لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 36
پیدایش وتوسعه شهر از دیدگاه لوییس مامفورد
لوییس مامفورد(1990-1895)از متفکـرین برجسته قرن بیستم اسـت که اول بار عقایدش را در کتاب فرهنگ شهرها منتشر کرد.از وی نوشتـه های زیــادی در زمینه برنامه ریزی اجتمـاعی،شهر،معمــاری وفنــاوری به جا مـــانده اســـت مشهورترین اثر مامفورد شهر در طول تاریخ است که در آن پیدایش وتوسعـــه شهر را در دوران مختلف تاریخی مورد بررسی قرار داده اســت.وی هـدف از نوشتن این کتاب را چنین بیان می دارد :
"من سعی کرده ام که شکلها و کارکردهای شهر را بررسی کنم و اهـدافی را که منجر به ایجاد آن شده است ،بیابم .چنانچه شهر نقایصی را که در طول تـاریخ به همراه داشته از خود بزدایـد ،شهــرهای آینده نقش مهمتــری را نسبــت بـه گذشته ایفا خواهند کرد" .
لوییس مـامفوردمعتقـد اسـت:چنانچه به تاریخ شهرها بنگریم ،می توانیم تصمیم بگیریم که کدام راه را انتخــاب کنیم ،یا خود را وقف تکامل وپرورش انسانیـت کنیم یا تسلیم نیروهای خودکاری شویم که خود ساخته ایم وآن را برموجودی که خالی از ویژگی انســانی است ،یعنی؛انسان (فرا تاریخی)تحمیل کـــرده ودر نهایت او را از عواطف واحساسات ،خلاقیت وآگاهی تهـی کنیم به عقیده لوییس مامفورد چیزی که زمانی به آن شهراطلاق می شده ،اکنون به مرکز کنترل تبدیل شده وفناوری در قالب دستگاههای خودکار،فضایل انسانی را از آن سلب کرده است . وی با انتقاد از توسعه وبرنامه ریزی ما در شهرهای معاصر ،چهره ضد تاریخی آنها را آشکار ساخته وبرخی از بیماریهایی را که گریبانگیر شهــرهای بزرگ اروپا وامریکا است ،مورد بررسی قرار می دهد .
او سعی دارد به تکامل که توسط شهر انجام شده نگاهی نو بیندازدومعتقداست: چنانچه تصویر نوینی از نظم ارگانیک داشته بــاشیم وهمه کارکردهای انسانی را در نظر بگیریم آنگاه می توانیم به شکلی جدید از شهر دست یابیم که توسعه انسانی را به همراه داشته باشد .
شهرهای دوره باستان: میراثی از دهکده
نخستین وجه مشخصه گذار از دهکـده به شهر،افزایش جمعیـت وگستــرش نواحی ساخته شده بود .انباشت جمعیت به صورت متمرکز نبود واجتماعات در اندازه های کوچک در دشتها وکنــاره های رودخانه ها پراکنده بودند . در ابتدا شهر صمیمیت وانسجــام اجتمـاعات نخستیـن را با خود داشت واز نظر اندازه مفهوم محله را در ذهن تداعی می کرد .شهر تا آنجا گسترش می یافت که امکان پیمودن آن با پای پیاده میسر بود .به عبارت دیگر گسترش شهر با گسترش شبکه ارتباطی رابطــه مستقیم داشــت ووسعت آن را دامنه مــوثّر ارتباطات تعیین می کرد.این اصل همچنان به قوت خود باقی اســت به طوری که با پیشرفت وسایل ارتباطی ، شهرها وسعت بیشتری یافتند .
لوییس مافورد ضمن تجزیه وتحلیل اجزای شهر تاکید می کند که کارکرد اصلی شهــر در مفهوم "نگهدارنده"متبلــورشده بود؛ به این معنــاکه شهرهمه عـوامل اجتماعی را در خود گرد آورده و در فضایی محصور ،روابط متقابل آنها را میسّر می ساخت.ارگ عنصر اصلی شهر به شمار می آمد و در اطراف خود دیواری برای حفظ امنیت ساکنان داخلی خود داشت که بعدها به صورت عامل کنترل تعداد ساکنان شهر در آمد0 مازاد محصولات کشاورزی کارگاههـــای شهری در بازار به فروش گذاشته می شد 0علاوه بر آن بازار مکان ارتباطات افراد مناطق مختلف بود .
برای آنکه شهر یک "نگهدارنده"باشد لازم است مردم ونهادها رابه سوی خود جذب کند تابتواند به حیاتش ادامه دهد . لــوییس مافــورد در این خصوص از اصطلاح ابنزر هوارد یعنی مغناطیس استفاده می کند و می افزاید :"در شهرهای نخستین ،مذهب سازمان یافته این نقش را به عهــده می گیرد و مانند مغناطیس مردم را به سوی خود جذب می کند .بررسیهــای تاریخی نشـــان می دهد که هدف شهرهای نخستین خدمت به اهداف خدایان بوده ونه اهداف انسانهـا .لذا در معابد این اعتقاد وجود داشت که انسان برای آن آفریده شده تا خدایان را ستایش کند وبه آنها خدمت نماید واین امر علت وجودی شهر بود".به تـدریج انسان با الهام از فنا ناپذیری خدایان ،معیاری برای فنا ناپذیری خود نیز یافت ودر شهر ساختارهای زیبایی شناختی را در قالب یادمانها به عنوان نمادی از جاودانگی به نمایش درآورد .
در تمدنهای مختلف به دنبال گسستن یا پیـوند با دهــکـده دو کارکرد متضاد بروز کــرد که به ایجاد دو الگوی متضاد سومــر ومصر منجر شد . در اولی، عدم اطمینان ،خطر ،اضطراب ونمادهای قدرت درقالب دیوارهای مستحکم خود را نشان داد و در دیگری آرامش ،اطمینان واتکا به فواید خورشید ورود نیـــل (طبیعت)نظم را با عدالت در شهر مستقر کرد در سـومـــر قدرت در ارگ جای گرفت ودر مصر آداب ورسوم ادامه یافت و به نیروهایی که در اختیار ارگ جای گرفت ودر مصر آداب ورسوم دهکده ادامه یافت وبه نیروهایی که در اختیار تمدن بودند چهره ای انسانی بخشید .وجه اول با شیوه توسعه طلبی ،خشونت ،تضادواضطراب همراه بود که در طول تاریخ ویژگی غالب شهرها شد و وجه دیگر ،بیانگر تعاون وهمیاری انسانی وغنای عواطف ودانش بود که به همراه نهادهای زیبایی شناختی ،نیروهای بالقوه انسانی را رشد داد .
از دیگر مشخصات بارز شهر در این دوران ،قدرت انتقال فرهنگ در شکلهای نمادین والگوهای انسانی است که در دهکده نیز موجب شکوفایی توان انسانها بود . با ضبط اسنادولوحه ها وسنگ نوشته ها ،وجهه شهربه عنوان"نگهدارنده" تقویت می شد واز این راه گذشته،حال وآینده به هم پیوند می خورد .انحصار طلبی ،تقسیم کار وتخصصی شدن در ماهیت شهر نهقته بود وموجب شد تا هر فعالیتی در بخشهای مشخصی از شهر مستقر شود 0نهاد مالکیت که تمایز میان غنی وفقیر را موجب شده یود ،در شهر ابداع شد وزمین وهر چه در آن بود به معبد وخدای آن ،پادشاه تعلق گرفت 0از دیگر خصوصیات مهم شهر دوران باستان،شکل مادی گرفتن یا عینیت بود ،به این نحو که در طرح شهر ،تخیلات ،عقاید ،شهود وادراک ،ویژگی مادی به خود گرفت وساختار قابل دیدن پیدا کرد .فرمانروایان پس از فتح هر نقطه آنجا را با خاک یکسان می کردند وبر اساس قوه تخیل و شهود خود آن را از نو می ساختند ویژگی دیگر شهرهای دوران باستان، هنر نمایش بود که در آن هر فرد نقشی خاص را به عهده داشت 0به گفته رابرت ردفیلد وظیفه شهر بازسازی انسان است ،به این معنی که وقتی شخصیت انسان در دهکده شکل می گیرد وقالب اصلی خود را می یابد ،دیگر تغییری نمی کند ؛اما در شهر انبوهی از نقشهای جدید به وجود می آید که هنجارها وارزشهای اخلاقی ،آداب ورسوم،معماری ودر نهایت کل شهر را به طور مداوم تغییر می دهند
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 21
احترام به پدر و مادر از دیدگاه قرآن
دیدگاه قرآن این است که بقا و جاویدان ماندن ملتها بستگی خاص به نیکی بر پدر و مادر در مرحله اول و بعد به خویشاوندان و بعد از آنها نسبت به تمام افراد جامعه دارد. جای تعجب است که با این همه تأکیدات و سفارشات قرآن که حتماً به آیات مورد نظر عنایت نمودید باز میبینیم که بعضی از فرزندان رعایت حقوق پدر و مادر را نمیکنند و وظایف سنگین و خطیر خود را در برابر آنها فراموش میکنند و از ان عجیبتر آنکه با دوستان و رفیقان خود صمیمی و خوش اخلاق و نرم و ملایم هستند و گاهی بذل جان و مال میکنند ولی نوبت که به پدر و مادر و یا اقوام میرسد به جای محبت و احسان روشی بسیار زشت و رفتاری خشن و تند از خود نشان میدهند مثل آنکه با دشمنان جانی خود برخورد نمودهاند
. در قرآن نیکی به پدر و مادر بدون فاصله بعد از مسئله یکتاپرستی و مسئله توحید مطرح شده است.
وقضی ربک الا تعبدوا الا ایاه و بالوالدین احسانا
پروردگارت فرمان داده جز او را نپرستید و به پدر و مادر نیکی کنید. بنابراین باید با ایشان برخورد مؤدبانه داشته باشیم خصوصاً در مواقعی که پدر و مادر سالخورده و پیر شده باشند که نیاز بیشتری به حمایت و محبت دارند. در آیهی دیگری آمده است: به انسان دربارهی پدر و مادرش سفارش کردیم. مادرش او را به زحمت حمل کرد و به هنگام بارداری هر روز رنج و ناراحتی تازهای را متحمل میشد و دوران شیرخوارگی او در دو سال پایان مییابد و آری به او توصیه کردیم) که شکر برای من و برای پدر و مادرت بجاآور که بازگشت همهی شما به سوی من است.
امام رضا علیهالسلام میفرمود:
که پدرم از جدش امام صادق علیهالسلام حدیث کرده که فرموده است:
«کوعلمالله لفظه او جز فی ترک عقوق الوالدین عن افالاتی به» اگر خداوند برای جلوگیری از رنجش و آزار پدر و مادر کلمهای را کوتاهتر از اف میدانست آن را در قرآن شریف میآورد.
امام باقر علیهالسلام فرمود:
, پدرم امام سجاد علیهالسلام در رهگذر مردی را دید که با پسر جوانش راه میرود، ولی فرزند در حین حرکت به دست پدر تکیه داده است. امام سجاد از مشاهدهی این رفتار بر خلاف ادب و بی احترامی فرزند به پدر آنقدر ناراحت و آزرده خاطر گردید که تا آخر عمر با آن پسر وظیفه ناشناس سخن نگفت.
آری نیکی به پدر و مادر و احترام به شخصیت آنان یک وظیفه شرعی و قطعی است و تا پایان عمر حتی موقعی که انسان صاحب نوه و نتیجه هم میشود به آنها احترام بگذارد و بزرگی و بزرگواری آنها را مد نظر داشته باشد و لحظه از خدمت و محبت به آنها غافل نگردد.
پیامبر اکرم صلی اللهعلیهوآله میفرمود:
«رضی الله فی رضی الوالدین و سخطه فی سخطهما.»
خشنودی پدر و مادر رضای خداوند است و خشم الهی در غضب پدر و مادر است
نظر الولد الی والدیه حبا لهما عباده.
نگاه محبت آمیز فرزند به روی پدر و مادر عبادت است و در پیشگاه الهی استحقاق پاداش دارد.
منظور از«حقوق والدین» چیست؟
در لغت «حق» را «قرار گرفتن چیزی در جایی که شایستهی آن است» و نیز «امری ثابت که انکار آن جایز نیست» معنا کردهاند (عسکری، 1412 ه.ق، ص193، شمارههای 772 و773). «حقوق» نیز جمع «حق» است (مختار الصحاح، ص140، ذیل «ح ق ق») و با در نظر گرفتن اینکه به والدین اضافه شده، منظور از آن همهی امور ثابت (اخلاقی) است که باید چنانکه شایستهی والدین است به جای آورده شوند و تخطی از آنها نیز جایز نیست و البته سزاوارترین افراد برای رعایت این حقوق، فرزندان آنها هستند. از «رعایت حقوق والدین» به «احترام به والدین» و یا «نیکی (نیکوکاری) به (با) والدین» نیز یاد میشود.
چرا پرداختن به حقوق والدین ضرورت دارد؟
خانواده به عنوان کوچکترین مجموعهی تشکیل دهندهی جامعه در اعتلا و یا انحراف آن نقش مؤثری دارد که به اعتلا و یا انحراف خود خانواده پیوند خورده است. بر این اساس یکی از عواملی که موجب ثبات و اعتلای خانواده خواهد شد آن است که اعضای این مجموعهی کوچک حقوق یکدیگر را رعایت کنند. این امر در نهایت موجب رعایت حقوق جامعه از سوی افراد خانواده و بالعکس رعایت حقوق ایشان از سوی جامعه خواهد شد. احترام فرزندان به حقوق والدین نیز در همین حوزه قرار میگیرد که پدر و مادر را در ایفای نقش راهبری خانواده تقویت و ترغیب خواهد کرد و در نتیجه موجب تقویت نقش خود خانواده در پیشبرد اهداف متعالی جامعه خواهد شد.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 5 صفحه
قسمتی از متن .doc :
بررسى سه دیدگاه
«اخلاق مبتنى بر فضیلت،اخلاق مبتنى بر عمل و اخلاق مکمل»
تاریخ دریافت: 5/8/80 تاریخ تأیید: 22/10/80
مرضیه صادقى(1)
چکیده:
مقاله حاضر درصدد بیان معیارى است که فلاسفه اخلاق در جهت درست و نادرست بودن احکام اخلاقى ارائه دادهاند، اما از آن جایى که به نظر نویسنده دیدگاه اخلاق مبتنى بر فضیلت از جایگاه عمیقترى برخوردار بوده، به نقد و بررسیهایى که نسبت به این دیدگاه بعمل آمده، پرداخته شده است. همچنین به نقدهایى که این دیدگاه نسبت به دیدگاه مقابل خود، یعنى اخلاق مبتنى بر عمل دارد، اشاره شده و در پایان به تبیین قول مختار در این زمینه پرداخته شده است.
واژگان کلیدى: فضیلت، ارزش، اخلاق، انگیزه، وظیفه، اصول اخلاقى
مقدمه:
موضوع اخلاق بویژه از اواخر قرن بیستم، اولویت و اهمیت خاصى پیدا کرده، چرا که براى همه انسانها شناختن اصول رفتار درست، جهت خوب زیستن، نقش اساسى دارد، بنابراین ما نیز یکى از مباحث فلسفه اخلاق، یعنى معیار صواب و خطا بودن گزارهها و احکام اخلاقى را مورد بررسى قرار مىدهیم.
در این بحث معمولاً از سه نظریه سخن به میان مىآید.
(1) نظریه غایت انگار (2) نظریه وظیفه گرا (3) نظریه فضیلت محور
مقصود از دسته اول، آن گونه نظریاتى است که ارزش عمل را، مبتنى بر نتیجه آن مىدانند؛ البته این خود نیز انواع گوناگونى دارد؛ امّا همه آنها به utilitarianismمشهور هستند که به معناى سود گروى است، اما غایت گرایان غالبا لذت گرا هستند، گرچه عدهاى از آنها کمال گرا هستند. بین لذت گرایان نیز اختلاف نظر وجود دارد؛ عدهاى خودگرا هستند، یعنى معتقدند که انسان باید همیشه کارى را بکند که بیشترین خیر خودش را ایجاد کند. در حالى که عده دیگر که به سودگراى جمعى مشهورند، معتقدند غایت اخلاقیى که باید در تمام اعمالمان به دنبال آن باشیم، بیشترین غلبه ممکن خیر بر شر در کل جهان است. البته هر یک از نظریات سودگرا، از جهت دیگر نیز قابل تقسیم به سودگروى عمل نگر و قاعده نگر است.
اما نظریات وظیفه گرا بطور کلى صرفا تأکید بر عمل دارند؛ به بیانى دیگر معیار اخلاقى بودن عمل را وظیفه بودن آن مىدانند.
صاحبان نظریات دسته سوم نیز معتقدند که نه تنها انجام کار درست اهمیت دارد، بلکه انگیزه نیز در انجام آن لازم است.
در این مقاله، کوشش شده این تقسیم بندى را براساس تفسیرى که فلاسفه معاصر داشتهاند مطرح کنیم، از این رو مىتوان، اقوال آنان را در سه دسته کلى جاى داد. مسلما در این مقاله مجال بحث از اقسام دیگر و جزئیات مربوط به آن نمىباشد. به دلیل این که طرح دوباره فضایل اخلاقى به عنوان یک نظریه اخلاقى، عمدتا معلول عدم رضایت از نظامهاى اخلاقى عمل محور بوده است و همین امر سبب شده بود که بعضى از فلاسفه در پى بازگشت به یک نظریه اخلاقى مبتنى بر فضیلت باشند، بطورى که مىتوان گفت، چهره فلسفه اخلاق، در قرن بیستم کاملاً عوض شده و دوباره حاکمیت ارسطو به میان آمده است. بنابراین در این مقاله، درصدد مقایسه بین دو نظام اخلاق عمل محور و اخلاق مبتنى بر فضیلت برآمده و از طرح کردن نظریات غایت انگارانه صرف نظر شده است؛ اما این که سه دسته از دیدگاههاى مبتنى بر عمل را مطرح مىکنیم، از این باب است که قائلان به اخلاق مبتنى بر فضیلت، معمولاً درصدد انکار این سه دیدگاه برآمدهاند و دلیل آن این است که هر یک از این سه قسم به نحوى به نقش فضایل اشاره دارند که البته با آن کارکردى که اخلاق مبتنى بر فضیلت در نظر دارد، منافات دارد. پس این دسته بندى براساس آن مدرک و معیارى بعمل آمده که آنها را دقیقا در مقابل اخلاق مبتنى بر فضیلت قرار مىدهد.
بررسى سه دیدگاه «اخلاق مبتنى بر فضیلت» و «اخلاق مبتنى بر عمل» و «اخلاق مکمل»
1ـ دیدگاه اخلاق مبتنى بر عمل
این دیدگاه که به دیدگاه باید شناختى یا وظیفه گروى نیز موسوم است، معتقد است، ارزش یک عمل به نتیجه و آثار آن بستگى ندارد، بلکه به این که براساس اصول اخلاقى باشد بستگى دارد. اصول هدایت کننده عمل همان ماهیت اخلاق است. فضائل ناشى از اصول هستند.
اما براى تبیین بیشتر ابتدا لازم است به سه نمونه، از دیدگاههاى مبتنى بر عمل اشاره کنیم.
الف - یک دیدگاه معتقد است که قواعد اخلاقى باعث مىشود که افراد، کارهایى را انجام دهند یا از کارهایى صرف نظر کنند و این افعال مىتوانند توسط کسانى که فاقد فضائل گوناگونى هستند انجام بگیرند، چنانکه مىتوانند توسط کسانى که واجد آن فضائل هستند انجام گیرند. این دیدگاه موسوم به دیدگاه مبتنى بر عمل قواعد مىباشد. (Elhics P.173)
البته یک اشکال عمده این دیدگاه، این است که ارتباط علىّ بین فضیلت و عمل را نادیده مىگیرد. انجام کار درست بدون میل الزام آور، مانند کسى است که هرگز بازى بسکتبال نکرده و بخواهد، در یک مسابقه عظیم شرکت کند. به همین ترتیب ما بدون داشتن فضائل نباید انتظار داشته باشیم که رفتار شایسته داشته باشیم؛ اگرچه به صورت اتفاقى از انجام گرفتن کارهاى درست از افراد بىفضیلت و کارهاى نادرست از افراد صاحب فضیلت متعجب مىشویم؛ چون به دلیل ارتباط نزدیک علىّ امکان ندارد که اراده نیک، کار نادرست انجام دهد یا اراده بىتفاوت، کار نیک انجام دهد.
اشکال دیگر این که این نظریه فقط قواعدى را که باعث انجام عمل مىشوند، معین مىکند؛ اما قواعد اخلاقى دیگرى نیز وجود دارند که فضائل را ایجاب مىکنند.
ب ـ نمونه دیگر این که گفته مىشود فضائل اخلاقى، امیالى هستند، براى پیروى از قواعد اخلاقى، یعنى براى انجام یا عدم انجام افعال معینى. طبق نظریه مطابقت درباب فضائل، هر فضیلتى مطابق با یک اصل مناسب اخلاقى است. این دیدگاه مشهور به نظریه ساختار گرا (reductionist Thesis) مىباشد. (Ethics.P.174.)
براى ردّ این نظریه مىتوان به گفته ارسطو استناد کرد که مىگوید:
ابتدا باید میل به فضیلت وجود داشته باشد، یعنى دوست داشتن آنچه خوب و شایسته است و تنفر از آنچه که بد و ناشایسته است. بنابراین اگر دو شخص را در نظر بگیریم که اعمال آنها به نحو برابر صحیح است، اما در نگرشهاى آنان تفاوتى وجود دارد. یکى از موفقیتهاى دیگران خوشحال و از شکستهاى آنان ناراحت مىشود، ولى دیگرى از شکستهاى آنان خوشحال و از موفقیت آنان ناراحت مىشود، تا زمانى که افعال آنان در خارج، یکسان است، قائلان به اخلاق مبتنى بر عمل، هر دو را به نحو یکسان اخلاقى مىدانند؛ در حالى که از نظر قائلان به اخلاق مبتنى بر فضیلت، شخص دوم فاقد گرایش اخلاقى الزامى است، از این رو تکلیف اخلاقى دارد که گرایش خود را عوض کند.
بنابراین دیدگاه مبتنى بر عمل، این ویژگى اخلاق را نادیده مىگیرد و اخلاق را به اعمال، تحویل مىبرد.
ج - دسته سوم، بدین صورت است که گفته مىشود، فضائل اخلاقى، هیچ ارزش ذاتى ندارند، بلکه ارزش ابزارى (instrumental value) دارند. فضائل فقط از این جهت که انگیزه اعمال صحیح مىشوند، اهمیت دارند، این دیدگاه موسوم به نظریه ابزارى ارزش مىباشد.
البته این دیدگاه ابزارى درباره فضائل، توسط قائلان به اخلاق مبتنى بر فضیلت، انکار مىشود. فضائل داراى ارزش ذاتى هستند و صرف ابزار نیستند، بلکه بخشى از حیات نیکو مىباشند. بنابراین خیر صرفا به خاطر امور دیگر خیر نیست، بلکه خودش ارزش حیاتى دارد. پس اگر دو شخص فوق را در نظر بگیریم، شخص اولى، فرد بهترى است، چون او گرایش مناسبى دارد. فقط انجام کار خوب، کافى نیست، حتى اگر دلیل خوبى براى انجام آن باشد؛ بلکه مهم است که آن کار با گرایش درست انجام شود. داشتن گرایش و امیال درست، حتى اگر هیچ کارى انجام نشود لازم است. بنابراین به نظر مىرسد نیت و انگیزه شخص، رکن اساسى باشد، بطورى که انسانیت انسان در سایه آن شکل مىگیرد و به بیان دیگر فضائل، خود باعث شکوفایى انسان مىشوند و از این رو نمىتوان گفت زندگى، بدون فضیلت زندگى ارزشمندى نیست.
انتقادات کلى و عمده به اخلاق مبتنى بر عمل (قاعده محور)
1- اخلاق مبتنى بر عمل، فاقد انگیزه است. در واقع اخلاق مبتنى بر عمل، بى روح و حتى خسته کننده است و نمىتواند باعث یا الهام بخش عمل باشد، بویژه که ملاحظه مىشود که اغلب دستورات و قواعد در چنین نظامهایى سلبى هستند «تو نباید...»
جان استوارت میل درباره اخلاق به اصطلاح مسیحى عصر ویکتورى چنین گلایه مىکند:
«اخلاق مسیحى همه ویژگیهاى یک عکس العمل را دارا مىباشد. بخش عمده آن اعتراضى است، علیه بت پرستى و شرک. آرمان آن بیشتر سلبى است تا ایجابى، انفعالى است تا فعال. در پى دورى از شیطان است، نه این که در جستجوى فعالانه خیر باشد. در فرامین آن «تو نباید» به عبارت «تو باید» غلبه دارد. بلند نظرى، همت، منزلت شخصى، حتى حس احترام ناشى از انسانیت محض است، نه جزء دینى تربیت ما و هرگز نمىتواند از معیار اخلاقى پرورش یافته باشد که تنها ارزش در آن، ارزش اطاعت است.» (Essay. P.112.)
پس مىتوان گفت چنین نظریهاى که اصول اساسى آن بیشتر سلبى است نه ایجابى، ارزش کمى براى اخلاق قائل است، در حالى که اخلاق به عنوان فعالیتى ذاتا داراى ارزش، تلقى مىشود.
2- اخلاق مبتنى بر عمل بر اساس یک الگوى الهیاتى ـ قانونىTheological -legal) Model) است که زمان آن گذشته و تناسبى ندارد. یکى از انتقاداتى که در رابطه با اخلاق مبتنى بر عمل مطرح کردهاند، این است که زبان اخلاقى در نظامهاى سنتى، معمولاً داراى ساختارى است که به قانون شباهت دارد. بطورى که مفاهیم درست و نادرست در ساختار یک بافت قانونى رخ مىدهند که در آن نوعى مرجعیت (اقتدار) وجود دارد. البته باید بگوییم که این مشکل در اخلاق قانون طبیعى، سنتى، مطرح مىشود، چون اصول اخلاقى را شبیه قانون و خدا را شبیه حاکم در نظر مىآورد. در حالى که امروزه اخلاق از زنجیرههاى الهیاتى خود جدا شده و تبدیل به فعالیتى خودمختارانه شده است. با این ملاحظه، قید قانونى نظریه اخلاقى جدید، در تضعیف روح اخلاق مؤثر بوده است. اخلاق براى انسان درست شده است نه انسان براى اخلاق.
بنابراین مقصود از این نقد این است که ممکن است، گاهى اصول اخلاقى ما در برابر عمل عمیقتر اخلاقى که ناشى از شخصیت ماست، قرار گیرد که در آن صورت، انسان شاید وظیفهاش اطاعت از قاعده و قانون نباشد. چنانکه در عبارات کتاب هاکل برى فین آمده که هاک در آن جا ملاحظه مىکند که وظیفهاش اطاعت از قانون و بازگرداندن دوست سیاهپوست خود و برده فرارى است، در حالى که گاهى شخصیت هاک او را از تحویل دوستش باز مىدارد.(Ethics. P. 160)
3ـ اخلاق مبتنى بر عمل، غالبا ساحت معنوى اخلاق را نادیده مىگیرد:
اخلاق مبتنى بر عمل، همه داوریهاى اخلاقى را به داوریهایى درباره اعمال تحویل مىبرد و از کیفیات معنوى قدردانى، عزت نفس، همدلى، داشتن احساسات مناسب، غفلت مىکند.
حال اگر دو شخص در نظر گرفته شود که هر دو فرصت اختلاس دارند، اما در یکى تلاش مجدانه اراده است که باعث مىشود او در مقابل وسوسه اختلاس مقاومت کند، در حالى که در دیگرى این وسوسه، اصلاً ایجاد نمىشود، او به نحو اتوماتیک وار به خاطر شخصیت خود، این اندیشه زودگذر را نفى مىکند، در این جا ممکن است گفته شود که فرد اول داراى فضیلت مهم اراده قوى است؛ اما این شخص، فضیلت شخصیت عمیقى که فرد دوم از آن برخوردار است را ندارد.
در این جا افرادى مانند کانت که بر وجدان و یا انجام وظیفه به خاطر خود وظیفه تأکید دارند، مىگویند که فقط فرد اول شخصیت اخلاقى است، در حالى که فرد دوم، موجودى فوق اخلاقى است. او چیز نیکویى در شخصیت خود دارد که فرد اول فاقد آن است و به همین ترتیب اگر دو فردى را در نظر بگیریم که یکى به جهت نیکوکارى پول خرج مىکند؛ ولى دیگرى به علت احساس تأثر شدید از قربانیان قحطى. در این جا نیز شخصى که با انگیزه چنین کارى را مىکند داراى احساسات اخلاقى درستى است. در حالى که دیگرى یک ماشین اخلاقى محاسبهگر است که شور و حرارت متناسب با داورى پیرامون قحطى و گرسنگى را ندارد.
بنابراین به همان سخن ارسطو مىرسیم که مىگوید: ممکن است به این نتیجه برسیم که بگوییم انسانى که از انجام کارهاى خیر خوشحال نمىشود، اصلاً انسان خوبى نیست؛ زمانى به نحو شایسته مىتوان کسى را درستکار و نیکو نامید که از انجام کار خیر لذت ببرد، نه کسى که از انجام کار نیکو خوشحال نمىشود.(Aristotle, 1099a) پس خیر واقعى آن است که شخص، خود مختارانه، مشتاقانه و با میل آنچه را خیر است انجام دهد.
4- نقد مک اینتایر بر اخلاق مبتنى بر عمل
مک اینتایر از عمیقترین اخلاق گرایان عصر حاضر است که در برابر جریانات مختلف مدرنیسم و لیبرالیسم ایستاده و بازگشت به اخلاق ارسطویى را پیشنهاد مىکند و مىگوید:
«اخلاق مبتنى بر عمل بیش از حد بر خود مختارى تاکید مىکند و از محتواى عام اخلاق غفلت مىکند.» این انتقاد را مک اینتایر در کتاب After uirrue مطرح کرده است. وى مدعى است که اخلاق قاعده، محور، نشانه بیمارى عصر روشنگرى است که درباره اصل خود مختارى مبالغه مىکند؛ یعنى توانایى هر کس در رسیدن به یک رمز اخلاقى (moral code) به وسیله عقل تنها.
از نظر وى نظامهاى قاعده محور، بیش از حد، عقل گرا و جزء گرا (Atomistic) هستند. مک اینتایر پس از رد چنین فردگرایى، مىگوید: در جوامع است که فضائلى نظیر وفادارى، عاطفه طبیعى، همدردى و علایق مشترک ایجاد مىشود و گروهها را حفظ مىکند. این وفادارى اولیه و اساسى است (وفادارى به خانواده، دوستان و جامعه) که امیال شایسته ایجاد مىکند و به آسایش بشر مىانجامد.
وى معتقد است که یک نوع نابینایى ایدئولوژیکى محض است که باعث این تصور منحرف مىشود. چرا که در واقع، همه رمزهاى اخلاقى ریشه در اعمالى دارند که خودشان ریشه در سنتها یا صور زندگى دارند و ما اینطور نیست که در خلأ تصمیمات اخلاقى بگیریم. (Aftere uirtue. P. 259)
- دیدگاه اخلاق مبتنى بر فضیلت (اخلاق محض)
این دیدگاه ریشه در دنیاى باستان بویژه در نوشتههاى افلاطون و ارسطو دارد. اخلاق مبتنى بر فضیلت نظریهاى است که طرفدار عمل کردن بر طبق فضیلت است و بعضى اظهار داشتهاند که شق سومى در نظریه اخلاق است که بدیل نفع گرایى و مکتب کانتى مىباشد. در حالى که یک شخص نفع گرا هم ممکن است طرفدار عمل کردن بر طبق فضیلت باشد، اما بخاطر نفع.
بنابراین دیدگاه اخلاق محض معتقد به این است که فضائل غلبه دارند و داراى ارزشى ذاتى هستند. اصول اخلاقى یا وظایف، ناشى از فضائلند. براى مثال اگر ما ادعا کنیم که وظیفه داریم، عادل یا نیکوکار باشیم، باید فضیلت عدالت و نیکوکارى را با دلایل مناسب کشف کنیم. بنابراین اخلاق محض عمدتا بر حسب فضائل و فضیلتمندى سخن گفته است، نه برحسب آنچه درست یا الزامى مىباشند. اخلاق مبتنى بر فضیلت، احکام ناظر به وظیفه را اساس اخلاق نمىداند و به جاى آن، احکام ناظر به فضیلت را اساسى مىداند. همچنین این دیدگاه معتقد است که صرفا انجام کار درست اهمیت ندارد، بلکه داشتن انگیزه و میل شایسته در انجام آن نیز لازم است. این دیدگاه منسوب به ارسطو و پیروان او مانند فیلیپ فوت، مک اینتایر و ریچارد تیلور مىباشد. اما اخلاقیون جدید غالبا ادعا دارند که ارسطو جد و نیاى آنهاست، اما خود ارسطو طرح و برنامهاى مطرح کرد که از افلاطون و سقراط بود. سقراط پرسشى از دل و هسته اخلاق یونانى مطرح کرد: انسان چگونه مىبایست زندگى کند؟ هر سه این فیلسوفان معتقد بودند که پاسخ به این پرسش چنین است: «اخلاقى.»
بنابراین وظیفه آنان این بود که نشان دهند که چگونه، اخلاقى زندگى کردن، براى شخص بهتر است. تصور افلاطون و ارسطو از اخلاق این است که در درجه اول با پروش ملکات یا ویژگیهاى منش سرو کار داشتهاند با قواعد اصول یعنى این دو عمدتا بر حسب فضائل و فضیلت مندى سخن گفتهاند، نه بر حسب آنچه که درست و الزامى است. چنانکه افلاطون در کتاب جمهورى مىکوشد که به تراسیماخوس پاسخ این چالش را بدهد که مردمان عاقل بدنبال بدست آوردن لذت و احترام و قدرت براى خودشان هستند.
استدلال وى چنین است: عدالت به معناى وسیع باید با نوعى نظم عقلانى نفس متحد شود. وقتى که انسان ملاحظه مىکند که خود با عقل خویش متحد شده است پى مىبرد که عادل بودن در واقع برایش بهتر است.(بند 233)
ارسطو همین برنامه را ارائه داد و مىخواست نشان دهد که سعادت انسان در تحقق و انجام فضائل است (نه صرف داشتن آنها)، رکن اصلى ادعاى او طرح این استدلال است که ذات انسان بواسطه فضیلت، کامل مىشود.(Great book. 7729 a.P376) به هر حال روش ارسطو شبیه روش افلاطون است. اکثر بحثهاى کتاب اخلاق نیکو ماخوس با تصاویرى از انسان داراى فضیلت آکنده است که مىخواهد، دیگران را به زندگیى مانند، زندگى خود جذب کند. از نظر ارسطو همه فضائل عملى را یک شخص واقعا صاحب فضیلت، دارا مىباشد.
سقراط معتقد بود که فضیلت یک چیز واحد است و آن معرفت است. موضع ارسطو در مقابل آن بود: دارا بودن یک فضیلت، دلالت بر دارا بودن همه فضائل دارد.
اما نظریه اخلاق جدید که به فضائل مىپردازد، از زمان کتاب فلسفه اخلاق جدید «آنسکوم» احیاء شده است. وى احیاء کننده مکتب فضیلت محور در غرب در نیمه دوم قرن بیستم است. در واقع آنسکوم اخلاق فضیلت را بعد از یک فترت طولانى، زنده کرد. در این جا پرسش این است که آیا مىتوان یک تبیین کامل از عمل اخلاقى محض ارائه داد؟
به نظر مىرسد، این دیدگاه نیز مشکلاتى داشته باشد. یک مورد آن مشکل معرفت شناختى است. این که کدام عادات و عواطف، فضائل اصیل یا مناسب مىباشند؟ چگونه مىتوانیم فضیلت و عواطف اصلى را بشناسیم و شخص با فضیلت کیست؟
اگر کسى از ما بپرسد که کار صحیح کدام است که انجام دهم؟ پاسخ خواهیم داد آنچه را که شخصى با فضیلت آن را انجام دهد. اما شما پاسخ خواهید داد که شخص بافضیلت کیست؟ پاسخ مىدهیم کسى که کار خوب انجام مىدهد. در این صورت ملاحظه مىشود که با یک استدلال دورى مواجه مىشویم.
بنابراین به نظر مىرسد. ما نیاز به معیارى براى شناخت فضائل داریم. زیرا با این مسأله روبرو هستیم که آنچه فضیلت محسوب مىشود، در طول زمان و مکان تغییر مىکند. چنانکه مثلاً ارسطو غرور را یک فضیلت خاص مىدانست؛ در حالى که مسیحیان آن را رذیلت مىشمارند و یا مثلاً دیدگاه سرمایه دارى زیاده طلبى را یک فضیلت مىداند؛ در حالى که مارکسیستها آن را رذیلت مىدانند. این اختلاف نظرها ممکن است، حاکى از نوعى نسبیت در فضائل باشد. بنابراین، ما نیازمند به معیار واحدى جهت شناخت فضائل هستیم. مسأله دیگرى که مطرح مىشود، این است که نظامهاى اخلاقى مبتنى بر فضیلت، معمولاً هیچ نوع راهنمایى بر این که چگونه باید معضل اخلاقى را حل کرد ارائه نمىدهند. اگر از ارسطو در این رابطه بپرسیم، خواهد گفت آنچه را یک شخص نیکو، انجام دهد، انجام بده. اما این پرسش مطرح مىشود که شخص نیکو کیست؟ ما چگونه مىتوانیم او را بشناسیم؟ حتى اگر در این جا به آن تعریف
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 11
آزادی بیان از دیدگاه اسلام:
آزادی همزاد انسان است. پس انسان فطرتاً آزاد است. خداوند او را آزاد آفریده است و هیچ کس نمی تواند این ویژگی را از او بزداید. آزادی یک ارزش انسانی است. به همین جهت اعتقاد داریم که در انسان، آزادی اصالت دارد. چه آزادی عقیده و ... محدود کردن آزادی یک استثناء است که نیازمند دلیل و توجیه عقلانی و وحیانی میباشد. بنابراین طبیعی است که بگوئیم تمام ادیان آسمانی، عهده دار حفظ آزادی انسان بودهاند و در برابر به بردگی کشاندن انسان قاطعانه ایستادگی کردهاند و فرقی ندارد که این به بردگی کشیدن جنبه مادی داشته باشد یا معنوی و امثال ذلک.
اسلام نه تنها به عنوان آخرین دین آسمانی نیز از این قاعده خارج نیست بلکه همیشه بر آزادی انسان تأکید کرده و آن را تضمین کرده است و در برابر همه انواع سوء استفاده و به بردگی کشاندن انسان ایستادگی نموده است. امام علی (ع) میفرماید: «لاتکن عبد غیرک وقد خلقک الله حراً». عمر بن خطاب خلیفه دوم نیز کسانی را که مردم دیگر را به بردگی میکشاندند مورد خطاب قرار داد و به ایشان گفت: «تا کی مردم را به بردگی میکشید در حالی که مادرانشان ایشان را آزاد به دنیا آوردهاند».
یکی از انواع آزادیهای مورد نظر اسلام، آزادی بیان است. یعنی انسان بتواند آزادانه اندیشهها، اعتقادات، احساسات و عواطف خود را به صورت طبیعی و مرسوم بیان کند. زیرا انسان جامد نیست بلکه موجودی متحرک است و وجود او نیاز دارد که نسبت به پیرامون خود واکنش نشان دهد و مکنونات درونی خود را ابراز نماید. اسلام – به عنوان یک دین و با صرف نظر از عملکرد بعضی از وابستگان آن – هیچگاه برای ساکت کردن نَفَسها و کشتن روح ابداع و ابتکار در مردم کاری صورت نداده است. از این رو تاریخ اسلامی ما سرشار از ابداع گران عرصه ادب و هنر و موسیقی است. میبینیم گروههای بسیاری بودند که با آزادی تمام اندیشه های مخالف خود را بیان مینمودند و اسلام هیچگاه آنان را تحت فشار قرار نداد. بلکه عکس آن دیده میشود.
قرآن مجید اشاره میکند بودند کسانی پیامبر گرامی اسلام(ص) را ساحر و دروغگو و شاعر و کاهن میگفتند یا در مسأله معاد تردید میکردند و در بسیاری دیگر از مفاهیم و احکامی اسلامی تشکیک مینمودند.
ولی ویژگی نظام آزادیها در اسلام این است که دیدگاه خاصّی نسبت به هستی و زندگی دارد، به غیب ایمان دارد و به روز قیامت باورمند است. پس آزادیها نیز باید در همین راستا حرکت کنند. اسلام ایده «آزادی برای آزادیت» را ترویج و تشویق نمیکند، بلکه اعتقاد دارد که آزادی باید در خدمت پیشرفت و تحول و ابداع و حرکت تاریخ باشد. پس آزادی بیان نیز باید در راستای همین نظام بشری باشد با توجه به این دیدگاه انسانی، آزادی بیان یک ارزش اساسی در مجموعه ارزشهای انسانی است ولی شمامل همه ارزشهای بشری نمیشود. کرامت انسانی و حرمت بشری نیز وجود دارد. خطایی غیرقابل توجیه است اگر تحت عنوان آزادی بیان، کرامت و حرمت انسانهای دیگر را زیر پا بگذاریم. پس اگر نظام آزادیها در اسلام مبتنی بر ایمان به خداوند است، طبیعی است که نهایت آزادی نیز هیچگاه از این نظام نباید فراتر برود و به توهین به خداوند و کتابهای آسمانی او و پیامبران گرامیاش بینجامد.
با توجه به آن چه بیان گردید، دور از انتظار نیست که آزادی بیان بعضی ضوابط و شرایط و محدودههایی داشته باشد که مصالح نوعی و عمومی آن را ایجاب مینماید. مهمترین این ضوابط این است که آزادی بیان هیچگاه نباید به حریم خصوصی افراد وارد شود. تحت عنوان آزادی رسانهای ورود به این منطقه برای هیچ کس جایز نیست. نباید اسرار مردم را بیرون ریخت و آنان را رسوا کرد. ضابطه دیگر به عامل اخلاق مربوط است. یعنی جایز نیست که آزادی بیان مرزهای اخلاقی جامعه را زیر پا بگذارد و جوانان و کودکان و زنان جامعه را دچار فساد و تباهی نماید. ضابطه دیگر این است که آزادی باید در چارچوب مصالح ملّی و میهنی حرکت کند. هیچ نویسنده یا روزنامهنگاری حق ندارد اسرار نظامی کشور خود را فاش کند. این کار خیانت بزرگی است. همه کشورها در مجازات کردن کسی که این کار را انجام دهد، متفق القولند.
از این رو همیشه برای کسانی که آزادی بیان را یک مسأله غیرقابل مناقشه میدانند تأکید میکنیم که ویژگیها و خصوصیتهای ملّتهای دیگر را بشناسند و وارد عرصههایی که توهین به دیگران محسوب میشوند نگردند. اگر تعدی به تمامیت ارضی یا موجودیت یک دولت خیانت بزرگی به شمار میآید، از نظر ما مسلمانان، تعدی و توهین نسبت به همه پیامبران الهی و پیامبر گرامی اسلام(ص) بسیار خطرناکتر و بزرگتر از آن است. زیرا پیامبران الهی نقش بس ارزندهای برای همه انسانها داشتهاند. پیامبران بودند که بشر را از ظلمتها و تاریکیها به سوی نور و روشنایی بیرون بردند. اهداف اصلی غرب که پشت نقاب آزادی بیان خود را پنهان کردهاند به تدریج رو می شود. لذا ما از این بابت بسیار احساس خطر میکنیم. در جایی که به اسلام و پیامبر گرامی آن توهین میشود، آزادی رنگ تقدس به خود میگیرد. چندی پیش مورخ انگلیسی به خاطر تحقیق در مسأله یهودیسوزی محاکمه شد. پیش از این نیز روژه گارودی اندیشمند مسلمان فرانسوی به محاکمه کشیده شد.
ما عمیقاً اعتقاد داریم که دارند نقشه میکشند که آزادی بیان، هرچیزی را که نام اسلام بر خود دارد به لجن بکشند. نزدیک است آزادی بیان به نفاق سیاسی و فکری نیز بینجامد. دولتهای غربی در رابطه با اعراب و مسلمانان و اعتقادات و نمادهای دینی و تاریخی آنها گرفتار نفاق سیاسی و فکری
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 6
آیین دوست یابی از دیدگاه قرآن
فرزندم …
« نخست دوست و سپس راه »! این سخن امام علی (ع) است .
بی وجود دوستان ، چگونه انسان میتواند از گردنهها و راههای دشوار زندگی بگذرد ؟ چگونه انسانی که هنوز شبکهای روابط اجتماعی که او را در تحقق بخشیدن به اهداف و حل مشکلاتش یاری رساند ، برای خود به وجود نیاورده است ، موفق خواهد شد ؟ آیا هرگز شنیدهاید که یک رهبر بدون آنکه بر شانههای دوستانش گام نهد ، پلههای مجد و عظمت را بپیماید ؟
حقیقت آن است که بدون دوستی هرگز موفقیتی در کار نخواهد بود و بدون برخورداری از هنر روابط ، هرگز دوستی ایجاد نخواهد شد و بدون محبت و دوستی هرگز روابطی به وجود نخواهد آمد .
اما دوستی زمینههایی لازم دارد که باید آن را فراهم آورد . این زمینهها همان پایبندی به اخلاق فاضله ، بهرهمندی از تواضع و فروتنی و خویشتنداری و ارادهی نیرومند است. ما از دوستی مبتنی بر اخلاق سخن میگوییم . بنابراین آنچه بعضی آن را دوستی مینامند اگر صرفاً به معنای یک ارتباط اجتماعی و تبادل خدمات و منافع باشد ، مردود و مطرود است . زیرا اینگونه دوستیها چیزی نیست جز یک کالای تجارتی که فرد در آنها خواهان به دست آوردن سود است نه دادن زیان . میخواهد بگیرد ، نه اینکه چیزی بدهد .
در این مقاله موضوع دوستی و آیین دوستی را از دیدگاه قرآن کریم و روایات اسلامی مورد بررسی قرار میدهیم .
مفهوم دوستی
دوستی گوهری است گرانبها و ودیعهای است الهی که در دلهای پاک پدید آید و چون ریشهی آن نهال در دل آدمی پدید آمد ، بر مردمان فرض است که آن را در قلب و روح خویش بپرورانند و نهال آنرا آبیاری کنند تا درختی برومند و بارور گردد . از این رو حافظ گفته است :
درخت دوستی بنشان که کام دل بر بار آرد
درخت دشمنی بر کن که رنج بی شمار آرد
از امام صادق (ع) روایت شده است که فرمودند : « دوستی جز با حدود و شرایطش امکانپذیر نیست . کسی که این حدود و شرایط یا بخشی از آن در او باشد ، او را دوست بدان ، و کسی که هیچ یک از این شرایط در او نیست ، چیزی از دوستی در او نیست . این شرایط عبارتند از :
باطن و ظاهرش برای تو یکی باشد .
زینت و آبروی تو را زینت و آبروی خود بداند و عیب و زشتی تو را عیب و زشتی خود ببیند .
مقام و مال ، وضع او را نسبت به تو تغییر ندهد .
آنچه را قدرت دارد از تو مضایقه ننماید .
این شرط که جامع همهی این صفات است ، آن است که در هنگام پشت کردن روزگار ، تو را رها نکند .
دوستی به منزلهی سرمایه و ثروتی است که در اختیار آدمی است و همانگونه که هر چه شب تارتر باشد ، بیشتر به چراغ نیاز است ، انسان هم هرچه تهیدست و تیره روزتر باشد ، ارزش دوستان خوب را بیشتر میداند . برای آنکه ارزش چراغ در شبهای تار بیشتر از شبهای مهتاب است . گرچه انسان در مقامات بالاتر هر چه از مال و ثروت بینیازتر باشد . باز به دوستان بیشتری نیازمند است . و در هر حال آدمی در هر مقام و منزلتی که باشد هرگز از دوستی با نظایر خویش ، بینیاز نخواهد بود .
حضرت علی (ع) میفرماید :
غریب و تنها کسی است که او را دوست نباشد .
حال اگر چنین کسی هر چه ثروت داشته باشد و مقام و منزلتی برتر ، اگر دوستان یکدل و یگانهای نداشته باشد . غریب و تنهاست .
نقش دوست در سرنوشت انسان
بدون شک یکی از مهمترین عوامل سازندهی شخصیت انسان ـ بعد از اراده و خواست و تصمیم او ـ « همنشین ، دوست و معاشر » است ؛ چرا که انسان خواه ، ناخواه تأثیرپذیر است و بخش مهمی از افکار و صفات اخلاقی خود را از طریق دوستانش میگیرد . این حقیقت هم از نظر علمی و هم از طریق تجربه و مشاهدات حسی به ثبوت رسیده است.
این تأثیرپذیری از نظر منطق اسلام تا آن حد است که در روایات اسلامی از حضرت سلیمان (ع) چنین نقل شده است :
دربارهی کسی قضاوت نکنید ، تا به دوستانش نظر بیفکنید ؛ چرا که انسان به وسیلهی دوستان و یاران و رفقایش شناخته میشود » .
حضرت علی (ع) میفرماید :
هرگاه وضع کسی بر شما مشتبه شد و دین او را نشناختید ، به دوستانش نظر کنید ، اگر اهل دین و آیین خدا باشند او نیز پیرو آیین خداست ، و اگر بر آیین خدا نباشند ، او نیز بهرهای از آیین حق ندارد » .
و براستی گاه نقش دوست در خوشبختی و بدبختی یک انسان از هر عاملی مهمتر است. گاه او را تا سر حد فنا و نیستی پیش میبرد و گاه او را به اوج افتخار میرساند .
در آیه 28 سورهی فرقان میخوانیم :
« یا ویلتی لیتنی لم اتخذ فلاناً خلیلاً »
ای وای بر من ! کاش فلان ( شخص گمراه ) را دوست خود انتخاب نکرده بودم !
این آیه به خوبی نشان میدهد که انسان گاهی تا مرز سعادت پیش میرود ، اما یک وسوسهی شیطانی از ناحیه یک دوست بد ممکن است او را نگون بخت و سرنوشتی مرگبار برای او فراهم سازد که روز قیامت از حسرت هر دو دست را به دندان بگزد و فریاد « یا ویلتی » از او بلند شود .
از امام جواد (ع) روایت شده که فرمود :
« از همنشینی با بدان بپرهیز که همچون شمشیر برهنهاند ، ظاهرش زیبا و اثرش بسیار زشت است » .
مشکلات رعایت آیین دوستی در جامعه امروزدوست پیداکردن، کاری آسان و در عین حال سخت است! هیچ کس برای پپداکردن دوست خوب خود، نباید منتظر «بهترین» باشد؛ «چون کسی به تو گمان نیک برد، خوش بینی او را تصدیق کن» پس در دوستی نباید وسواس به خرج داد.اما هرکس درپیداکردن دوست باید ازخطر «بدترین» درامان بماند؛ «بدترین دوست آن است که به خاطر او به زحمت افتی» پس نمی توان کاملا بدون دقت بود.آرزوهای آدم ها درچهره دوستان خوبشان محقق می شود و چه آرزوهایی که با دوستان شرور به باد نرفته است. دوست بد را هرگز به دست نیاورید و دوست خوب را به دست آورید و ازدست ندهید.مولا همچنین فرمود: «ناتوان ترین مردم کسی است که از دوست یابی ناتوان است و از او ناتوان تر آن که دوستان خود را ازدست بدهد.»زشتی ها و پلیدی های همنشین بد، به جان آدم ها رسوخ می کند و شر به شر می پیوندد.هیچ کس از پلیدهای یک همنشین شرور بی نصیب نیست، اگرچه فقط شاهد این زشتی ها باشد و هیچ کس از نادانی های یک دوست احمق در امان نخواهدبود، حتی اگر این نادانی ها اندک باشد.لحظات دوست یابی، بسیار حساس است و کمتر کسی است که برای آن استخاره کند؛ یعنی درلحظاتی که روابطی با دیگران برقرار کند، ازخدا بخواهد که دوستان جدیدش آدم های احمق و شروری نباشند.شاید برای یافتن دوستان خوب، زحمت زیادی به خود ندهیم و به اصطلاح خود را به این در و آن در نزنیم، اما زندگی پاکیزه برای ما در گرو آن است که خود را برای درامان ماندن از دوستان بد، بسیار به این درو آن در بزنیم.
اکنون جامعه ما با نسلی روبروست که شاید در گذشته هیچ گاه چنین نسلی بروز نکرده بوده است؛ جوانانی که به نسبت درس خوانده تر از والدین خود هستند و با ابزار زندگی مدرن حرکت می کنند و آرزوهای جدیدی نیز پیدا کرده اند. بسیاری از این جوانان، ملازم پدر و مادرهای خود نیستند، بلکه درهمراهی با نوعی از زندگی پیشرفته حرکت می کنند که ساعاتی طولانی از روز آنان را از والدین خود جدا می سازد.این فرزندان یا در محیط های آموزشی، باشگاه های ورزشی و محیط های اجتماعی دیگر، دور از خانواده با دوستانشان به سرمی برند و یا در محیط خانه به انتظار والدین خود نشسته اند تا ساعات طولانی شغل دوم را تمام کنند و به خانه بازگردند.