کردید یا وقتی تمام کاغذ های کاری (کاغذ بازی) را جذب نگاه می داشتید. به نظر نمی رسید که چیزی انجام داده بودم و اصلا مهم نبود که چه قدر کار کرده بودم . با تولید فهرست ، من نمی توانستم ثمرة ساعات ما از کار را تا زمانی که چیزها پرینت گرفته می شد و چندین ماه بعد پست می شد،ببینم .

و کاغذ بازی ها و تشریفات اداری شبیه ظرف ها و رخت و لباس شوئی – آن هیچ وقت تمام نمی شد.

وقتی من یک استراحت از جنبه ذهنی از تجارت نیاز داشتم. لباس چین و پیراهن پشمی ام را می پوشیدم و مستقیم به ناحیه ارسال کالاها می رفتم تا سفارشات را پر کنم.

Jeff و من ساعات بین کاری را با همدیگر در انبار می گذراندیم. من اقلام را برای هر سفارش جمع می کردمو jeff آنها را در جعبه ها بسته بندی می کرد. بدون هیچ قطع و انفصالی آدر نالین و فشار خون شب دیر وقت بین ما دو تا جاری می شد و ما می توانیم در حدود 500 سفارش را در هر شب بسته بندی کرده و بچینیم . که به طعنه برابر با آنچه بود که در بین ساعات کاری روزانه از 5 انجام می دادیم . ما همیشه از دیگر افراد سریع تر راه می رفتیم و چه در حال قدم زدن بودیم چه در حال مورزون صحبت کردن یا کار کردن از دیگر افراد سریع تر بودیم.

اولین همایش من

وقتی به سال دوم از کار رسیدیم ،این روش بود که ما احتیاج به کار کردن به طور هوشیارتر داشتیم تا به کار کردن سخت تر.

من شنیده بودم که یک همایش بازار مستقیم برای صنعت سفارش کالا از طریق پست در boston در حال اجرا است و فکر کردم که این خوب است که مقدار بیشتر در مورد این تجارت احمقانه از ماهران و متخصصان نامیده شده یاد بگیریم.

من تصمیم گرفتم که jeff.brad.emma و من به بوستن برویم تا در همایش شرکت کنیم . اما قبل از اینکه حتی ما تصمیم رفتن به همایش را بگیریم . واضح بود که من مجبورم که اجازه دهم که emma برود.

به طور تحت اللفظی او بجا کار نمی کرد. من قبلا بلیت هواپیما برای او خریده بودم بنابر این من از فرودگاه خواستم که پول بلیت را استرداد و باز پرداخت کند. ها! همچنین چیزی رخ نمی دهد . نماینده به من گفت هواپیما را تغییر دهم و کسی دیگر می توانست برود . داشتن یک خانواده بزرگ کمک کننده است. خواهر من Diana در جریان شغل بود و من می خواستم که او می آید اگر من مخمصه و وضع نامنساعد خود را توضیح می دادم. بنابر این من به اوتلفن کردم و از او خواستم اگر می تواند به boston با ما پرواز کند تا پیگیری کنفرانس که قرار بود emma رسیدگی کند را بر عهده بگیرد. Diana برای سفرهای جاده ای اهل حال و سرحال بود و از آن جا که دارای مغز متفکر و با هوش در خانواده ما بود او مسلما بهتر قادر بود که علم گردش پول و معیارها و آمار از کارهای اجرایی را بهتر از من انجام دهد. و درک کند.

قبل از ترک کردن برای همایش . من ساعت های زیادی را برای مطالعه کاتالوگ و فهرست ها از گروه ها و کارگاه ها ،صرف کردم ،تلاش کردم تا تصمیم بگیریم که چه کسی را برای کدام یک بفرستیم.

مسیرهایی در تولید فهرست کاتالوگ وجود داشت . گردش پول مطلوبیت و تکمیل و اجرا ،خلاقیت ،تجارت و عرفه – بازرگانی الکترونیکی و محل اجتماع مدیران عامل. من می خواستم مطمئن شوم که ما همه پایه ها را پوشش داده ایم . من به دقت طراحی کردم که چه کسی باید برای چه کاری برود بنابر این در هر ساعتی از روز که داده شده بود یکی از ما باید تمام موضوعات کلیدی را تحت پوشش قرار می داد.

به هر کسی یک زمان بعدی با رنگ بندی کد گذاری شده واگذار شد و به آن گفته شد که به آن بچسبد و آن را حفظ کند . من اقرار می کنم که من یک مقدار در موردهمه چیز وسواسی شده بودم.

من مطمئن هستم که brad.diana.jeffهمگی در مورد ستیزه جویی که من بودم به خوبی خندیدند . اما من می خواستم مطمئن شوم که پول و ارزش و بهای پول خودمان را به دست آورده بودیم . من پدرم را برای تشکر از این موضوع داشتم . وقتی من کودک بودم ،شما می توانستید ببینید که در خانواده



خرید و دانلود مقاله درباره داستان انبار


پاورپوینت صفرتاصد یزد

پاورپوینت صفرتاصد یزد

یزد - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد// <![CDATA[
document.documentElement.className = document.documentElement.className.replace( /(^|\s)client-nojs(\s|$)/, "$1client-js$2" );
// ]]>// <![CDATA[
(window.RLQ=window.RLQ||[]).push(function(){mw.config.set({"wgCanonicalNamespace":"","wgCanonicalSpecialPageName":false,"wgNamespaceNumber":0,"wgPageName":"یزد","wgTitle":"یزد","wgCurRevisionId":19961821,"wgRevisionId":19961821,"wgArticleId":19818,"wgIsArticle":true,"wgIsRedirect":false,"wgAction":"view","wgUserName":null,"wgUserGroups":["*"],"wgCategories":["صفحه‌های دارای آرگومان تکراری در فراخوانی الگو","مختصات در ویکی‌داده","مقاله‌های شهرهای ایران که کد آماری ندارند","مقاله‌های شهرهای ایران","همه مقاله‌های دارای عبارت‌های بدون منبع","توضیحات داده‌های الگو","الگو:ویکی‌سفر","انبار رده با پیوند محلی مشابه در ویکی‌داده","مقاله‌های دارای مستندات","مقاله‌های ویکی‌پدیا همراه شناسه‌های VIAF","مقاله‌های ویکی‌پدیا همراه شناسه‌های GND","صفحه‌های حاوی پیوند جادویی آی‌اس‌بی‌ان","یزد","شهرستان یزد","شهرهای استان یزد","مراکز استان‌های ایران","مناطق مسکونی در شهرستان یزد","شهرهای ایران"],"wgBreakFrames":false,"wgPageContentLanguage":"fa","wgPageContentModel":"wikitext","wgSeparatorTransformTable":["",""],"wgDigitTransformTable":["0\t1\t2\t3\t4\t5\t6\t7\t8\t9\t%\t.\t,","۰\t۱\t۲\t۳\t۴\t۵\t۶\t۷\t۸\t۹\t٪\t٫\t٬"],"wgDefaultDateFormat":"dmy","wgMonthNames":["","ژانویه","فوریه","مارس","آوریل","مه","ژوئن","ژوئیه","اوت","سپتامبر","اکتبر","نوامبر","دسامبر"],"wgMonthNamesShort":["","ژانویه","فوریه","مارس","آوریل","مه","ژوئن","ژوئیه","اوت","سپتامبر","اکتبر","نوامبر","دسامبر"],"wgRelevantPageName":"یزد","wgRelevantArticleId":19818,"wgRequestId":"WVUwaApAEK0AAC2oAY8AAABQ","wgIsProbablyEditable":true,"wgRelevantPageIsProbablyEditable":true,"wgRestrictionEdit":[],"wgRestrictionMove":[],"wgFlaggedRevsParams":{"tags":{}},"wgStableRevisionId":null,"wgWikiEditorEnabledModules":{"toolbar":true,"preview":false,"publish":false},"wgBetaFeaturesFeatures":[],"wgMediaViewerOnClick":true,"wgMediaViewerEnabledByDefault":false,"wgPopupsShouldSendModuleToUser":false,"wgPopupsConflictsWithNavPopupGadget":false,"wgVisualEditor":{"pageLanguageCode":"fa","pageLanguageDir":"rtl","usePageImages":true,"usePageDescriptions":true},"wgPreferredVariant":"fa","wgMFExpandAllSectionsUserOption":false,"wgMFDisplayWikibaseDescriptions":{"search":true,"nearby":true,"watchlist":true,"tagline":true},"wgRelatedArticles":null,"wgRelatedArticlesUseCirrusSearch":true,"wgRelatedArticlesOnlyUseCirrusSearch":false,"wgULSCurrentAutonym":"فارسی","wgNoticeProject":"wikipedia","wgCentralNoticeCookiesToDelete":[],"wgCentralNoticeCategoriesUsingLegacy":["Fundraising","fundraising"],"wgCategoryTreePageCategoryOptions":"{\"mode\":0,\"hideprefix\":20,\"showcount\":true,\"namespaces\":false}","wgCoordinates":{"lat":31.8972,"lon":54.3675},"wgWikibaseItemId":"Q182394","wgCentralAuthMobileDomain":false,"wgVisualEditorToolbarScrollOffset":0,"wgVisualEditorUnsupportedEditParams":["preload","preloadparams","preloadtitle","undo","undoafter","veswitched"],"wgEditSubmitButtonLabelPublish":true});mw.loader.state({"ext.globalCssJs.user.styles":"ready","ext.globalCssJs.site.styles":"ready","site.styles":"ready","noscript":"ready","user.styles":"ready","user":"ready","user.options":"loading","user.tokens":"loading","ext.cite.styles":"ready","mediawiki.page.gallery.styles":"ready","wikibase.client.init":"ready","ext.visualEditor.desktopArticleTarget.noscript":"ready","ext.uls.interlanguage":"ready","ext.wikimediaBadges":"ready","mediawiki.legacy.shared":"ready","mediawiki.legacy.commonPrint":"ready","mediawiki.sectionAnchor":"ready","mediawiki.skinning.interface":"ready","skins.vector.styles":"ready","ext.globalCssJs.user":"ready","ext.globalCssJs.site":"ready"});mw.loader.implement("user.options@1ql7tg8",function($,jQuery,require,module){mw.user.options.set({"variant":"fa"});});mw.loader.implement("user.tokens@1dqfd7l",function ( $, jQuery, require, module ) {
mw.user.tokens.set({"editToken":"+\\","patrolToken":"+\\","watchToken":"+\\","csrfToken":"+\\"});/*@nomin*/;

});mw.loader.load(["ext.cite.a11y","site","mediawiki.page.startup","mediawiki.user","mediawiki.hidpi","mediawiki.page.ready","mediawiki.toc","mediawiki.searchSuggest","ext.gadget.Edittools","ext.gadget.mobile-common","ext.gadget.decodesummary","ext.gadget.Watchlist","ext.gadget.EasyNewSection","ext.gadget.signit","ext.gadget.ReferenceTooltips","ext.gadget.CommonsDirect","ext.centralauth.centralautologin","mmv.head","mmv.bootstrap.autostart","ext.visualEditor.desktopArticleTarget.init","ext.visualEditor.targetLoader","ext.eventLogging.subscriber","ext.wikimediaEvents","ext.navigationTiming","ext.uls.eventlogger","ext.uls.init","ext.uls.compactlinks","ext.uls.interface","ext.centralNotice.geoIP","ext.centralNotice.startUp","skins.vector.js"]);});
// ]]>

یزد - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد// <![CDATA[
document.documentElement.className = document.documentElement.className.replace( /(^|\s)client-nojs(\s|$)/, "$1client-js$2" );
// ]]>// <![CDATA[
(window.RLQ=window.RLQ||[]).push(function(){mw.config.set({"wgCanonicalNamespace":"","wgCanonicalSpecialPageName":false,"wgNamespaceNumber":0,"wgPageName":"یزد","wgTitle":"یزد","wgCurRevisionId":19961821,"wgRevisionId":19961821,"wgArticleId":19818,"wgIsArticle":true,"wgIsRedirect":false,"wgAction":"view","wgUserName":null,"wgUserGroups":["*"],"wgCategories":["صفحه‌های دارای آرگومان تکراری در فراخوانی الگو","مختصات در ویکی‌داده","مقاله‌های شهرهای ایران که کد آماری ندارند","مقاله‌های شهرهای ایران","همه مقاله‌های دارای عبارت‌های بدون منبع","توضیحات داده‌های الگو","الگو:ویکی‌سفر","انبار رده با پیوند محلی مشابه در ویکی‌داده","مقاله‌های دارای مستندات","مقاله‌های ویکی‌پدیا همراه شناسه‌های VIAF","مقاله‌های ویکی‌پدیا همراه شناسه‌های GND","صفحه‌های حاوی پیوند جادویی آی‌اس‌بی‌ان","یزد","شهرستان یزد","شهرهای استان یزد","مراکز استان‌های ایران","مناطق مسکونی در شهرستان یزد","شهرهای ایران"],"wgBreakFrames":false,"wgPageContentLanguage":"fa","wgPageContentModel":"wikitext","wgSeparatorTransformTable":["",""],"wgDigitTransformTable":["0\t1\t2\t3\t4\t5\t6\t7\t8\t9\t%\t.\t,","۰\t۱\t۲\t۳\t۴\t۵\t۶\t۷\t۸\t۹\t٪\t٫\t٬"],"wgDefaultDateFormat":"dmy","wgMonthNames":["","ژانویه","فوریه","مارس","آوریل","مه","ژوئن","ژوئیه","اوت","سپتامبر","اکتبر","نوامبر","دسامبر"],"wgMonthNamesShort":["","ژانویه","فوریه","مارس","آوریل","مه","ژوئن","ژوئیه","اوت","سپتامبر","اکتبر","نوامبر","دسامبر"],"wgRelevantPageName":"یزد","wgRelevantArticleId":19818,"wgRequestId":"WVUwaApAEK0AAC2oAY8AAABQ","wgIsProbablyEditable":true,"wgRelevantPageIsProbablyEditable":true,"wgRestrictionEdit":[],"wgRestrictionMove":[],"wgFlaggedRevsParams":{"tags":{}},"wgStableRevisionId":null,"wgWikiEditorEnabledModules":{"toolbar":true,"preview":false,"publish":false},"wgBetaFeaturesFeatures":[],"wgMediaViewerOnClick":true,"wgMediaViewerEnabledByDefault":false,"wgPopupsShouldSendModuleToUser":false,"wgPopupsConflictsWithNavPopupGadget":false,"wgVisualEditor":{"pageLanguageCode":"fa","pageLanguageDir":"rtl","usePageImages":true,"usePageDescriptions":true},"wgPreferredVariant":"fa","wgMFExpandAllSectionsUserOption":false,"wgMFDisplayWikibaseDescriptions":{"search":true,"nearby":true,"watchlist":true,"tagline":true},"wgRelatedArticles":null,"wgRelatedArticlesUseCirrusSearch":true,"wgRelatedArticlesOnlyUseCirrusSearch":false,"wgULSCurrentAutonym":"فارسی","wgNoticeProject":"wikipedia","wgCentralNoticeCookiesToDelete":[],"wgCentralNoticeCategoriesUsingLegacy":["Fundraising","fundraising"],"wgCategoryTreePageCategoryOptions":"{\"mode\":0,\"hideprefix\":20,\"showcount\":true,\"namespaces\":false}","wgCoordinates":{"lat":31.8972,"lon":54.3675},"wgWikibaseItemId":"Q182394","wgCentralAuthMobileDomain":false,"wgVisualEditorToolbarScrollOffset":0,"wgVisualEditorUnsupportedEditParams":["preload","preloadparams","preloadtitle","undo","undoafter","veswitched"],"wgEditSubmitButtonLabelPublish":true});mw.loader.state({"ext.globalCssJs.user.styles":"ready","ext.globalCssJs.site.styles":"ready","site.styles":"ready","noscript":"ready","user.styles":"ready","user":"ready","user.options":"loading","user.tokens":"loading","ext.cite.styles":"ready","mediawiki.page.gallery.styles":"ready","wikibase.client.init":"ready","ext.visualEditor.desktopArticleTarget.noscript":"ready","ext.uls.interlanguage":"ready","ext.wikimediaBadges":"ready","mediawiki.legacy.shared":"ready","mediawiki.legacy.commonPrint":"ready","mediawiki.sectionAnchor":"ready","mediawiki.skinning.interface":"ready","skins.vector.styles":"ready","ext.globalCssJs.user":"ready","ext.globalCssJs.site":"ready"});mw.loader.implement("user.options@1ql7tg8",function($,jQuery,require,module){mw.user.options.set({"variant":"fa"});});mw.loader.implement("user.tokens@1dqfd7l",function ( $, jQuery, require, module ) {
mw.user.tokens.set({"editToken":"+\\","patrolToken":"+\\","watchToken":"+\\","csrfToken":"+\\"});/*@nomin*/;

});mw.loader.load(["ext.cite.a11y","site","mediawiki.page.startup","mediawiki.user","mediawiki.hidpi","mediawiki.page.ready","mediawiki.toc","mediawiki.searchSuggest","ext.gadget.Edittools","ext.gadget.mobile-common","ext.gadget.decodesummary","ext.gadget.Watchlist","ext.gadget.EasyNewSection","ext.gadget.signit","ext.gadget.ReferenceTooltips","ext.gadget.CommonsDirect","ext.centralauth.centralautologin","mmv.head","mmv.bootstrap.autostart","ext.visualEditor.desktopArticleTarget.init","ext.visualEditor.targetLoader","ext.eventLogging.subscriber","ext.wikimediaEvents","ext.navigationTiming","ext.uls.eventlogger","ext.uls.init","ext.uls.compactlinks","ext.uls.interface","ext.centralNotice.geoIP","ext.centralNotice.startUp","skins.vector.js"]);});
// ]]>

محتویات [نهفتن] ۱ پیشینه نام یزد۲ تاریخ و قدمت[۷]۲.۱ اتابکان یزد۲.۲ دوره مغول۲.۳ حاکمان آل مظفر۲.۴ دوره تیموریان۲.۵ دوره صفویه۲.۶ دوره زندیه۲.۷ دوره قاجاریه۳ مردم۳.۱ زبان۳.۲ دین۳.۳ جمعیت۴ جغرافیا[۱۴]۵ مناطق گردشگری۵.۱ بناها و مکان‌های تاریخی۵.۱.۱ بازارهای تاریخی[۱۵]۵.۱.۲ میدان‌ها و لَـرد[۱۶] های تاریخی[۱۷]۵.۱.۳ مساجد تاریخی و معروف[۱۷]۵.۱.۴ محلات تاریخی۵.۱.۵ مراکز آموزشی قدیمی[۱۵]۵.۱.۶ دیگر آثار تاریخی[۲۱][۲۲]۶ اقتصاد۶.۱ صنایع یزد۷ معماری یزد۸ ترابری۸.۱ فرودگاه[۲۸]۸.۲ راه آهن[۲۹]۸.۳ پایانه مسافربری[۳۰]۹ رسانه۹.۱ رادیو و تلویزیون[۳۱]

 

 و . . .

یزد تلفظ راهنما·اطلاعات مرکز استان و شهرستان یزد در مرکز ایران است. این شهر بین رشته‌های شیرکوه و خرانق و در دشتی گسترده به نام دشت یزد ـ اردکان قرار گرفته‌است. به قسمی که اولین صندوق امانات جهان در ۱۷۰۰ سال پیش در حوضه تمدن این شهر بنا نهاده شده است.[۲] اوج آبادانی یزد از سدهٔ «هشتم هجری» به بعد بوده و اتابکان یزد از مهم‌ترین عوامل پیش‌رفت این شهر در سده‌های گذشته به‌شمار می‌روند.[۳] یزد در منطقه فلات مرکزی ایران واقع شده‌است.

این شهر به دلیل اینکه مردمش در طول تاریخ یکتا پرست بوده اند به دارالعباده معروف است. دار العلم یکی دیگر از القاب یزد است. یزد از لحاظ میزان باسوادی در زمره شهرهای نخست کشور قرار دارد و همچنین در سال 95 برای بیست و سومین سال پیاپی یزدی‌ها مقام نخست پذیرش در کنکور سراسری کشور را بخود اختصاص دادند. از دیگر القاب یزد «شهر بادگیرها»، «عروس کویر» و «شهر دوچرخه‌ها» می باشد. در سال‌های اخیر به یزد نام «حسینیه ایران» نیز داده‌اند. وجود حسینیه های بزرگ و مجهز و همچنین سبک سینه زنی و نوحه خوانی پر شور و خاص و نخل برداری پر شکوه ظهر عاشورا و برپایی روضه سیداشهدا در طول سال دلیل این نامگذاری است .[۴] همچنین از آنجا که زادگاه سید محمد خاتمی است و در ادوار مختلف انتخابات، اصلاح طلبان در این شهر پیروز شده‌اند، گاه از این شهر به پایتخت اصلاحات نیز تعبیر می‌شود و . . .

یزد - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد// <![CDATA[
document.documentElement.className = document.documentElement.className.replace( /(^|\s)client-nojs(\s|$)/, "$1client-js$2" );
// ]]>// <![CDATA[
(window.RLQ=window.RLQ||[]).push(function(){mw.config.set({"wgCanonicalNamespace":"","wgCanonicalSpecialPageName":false,"wgNamespaceNumber":0,"wgPageName":"یزد","wgTitle":"یزد","wgCurRevisionId":19961821,"wgRevisionId":19961821,"wgArticleId":19818,"wgIsArticle":true,"wgIsRedirect":false,"wgAction":"view","wgUserName":null,"wgUserGroups":["*"],"wgCategories":["صفحه‌های دارای آرگومان تکراری در فراخوانی الگو","مختصات در ویکی‌داده","مقاله‌های شهرهای ایران که کد آماری ندارند","مقاله‌های شهرهای ایران","همه مقاله‌های دارای عبارت‌های بدون منبع","توضیحات داده‌های الگو","الگو:ویکی‌سفر","انبار رده با پیوند محلی مشابه در ویکی‌داده","مقاله‌های دارای مستندات","مقاله‌های ویکی‌پدیا همراه شناسه‌های VIAF","مقاله‌های ویکی‌پدیا همراه شناسه‌های GND","صفحه‌های حاوی پیوند جادویی آی‌اس‌بی‌ان","یزد","شهرستان یزد","شهرهای استان یزد","مراکز استان‌های ایران","مناطق مسکونی در شهرستان یزد","شهرهای ایران"],"wgBreakFrames":false,"wgPageContentLanguage":"fa","wgPageContentModel":"wikitext","wgSeparatorTransformTable":["",""],"wgDigitTransformTable":["0\t1\t2\t3\t4\t5\t6\t7\t8\t9\t%\t.\t,","۰\t۱\t۲\t۳\t۴\t۵\t۶\t۷\t۸\t۹\t٪\t٫\t٬"],"wgDefaultDateFormat":"dmy","wgMonthNames":["","ژانویه","فوریه","مارس","آوریل","مه","ژوئن","ژوئیه","اوت","سپتامبر","اکتبر","نوامبر","دسامبر"],"wgMonthNamesShort":["","ژانویه","فوریه","مارس","آوریل","مه","ژوئن","ژوئیه","اوت","سپتامبر","اکتبر","نوامبر","دسامبر"],"wgRelevantPageName":"یزد","wgRelevantArticleId":19818,"wgRequestId":"WVUwaApAEK0AAC2oAY8AAABQ","wgIsProbablyEditable":true,"wgRelevantPageIsProbablyEditable":true,"wgRestrictionEdit":[],"wgRestrictionMove":[],"wgFlaggedRevsParams":{"tags":{}},"wgStableRevisionId":null,"wgWikiEditorEnabledModules":{"toolbar":true,"preview":false,"publish":false},"wgBetaFeaturesFeatures":[],"wgMediaViewerOnClick":true,"wgMediaViewerEnabledByDefault":false,"wgPopupsShouldSendModuleToUser":false,"wgPopupsConflictsWithNavPopupGadget":false,"wgVisualEditor":{"pageLanguageCode":"fa","pageLanguageDir":"rtl","usePageImages":true,"usePageDescriptions":true},"wgPreferredVariant":"fa","wgMFExpandAllSectionsUserOption":false,"wgMFDisplayWikibaseDescriptions":{"search":true,"nearby":true,"watchlist":true,"tagline":true},"wgRelatedArticles":null,"wgRelatedArticlesUseCirrusSearch":true,"wgRelatedArticlesOnlyUseCirrusSearch":false,"wgULSCurrentAutonym":"فارسی","wgNoticeProject":"wikipedia","wgCentralNoticeCookiesToDelete":[],"wgCentralNoticeCategoriesUsingLegacy":["Fundraising","fundraising"],"wgCategoryTreePageCategoryOptions":"{\"mode\":0,\"hideprefix\":20,\"showcount\":true,\"namespaces\":false}","wgCoordinates":{"lat":31.8972,"lon":54.3675},"wgWikibaseItemId":"Q182394","wgCentralAuthMobileDomain":false,"wgVisualEditorToolbarScrollOffset":0,"wgVisualEditorUnsupportedEditParams":["preload","preloadparams","preloadtitle","undo","undoafter","veswitched"],"wgEditSubmitButtonLabelPublish":true});mw.loader.state({"ext.globalCssJs.user.styles":"ready","ext.globalCssJs.site.styles":"ready","site.styles":"ready","noscript":"ready","user.styles":"ready","user":"ready","user.options":"loading","user.tokens":"loading","ext.cite.styles":"ready","mediawiki.page.gallery.styles":"ready","wikibase.client.init":"ready","ext.visualEditor.desktopArticleTarget.noscript":"ready","ext.uls.interlanguage":"ready","ext.wikimediaBadges":"ready","mediawiki.legacy.shared":"ready","mediawiki.legacy.commonPrint":"ready","mediawiki.sectionAnchor":"ready","mediawiki.skinning.interface":"ready","skins.vector.styles":"ready","ext.globalCssJs.user":"ready","ext.globalCssJs.site":"ready"});mw.loader.implement("user.options@1ql7tg8",function($,jQuery,require,module){mw.user.options.set({"variant":"fa"});});mw.loader.implement("user.tokens@1dqfd7l",function ( $, jQuery, require, module ) {
mw.user.tokens.set({"editToken":"+\\","patrolToken":"+\\","watchToken":"+\\","csrfToken":"+\\"});/*@nomin*/;

});mw.loader.load(["ext.cite.a11y","site","mediawiki.page.startup","mediawiki.user","mediawiki.hidpi","mediawiki.page.ready","mediawiki.toc","mediawiki.searchSuggest","ext.gadget.Edittools","ext.gadget.mobile-common","ext.gadget.decodesummary","ext.gadget.Watchlist","ext.gadget.EasyNewSection","ext.gadget.signit","ext.gadget.ReferenceTooltips","ext.gadget.CommonsDirect","ext.centralauth.centralautologin","mmv.head","mmv.bootstrap.autostart","ext.visualEditor.desktopArticleTarget.init","ext.visualEditor.targetLoader","ext.eventLogging.subscriber","ext.wikimediaEvents","ext.navigationTiming","ext.uls.eventlogger","ext.uls.init","ext.uls.compactlinks","ext.uls.interface","ext.centralNotice.geoIP","ext.centralNotice.startUp","skins.vector.js"]);});
// ]]>

واژهٔ یزد در لغت به معنای مقدس و پاک بوده و وجه‌تسمیهٔ این شهر، سرزمین مقدس و شهر خدا است.

واژه‌هایی که در تاریخها، سفرنامه‌ها، سیاحت‌نامه‌ها و دیگر مدارک تاریخی مربوط به پیش از اسلام، ماد و پارت و نیز پیش از ورود آریایی‌ها تا دوران کنونی به یزد داده شده‌است عبارتند از:

الف: ایز - ایزاطیخه – ایزدیس – ایساتیس – ایستخای

ک: کت – کتروا - کته – کث – کثه – که – کهثه

گ: گث – گبست

د: دارالسیاده – دارالشیعه – دارالعباده – دارالمومنین - دارالعلم

ش: شهر ایزد

ی: یزجی – یزد – یزدان شهر - یزدان گرد – یست – یسدی – یسن – یکس

واژه «یزش» به معنای ستایش و نیایش در زبان پارسی میانه است.

ابن بلخی در کتاب فارسنامه که در قرن ششم هجری تألیف شده نام اصلی یزد را «کثه» نامیده و احمد بن حسین بن علی کاتب نیز در قرن نهم در کتاب تاریخ یزد نام «کثه» را تأیید نموده که معنی شهر کوچک است زیرا در پارسی باستان این واژه به معنای کوچک است زیرا کثه در مقایسه با ایساتیس که شهر بزرگی بود در حومه یزد قرار داشته و کوچک بوده‌است.

اصطخری دربارهٔ یزد می‌گوید: «کثه مرکز یزد، شهری است درحاشیه کویر دارای هوای خوب و در عین حال واجد آسایش و تنعم شهرهای بزرگ است». درزمان ساسانیان به فرمان یزدگرد اول در این محل شهری بنا شد که آن را «یزدان گرد» نام نهادند و یزد گرد شهر را به دختر خود هدیه داد. واژه یزد نامی است باستانی که ریشه در «یشت» یا «یزت» و «یسن» داردبا مفاهیمی چون ستایش، نیایش، پرستش، ایزد و ... که یکی از فصول پنجگانه اوستا هم با یکی از این نامها یعنی یشت خوانده شده‌است.

بعد از آمدن اسلام و گرایش مردم یزد به دین اسلام عنوان «دارالعباده» به این شهر داده شد. این نام توسط ملکشاه سلجوقی انتخاب شد زیرا علاء الدوله کالنجار تقاضای حکومت یزد را از وی کرده بود تا درآن جا به عبادت بپردازد.[۵]

احمد کاتب مورخ یزدی قرن نهم هجری قمری نوشته‌است که:

چون دولت از خاندان غزنویان روی بتافت آفتاب دولت سلجوقیان از آسمان اقبال طلوع کرد و قزل ارسلان به سلطنت بنشست و بعد از او آلب ارسلان و بعد از او سلطان جلال الدین ملکشاه که بهادر این خاندان بود و او را وزیری چون نظام الملک بود.

سلطان ملکشاه از خراسان به عراق آمد و تمام عراق و آذربایجان در تصرف گرفت و به اصفهان آمد. علاء الدوله کالنجار سلطان را استقبال نمود و پیشکشهای پادشاهانه بگذرانید. سلطان ملکشاه او را تعظیم کرد که از سلاطین آل بویه او مانده بود. شرم داشت که اصفهان از او بگیرد. علاء الدوله را بگذاشت و خود به طرف بغداد روان شد و سه سال برفت. بعد از آن به فارس مراجعت فرمود و هوای اصفهان داشت. پیش علاء الدوله فرستاد و او را خلعت پادشاهانه داد و گفت که حرمت تو بر ما واجب است.اما بدان که مرا دوازده هزار جانور همراه است "اشاره به لشکریان ترک و آلتایی!" و هیچ مملکتی بغیر از اصفهان مرا جای نشست بر نمی تابد، اگر صلاح باشد اصفهان را به من واگذارد و هر مملکت دیگر که می خواهد بستاند.

رسول پیش علاء الدوله آمد و مکتوب و خلعت سلطان بیاورد علاء الدوله گفت فرمان بردارم و مرا داعیه سلطنت نیست، اما از وطن ناگزیر است. ولایت مختصر مرا کافی است که اقطاع من باشد و من در آنجا به عبادت مشغول گردم. باقیسلطان حاکم است. و رسول را نوازش فرمود و خلعت داد و بازفرستاد.

چون رسول پیش ملکشاه آمد ملکشاه بدو آفرین کرد و او را بستود و دختر عمّ خود، سلیمانشاه، ارسلان خاتون را نامزد او کرد و زفاف کردند و به استصواب رأی نظام الملک یزد را نامزد علاء الدوله کالنجار کردند و گفتند یزد عبادتخانه اوست و یزد را «دار العباده» نام کردند و علاء الدوله را با ارسلان خاتون و تبع او روانه یزد کردند در سنه اربع و خمسمائه.

و اصفهان به سلطان ملکشاه بازماند و سلطان به اصفهان آمد و دار السلطنه ساخت. و مدفن سلطان در اصفهان است و بعضی فرزندان مثل سلطان محمد و برکیارق و سلطان محمود. نیز گویند نظام الملک در اصفهان مدفون است.[۶]


اسامی منتسب به این شهر یعنی کثه (شهر دارای کتس=قنات)، فرافر (دژ بالایی)، هرفت (دژ نگهبانی)، ایساتیس (شهر دارای چشمه پوشیده نیرومند یا قنات نیرومند)، ایستیخای خبر بطلمیوس در صحرای کرمان ("ایس- تی-خاً به همان معنی ایساتیس) و یزد (شهر دارای چشمه پوشیده=قنات) نشانگر اهمیت دیرین و بزرگی این شهر کویری باستانی می‌باشند. وجه اشتقاق خود نامهای فارسی قنات یعنی کاریز (کا- ریز) و کتس (کت- اوس) هم چشمه ریزان و خانه چشمهاست. آثار این قنات نیرومند تاریخی دورتر از خود شهر یزد در بین کوه‌های شیرکوه و مهریز باقی‌مانده‌است.

تاریخ و قدمت[۷][ویرایش]

استان یزد از سرزمینهای کهن و تاریخی ایران زمین است.
ابن حوقل در کتاب «ایران فی صورة الارض» دربارهٔ یزد می‌نویسد: «از مهمترین شهرهای ولایت اصطخر از سوی خراسان «کثه» است و آن حومه یزد و ابرقویه می‌باشد... اما کثه که حومه یزد است شهری است در کنار بیابان و هوای آن خشک سالم است و مانند شهرهای کوهستانی فراخ نعمت است و روستایی دارد که محصولش ارزان است. بیشتر بناهای آن دراز شکل است و از گل ساخته شده. در آنجا شهری است استوار که قلعه‌ای با دو دروازه آهنین دارد: یکی به نام ایزد (باب ایزد) و دیگری در مسجد (باب‌المسجد) که نزدیک مسجد جامع است. این جامع در ربض قرار دارد و آبهای آن از قنات تأمین می‌شود...»[۸]
در بعضی از منابع بنای اولیه برخی از شهرهای این استان چون (میبد) را به سلیمان پیغمبر، (یزد) را به ضحاک و اسکندر مقدونی و (ابر کوه) را به ابراهیم پیغمبر نسبت داده‌اند. این بیانگر قدمت و دیرینگی پیشینه تاریخی و فرهنگی سرزمین و مردم این دیار است. مجموعه آثار باستانی پراکنده موجود در این استان نیز به سهم خود گویای این پیشینه تاریخی است. آثاری چون دست افزارهای سنگی بدست آمده از دره‌های شیر کوه، نگاره‌های روی تخت سنگ کوه ارنان، تکه سفالهای منقوش نارین قلعه میبد – متعلق به دوره ایلامی، غارهای استان و آثار معماری و شهر سازی باستانی و... نشان می‌دهد مدنیت یزد، در چهار کانون باستانی (مهریز و فهرج)، (یزد)، (رستاق و میبد) و (اردکان) متمرکز بود. پژوهشگران این منطقه را که در مسیر شاهراه‌های باستانی (ری – کرمان) و (پارس – خراسان) قرار داشت، جزء سرزمینهای دوردست مادها شمرده‌اند.

 و . . .

 

تعداد اسلاید:63

 



خرید و دانلود پاورپوینت صفرتاصد یزد