لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 13
نهج البلاغه از مشهورترین و معتبرترین منابع حدیث شیعه است که به کوشش سیّد رضى (359 ـ 1 ـ نهج البلاغه حاوى سخنان زیباى 406 ه* ق) گردآورى و تدوین گردیدهنقش نهج البلاغه در فقه نقش نهج البلاغه در فقه اسلامیوتر از سخن خدا معرفى مى شود.2 ـ تنوع موضوعات نهج البلاغه اعجاب برانگیز است، معارف بلند توحیدى ارزشهاى والاى الهى، پند و اندرز و موعظه، بیان و تحلیل حوادث سیاسى و اجتماعى، دستور کار حکمرانان و توبیخ آنها از جمله مطالب نهج البلاغه است. تاکنون درباره ابعاد مختلف این کتاب عظیم سخن بسیار گفته شده، بعد عقیدتى، فلسفى، سیاسى، اخلاقى، اجتماعى و . . . ولى کمتر از بعد فقهى آن - سخن به میان آمده است و شاید این به خاطر آن بوده است که این بحثها در سطح عموم نشر مىشده و سخن از بعد فقهى آن باید با فقها گفته شود، و با اصطلاحات مخصوص این علم، که طبعا همگان را مفید نخواهد بود . ولى هم نهج البلاغه از این نظر غنى است و هم مىتوان گوشههائى از این بحث را آن چنان تهیه کرد که خالى از اصطلاحات پیچیده علمى، و همگان را مفید باشد . و این نوشتار به همین منظور تهیه شده است . اسناد روایات نهج البلاغه: با اینکه در نهج البلاغه جملههاى فراوانى پیرامون احکام مختلف فقهى وجود دارد، جملههائى راهگشا و مؤثر، ولى آنچه در درجه اول از نظر فقهى اهمیت دارد سند این خطبهها و نامهها و کلمات است که باید با ضوابط و ادله حجیتخبر که در علم اصول آمده است هماهنگ باشد، و بتوان در یک مسئله فقهى مربوط به حلال و حرام روى آن تکیه کرد . مگر در مسائل اخلاقى، اجتماعى، سیاسى و عقیدتى اعتبار حجیتخبر از نظر سند لازم نیست که تنها در مسائل فقهى روى آن تکیه مىشود؟ در پاسخ باید گفت: آنچه در مسائل عقیدتى در نهج البلاغه آمده همراه با استدلالات عقلى و فلسفى و قرآنى است، و باید هم چنین باشد، زیرا اصول اعتقادى تنها از طریق علم و یقین شناخته مىشود، نه از طریق خبر واحد و مانند آن . و این امر در مورد بسیارى از رهنمودهاى سیاسى و اجتماعى و مانند آن نیز صادق است . بنابراین، تکیه بر اسناد در این موارد چندان مطرح نیست . در زمینه مسائل اخلاقى نیز چون اصول اخلاقى از امورى شناخته شده، و هماهنگ با فطرت است، و نقش یک رهبر اخلاقى بیشتر جایگزین کردن این اصول در روح پیروان، و ایجاد انگیزههاى پذیرش، و حرکتبه سوى آن است و نه تعلیم این اصول، لذا در این زمینه نیز مسئله سند حدیث چندان مطرح نیست . مخصوصا در مواردى که اصول اخلاقى از مرز واجب و حرام درمىگذرد و شکل «مستحب» را به خود مىگیرد که بنابر اصل معروف «تسامح در ادله سنن» در میان علماى اصول، مطلب واضحتر خواهد بود . اما در مورد مسائل فقهى مخصوصا آنچه به احکام تعبدى واجب و حرام باز مىگردد چارهاى جز یافتن یک سند معتبر نیست، و گرنه دلالت هر اندازه قوى باشد با فقدان سند قابل اعتماد، کارى از پیش نمىرود . بنابراین، نقش اعتبار سند در مسائل فقهى ظاهرتر و سرنوشتسازتر است، هر چند این مساله در سایر موارد نیز داراى اهمیت است . براى راه یافتن به اعتبار سند یک حدیث راههاى شناخته شدهاى در پیش است: 1 - معتبر بودن تمام رجال سند یک حدیث، مثلا اگر حدیثى را مرحوم کلینى در کتاب کافى نقل کرده و میان او و امام صادق (ع) که گوینده اصلى حدیث است، پنج نفر واسطه هستند باید تمام این پنج نفر افراد معتبر و موثق بوده باشند، که این کار معمولا با مراجعه به کتب علم رجال - که مخصوصا براى همین هدف تدوین شده - انجام مىگیرد و پس از مراجعه به این کتب مىبینیم که مثلا تمام رجال سند این حدیث افراد عادل، ثقه، معتبر و شناخته شدهاند . اما با نهایت تاسف مرحوم سید رضى «قدس سرهالشریف» گردآورنده بزرگ «نهج البلاغه» عنایتى به این امر نکرده، و اسناد این خطبهها و نامهها و کلمات قصار را نیاورده است، و در نتیجه نهج البلاغه به صورت احادیث مرسل درآمده است . هر چند - چنانکه خواهیم دید - طرق دیگرى براى اثبات اعتبار اسناد این اثر عظیم اسلامى در دست داریم، و شاید مرحوم سید رضى هم به همین دلیل، عنایتى به جمع اسناد آن نکرده، و یا به خاطر وجود دلائل متقن در لابلاى عبارات نهج البلاغه خود را مستغنى از این معنى مىدانسته و مسائل مطروح در آن را بىنیاز از سند مىشمرده است . به هر حال این موضوع مربوط به گذشته و عصر مرحوم سیدرضى «رحمة الله علیه» است . 2 - راه دیگرى که براى سند یک حدیث مورد استفاده قرار مىگیرد، به اصطلاح «عرضه کردن بر کتاب الله» است، یعنى حدیث را با متن قرآن که اصلىترین و قطعىترین سند اسلامى است مقایسه مىکنیم اگر با آن هماهنگ بود آن را معتبر مىشمریم . این روشى است که در احادیث متعددى از معصومین علیهم السلام به ما رسیده است . (1) استفاده از این روش در مورد بسیارى از احادیث نهجالبلاغه کاملا میسر است . چرا که هماهنگى عجیبى میان محتواى نهج البلاغه و آیات قرآنى مىبینیم . گویى هر دو یک مطلب استبا دو عبارت: یکى نظم و «کلام خالق» و دیگرى «کلام مخلوق» و هر دو در اوج فصاحت، در نهایت انسجام و بلاغت، و در کمال دقت و نظم ظرافت . 3 - راه سوم تشخیص چگونگى سند یک حدیثیا یک کتاب، «شهرت آن در میان اصحاب» و علما و بزرگان دین است، که اگر معیار این باشد، این کتاب نفیس اسلامى در اوج شهرت در میان همه علما است، و همگى با دیده عظمتبه آن مىنگرند و پیوسته در کلمات خود به مطالب مختلف آن استناد مىجویند و روى آن تکیه مىکنند، استنادى که بیانگر اعتماد آنها به این کتاب والاقدر اسلامى است . 4 - راه دیگر براى رسیدن به اعتبار سند یک حدیثیا یک کتاب، «علو مضمون» است . مراد از «علو مضمون» آن است که محتوا و مضمون حدیثبه قدرى عالى و در سطح بالا باشد که نتوان احتمال داد از غیر معصوم صادر شده باشد و این معنى در کلمات فقهاى بزرگ درباره بعضى از روایات برجسته و عالى مضمون که ظاهرا سند معتبرى از آن در دست نیست گفته شده است . مثلا مرحوم شیخ اعظم علامه انصارى در کتاب «رسائل» در بحثحجیتخبر واحد هنگامى که به حدیث معروف امام حسن عسکرى (ع) در مورد «تقلید مذموم و تقلید مطلوب» مىرسد، مىگوید این حدیث (گر چه حدیث مرسلى است، ولى آثار صدق از آن ظاهر و آشکار است، بنابراین نیاز به بررسى سند آن نیست) و فقیه بزرگ معاصر مرحوم آیةالله بروجردى در بحث نماز جمعه هنگامى که سخن به بعضى از فقرات دعاى صحیفه سجادیه که با مسئله نماز جمعه ارتباط دارد، رسیدند، در درسشان مىفرمودند گرچه صحیفه سجادیه (به عقیده بعضى) با سلسله اسنادى طبق موازین معروف رجال به دست ما نرسیده اما محتوى و مضمون آن به قدرى عالى و برجسته و والاست که صدور آن از غیر معصوم محتمل نیست . و به راستى این چنین است، چه کسى غیر از امام معصوم که علمش از اقیانوس وحى و نبوت سرچشمه گرفته توانایى دارد چنین مضامینى را در دعا به کار برد؟ مطلب در صحیفه سجادیه آنقدر بالا و شگفتانگیز و روح پرور و فصیح و بلیغ است که از توان انسان عادى خارج است . همین معنى درباره محتواى نهج البلاغه به طرز عجیبى حکمفرماست زیرا بلندى فوقالعاده مطالب، مخصوصا در خطبهها، فصاحت و بلاغتشگفتانگیز عبارات، نشان مىدهد که از سرچشمهاى در کنار سرچشمه قرآن سیراب شده و از مقام ولایتى مدد گرفته که تالى تلو
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 17 صفحه
قسمتی از متن .doc :
گام های نو در مرجعیت شیعه
آیا تا به حال برای شما پیش آمده است, به عنوان یک فرد ناشناس با یک مرجع تقلید اسلامی, در یک اتاق معمولی و در خانه او, ملاقات کنید؟
آیت الله جناتی مرجع تقلید امروز ایران که به تازگی 70 ساله شده است در خانه ای بزرگ و ساده در کوچه پس کوچه های شهر قم زندگی می کند. این خانه علیرغم بزرگی, نمای ساده ای دارد که به نظر می رسد سیمانی است. ده پانزده پنجره فلزی آهنی زنگ زده و یک در آهنی ضد زنگ زده با چراغی که محوطه جلو درب را روشن می کند از ویژگی های خاص منزل این عالم دینی است.
آیت الله فرد بشاش و خوش برخوردی است و در سخن گفتن بسیار پرحرارت و شاداب نشان می دهد, اما زمانی که پای گفتگوی مذهبی احکام دینی به میان کشیده می شود جوش و خروش او چند برابر است. لحن سخن او در این هنگام بسیار محکم و قاطع و البته با کنایات و اشارات خاص و شیرین مخصوص نواحی شرق ایران توأم می شود. چشمانی بزرگ و خسته و ریش خرمایی رنگ و مجعدی دارد اما موهایش به سپیدی گراییده است.
آیت الله جناتی دردهای زیادی داشت, این به خصوص در گفته هایش بیشتر به چشم می آمد. او از رنج هایی می گفت که از 20, 30 سال پیش دامانش را گرفته و پس از گذر این همه سال, این روزها را همراه با آرامش می خواهد, از نام و شهرت و معروفیت نصیبی نبرده و جز معدودی دانشمندان و متفکران بسیار بزرگ اسلامی و مسیحی و دیگران, همنشین دیگری نداشته است. بعضا دیده می شود که در جاهای خاصی به بحث و گفتگو با دیگر عالمان دینی مشغول شده و یا در زیر زمین منزل خویش به درس و بحث مذهبی می پردازد. او مرجعی دینی است که در پس سرگذشت خود, سفرهای علمی و کنفرانس های دینی بین المللی فراوانی را به یادگار گذاشته و آشنایی عمیقی با فرهنگ و آداب اروپاییان دارد.
او نظریات جدید و جالبی را در فقه اسلامی مطرح ساخته و هم بستری اجتهاد امروزی «با احتیاط» فقهی را ناکارآمد و نادرست می داند. این نظریه در رساله توضیح المسائل آیت الله به وضوح دیده می شود, در نتیجه, جوان امروز ایرانی با رساله ای نوین روبروست که بیش از 170 احتیاط در آن حذف شه است. این کاری است که از 150 سال پیش بدین سو کسی به انجام آن مبادرت نکرده و یا جرأت انجام آن را نداشته است.
جامعه جوان و مرجع امروز
جامعه امروز ایران, در عصر حاضر درگیر بزرگترین چالش های فکری, عقیدتی در مبانی و اصولی است که سال های سال از نیاکان خود به میراث برده است. از اصلی ترین و با اهمیت ترین این مبانی, اصول دینی و مذهبی این جامعه است که امروزه زیر قبای فقه شیعی و در ید فقها و عالمان و رهبران دین شناس جامعه به جامعه عرضه شده و چنانکه می بینیم تا حدی نامقبول و نامفهوم افتاده است.
به حقیقت باید گفت: نسل امروز ایران چندان نگاهی به دین ندارد و یا اگر در طلب آن روان است, جز تاریخ و اخلاق دینی, نمی طلبد و فقه اسلامی در فکر و ذهن او بسیار مهجور و متروک افتاده است.
در این میانه, نقش متولیان و راهبران فقه اسلامی در جامعه جوان امروز ایران بسیار حیاتی است, چه اینان می باید دریابند که خواسته های این نسل, جز آن است که در نوشتارها و رسالات مذهبی دیده می شود. نسل امروز نگاه عقلانی را در تمامی جنبه های زندگی خود وارد کرده و دین را هیچ گریزی از این نگاه تند و تیزبین و شکاک نیست. علت یابی و استدلال علمی اینک جزئی از فقه اسلامی به شمار می آید و اگر تا دیروز قرار بود که به احکام و فرامین مذهبی به سادگی و بی چون و چرا عمل شود, امروز چنین نیست و نخستین مسئله ای که به احکام و فرامین مذهبی به سادگی و بی چون و چرا عمل می شود, امروز چنین نیست و نخستین مستله ای که روح یک جوان دردمند و متردد و مسئول را در قبال دستورات مذهبی حاکمان دینی به چالش جدی وا می دارد طرح این سوال است که علت فلان حکم و بهمان مسئله فقهی چیست و چرا باید به آن عمل شود؟
نکته تلخ تر اینجاست که این دید خوشبینانه تنها بخش کوچکی از جامعه جوان ایران را در بر می گیرد و بسیاری را سودای آن نیست که به چرایی و چگونگی فرامین دینی و حتی متن مذهب خود حساس باشند و به کنکاش و جستجو در بطن و روح آن بپردازند. حال باید بدانیم رویکرد مرجعیت شیعی نسبت به این خواست ها و افکار عمومی چیست و چه رهیافتی برای آنان به ارمغان آورده است؟
بی شک مراجع امروز ایران دو دسته اند:
1- مرجعیت سنتی:
این طبقه دارای دید سنتی و نظر و نگاه قدیمی و اسلوب یکنواخت و روش منطبق بر یکصد سال پیش و یا پیش از آن است که تا به امروز هرگز تکان نخورده است و به هیچ روی شرایط زمان و مکان و تغییرات و تعویضان آن برایش مفهوم و مهم نیست (تغییر و تحول شرایط روز در دگرگونی ویژگی های درونی یا بیرونی موضوعات احکام چنان مؤثر است که در نهایت به شکل گیری احکام و فرامین دیگری می انجامد).
این نظر از آنجا ساتع است که فرض این عالمان و فقیهان سنتی بر آسیب پذیری دین و ضربه خوردن فقه اسلامی در صورت انطباق و سازگاری به آن با شرایط روز می باشد, از این روی اصل و اساس فقه را نگاه داشته اند و به هیچ گونه تغییر و تحول در ابعاد و شکل آن نمی اندیشند.
2- مرجعیت نوین:
اصطلاحی که تحت عنوان مرجعیت نوین به کار می بریم به ساخت فکری و ذهنی آن دسته از مراجع مربوط است که تحولات و شرایط روزمره اجتماعی, سیاسی و نیازهای جدید جامعه را درک کرده اند و بی تفاوت از کنار آن عبور نکرده اند. این طبقه از مراجع دینی شرایط روز را به طور عمیق و اساسی در احکام و نظریات فقهی خود گنجانده اند و جدای از اقبال عمومی مردم مورد توجه گروه های روشنفکر, سکولار و حتی لائیک قرار گرفته اند.
طبقه جوان جامعه نیز از این رویکرد به دور نمانده است. این بخش عظیم جامعه ایرانی تغییرات و تکاملات فقهی و مذهبی مراجع دینی روشن بین امروز را مهم انگاشته و عاملی برای بازگشتی دوباره به سطح مذهب و رویه دین می انگارد.
امروز در جامعه ایرانی و در میان تمام طبقات آن سخن از این دسته مراجع است. چند تن از آنان بسیار شناخته شده و معروف می باشند اما بعضا مراجع دینی ای دیده می شوند که به علت پایبندی به اصول اخلاق سنتی خود و حفظ تواضع و ایمان درونی, تلاش چندانی برای مطرح ساختن خود در جامعه انجام نمی دهند. امروز و دراین گزارش سخن از این گونه راهبران دینی جامعه است. مرجعی که امروز سخن ما حول محور او می گردد, آیت الله جناتی است که در خانه بزرگ اما بسیار ساده خود در شهر مذهبی قم زندگی می کند و به تازگی رساله احکام علمیه خود را منتشر ساخته است.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 181
علی به حق بوده و مخالفان او اشتباه کردند
در مورد اختلاف میان علی رضی الله عنه و معاویه اهل سنت بر این متفقند که علی رضی الله عنه بر حق بوده و معاویه و کسانی که بااو بودند از حکومت علی سرپیچی کرده بودند. اهل سنت از شیعیان میخواهند حتی یک نوشته در عقیده اهل سنتبیاورند که مغایر این موضوع اهل سنت باشد. بر عکس اهل سنت میتوانند صدها کتاب از بزرگان خود در عقیدهبیاورند و به ایشان ثابت کنند که اهل سنت خروج معاویه بر علی را عملی اشتباه میدانند. پس چرا شیعیان سعی دارندکه اهل سنت را در صف معاویه و مخالفت علی جلوه دهند و چرا سعی میکنند اهل سنت را به بنی امیه نسبت دهند وآنان را دشمنان اهل بیت معرفی کنند.
متأسفانه دیری نپائید که این اختلاف رنگی مذهبی گرفت و شیعیان گروهی مستقل و دارای روش جدیدی در اصول وعقاید و فقه و مواریث شدند. اما اختلاف میان علی و معاویه در این سطح نبوده و آنان در اصول و عقاید و غیر اختلافینداشتند. بلکه اختلاف آنها در مسایل حکومتی و سلایق شخصی بود و ربطی به آنچه از رسول اکرم صلی الله علیه وسلم آموختهبودند نداشت. برای اثبات این ادعای خود دلایلی از کتب خود شیعیان میآوریم. مهمترین منبع شیعه نهج البلاغهاست که در آن روایت نسبت داده شده به علی رضی الله عنه جمع آوری شده است. در نهج البلاغه ج 3 ص 114 به نقل ازایشان چنین آمده است: ابتدای کار اینگونه بود که ما با اهالی شام برخورد کردیم، روشن است که خدایمان یکی وپیامبرمان یکی است و دوت همه ما به اسلام است. ما از آنها چیز بیشتری غیر از ایمان به خدا و تصدیق پیامبرش صلی الله علیه وسلم نمیخواهند. آنچه که ما و آنها در آن اختلاف کردیم خون عثمان رضی الله عنه بود.
بنابراین گفته آنحضرت و بر خلاف آنچه شیعیان میگویند، جز مسئله قتل عثمان رضی الله عنه اختلاف دیگری میان علی واصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم وجود نداشته است. حضرت علی رضی الله عنه از تفرقه و جدائی میان اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم حسرتمیخورد و اینگونه در مرگ آنها مرثیه میگفت: کجایند آن قومی که به اسلام دعوت داده شدند، پس آن را پذیرفتند،قرآن را خواندند و آن حکم قرار دادند، چشمهایشان از گریه خشکیده و شکمهایشان از روزه گرفتن به کمرهایشانچسبیده بود. دندانهایشان از تضرع و التماس به درگاه خداوند خشکیده، چهره هایشان از شب زنده داری زرد و از خداترسی خسته بنظر میرسید. آنها برادرانم بودند که رفتند، پس ما حق داریم تشنه دیدار آنها باشیم و از جدائی آنهاانگشت غم به دهان بگیریم (نهج البلاغه ص235)
این سخن حکایت از روابط دوستانه و محکم میان علی و اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم میکند، کمااینکه علی دخترش ام کلثومرا به نکاح عمر بن خطاب رضی الله عنه در آورد. کتابهائی از اهل تشیع مانند کافی کلینی ج5 ص346 و استبصار طوسی ج3ص350 و منتهی الامال قمی ج1 ص184 به این حقیقت اعتراف کردهاند.
هنگامیکه عمر بن خطاب رضی الله عنه شخصاً میخواست در جنگ با رومیها شرکت کند با علی رضی الله عنه مشورت نمود.حضرت علی رضی الله عنه او را از رفتن منع کرد و گفت او باید باقی بماند زیرا که او قلعه و نماد اعراب و حامی و پناهگاهمسلمین است. (نهج البلاغه، ج2 ص18) سپس حضرت علی به او گفت: اگر عجمها ترا ببینند میگویند این ریشه ونقطه قوت اعراب است و اگر ریشه را قطع کردید در امان خواهید بود. عمر رأی را پذیرفته و به جنگ نرفت. (نهجالبلاغه ج2 ص30)
همچنین در نهج البلاغه ج3، ص2 آمده است که علی گرهی از مردم را دید که بدگوئی عثمان را میکردند. حضرت علیایشان را مذمت نمود و میگفت: مردم بدگوئی او را میکنند و من مردی از مهاجرین بودم که سعی بسیار در دلجوئی اومیکردم.
علی رضی الله عنه از شدت دوستی خلفای ثلاثه سه تن از فرزندان خویش را بنام آنها نامگذاری کرد، به نامهای ابوبکر، عمر وعثمان. گرچه عامه شیعیان از این حقایق آگاه نیستند اما کتابهای شیعیان به این موضوع اقرار دارند. مانند کتابهای اعلامالوری طبرسی ص302، ارشاد المفید 186، تاریخ یعقوبی ج2 ص213، مقاتل الطالبین ابی فرج اصفهانی ص142،کشف الغمه اردبیلی ج2 ص64 و جلاء العیون مجلسی ص182.
در جایی دیگر علی رضی الله عنه اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم را چنین توصیف میکند:
من یاران محمد صلی الله علیه وسلم را دیدم، هیچکس از شما مثل آنها نیست. ایشان صبح میکردند ژولیده موی و غبار آلود، شبها درقیام و سجود بودند، غروبها پیشانیهایشان بر خاک بود. از یاد روز قیامت بر شعلههای آتش میایستادند. پیشانیهایشاندر اثر سجدههای طولانی سائیده شده بود و از ذکر خدا اشک بر چشمانشان جاری میشد و گریبانهایشان را تر میکرد.
از ترس خدا و امید ثواب او چنان میلرزیدند که درختان از باد و طوفان (نهج البلاغه ص190 ـ189)
حسین رضی الله عنه نیز فرزندانش را ابوبکر و عمر نام نهاد و فرزندان حسین هم برای گرامیداشت ابوبکر و عمر فرزندان خودرا به این اسامی نام نهادند و این واقعیتی است که علماء شیعه نیز در کتابهایشان به آن اعتراف کردهاند. ملاحظه کنیداعلام الوری ص213، تاریخ یعقوبی ج2 ص228، مقاتل الطالبین ص78 و 116، التنبیه والاشراف مسعودی (شیعی)ص263 و جلاء العیون مجلسی ص582.
موسی بن جعفر که بنابر اعتقاد شیعه امام هفتم است، یکی از فرزندان خود را ابوبکر نام نهاد. کتاب کشف الغمه ج2ص217 و مقاتل الطالبین ص561 این موضوع را ذکر کردهاند. همچنین امام مذکور دخترش را عائشه نام گذاشت. پدربزرگ او علی بن حسین بن علی بن ابی طالب نیز دخترش را عائشه نامیده بود (کشف الغمه والفصول الهمه صـ: 283) همچنین امام دهم شیعیان علی بن محمد هادی پسری بنام حسن و دختری بنام عائشه داشت. (کشف الغمه جـ: 2 صـ: 324 والفصول المهمه صـ: 283).
عبد الله بن جعفر بی أبی طالب فرزندش را ابوبکر نام نهاد. (مقاتل الطالبین ص123) حسن بن علی سه فرزند داشت که یکی از آنها عمر نام داشت. (تاریخ یعقوبی ج2 ص228 و عمدة الطالب ص81 و الفصول المهمه ص166).
این همه دال بر این است که موضع شیعیان نسبت به اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم موضع اهل بیت نیست! و گرنه آیا از شیعیانکسی هست که فرزندانش را ابوبکر یا عائشه یا عمر نامگذاری کند؟ با توجه به اینکه اهل بیت این کار را کرده اند ما در اینجا ادعای دوستی و ارادت شیعیان نسبت به اهل بیت را امتحان کرده و میگوئیم: از اهل بیت در نامگذاری فرزندانتان بنام خلفای سه گانه و عائشه پیروی کنید وگرنه ادعای ارادت و پیرویتان از اهل بیت جز ادعائی بی محتوا و عاری از حقیقت چیز دیگری نخواهد بود.
طبرسی از امام باقر روایت میکند که گفت: من منکر فضیلت عمر نیستم اما ابوبکر از عمر افضل است (الاحتجاجطبرسی ص230) مردی از محمد بن علی متعجب شد وقتی دید او ابوبکر را متصف به صدیق میکند و پرسید آیا تو نیز او را موصوف بهصدیق میکنی؟ محمد بن علی گفت: بلی، و هر کس او را صدیق نگوید قولش را در دنیا و آخرت تصدیق نخواهد کرد(کشف الغمه ج2 ص174)
تمام روایاتی که ذکر میشود توسط بزرگترین و برجستهترین علماء و مراجع شیعه در مهمترین کتب ایشان روایت شدهاست و ما از منابع خود شیعیان استدلال میکنیم. از جعفر بن محمد امام ششم شیعیان روایت است که زنی داناخدمت ایشان رسید و از او در مورد ابوبکر و عمر سوال نمود. محمد بن جعفر در جواب آن زن گفت: آن دو را دوستبدار. آن زن گفت: من آنگاه که به ملاقات پروردگارم شتافتم به او میگویم تو مرا به دوستی آنها امر کرده بودی. امام درجواب گفت: بلی (الکافی، الروضه، ج8 ص101)
جعفر صادق پیوسته میگفت: ولدنی ابوبکر مرتین. بخاطر اینکه نسبت جعفر صادق از دو طرف به ابوبکر میرسد. اولاز طریق مادرش، فاطمه بنت قاسم، که قاسم فرزند ابوبکر است. و دوم از طریق مادربزرگش اسماء بنت عبدالرحمن بنابوبکر که مادر فاطمه میباشد. (عمدة الطالب ص195 چاپ ایران و الارشاد المفید ص186 و الکافی، الحجه، ج1ص472)
مسعودی میگوید: عثمان در حال تلاوت قرآن کشته شد. زنش فریاد برآورد که امیرالمؤمنین را کشتند. آنگاه حسن وحسین داخل خانه آمدند و عثمان را در حالی یافتند که روحش پرواز کرده بود و بر او گریستند. این خبر به علی، طلحه و زبیر (رضی الله عنهما) رسید علی (رضی الله عنه) به درون خانه آمد در حالیکه پریشان و غمگین بود بر صورت حسن سیلی زد و مشتی بر سینه حسین کوبید و گفت: امیر المؤمنین چگونه کشته شد, در حالیکه شما نزدیک خانه بودید و به محمد بن طلحه ناسزا گفت و عبد الله بن زبیر را لعنت کرد. (مروج الذهب مسعودی ج2 ص344)
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 53
شیعه در شروع سلسله قاجار
پایه گذاری نظام سیاسی و اجتماعی مذهب شیعه امروز
تشیّع «اثنی عشری » از سال 907 قمری که توسط شاه اسماعیل صفوی مذهب رسمی ایران شد، تا اول سلسله قاجاریه دورانهای مختلفی را پشت سر گذاشت . در دوران شاهان پرقدرت صفوی ، گرچه شاهان احترام زیاد به علمای شیعه می گذاشتند، ولی علما قدرت کافی برای دخالت در کار سیاست و دولت نداشتند. پس از اینکه سلطنت به دست شاهان ضعیف صفوی افتاد، قدرت علمای شیعه کم کم زیاد شد تا اینکه در زمان شاه سلطان حسین نفوذ علمای دین به حد اعلای خود رسید و حکومت و سلطنت تحت نفوذ آنان قرار گرفت . در این دوران علما به جای توجه به کشورداری کوشش خود را به ترویج مبالغه آمیز تشیّع ، نشر احادیث رسیده از آنان (بدون توجّه زیاد به صحّت احادیث )، توسعه مراسم مذهبی اعم از جشنها و یا عزاداری و روضه خوانی ، مخالفت با تصوّف ، مبارزه با اقلیتهای مذهبی ، ابراز خشونت و آزار سنّی ها، و گاه لعن بر خلفای سه گانه (ابوبکر و عمر و عثمان ) معطوف می داشتند. این طرز رفتار موجب چند دستگی مردم ایران شد. عدّه ای عقیده ای به مبالغات دینی عقیده نداشتند، گروهی (خصوصاً قزلباشها) به تصوّف پابند بودند، گروهی مبارزه با اقلیتهای مذهبی (خصوصاً سنّیان ) را صلاح نمی دانستند؛ تا اینکه افغانهای سنّی از سنّی کشی و سنّی آزاری ایرانیان به تنگ آمدند و به ایران حمله کردند. در حمله افغانها «مذهب شیعه » که بیش از 200 سال وسیله یکپارچگی مردم در مقابل دشمنان خارجی و نگهداری استقلال کشور شده بود، دیگر نتوانست وظیفه خود را در وحدت ملّی ایران و یکپارچگی و دفاع از کشور انجام دهد، نتیجه آنکه یک دسته افغانی «سنّی مذهب » سلسله پر قدرت صفویه را شکست دادند و دستگاه علمای شیعه را هم برچیدند.
سقوط صفویه دوران سختی را برای علمای شیعه به وجود آورد. پس از شکست ایران از افغانها، یک دوران پنجاه ساله فترت به وجود آمد که مدّتی افاغنه و سپس نادر شاه و بعد زندیه حکومت می کردند. در این دوره فعالیت و نفوذ علمای شیعه در امور حکومتی به صفر رسید، اصفهان از مرکزیت علمی افتاد، و تقریباً همه علمای مشهور به «عتبات عالیات » مهاجرت کردند. ولی در آنجا نیز علمای مکتب اصولی ، که در دوران صفویه قدرت را در دست داشتند، نفوذ و پایه خود را از دست داده بودند و به جای آنان علمای «مکتب اخباری » در حوزه های علمیه تفوّق پیدا کرده و کارها را در دست داشتند.
چنان که در بخش قبلی گفتیم ، «مکتب اخباری » یکی از مکاتب فقهی شیعیان اثنی عشری است که توسط شیخ محمّد امین استرابادی در زمان شاه عباس اول به وجود آمد. (1)
پیروان این مکتب به «فقه » و «اجتهاد» عقیده ای نداشتند و کاربرد «عقل » را (که یکی از منابع فقهی علمای شیعه است ) در امور دینی جایزه نمی شمردند و به جای همه اینها متکّی به احادیث رسیده از امامان (بدون توجّه زیاد به صحّت یا کذب آنان ) بودند.
تفوّق علمای اخباری بر مرکز علمی نجف تا حدود اوایل روی کار آمدن سلسله قاجار در آن زمان ادامه داشت فقیهی مشهور به نام «وحید بهبهانی » ظهور کرد و پایه فقه امروزی شیعه اثنی عشری را گذاشت و دوره جدیدی در بین علمای شیعه «اصولی » به وجود آورد.
«بهبهانی » مکتب اخباری را منع و اخباریون را «مرتد» اعلام کرد و پس از چندی او و شاگردانش با کوشش زیاد توانستند به کلی اخباریون را از میان بردارند.
مقارن از رونق افتادن مکتب اخباری در عتبات عالیات ، در ایران آغامحمّدخان قاجار (شاهی شیعه که نماز و روزه او ترک نمی شد) مانند شاه اسماعیل با شمشیر خود حکومت ایران را به دست آورد و زمینه برای فعالیت مجدّد علمای «اصولی » در ایران مهیا شد.
علمای اصولی از ابتدای قاجاریه تا امروز بر تمام تعلیمات مذهبی و حوزه های علمیه شیعه اعمّ از عتبات و ایران نظارت و تسلط خود را حفظ کرده اند.
دورانهای مختلف روابط علما و حکومتها
فعالیت علمای شیعه را از ابتدای سلسله قاجار تا امروز به پنج دوره متفاوت می توان تقسیم کرد:
1 ـ دوره اول : دوران شروع دخالت علما در سیاست و کار حکومت است .این دوران از اول قاجار شروع می شود و تا آخر سلطنت فتحعلی شاه ادامه می باید. مشخصّه این دوره ، تکمیل و توسعه مبانی فقه امروزی شیعه اثنی عشری ، پیدا شدن مراجع تقلید درجه یک و ازدیاد نفوذ علمای دین و دخالت آنان در کار سیاست و امور دولت است . این دوره با انقلاب کبیر در فرانسه ، جدا شدن دین از دولت و سیاست ، ظهور ناپلئون و شروع تمدّن جدید در اروپا مقارن است .
2 ـ دومین دوره : دوران کوشش متجدّدین برای آوردن تمدّن جدید اروپا به ایران است .
این دوره از ابتدای سلطنت طولانی ناصرالدین شاه شروع می شود و با شروع نهضت مشروطه در زمان مظفرالدین شاه پایان می باید. مشخصّه این دوره ، عبارت است از: شروع نفوذ تمدن اروپایی در ایران و تقسیم علما به دو گروه : یک گروه موافق تمدّن جدید (علمای تجدد طلب ) و گروه دیگر علمایی که مخالف تقلید از تمدّن جدید بودند (علمای محافظه کار یا بنیادگرا).
شاه (ناصرالدین شاه ) به تقلید ظواهر تمدن اروپایی علاقه داشت ، ولی با پذیرش زیر بنای آن تمدّن (دموکراسی ، آزادی عقیده ، دانش و صنعت و تکنولوژی جدید) مخالف بود و در نتیجه کشور ایران از مسابقه ترّقی و پیشرفت غرب عقب ماند. اما نفوذ سیاستهای اروپایی به ایران ، در این دوره توسعه یافت . مشخصّه این دوره دادن «امتیازات مختلف به اروپاییان » است که منجربه مخالفت علما و صدور فتوای «تحریم تنباکو» شد و شاه و حکومت ناچار به لغو این امتیاز و پرداخت خسارت فراوان شدند.
3 ـ سومین دوره : دوران قیام علمای تجدّد طلب و مبارزه آنان برای تغییر رژیم و خودکامگی شاهان ، برقراری رژیم مشروطه و قبول برخی از رسوم تمدن غرب است . این دوره از اول نهضت مشروطه تا سقوط قاجاریه ادامه داشت .
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 181
علی به حق بوده و مخالفان او اشتباه کردند
در مورد اختلاف میان علی رضی الله عنه و معاویه اهل سنت بر این متفقند که علی رضی الله عنه بر حق بوده و معاویه و کسانی که بااو بودند از حکومت علی سرپیچی کرده بودند. اهل سنت از شیعیان میخواهند حتی یک نوشته در عقیده اهل سنتبیاورند که مغایر این موضوع اهل سنت باشد. بر عکس اهل سنت میتوانند صدها کتاب از بزرگان خود در عقیدهبیاورند و به ایشان ثابت کنند که اهل سنت خروج معاویه بر علی را عملی اشتباه میدانند. پس چرا شیعیان سعی دارندکه اهل سنت را در صف معاویه و مخالفت علی جلوه دهند و چرا سعی میکنند اهل سنت را به بنی امیه نسبت دهند وآنان را دشمنان اهل بیت معرفی کنند.
متأسفانه دیری نپائید که این اختلاف رنگی مذهبی گرفت و شیعیان گروهی مستقل و دارای روش جدیدی در اصول وعقاید و فقه و مواریث شدند. اما اختلاف میان علی و معاویه در این سطح نبوده و آنان در اصول و عقاید و غیر اختلافینداشتند. بلکه اختلاف آنها در مسایل حکومتی و سلایق شخصی بود و ربطی به آنچه از رسول اکرم صلی الله علیه وسلم آموختهبودند نداشت. برای اثبات این ادعای خود دلایلی از کتب خود شیعیان میآوریم. مهمترین منبع شیعه نهج البلاغهاست که در آن روایت نسبت داده شده به علی رضی الله عنه جمع آوری شده است. در نهج البلاغه ج 3 ص 114 به نقل ازایشان چنین آمده است: ابتدای کار اینگونه بود که ما با اهالی شام برخورد کردیم، روشن است که خدایمان یکی وپیامبرمان یکی است و دوت همه ما به اسلام است. ما از آنها چیز بیشتری غیر از ایمان به خدا و تصدیق پیامبرش صلی الله علیه وسلم نمیخواهند. آنچه که ما و آنها در آن اختلاف کردیم خون عثمان رضی الله عنه بود.
بنابراین گفته آنحضرت و بر خلاف آنچه شیعیان میگویند، جز مسئله قتل عثمان رضی الله عنه اختلاف دیگری میان علی واصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم وجود نداشته است. حضرت علی رضی الله عنه از تفرقه و جدائی میان اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم حسرتمیخورد و اینگونه در مرگ آنها مرثیه میگفت: کجایند آن قومی که به اسلام دعوت داده شدند، پس آن را پذیرفتند،قرآن را خواندند و آن حکم قرار دادند، چشمهایشان از گریه خشکیده و شکمهایشان از روزه گرفتن به کمرهایشانچسبیده بود. دندانهایشان از تضرع و التماس به درگاه خداوند خشکیده، چهره هایشان از شب زنده داری زرد و از خداترسی خسته بنظر میرسید. آنها برادرانم بودند که رفتند، پس ما حق داریم تشنه دیدار آنها باشیم و از جدائی آنهاانگشت غم به دهان بگیریم (نهج البلاغه ص235)
این سخن حکایت از روابط دوستانه و محکم میان علی و اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم میکند، کمااینکه علی دخترش ام کلثومرا به نکاح عمر بن خطاب رضی الله عنه در آورد. کتابهائی از اهل تشیع مانند کافی کلینی ج5 ص346 و استبصار طوسی ج3ص350 و منتهی الامال قمی ج1 ص184 به این حقیقت اعتراف کردهاند.
هنگامیکه عمر بن خطاب رضی الله عنه شخصاً میخواست در جنگ با رومیها شرکت کند با علی رضی الله عنه مشورت نمود.حضرت علی رضی الله عنه او را از رفتن منع کرد و گفت او باید باقی بماند زیرا که او قلعه و نماد اعراب و حامی و پناهگاهمسلمین است. (نهج البلاغه، ج2 ص18) سپس حضرت علی به او گفت: اگر عجمها ترا ببینند میگویند این ریشه ونقطه قوت اعراب است و اگر ریشه را قطع کردید در امان خواهید بود. عمر رأی را پذیرفته و به جنگ نرفت. (نهجالبلاغه ج2 ص30)
همچنین در نهج البلاغه ج3، ص2 آمده است که علی گرهی از مردم را دید که بدگوئی عثمان را میکردند. حضرت علیایشان را مذمت نمود و میگفت: مردم بدگوئی او را میکنند و من مردی از مهاجرین بودم که سعی بسیار در دلجوئی اومیکردم.
علی رضی الله عنه از شدت دوستی خلفای ثلاثه سه تن از فرزندان خویش را بنام آنها نامگذاری کرد، به نامهای ابوبکر، عمر وعثمان. گرچه عامه شیعیان از این حقایق آگاه نیستند اما کتابهای شیعیان به این موضوع اقرار دارند. مانند کتابهای اعلامالوری طبرسی ص302، ارشاد المفید 186، تاریخ یعقوبی ج2 ص213، مقاتل الطالبین ابی فرج اصفهانی ص142،کشف الغمه اردبیلی ج2 ص64 و جلاء العیون مجلسی ص182.
در جایی دیگر علی رضی الله عنه اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم را چنین توصیف میکند:
من یاران محمد صلی الله علیه وسلم را دیدم، هیچکس از شما مثل آنها نیست. ایشان صبح میکردند ژولیده موی و غبار آلود، شبها درقیام و سجود بودند، غروبها پیشانیهایشان بر خاک بود. از یاد روز قیامت بر شعلههای آتش میایستادند. پیشانیهایشاندر اثر سجدههای طولانی سائیده شده بود و از ذکر خدا اشک بر چشمانشان جاری میشد و گریبانهایشان را تر میکرد.
از ترس خدا و امید ثواب او چنان میلرزیدند که درختان از باد و طوفان (نهج البلاغه ص190 ـ189)
حسین رضی الله عنه نیز فرزندانش را ابوبکر و عمر نام نهاد و فرزندان حسین هم برای گرامیداشت ابوبکر و عمر فرزندان خودرا به این اسامی نام نهادند و این واقعیتی است که علماء شیعه نیز در کتابهایشان به آن اعتراف کردهاند. ملاحظه کنیداعلام الوری ص213، تاریخ یعقوبی ج2 ص228، مقاتل الطالبین ص78 و 116، التنبیه والاشراف مسعودی (شیعی)ص263 و جلاء العیون مجلسی ص582.
موسی بن جعفر که بنابر اعتقاد شیعه امام هفتم است، یکی از فرزندان خود را ابوبکر نام نهاد. کتاب کشف الغمه ج2ص217 و مقاتل الطالبین ص561 این موضوع را ذکر کردهاند. همچنین امام مذکور دخترش را عائشه نام گذاشت. پدربزرگ او علی بن حسین بن علی بن ابی طالب نیز دخترش را عائشه نامیده بود (کشف الغمه والفصول الهمه صـ: 283) همچنین امام دهم شیعیان علی بن محمد هادی پسری بنام حسن و دختری بنام عائشه داشت. (کشف الغمه جـ: 2 صـ: 324 والفصول المهمه صـ: 283).
عبد الله بن جعفر بی أبی طالب فرزندش را ابوبکر نام نهاد. (مقاتل الطالبین ص123) حسن بن علی سه فرزند داشت که یکی از آنها عمر نام داشت. (تاریخ یعقوبی ج2 ص228 و عمدة الطالب ص81 و الفصول المهمه ص166).
این همه دال بر این است که موضع شیعیان نسبت به اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم موضع اهل بیت نیست! و گرنه آیا از شیعیانکسی هست که فرزندانش را ابوبکر یا عائشه یا عمر نامگذاری کند؟ با توجه به اینکه اهل بیت این کار را کرده اند ما در اینجا ادعای دوستی و ارادت شیعیان نسبت به اهل بیت را امتحان کرده و میگوئیم: از اهل بیت در نامگذاری فرزندانتان بنام خلفای سه گانه و عائشه پیروی کنید وگرنه ادعای ارادت و پیرویتان از اهل بیت جز ادعائی بی محتوا و عاری از حقیقت چیز دیگری نخواهد بود.
طبرسی از امام باقر روایت میکند که گفت: من منکر فضیلت عمر نیستم اما ابوبکر از عمر افضل است (الاحتجاجطبرسی ص230) مردی از محمد بن علی متعجب شد وقتی دید او ابوبکر را متصف به صدیق میکند و پرسید آیا تو نیز او را موصوف بهصدیق میکنی؟ محمد بن علی گفت: بلی، و هر کس او را صدیق نگوید قولش را در دنیا و آخرت تصدیق نخواهد کرد(کشف الغمه ج2 ص174)
تمام روایاتی که ذکر میشود توسط بزرگترین و برجستهترین علماء و مراجع شیعه در مهمترین کتب ایشان روایت شدهاست و ما از منابع خود شیعیان استدلال میکنیم. از جعفر بن محمد امام ششم شیعیان روایت است که زنی داناخدمت ایشان رسید و از او در مورد ابوبکر و عمر سوال نمود. محمد بن جعفر در جواب آن زن گفت: آن دو را دوستبدار. آن زن گفت: من آنگاه که به ملاقات پروردگارم شتافتم به او میگویم تو مرا به دوستی آنها امر کرده بودی. امام درجواب گفت: بلی (الکافی، الروضه، ج8 ص101)
جعفر صادق پیوسته میگفت: ولدنی ابوبکر مرتین. بخاطر اینکه نسبت جعفر صادق از دو طرف به ابوبکر میرسد. اولاز طریق مادرش، فاطمه بنت قاسم، که قاسم فرزند ابوبکر است. و دوم از طریق مادربزرگش اسماء بنت عبدالرحمن بنابوبکر که مادر فاطمه میباشد. (عمدة الطالب ص195 چاپ ایران و الارشاد المفید ص186 و الکافی، الحجه، ج1ص472)
مسعودی میگوید: عثمان در حال تلاوت قرآن کشته شد. زنش فریاد برآورد که امیرالمؤمنین را کشتند. آنگاه حسن وحسین داخل خانه آمدند و عثمان را در حالی یافتند که روحش پرواز کرده بود و بر او گریستند. این خبر به علی، طلحه و زبیر (رضی الله عنهما) رسید علی (رضی الله عنه) به درون خانه آمد در حالیکه پریشان و غمگین بود بر صورت حسن سیلی زد و مشتی بر سینه حسین کوبید و گفت: امیر المؤمنین چگونه کشته شد, در حالیکه شما نزدیک خانه بودید و به محمد بن طلحه ناسزا گفت و عبد الله بن زبیر را لعنت کرد. (مروج الذهب مسعودی ج2 ص344)