لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 21
امام صادق (ع) و پزشکی
دانش پزشکى امام صادق علیه السلام و طبیب هندی
بدون تردید، علوم حضرات معصومین علیهم السلام اکتسابى نیست و آنچه از ذهن شفاف و نورانى آن بزرگواران انعکاس مىیابد، اشعههایى از انوار الهى است که از پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله تا معصوم چهاردهم امام زمان(عج) نسلى بعد از نسل، به یادگار مانده و زمینیان را بهرهمند ساخته است. اگر غیر از این بود، مىبایست علوم آنها مقطعى و زودگذر باشد و جز در عصر خویش، کاربردى آن هم در همه زمینهها، بدون کمترین تخلف نداشته باشد و در برخورد با شخصیتهاى علمى هم عصر خود و عالمان قرون بعد، منفعل گردد.
جستجوى مفصل این نکته را به عهده خوانندگان محترم گذاشته و تنها مناظره زیر را که به علم پزشکى امام صادق علیه السلام اشاره دارد. نقل به مضمون مىکنیم.
روزى امام صادق علیه السلام به مجلس منصور دوانیقى وارد شد. طبیب هندى کنار خلیفه نشسته بود. او کتابهایى که در موضوع «علم طب» نگاشته شده بود را براى خلیفه مىخواند تا ضمن سرگرم ساختن او بر معلومات خلیفه بیفزاید.
امام صادق علیه السلام در گوشهى مجلس نشست. بارانى از هیبت و ابهت از چهره حضرت مىبارید. مدتى گذشت. هنگامى که طبیب از خواندن کتابها فارغ شد، نگاهاش به امام صادق علیه السلام دوخته شد. لحظاتى مشغول تماشاى سیماى حضرت شد. ابهت و صلابت امام تنش را لرزاند. نگاهاش را به سوى خلیفه برگرداند و با این سؤال سکوت را شکست:
- این مرد کیست؟
- او عالم آل محمد(صلی الله علیه و آله) است.
- آیا میل دارد از اندوختههاى علمى من بهرهمند گردد؟
- نگاه خلیفه روى امام قرار گرفت. قبل از این که چیزى بگوید،امام لب به سخن گشود:
- نه!
- طبیب که از پاسخ امام شگفتش زده بود، پرسید:
- چرا؟
- چون بهتر از آنچه تو دارى، در اختیار دارم.
- چه چیز در اختیار دارى؟
- گرمى را با سردى معالجه مىکنم و سردى را با گرمى، رطوبت را با خشکى درمان مىکنم و خشکى را با رطوبت و آنچه را که پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) فرموده به کار مىبندم و نتیجه کار را به خداوند وامىگذارم.
سپس به سخن جدش رسول الله اشاره کرده، افزود: «معده خانه هر بیمارى و پرهیز، سر هر درمان است.»
طبیب هندى براى این که سخنان امام را سبک جلوه دهد، پرسید:
- مگر طب غیر از اینها است که گفتى؟!
- امام فرمود:
- گمان مىکنى من مثل تو اینها را از کتابهاى طبى آموختهام؟!
- حتما، غیر از این، راهى براى فراگیرى علم طب وجود ندارد.
- نه، به خدا سوگند، جز از خداوند، از دیگرى نیاموختهام. اکنون بگو کدام یک از من و تو در علم طب داناتریم؟
- کار من طبابت است و حتما در طب از شما عالمترم.
- پس لطفا به سوالهایم پاسخ گویید.
- بپرسید.
- چرا سر آدمى یک پارچه نیست و از قطعات مختلف به وجود آمده است؟
- نمىدانم.
- چرا پیشانى مانند سر انسان از مو پوشیده نیست؟
- نمىدانم.
- چرا بر روى پیشانى خطوط مختلفى نقش بسته است؟
- نمىدانم.
- چرا ابروها در بالاى دیدگان انسان قرار گرفته است؟
- نمىدانم.
- چرا چشمهاى انسان به شکل لوزى ساخته شده است؟
- نمىدانم.
- چرا بینى میان دو چشم قرار گرفته است؟
- نمىدانم.
- چرا سوراخهاى بینى در زیر آن خلق شده است؟
- نمىدانم.
- چرا لب فوقانى و سبیل در قسمت بالاى دهان آفریده شده است؟
- نمىدانم.
- چرا دندانهاى جلو، تیز و دندانهاى آسیاب، پهن و دندانهاى انیاب (نیش)، دراز آفریده شده است؟
- نمىدانم.
- چرا کف دست و پا، مو ندارد؟
- نمىدانم.
- چرا مرد ریش دارد ولى زن فاقد ریش است؟
- نمىدانم.
- چرا ناخن و موهاى سر انسان روح ندارند؟
- نمىدانم.
- چرا قلب، صنوبرى شکل آفریده شده است؟
- نمىدانم.
- چرا ریه در دو قسمت آفریده شده و در جاى خود متحرک است؟
- نمىدانم.
- چرا کلیهها مانند لوبیا خلق شدهاند؟
- نمىدانم.
- چرا کاسه زانوها رو به جلو قرار دارد؟
- نمىدانم.
- چرا میان کف پا، گود است و با زمین تماس ندارد؟
- نمىدانم.
- اى طبیب هندى! ولى من به فضل خداوند، به حکمت و پاسخ این سوالها آگاهام.
طبیب که چارهاى جز تسلیم شدن نداشت، گفت:
- پاسخها را بگویید تا بهرهمند گردم.
آنگاه امام به ترتیب به یکایک سوالهاى مطرح شده، چنین پاسخ گفتند:
- به این جهت سر از قطعات مختلف تشکیل شده و شکافهایى برایش قرار داده شده است تا صداع (سردرد) آن را نیازارد.
- خداوند مو را بالاى سر رویانده تا به وسیله آن روغن لازم به مغز برسد و بخار مغز از طریق موها خارج شود. همین طور، پوششى براى سرما و گرما باشد. ولى در پیشانى مو نیافریده تا چشمها مزاحمى نداشته باشند و بتوانند به راحتى نور بگیرند.
- ابروها را بالاى چشم قرار داد تا به اندازه کافى به چشمها نور برسد و نیز از رسیدن نور زیاد جلوگیرى کند. چون زیادى نور، چشم را آزار داده و زمینه معیوب شدن آن را فراهم مىسازد.
- چشمها به شکل لوزى آفریده شده تا داروهایى که با سرمه استعمال مىشود، به آسانى وارد چشم شده، چرک و مرض به آسانى از آن به وسیله اشک خارج شود.
- به این جهت بینى را میان دو چشم قرار داده است که بینى نور را به دو قسمت مساوى تقسیم مىکند تا نور به طور اعتدال به چشمها برسد.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 33
امام رضا (ع) و بنی عباس :
تاکنون اجمالاً با نحوه پیدایش ساسله ای بنام بنی العباس آشنا شدیم و دانستیم که اینان انسانهای جاه طلب و دنیا پرستی بودند که منافقانه قدرت را بدست گرفته و برای حفظ آن از هیچ جنایت و خیانتی خودداری نکرده و علیرغم اینکه خود را پسر عم رسول اکرمو ائمه می دانستند،اما همانند امویان دست به خون پاکترین و شریفترین انسانها همچون ائمه (ع)یا یزید و هزاران بیت المال مسلمانان ،حقوق جامعه را در راه عیش و نوشهای خود و اطرافیان ضایع نمودند.حال باید وارد موضوع اصلی این نوشتار یعنی مسئله ولایتعهد حضرت رضا(ع)شویم و ببینیم چگونه از میان سلاله ی خون ریز و سفاکی ،فردی همچون مأمون حاضر می شود خلافت و یا ولایتعهد را در اختیار دشمن و رقیب سرسخت خود قرار دهد.برای تبیین بهتر و جامع تر این موضوع لازم است به روند پیشامدهائی که منجر به قدرت رسیدن مأمون شد،بپردازیم.
امام رضا (ع)در زمان هارون:
هارون فرزند مهدی و پنجمین خلیفه ی عباسی بود که در سال 170 بعد از برادرش هادی بخلافت رسید.قبلاً با رفتار او با امام کاظم (ع) آشنا شدیم.امام رضا (ع) بعد از شهادت امام کاظم آشکارا امامت خود را اعلام نمود و ترس و ملاحظه ای از هارون نداشت ،بطوریکه یاران امام درباره جان ایشان نگران بودند.اما ایشان می فرمدو:هارون هر چه می خواهد تلاش کند او راهی بر من ندارد.
همینطور هم شد،هارون تا آخر نتوانست آسیبی به امام (ع) وارد کند.حتی روزی یحیی بن خالد برمکی به هارون گفت:این فرزند موسی بن جعفر است که نشسته و به تبلیغ خلافت و امامت خود مشغول است .هارون گفت:آیا آنچه با پدرش کردیم برای ما کافی نیست؟آیا می خواهی همه آنان را بکشم؟(1)
از جمله حوادث مهمی که امام رضا (ع)در این دوره با آن مواجه گشت ،جریان اغراض واقضیه بود.اینها عده ای از یاران امام کاظم بودند که عقیده داشتند امامت به موسی بن جعفر (ع)ختم می شود و می گفتند او نمرده بلکه زنده است و دوباره بر می گردد و قائم آل محمد است لذا امامت علی بن موسی را قبول نداشتند.
انگیزه اصلی این انحراف سردمداران اصلی این از علی بن حمزه بطائنی ،زیاد بن مروان قندی و عثمان بن عیسی رواسی .آنان مقادیر زیادی پول وجوهات از امام کاظم در اختیارشان بود اما برای اینکه اینها را نزد خود نگه دارند و تحویل علی بن موسی(ع)ندهند،امامت حضرت را مکر شدند ،امام کاظم برای جلوگیری از این انحراف تلاش زیادی انجام داده بود.بارها همین افراد را حاضر کرد و جانشین خود را مشخص نمود و از آنها برای حضرت رضا(ع) بیعت گرفت.با اینحال چنین اغراض رخ داد و امام رضا نیز سخت با آنها مقابله می کرد.
حادثه مهم دیگر حمله نیروهای هارون به مدینه است.محمد بن جعفر در مدینه بر ضد حکومت عباسیان قیام کرد.هارون سپاهی بفرماندهی جلودی برای سرکوبی او به مدینه روان کرد و به او دستور داد اگر بر محمد بن جعفر دست یافت او را گردن بزند و بر خانه های علویان یورش برده و دارائی و لباس و زیور زنان را غارت کرده و حتی یک جامه برایشان باقی نگذارد .جلودی با سپاهش به خانه امام هشتم هجوم آورد.وقتی امام او را دید فرمود همه زنان در یک خانه جمع شدند و خود بر در خانه ایستاد.جلودی گفت من به دستور هارون باید وارد خانه شوم و لباس زنان را با جواهراتشان در آوردم.امام قول داد این کار را خودم می کنم و پیوسته سوگند می خورد و از او می خواست وارد خانه نشود.جلودی بالاخره آرام شد و موافقت کرد.امام بدرون خانه رفته و دارایی ،اموال و لباس و زیور زنان را جمع کرد و به او داد.
این نمونه ای از رفتار خصومت بار هارون با امام هشتم و علویان می باشد.
جریان جانشینی هارون و سرانجام او:
هارون همواره برای تعیین جانشینی خود متحیر و پریشان بود.او همانند دیگر خلفا دارای زنان و کنیزان متعدد بود و فرزندان زیادی از آنان داشت.برجسته ترین آنان ،مأمون ،امین و مؤتمن بودند.مأمون مقداری از امین بزرگتر بود و علیرغم اینکه فرد باهوش تری بود اما هارون نتوانست او را جانشین خود قرار دهد،زیرا مأمون مادرش ایرانی بود و درباریان و اطرافیان هارون میل نداشتند او بر امین که مادرش عرب بود ترجیح داده شود.بهر حال تعصبات قومی و نژادی هارون را واداشت تا امین را درسال 175
در ولایتعهد شرکت داد تا بعد از این خلیفه باشد و برای آنان در سال 186 در مراسم حج از زعما و برجستگان قوم و مردم بیعت گرفت.و بالاخره در سال 189 نیز برای فرزندش موتمن بیعت گرفت.
عاقبت هارون عازم سفری بدون حج گشت شد.همانطور که قبلاً آوردیم سرزمین خراسان در سقراط امویان و بقدرت رسیدن عباسیان نقش عمده ای داشت.لذا مورد توجه خاص بنی عباس بود و اشخاص برجسته ای بعنوان حاکم آنجا تعیین می شدند.
هارون ابتدا فضل بن یحیی برمکی را که از مقربانش بود حاکم آنجا قرار داده بود.بعد از دو سال علی بن عیسی بن ماهان را ب جای او منصوب کرد.علی خراسان ،سیستان،ماوراءالنهر ،اصفهان و تمام شرق ایران را تحت فرمان داشت.او نسبت به مردم ظلم و جور فراوانی اعمال کرد و با وضع مالیاتهای سنگین و جنایات دیگر به نارضایتی مردم از دستگاه خلافت دامن زد تا اینکه باعث شورشهایی در این مناطق شد.
منجمله طغیان رافع بن لیث بود که از طرف علی بن عیسی حاکم ماوراءالنهر بود.او خلافت هارون را رد کرد و در جنگ با علی او را مکرراً شکست داد.در سال 191 هرثمه بن اعین از طرف هارون بجای علی منصوب شد.هرثمه او را دستگیر و اموال غصبی مردم را به آنها برگرداند اما از مقابله با فتنه ی رافع بن لیث عاجز ماند و از هارون درخواست کمک کرد .آشوبهای دیگری همانند آشوب حمزه بن عبداله در سیستان و آشوب المقنع روی داد که مرتباً به مواضع حاکم منصوب از طرف هارون حمله می کردند و حاکمیت هارون را تهدید می کردند.
هارون بناچار شخصاً برای دفع این شورشها به خراسان عزیمت کرد.امین را بعنوان جانشینی در بغداد گذاشت و مأمون را بهمراه خود برد و دو سیاستمدار معروف یعنی فضل بن ربیع و فضل بن سهل نیز همراه او بودند.بعضی می گویند علت همراهی مأمون در این سفر تدبیر فضل بن سهل بود.
چون فکر می کرد اگر در این سفر هارون بمیرد ،امین قدرت را بدست می گیرد و مأمون را از ولایتعهد خلع می کند.لذا بهتر است مأمون از بغداد دور باشد تا دست امین در آن لحظه به او نرسد.
هارون در گرگان بشدت بیمار شد .او قبل از مرگش مأمون را برای انجام مأموریتی روانه مرو کرد و به فضل بن ربیع گفت :اگر من مردم لشکر خزائنی را که همراه من است به مأمون بده تا در نبرد با دشمنان در مرو موفق شود.ولی فضل بن ربیع همه آنها را با خود به بغداد باز گرداند.
سرانجام هارون الرشید بعد از 23 سال حکومت جابرانه در سال 193 در 45 یا 49 سالگی در سناباد طوس بهلاکت رسید و همانجا مدفون شد.
اختلاف امین و مأمون:
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 21
امام رضا(ع)و بنی عباس:
تاکنون اجمالاً با نحوه پیدایش ساسله ای بنام بنی العباس آشنا شدیم و دانستیم که اینان انسانهای جاه طلب و دنیا پرستی بودند که منافقانه قدرت را بدست گرفته و برای حفظ آن از هیچ جنایت و خیانتی خودداری نکرده و علیرغم اینکه خود را پسر عم رسول اکرمو ائمه می دانستند،اما همانند امویان دست به خون پاکترین و شریفترین انسانها همچون ائمه (ع)یا یزید و هزاران بیت المال مسلمانان ،حقوق جامعه را در راه عیش و نوشهای خود و اطرافیان ضایع نمودند.حال باید وارد موضوع اصلی این نوشتار یعنی مسئله ولایتعهد حضرت رضا(ع)شویم و ببینیم چگونه از میان سلاله ی خون ریز و سفاکی ،فردی همچون مأمون حاضر می شود خلافت و یا ولایتعهد را در اختیار دشمن و رقیب سرسخت خود قرار دهد.برای تبیین بهتر و جامع تر این موضوع لازم است به روند پیشامدهائی که منجر به قدرت رسیدن مأمون شد،بپردازیم.
امام رضا (ع)در زمان هارون:
هارون فرزند مهدی و پنجمین خلیفه ی عباسی بود که در سال 170 بعد از برادرش هادی بخلافت رسید.قبلاً با رفتار او با امام کاظم (ع) آشنا شدیم.امام رضا (ع) بعد از شهادت امام کاظم آشکارا امامت خود را اعلام نمود و ترس و ملاحظه ای از هارون نداشت ،بطوریکه یاران امام درباره جان ایشان نگران بودند.اما ایشان می فرمدو:هارون هر چه می خواهد تلاش کند او راهی بر من ندارد.
همینطور هم شد،هارون تا آخر نتوانست آسیبی به امام (ع) وارد کند.حتی روزی یحیی بن خالد برمکی به هارون گفت:این فرزند موسی بن جعفر است که نشسته و به تبلیغ خلافت و امامت خود مشغول است .هارون گفت:آیا آنچه با پدرش کردیم برای ما کافی نیست؟آیا می خواهی همه آنان را بکشم؟(1)
از جمله حوادث مهمی که امام رضا (ع)در این دوره با آن مواجه گشت ،جریان اغراض واقضیه بود.اینها عده ای از یاران امام کاظم بودند که عقیده داشتند امامت به موسی بن جعفر (ع)ختم می شود و می گفتند او نمرده بلکه زنده است و دوباره بر می گردد و قائم آل محمد است لذا امامت علی بن موسی را قبول نداشتند.
انگیزه اصلی این انحراف سردمداران اصلی این از علی بن حمزه بطائنی ،زیاد بن مروان قندی و عثمان بن عیسی رواسی .آنان مقادیر زیادی پول وجوهات از امام کاظم در اختیارشان بود اما برای اینکه اینها را نزد خود نگه دارند و تحویل علی بن موسی(ع)ندهند،امامت حضرت را مکر شدند ،امام کاظم برای جلوگیری از این انحراف تلاش زیادی انجام داده بود.بارها همین افراد را حاضر کرد و جانشین خود را مشخص نمود و از آنها برای حضرت رضا(ع) بیعت گرفت.با اینحال چنین اغراض رخ داد و امام رضا نیز سخت با آنها مقابله می کرد.
حادثه مهم دیگر حمله نیروهای هارون به مدینه است.محمد بن جعفر در مدینه بر ضد حکومت عباسیان قیام کرد.هارون سپاهی بفرماندهی جلودی برای سرکوبی او به مدینه روان کرد و به او دستور داد اگر بر محمد بن جعفر دست یافت او را گردن بزند و بر خانه های علویان یورش برده و دارائی و لباس و زیور زنان را غارت کرده و حتی یک جامه برایشان باقی نگذارد .جلودی با سپاهش به خانه امام هشتم هجوم آورد.وقتی امام او را دید فرمود همه زنان در یک خانه جمع شدند و خود بر در خانه ایستاد.جلودی گفت من به دستور هارون باید وارد خانه شوم و لباس زنان را با جواهراتشان در آوردم.امام قول داد این کار را خودم می کنم و پیوسته سوگند می خورد و از او می خواست وارد خانه نشود.جلودی بالاخره آرام شد و موافقت کرد.امام بدرون خانه رفته و دارایی ،اموال و لباس و زیور زنان را جمع کرد و به او داد.
این نمونه ای از رفتار خصومت بار هارون با امام هشتم و علویان می باشد.
جریان جانشینی هارون و سرانجام او:
هارون همواره برای تعیین جانشینی خود متحیر و پریشان بود.او همانند دیگر خلفا دارای زنان و کنیزان متعدد بود و فرزندان زیادی از آنان داشت.برجسته ترین آنان ،مأمون ،امین و مؤتمن بودند.مأمون مقداری از امین بزرگتر بود و علیرغم اینکه فرد باهوش تری بود اما هارون نتوانست او را جانشین خود قرار دهد،زیرا مأمون مادرش ایرانی بود و درباریان و اطرافیان هارون میل نداشتند او بر امین که مادرش عرب بود ترجیح داده شود.بهر حال تعصبات قومی و نژادی هارون را واداشت تا امین را درسال 175
در ولایتعهد شرکت داد تا بعد از این خلیفه باشد و برای آنان در سال 186 در مراسم حج از زعما و برجستگان قوم و مردم بیعت گرفت.و بالاخره در سال 189 نیز برای فرزندش موتمن بیعت گرفت.
عاقبت هارون عازم سفری بدون حج گشت شد.همانطور که قبلاً آوردیم سرزمین خراسان در سقراط امویان و بقدرت رسیدن عباسیان نقش عمده ای داشت.لذا مورد توجه خاص بنی عباس بود و اشخاص برجسته ای بعنوان حاکم آنجا تعیین می شدند.
هارون ابتدا فضل بن یحیی برمکی را که از مقربانش بود حاکم آنجا قرار داده بود.بعد از دو سال علی بن عیسی بن ماهان را ب جای او منصوب کرد.علی خراسان ،سیستان،ماوراءالنهر ،اصفهان و تمام شرق ایران را تحت فرمان داشت.او نسبت به مردم ظلم و جور فراوانی اعمال کرد و با وضع مالیاتهای سنگین و جنایات دیگر به نارضایتی مردم از دستگاه خلافت دامن زد تا اینکه باعث شورشهایی در این مناطق شد.
منجمله طغیان رافع بن لیث بود که از طرف علی بن عیسی حاکم ماوراءالنهر بود.او خلافت هارون را رد کرد و در جنگ با علی او را مکرراً شکست داد.در سال 191 هرثمه بن اعین از طرف هارون بجای علی منصوب شد.هرثمه او را دستگیر و اموال غصبی مردم را به آنها برگرداند اما از مقابله با فتنه ی رافع بن لیث عاجز ماند و از هارون درخواست کمک کرد .آشوبهای دیگری همانند آشوب حمزه بن عبداله در سیستان و آشوب المقنع روی داد که مرتباً به مواضع حاکم منصوب از طرف هارون حمله می کردند و حاکمیت هارون را تهدید می کردند.
هارون بناچار شخصاً برای دفع این شورشها به خراسان عزیمت کرد.امین را بعنوان جانشینی در بغداد گذاشت و مأمون را بهمراه خود برد و دو سیاستمدار معروف یعنی فضل بن ربیع و فضل بن سهل نیز همراه او بودند.بعضی می گویند علت همراهی مأمون در این سفر تدبیر فضل بن سهل بود.
چون فکر می کرد اگر در این سفر هارون بمیرد ،امین قدرت را بدست می گیرد و مأمون را از ولایتعهد خلع می کند.لذا بهتر است مأمون از بغداد دور باشد تا دست امین در آن لحظه به او نرسد.
هارون در گرگان بشدت بیمار شد .او قبل از مرگش مأمون را برای انجام مأموریتی روانه مرو کرد و به فضل بن ربیع گفت :اگر من مردم لشکر خزائنی را که همراه من است به مأمون بده تا در نبرد با دشمنان در مرو موفق شود.ولی فضل بن ربیع همه آنها را با خود به بغداد باز گرداند.
سرانجام هارون الرشید بعد از 23 سال حکومت جابرانه در سال 193 در 45 یا 49 سالگی در سناباد طوس بهلاکت رسید و همانجا مدفون شد.
اختلاف امین و مأمون:
امین در بغداد وقتی که از مرگ پدر مطلع شد ،نامه ای به فضل بن ربیع در خراسان نوشت و از او خواست همه اموال و لشکریانی را که همراه هارون بود به بغداد باز گرداند.فضل هم که طرفدار امین بود بطرف بغداد حرکت کرد و سپاهیان هم که از بازگشت به خانه های خود مسرور بودند ،راه مراجعت را در پیش گرفتند.
مأمون که اموال و لشکریان را در حال از دست دادن می دید تدبیر فضل بن سهل با ارسال پیکی به بن ربیع خواستار استرداد آنها نزد خود شد اما جواب او منفی بود و گفت این دستور خلیفه است .
امین در بغداد به کاخ خلافت گام نهاد و در جمادی الثانی 193 بخلافت رسید.فضل بن ربیع و علی بن عیسی او را تحریک کردند تا مأمون را از ولایتعهد خلع کند.امین ابتدا با نامه های متعدد از مأمون خواست تا به بغداد بیاید اما او می گفت من از طرف هارون حکمران خراسان شده ام و جلوی مأموران امین را که برای بیعت گرفتن از مردم به آن دیار می آمدند،می گرفت .عاقبت در سال 194 امین ،نام مأمون را از سکه انداخت و او و برادر دیگرش مؤتمن را از ولایتعهد عزل کرد و پسر خردسالش موسی را ولیعهد قرار داد.
در اختلاف بین این دو برابر بیش از هر چیز مسائل قومی و نژادی دخالت داشته ا ست .برای روشن شدن این مطلب به بحث کوتاهی در این زمینه می پردازیم.
چرا عباسیان و عربها طرفدار امین بودند؟
شاید سر تمایل عباسیون به امین بخاطر این بود که امین بطور کامل یک عباسی است یعنی پدرش هارون و مادرش زبیده است.زبیده نوه منصور و بلند پایه ترین و با نفوذ ترین زن عباسی بود.یعقوبی می نویسد:«امین تنها خلیفه ای بود که هم پدر و هم مادرش عباسی بودند»(2 )
امین در دامان فضل بن یحیی برمکی که برادر رضاعی هارون و با نفوذترین مرد دربار هارون بود بزرگ شد و نیز فضل بن ربیع که عرب بود و تردیدهای در دوستی اش نسبت به عباسیون نبود بر امورات او اشراف داشت.اما مأمون در دامان جعفر بن یحیی که دارای نفوذ کمتری نسبت به برادرش فضل داشت.بزرگ شد و مربی او فضل بن سهل بود که ایرانی الاصل بوده است .بین مربیان ایندو هم اختلاف شدیدی وجود داشت.
مادر مأمون زنی خراسانی و غیر عرب بنام «مراجل» بود که اندکی بعد از تولد مأمون مرده بود و فاقد هر گونه نفوذی در دربار بود.و اگر زنده هم می ماند می توانست دستاویزی برای تحقیر بیشتر مأمون باشد.(3 )
عربها هم از خلافت و استانداری مأمون راضی نبودند زیرا هم مادر و مربی او عرب نبودند و هم اسلاف مأمون با ترجیح موالی و ایرانیان رفتار بدی با عربها کردندومثلاً منصور عباس موالی و غلامانش را در کارهای خود راه داد و در امور حرم مشغولشان کرد و آنها را بر عربها تقدم داشت و خلفای بعدی هم از او دنباله روی کردند و به این ترتیب ریاست و ارج عرب از بین رفت.
اما امین پشتوانه ای قوی در بین عباسیان داشت.او دارای حزب و گروهی قوی بود .مانند دائی ها فضل بن یحیی بن برمکی ،بیشتر برامکه و نیز مادرش زبیده و بلکه کل عربها با او بودند و اینها نفوذ زیادی در هارون داشتند و این تأثیر در مسئله ولایتعهدی هم کار خود را کرد و با اینکه مأمون بزرگتر از امین بود و علیرغم میل هارون،امین ولیعهد شد .
مأمون علاوه بر اینکه در بین عباسیان نفوذی داشت .علویان هم از او راضی نبوده اند زیرا بهر حال مأمون جزء بنی عباس و فرزند هارون ،یعنی قاتل موسی بن جعفر (ع)بود و بعلاوه در میان خود کسی را داشتند که از همه عباسیان بهترین یعنی علی بن موسی(ع).
مأمون بدلیل اینکه می دید عرب،عباسیان و علویان از او فاصله گرفته اند به خراسانیها نزدیک شد و در مرو اقامت گزید و از یاری و مساعدت فرماندهان و سپاهیان ایرانی برخوردار شد.
جنگ بین امین و مأمون آغاز می شود:
مأمون با اطرافیان و فضل بن سهل به مشورت پرداخت .فضل به او گفت:تو مادرت ایرانی است و خود الان در بین ایرانیان هستی ،خراسان پشتیبان توست و من هم کار خلافت را برایت درست می کنم.مأمون نظر او را پذیرفت .او دارای یاران لایق و کاردانی بود.همچون طاهر بن حسین معروف به ذوالیمینین که سردار نظامی برجسته ای بود .دیگر هرثمه بن اعین که از طرف هارون استاندار خراسان و مأمور سرکوب شورشیان بود در این موقعیت به مأمون پیوست ورافع بن لیث هم که جزء شورشیان بود به مأمون پیوست و در رأس آنان فضل بن سهل بود که از کوچکی مربی او بود و اکنون سیاستمدار برجسته ای بود.
با بالا گرفتن اختلاف بین دو برادر ،امین در سال 194 علی بن عیسی را با سپاهی پنجاه هزار نفره به جنگ برادرش فرستاد و او را حاکم همدان و اصفهان و قم قرار داد.مأمون هم سپاهی را به سرداری طاهربن حسین به جنگ او فرستاد.در این جنگ که در حوالی ری رخ داد.لشکر طاهر پیروز شد.مأمون با کسب خبر پیروزی خود را خلیفه اعلام کرد و امین را خلع کرد.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 18
امام خمینی(ره) ؛ الگوی رهبری در جهان اسلام
دکتر سید سلمان صفوی رئیس آکادمی مطالعات ایرانی لندن در یادداشت ذیل به بررسی جایگاه پنج رهبر قدرتمند جهان طی سه دهه آخر قرن بیستم در منطقه استراتژیک خاورمیانه پرداخته و شخصیت و منش امام خمینی(ره) را در میان آنها بررسی کرده است.
دکتر سید سلمان صفوی رئیس آکادمی مطالعات ایرانی لندن در یادداشت ذیل به بررسی جایگاه پنج رهبر قدرتمند جهان طی سه دهه آخر قرن بیستم در منطقه استراتژیک خاورمیانه پرداخته و شخصیت و منش امام خمینی(ره) را در میان آنها بررسی کرده است.
در سه دهه آخر قرن بیستم در منطقه استراتژیک خاورمیانه پنج رهبر قدرتمند آمدند و رفتند. شاه در ایران ، انورسادات در مصر، حافظ اسد در سوریه ، صدام حسین درعراق و امام خمینی در ایران. سبک آمدن و رفتن آنها عبرتی است برای همه رهبران سیاسی جهان. شاه توسط انگلیسیها در ایران منصوب شد و با نوکری انگلیسیها و سپس آمریکائیها شاهی نمود و آن وقت که ملت ایران قیام کرد واو را اخراج نمود، اربابان آمریکائی و انگلیسی او هیچ کاری برای دوام قدرت او نتوانستند انجام دهند و شاه آواره جهان شد و آمریکائیها حتی برای معالجه آن بدبخت با وی همکاری ننمودند، زیرا تاریخ مصرف شاه تمام شده بود .
شاه بییاری ملت با قدرت اجنبی، بر قدرت نشست و با قیام ملت از سریرقدرت پائین کشیده شد و ذلیلانه از ایران اخراج شد . میلیونها ایرانی اخراج شاه را بدرقه کردند و در فرار او شادمانی کردند. سادات پس از مرگ جمالعبدالناصر به حکومت، در غیاب رأی ملت رسید و سپس برای استمرار حکومت خود با دشمنان ملت مصر و اسلام، اسرائیل و آمریکا سازش کرد و اسرائیل را بدون اجازهٔ ملت بزرگ مصر به رسمیت شناخت، در نتیجه نماینده ملت غیور مسلمان مصر او را هلاک کرد.
ملت مصر با گلوله قهرآمیز خود، سادات را بدرقه نمودند ، "ولکل فرعون موسی" . حافظ اسد در سوریه با کودتا آمد اما به آرمانهای ضد صهیونیستی ملت عرب وفادار ماند و لذا با عزّت رفت. صدام حسین با تکیه بر حزب بعث و ارتش سرکوبگر بعثی و شبکه جاسوسی مخوف بعث، سالها بر ملت عراق حکومت کرد و به نمایندگی آمریکا و رژیمهای ارتجاعی عرب به انقلاب اسلامی ایران حمله نمود. وی در نوکری قدرتهای جهانی و ارتجاع منطقه وحشیگریهای بیشمار نمود. امّا، سرانجام او را از سوراخی بیرون کشیدند و ملت عراق او را اعدام نمود.
امّا، امام خمینی پس ازسالها تبعید با استقبال میلیونها ایرانی به آغوش وطن و ملت، قهرمانانه بازگشت در حالیکه هنوز رژیم شاه پابرجا بود و هایزر و آمریکائیها در ایران بودند.امّا ده روز پس از آمدن او که به دعوت ملت ایران بود رژیم ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی بدست خلق قهرمان در ایران سرنگون شد.
"جاءالحق و ذهقالباطل" امام خمینی ده سال در ایران رهبری نمود او سلطنت نکرد بلکه خادمی ملت را نمود. او بردستکارگران، بسیجیها و طبقات رنجبر و مستضعف ایران بوسه زد و ملت ایران را احیاء نمود. او در زمان حکومت رژیم شاه گفت که، خمینی با کمک ملت ایران حکومت تعیین میکند . او گفت: که ملت در رأس امور است .
او نگفت که من سلطانم ، او نگفت که من سایه خدا هستم .او نگفت که من نماینده خدا بر زمینم . او نگفت که من منصوب خدا و امام زمان هستم . او گفت : من خادم ملت ایران هستم. او حکومت کرد بر قلب میلیونها ایرانی ، علیرغم توطئهها و کودتاها و طرحهای براندازی همه قدرتهای جهانی، با تکیه بر ملت ایران، انقلاب اسلامی ایران را رهبری نمود. او با استقبال میلیونها ایرانی به مام وطن بازگشت و با بدرقه و آه و اشک و عزای عمومی میلیونها ایرانی که چندین برابر جمعیت استقبال کننده بودند به ملکوت اعلی پرواز کرد. چون او از ملت بود و با ملت بود و برای ملت بود .
منبع قدرت او، قدرتهای جهانی ارتش و سازمان اطلاعات و امنیت نبود ، بلکه اراده و خواست ملت ایران بود . "فاعنبرو ا یا اولی الابصار". او با خدا و ملت ایران بیعت نمود . دستی در دست خدا و دستی در دست عیالالله نه دستی در دست قدرتهای اجنبی. لذا با افتخار و سربلندی آمد و با شکوه و عظمت بیشتر رفت. او در تاریخ اسلام و ایران ماندگارشد. وستارهای شد درخشان بر تارک افتخارات اسلام عزیز و ایران سربلند .
بیشک تا ابد نام امام خمینی به نیکی و بزرگی درقلبهای ملت ایران زنده است. یادش و راهش همیشه مستدام باد. زندهباد ایران اسلامی ، پاینده باد نام امام خمینی.
سخنان برگزیده امام
از سخنان امام(ع)در مورد آفرینش آسمان و زمین و آدم که در آن ذکر حج نیزآمده است.
«در این خطبه از ستایش خداوند،آفرینش جهان،فرشتگان،و گزینش انبیاء،بعثتپیامبر(ص) و از قرآن و احکام شرع سخن به میان آمده است».
هرگز کنه ذاتش درک نشود:
ستایش مخصوص خداوندى است که ستایشگران از مدحش عاجزند[1]و حسابگرانزبردست نعمتهایش را احصاء نتوانند کرد،و کوشش کنندگان هر چند خویش را خستهکنند حقش را ادا نتوانند نمود،هم او است که افکار بلند ژرف اندیش،کنه ذاتش رادرک نکنند[2].و غواصان دریاى علوم و دانشها،دستشان را از پى بردن به کمال هستیشکوتاه گردد،یعنى آنکس که براى صفاتش حدى نیست و اوصاف کمالش را توصیفنتوان کرد،و براى ذاتش وقتى معین،و سرآمدى مشخص نتوان تعیین نمود،مخلوقاترا با قدرتش آفرید،بادها را با رحمتش به حرکت آورد،و اضطراب و لرزش زمینرا به وسیله کوهها،آرامش بخشید.[3]و[4]
نخستشناسائى خدا:
سرآغاز دین معرفت او است،[5]و کمال معرفتش تصدیق ذات او،و کمال تصدیقذاتش توحید و شهادت بر یگانگى او است،و کمال توحید و شهادت بر یگانگیش اخلاصاست،و کمال اخلاصش آن است که وى را از صفات ممکنات پیراسته دارند،چه اینکههر صفتى گواهى مىدهد که غیر از صفت موصوف است و هر
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 18
امام خمینی(ره) ؛ الگوی رهبری در جهان اسلام
دکتر سید سلمان صفوی رئیس آکادمی مطالعات ایرانی لندن در یادداشت ذیل به بررسی جایگاه پنج رهبر قدرتمند جهان طی سه دهه آخر قرن بیستم در منطقه استراتژیک خاورمیانه پرداخته و شخصیت و منش امام خمینی(ره) را در میان آنها بررسی کرده است.
دکتر سید سلمان صفوی رئیس آکادمی مطالعات ایرانی لندن در یادداشت ذیل به بررسی جایگاه پنج رهبر قدرتمند جهان طی سه دهه آخر قرن بیستم در منطقه استراتژیک خاورمیانه پرداخته و شخصیت و منش امام خمینی(ره) را در میان آنها بررسی کرده است.
در سه دهه آخر قرن بیستم در منطقه استراتژیک خاورمیانه پنج رهبر قدرتمند آمدند و رفتند. شاه در ایران ، انورسادات در مصر، حافظ اسد در سوریه ، صدام حسین درعراق و امام خمینی در ایران. سبک آمدن و رفتن آنها عبرتی است برای همه رهبران سیاسی جهان. شاه توسط انگلیسیها در ایران منصوب شد و با نوکری انگلیسیها و سپس آمریکائیها شاهی نمود و آن وقت که ملت ایران قیام کرد واو را اخراج نمود، اربابان آمریکائی و انگلیسی او هیچ کاری برای دوام قدرت او نتوانستند انجام دهند و شاه آواره جهان شد و آمریکائیها حتی برای معالجه آن بدبخت با وی همکاری ننمودند، زیرا تاریخ مصرف شاه تمام شده بود .
شاه بییاری ملت با قدرت اجنبی، بر قدرت نشست و با قیام ملت از سریرقدرت پائین کشیده شد و ذلیلانه از ایران اخراج شد . میلیونها ایرانی اخراج شاه را بدرقه کردند و در فرار او شادمانی کردند. سادات پس از مرگ جمالعبدالناصر به حکومت، در غیاب رأی ملت رسید و سپس برای استمرار حکومت خود با دشمنان ملت مصر و اسلام، اسرائیل و آمریکا سازش کرد و اسرائیل را بدون اجازهٔ ملت بزرگ مصر به رسمیت شناخت، در نتیجه نماینده ملت غیور مسلمان مصر او را هلاک کرد.
ملت مصر با گلوله قهرآمیز خود، سادات را بدرقه نمودند ، "ولکل فرعون موسی" . حافظ اسد در سوریه با کودتا آمد اما به آرمانهای ضد صهیونیستی ملت عرب وفادار ماند و لذا با عزّت رفت. صدام حسین با تکیه بر حزب بعث و ارتش سرکوبگر بعثی و شبکه جاسوسی مخوف بعث، سالها بر ملت عراق حکومت کرد و به نمایندگی آمریکا و رژیمهای ارتجاعی عرب به انقلاب اسلامی ایران حمله نمود. وی در نوکری قدرتهای جهانی و ارتجاع منطقه وحشیگریهای بیشمار نمود. امّا، سرانجام او را از سوراخی بیرون کشیدند و ملت عراق او را اعدام نمود.
امّا، امام خمینی پس ازسالها تبعید با استقبال میلیونها ایرانی به آغوش وطن و ملت، قهرمانانه بازگشت در حالیکه هنوز رژیم شاه پابرجا بود و هایزر و آمریکائیها در ایران بودند.امّا ده روز پس از آمدن او که به دعوت ملت ایران بود رژیم ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی بدست خلق قهرمان در ایران سرنگون شد.
"جاءالحق و ذهقالباطل" امام خمینی ده سال در ایران رهبری نمود او سلطنت نکرد بلکه خادمی ملت را نمود. او بردستکارگران، بسیجیها و طبقات رنجبر و مستضعف ایران بوسه زد و ملت ایران را احیاء نمود. او در زمان حکومت رژیم شاه گفت که، خمینی با کمک ملت ایران حکومت تعیین میکند . او گفت: که ملت در رأس امور است .
او نگفت که من سلطانم ، او نگفت که من سایه خدا هستم .او نگفت که من نماینده خدا بر زمینم . او نگفت که من منصوب خدا و امام زمان هستم . او گفت : من خادم ملت ایران هستم. او حکومت کرد بر قلب میلیونها ایرانی ، علیرغم توطئهها و کودتاها و طرحهای براندازی همه قدرتهای جهانی، با تکیه بر ملت ایران، انقلاب اسلامی ایران را رهبری نمود. او با استقبال میلیونها ایرانی به مام وطن بازگشت و با بدرقه و آه و اشک و عزای عمومی میلیونها ایرانی که چندین برابر جمعیت استقبال کننده بودند به ملکوت اعلی پرواز کرد. چون او از ملت بود و با ملت بود و برای ملت بود .
منبع قدرت او، قدرتهای جهانی ارتش و سازمان اطلاعات و امنیت نبود ، بلکه اراده و خواست ملت ایران بود . "فاعنبرو ا یا اولی الابصار". او با خدا و ملت ایران بیعت نمود . دستی در دست خدا و دستی در دست عیالالله نه دستی در دست قدرتهای اجنبی. لذا با افتخار و سربلندی آمد و با شکوه و عظمت بیشتر رفت. او در تاریخ اسلام و ایران ماندگارشد. وستارهای شد درخشان بر تارک افتخارات اسلام عزیز و ایران سربلند .
بیشک تا ابد نام امام خمینی به نیکی و بزرگی درقلبهای ملت ایران زنده است. یادش و راهش همیشه مستدام باد. زندهباد ایران اسلامی ، پاینده باد نام امام خمینی.
سخنان برگزیده امام
از سخنان امام(ع)در مورد آفرینش آسمان و زمین و آدم که در آن ذکر حج نیزآمده است.
«در این خطبه از ستایش خداوند،آفرینش جهان،فرشتگان،و گزینش انبیاء،بعثتپیامبر(ص) و از قرآن و احکام شرع سخن به میان آمده است».
هرگز کنه ذاتش درک نشود:
ستایش مخصوص خداوندى است که ستایشگران از مدحش عاجزند[1]و حسابگرانزبردست نعمتهایش را احصاء نتوانند کرد،و کوشش کنندگان هر چند خویش را خستهکنند حقش را ادا نتوانند نمود،هم او است که افکار بلند ژرف اندیش،کنه ذاتش رادرک نکنند[2].و غواصان دریاى علوم و دانشها،دستشان را از پى بردن به کمال هستیشکوتاه گردد،یعنى آنکس که براى صفاتش حدى نیست و اوصاف کمالش را توصیفنتوان کرد،و براى ذاتش وقتى معین،و سرآمدى مشخص نتوان تعیین نمود،مخلوقاترا با قدرتش آفرید،بادها را با رحمتش به حرکت آورد،و اضطراب و لرزش زمینرا به وسیله کوهها،آرامش بخشید.[3]و[4]
نخستشناسائى خدا:
سرآغاز دین معرفت او است،[5]و کمال معرفتش تصدیق ذات او،و کمال تصدیقذاتش توحید و شهادت بر یگانگى او است،و کمال توحید و شهادت بر یگانگیش اخلاصاست،و کمال اخلاصش آن است که وى را از صفات ممکنات پیراسته دارند،چه اینکههر صفتى گواهى مىدهد که غیر از صفت موصوف است و هر