لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 8
شهید مطهری: شاید در بعضی کتابها خوانده باشید مخصوصا در این کتابهای به اصطلاح تاریخی که به دست بچههای مدرسه میدهند. مینویسند که در سال شصتم هجرت، معاویه مرد، بعد مردم کوفه از امام حسین دعوت کردند که آن حضرت را به خلافت انتخاب کنند. امام حسین به کوفه آمد، مردم کوفه غداری و بیوفایی کردند، ایشان را یاری نکردند، امام حسین کشته شد!
شهید مطهری: انسان وقتی این تاریخها را میخواند فکر میکند امام حسین مردی بود که در خانه خودش راحت نشسته بود ، کاری به کار کسی نداشت و درباره هیچ موضوعی هم فکر نمیکرد ، تنها چیزی که امام را از جا حرکت داد ، دعوت مردم کوفه بود ! در صورتی که امام حسین در آخر ماه رجب که اوایل حکومت یزید بود ، برای امتناع از بیعت از مدینه خارج میشود و چون مکه ، حرم امن الهی است و در آنجا امنیت بیشتری وجود دارد و مردم مسلمان وحی را داشت . حضرت فردای آنروز از مدینه بیرون آمد و از همان شاهراه نه از بی راهه به طرف مکه رفت . بعضی از همراهان عرض کردند : یا بن رسول الله ! لو تنکبت الطریق الا عظم بهتر است شما از شاهراه نروید ، ممکن است مامورین حکومت ، شما را برگردانند ، مزاحمت ایجاد کنند ، زد و خوردی صورت گیرد . ( یک روح شجاع ) ، یک روح قوی هرگز حاضر نیست چنین کاری کند . ) فرمود : من دوست ندارم شکل یک آدم یاغی و فراری را به خود بگیرم ، از همین شاهراه میروم ، هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد ....در ماه رجب و شعبان که ایام عمره است ، مردم از اطراف و اکناف به مکه میآیند و بهتر میتوان آنها را ارشاد کرد و آگاهی داد . بعد موسم حج فراهم میرسد که فرصت مناسبتری برای تبلیغ است . بعد از حدود دو ماه نامههای مردم کوفه میرسد . نامههای مردم کوفه به مدینه نیامده ، و امام حسین نهضتش را از مدینه شروع کرده است . نامههای مردم کوفه در مکه به دست امام حسین رسید ، یعنی وقتی که امام تصمیم خود را بر امتناع از بیعت گرفته بود و همین تصمیم ، خطری بزرگ برای او به وجود آورده بود . ( خود امام و همه میدانستند که نه اینها از بیعت گرفتن دست بر میدارند و نه امام حاضر به بیعت است ) بنابر این دعوت مردم کوفه عامل اصلی در این نهضت نبود بلکه عامل فرعی بود ، و حداکثر تاثیری که برای دعوت مردم کوفه میتوان قائل شد این است که این دعوت از نظر مردم و قضاوت تاریخ در آینده فرصت به ظاهر مناسبی برای امام به وجود آورد .
تاریخ مینویسد : محمد ابن حنفیه برادر امام در آن موقع دستش فلج شده بود ، معیوب بود ، قدرت بر جهاد نداشت و لهذا شرکت نکرد . امام وصیتنامهای مینویسد و آن را به او میسپارد : « هذا ما اوصی به الحسین بن علی اخاه محمدا المعروف بابن الحنفیه » . در اینجا امام جملههایی دارد : حسین به یگانگی خدا ، به رسالت پیغمبر شهادت میدهد . ( چون امام میدانست که بعد عدهای خواهند گفت حسین از دین جدش خارج شده است ) . تا آنجا که راز قیام خود را بیان میکند :
« انی ما خرجت اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما انما خرجت لطلب الاصلاح فی امه جدی ، ارید ان امر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیره جدی و ابی علی بن ابیطالب علیه السلام »
...دیگر در اینجا مسئله دعوت اهل کوفه وجود ندارد . حتی مسئله امتناع از بیعت را هم مطرح نمیکند . یعنی غیر از مسئله بیعت خواستن و امتناع من از بیعت ، مسئله دیگری وجود دارد . اینها اگر از من بیعت هم نخواهند ، ساکت نخواهم نشست . مردم دنیا بدانند : « ما خرجت اشرا و لا بطرا » ، حسین بن علی ، طالب جاه نبود ، طالب مقام و ثروت نبود ، مردم مفسد و اخلالگری نبود ، ظالم و ستمگر نبود ، او یک انسان مصلح بود . « و لا مفسدا و لا ظالما انما خرجت لطلب الاصلاح فی امه جدی »
. . .
« الا و ان الدعی بن الدعی قد رکز بین اثنتین بین السله و الذله ، و هیهات منا الذله یابی الله ذلک لنا و رسوله و المومنون و حجور طالبت و طهرت »
...در بین راه که میرفتند ، شخصی از امام پرسید : چرا بیرون آمدی ؟ معنی سخنش این بود که تو در مدینه جای امنی داشتی ، آنجا در حرم جدت ، کنار قبر پیغمبر کسی متعرض نمیشد . یا در مکه میماندی کنار بیت الله الحرام . اکنون که بیرون آمدی برای خودت خطر ایجاد کردی . فرمود : اشتباه میکنی ، من اگر در سوراخ یک حیوان هم پنهان شوم آنها مرا رها نخواهند کرد تا این خون را از قلب من بیرون بریزند . اختلاف من با آنها اختلاف آشتی پذیری نیست . آنها از من چیزی میخواهند که من به هیچ وجه حاضر نیستم زیر بار آن بروم . من هم چیزی میخواهم که آنها به هیچ وجه قبول نمیکنند .
...
رهبر کسی است که مردم را به دنبال خودش حرکت میدهد . حال ممکن است یک رهبر هم پیدا بشود که مردم را ساکن نگاه دارد . او دیگر رهبر نیست .
همه رهبران ، امتها و ملتها را به حرکت در میآورند ، ولی بحث ، در نحوه و گونه حرکت ، شکل و تاکتیک حرکت است .
...میخواستند علی ( ع ) را در کادر رهبری ابوبکر و عمر محدود کنند و این ، برای علی امکان نداشت چرا که در این صورت او هم باید العیاذ بالله مثل عثمان برای خودش تیپی درست کند و بعد مطابق دل خودش هر کاری که خواست ، بکند و هر کس را هم که اعتراضی کرد کتک بزند ، فتقش را پاره کند . علیای که میخواهد بر اساس کتاب الله و سنت پیغمبر عمل کند ، نمیتواند روش رهبری آن دو نفر را بپذیرد . لذا گفت من روش رهبری آنها را نمیپذیرم . به خاطر این یک کلمه حاضر نشد با عبدالرحمن بن عوف بیعت کند . پس معلوم شد که مسئله روش رهبری با مسئله کتاب سنت متفاوت است . کتاب و سنت یعنی خود قانون . روش رهبری به متن قانون مربوط نیست . به کیفیت رهبری مردم ، به اختیاراتی که یک رهبر دارد و به تصمیماتی که رهبر اتخاذ میکند مربوط میشود . حال معنی آن جمله امام حسین ( ع ) که در وصیتنامه خود به محمد ابن حنفیه مینویسد : « ارید ان آمر بالمعروف ، و انهی عن المنکر ، و اسیر بسیره جدی و ابی » ، روشن میشود . در آن زمان ، در دنیای اسلام ، گذشته از امر به معروف و نهی از منکر ، مسئله دیگری وجود داشت و آن اینکه : اکنون سال شصت هجری است . از سال یازدهم هجری تاکنون ، حدود پنجاه سال است که پیامبر از میان مردم رفته است . در چهار سال و چند ماه از این پنجاه سال یعنی از سال سی و شش تا سال چهل و یک ، علی بن ابی طالب رهبری کرده است که در آن مدت ، رهبری ، به روش پیغمبر بازگشت کرده . تازه آنهم به این صورت بوده که چون ابوبکر و عمر و عثمان ، سنتهایی را به وجود آورده بودند ، علی ( ع ) در بسیاری از موارد اصلا قدرت پیدا نکرد که روش پیغمبر را اجرا کند . وقتی در مقام اجرا برآمد ، خود مردم علیه او قیام کردند . گفت : فلان نمازی که شما به این شکل میخوانید ( نمازهای شبهای ماه رمضان که به جماعت میخواندند ) بدعت است ، نخوانید . گفتند : سی سال ، از زمان عمر رایج است ، واعمرا ، واعمرا ، جای عمر خالی ، عمر کجاست که سنتش دارد از بین میرود . خواست شریح قاضی را بر کنار کند ، گفتند : تو میخواهی کسی را که از بیست سال پیش ، از زمان عمر ،
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 10
شهید مطهری: شاید در بعضی کتابها خوانده باشید مخصوصا در این کتابهای به اصطلاح تاریخی که به دست بچههای مدرسه میدهند. مینویسند که در سال شصتم هجرت، معاویه مرد، بعد مردم کوفه از امام حسین دعوت کردند که آن حضرت را به خلافت انتخاب کنند. امام حسین به کوفه آمد، مردم کوفه غداری و بیوفایی کردند، ایشان را یاری نکردند، امام حسین کشته شد!
شهید مطهری: انسان وقتی این تاریخها را میخواند فکر میکند امام حسین مردی بود که در خانه خودش راحت نشسته بود ، کاری به کار کسی نداشت و درباره هیچ موضوعی هم فکر نمیکرد ، تنها چیزی که امام را از جا حرکت داد ، دعوت مردم کوفه بود ! در صورتی که امام حسین در آخر ماه رجب که اوایل حکومت یزید بود ، برای امتناع از بیعت از مدینه خارج میشود و چون مکه ، حرم امن الهی است و در آنجا امنیت بیشتری وجود دارد و مردم مسلمان وحی را داشت . حضرت فردای آنروز از مدینه بیرون آمد و از همان شاهراه نه از بی راهه به طرف مکه رفت . بعضی از همراهان عرض کردند : یا بن رسول الله ! لو تنکبت الطریق الا عظم بهتر است شما از شاهراه نروید ، ممکن است مامورین حکومت ، شما را برگردانند ، مزاحمت ایجاد کنند ، زد و خوردی صورت گیرد . ( یک روح شجاع ) ، یک روح قوی هرگز حاضر نیست چنین کاری کند . ) فرمود : من دوست ندارم شکل یک آدم یاغی و فراری را به خود بگیرم ، از همین شاهراه میروم ، هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد ....در ماه رجب و شعبان که ایام عمره است ، مردم از اطراف و اکناف به مکه میآیند و بهتر میتوان آنها را ارشاد کرد و آگاهی داد . بعد موسم حج فراهم میرسد که فرصت مناسبتری برای تبلیغ است . بعد از حدود دو ماه نامههای مردم کوفه میرسد . نامههای مردم کوفه به مدینه نیامده ، و امام حسین نهضتش را از مدینه شروع کرده است . نامههای مردم کوفه در مکه به دست امام حسین رسید ، یعنی وقتی که امام تصمیم خود را بر امتناع از بیعت گرفته بود و همین تصمیم ، خطری بزرگ برای او به وجود آورده بود . ( خود امام و همه میدانستند که نه اینها از بیعت گرفتن دست بر میدارند و نه امام حاضر به بیعت است ) بنابر این دعوت مردم کوفه عامل اصلی در این نهضت نبود بلکه عامل فرعی بود ، و حداکثر تاثیری که برای دعوت مردم کوفه میتوان قائل شد این است که این دعوت از نظر مردم و قضاوت تاریخ در آینده فرصت به ظاهر مناسبی برای امام به وجود آورد .
تاریخ مینویسد : محمد ابن حنفیه برادر امام در آن موقع دستش فلج شده بود ، معیوب بود ، قدرت بر جهاد نداشت و لهذا شرکت نکرد . امام وصیتنامهای مینویسد و آن را به او میسپارد : « هذا ما اوصی به الحسین بن علی اخاه محمدا المعروف بابن الحنفیه » . در اینجا امام جملههایی دارد : حسین به یگانگی خدا ، به رسالت پیغمبر شهادت میدهد . ( چون امام میدانست که بعد عدهای خواهند گفت حسین از دین جدش خارج شده است ) . تا آنجا که راز قیام خود را بیان میکند :
« انی ما خرجت اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما انما خرجت لطلب الاصلاح فی امه جدی ، ارید ان امر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیره جدی و ابی علی بن ابیطالب علیه السلام »
...دیگر در اینجا مسئله دعوت اهل کوفه وجود ندارد . حتی مسئله امتناع از بیعت را هم مطرح نمیکند . یعنی غیر از مسئله بیعت خواستن و امتناع من از بیعت ، مسئله دیگری وجود دارد . اینها اگر از من بیعت هم نخواهند ، ساکت نخواهم نشست . مردم دنیا بدانند : « ما خرجت اشرا و لا بطرا » ، حسین بن علی ، طالب جاه نبود ، طالب مقام و ثروت نبود ، مردم مفسد و اخلالگری نبود ، ظالم و ستمگر نبود ، او یک انسان مصلح بود . « و لا مفسدا و لا ظالما انما خرجت لطلب الاصلاح فی امه جدی »
. . .
« الا و ان الدعی بن الدعی قد رکز بین اثنتین بین السله و الذله ، و هیهات منا الذله یابی الله ذلک لنا و رسوله و المومنون و حجور طالبت و طهرت »
...در بین راه که میرفتند ، شخصی از امام پرسید : چرا بیرون آمدی ؟ معنی سخنش این بود که تو در مدینه جای امنی داشتی ، آنجا در حرم جدت ، کنار قبر پیغمبر کسی متعرض نمیشد . یا در مکه میماندی کنار بیت الله الحرام . اکنون که بیرون آمدی برای خودت خطر ایجاد کردی . فرمود : اشتباه میکنی ، من اگر در سوراخ یک حیوان هم پنهان شوم آنها مرا رها نخواهند کرد تا این خون را از قلب من بیرون بریزند . اختلاف من با آنها اختلاف آشتی پذیری نیست . آنها از من چیزی میخواهند که من به هیچ وجه حاضر نیستم زیر بار آن بروم . من هم چیزی میخواهم که آنها به هیچ وجه قبول نمیکنند .
...
رهبر کسی است که مردم را به دنبال خودش حرکت میدهد . حال ممکن است یک رهبر هم پیدا بشود که مردم را ساکن نگاه دارد . او دیگر رهبر نیست .
همه رهبران ، امتها و ملتها را به حرکت در میآورند ، ولی بحث ، در نحوه و گونه حرکت ، شکل و تاکتیک حرکت است .
...میخواستند علی ( ع ) را در کادر رهبری ابوبکر و عمر محدود کنند و این ، برای علی امکان نداشت چرا که در این صورت او هم باید العیاذ بالله مثل عثمان برای خودش تیپی درست کند و بعد مطابق دل خودش هر کاری که خواست ، بکند و هر کس را هم که اعتراضی کرد کتک بزند ، فتقش را پاره کند . علیای که میخواهد بر اساس کتاب الله و سنت پیغمبر عمل کند ، نمیتواند روش رهبری آن دو نفر را بپذیرد . لذا گفت من روش رهبری آنها را نمیپذیرم . به خاطر این یک کلمه حاضر نشد با عبدالرحمن بن عوف بیعت کند . پس معلوم شد که مسئله روش رهبری با مسئله کتاب سنت متفاوت
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 6
درباره کتاب و کتابخوانی و انواع کتابها
عینالقضات همدانی، عارف نامی ایران متوفی به سال 525 ه.ق از مشایخ و شاگرد عمر خیام و امام محمد غزالی (برادر ابوحامد غزالی مشهور)، استادی داشته است به نام شیخ برکه همدانی که کاملاً امی و بیسواد بوده، با این حال عینالقضات سخت به او ارادت میورزیده و در نامههای خود بارها از او یاد کرده و نوشته است:
«هفت سال کم یا بیش برکه را -قدس سره- میدیدم و هرگز زهره نداشتمی که دست فراکفش او کنم.»1
البته در میان عارفان کم نیستند افرادی که استادان بیسواد و امی اما فاضل و عارف و واصل داشتهاند که میتوان به «ابوالعباس قصاب» استاد عطار، «شیخ ابوالحسن خرقانی» (425 ه.ق) و نیز شمسالدین تبریزی استاد کامل مولانا، اشاره کرد. معمولاً عرفا چیزهایی که از این عارفان نامی ولی امی یا ناشناخته، بهصورت حضوری یاد گرفتهاند، بیشتر از استادان علوم کسبی و حصولی بوده است.
هرچند کتاب به معنای اعم آن تنها به معنای اوراقی چند از کاغذ که در میان دو جلد چرمی یا مقوایی قرار دارد نیست و میتوان آن را شامل کتب انفسی، عقلی، علوی، تکوینی و... نیز دانست، اما در عصر ما آنچه بیش از هر چیز اهمیت دارد و فرهنگ عمومی را ارتقا میبخشد، همین مطالعه کتابهای معمولی تحریری است. اهمیت مطالعه کتاب و کتابخوانی تا بدان حد است که اگر چنین پدیدهای وجود نمیداشت، قطعاً نام بسیاری از بزرگان، از جمله همین بزرگان: برکه، شمس، خرقانی و عالمان و عارفان دیگر زنده و برجای نمیماند. چنانچه همین مشایخ اگر دارای سواد بودند و چیزی تحریر میکردند، آیندگان را بهره کاملتری میرساندند و منشأ آثار و برکات بیشتری میشدند.
ما امروزه، زندگی، شخصیت و آثار و اقوال شیخ برکه همدانی را از خلال نامههای عینالقضات همدانی یا مقالات شمس که به قلم مولانا تحریر شده، درمییابیم. اینکه شیخ برکه مفسر قرآن بوده و اگر چه عربی نمیدانست و تفسیر را نزد کسی فرا نگرفته بود، اما بهتر از مفسران عربیدان بر اسرار و معانی قرآن واقف بود، و اینکه خواجه عبدالله انصاری درباره شیخ ابوالحسن خرقانی نقل کرده: «من از خرقانی الحمدلله شنیدم که میخواند [یعنی سوره حمد را میخواند] که وی امی بود، الحمد نمیدانست گفت، و وی سید و غوث روزگار بود.»
البته فقط با نوشتجات و تحریرات آنهاست که به وجود و شخصیت این بزرگان پی میبریم.
بنابراین معنای اعم کتاب اگر هم شامل کتب انفسی و تکوینی باشد، نمیتواند چیزی از ارزش کتابهای منتشره بکاهد. فرهنگ و تمدن انسانی از دیرباز نشان داده که کتاب به هر شکل که باشد (کتیبه، سنگ نوشته، پاپیروس، استخوان، کاغذ و...) همواره جایگاه ارزنده خود را حفظ نموده است.
در دوران گذشته نیز گستردگی معنوی این واژه و اطلاق آن بر کتب انفسی و عقلی و تکوینی وجود داشته، اما با این حال بشر هیچگاه نسبت به کتاب به معنای تحریری آن بیرغبت و غافل نبود. و ادیان الهی نیز در قالب اسفار، صحف، مزامیر و کتب، به کتاب اهمیت داده و آن را ترویج نمودهاند.
چنانکه در قرآن کریم کلمه کتاب 71 بار به کار رفته است و سورهای با عنوان «قلم» نازل گشته و در آن خداوند به قلم و آنچه مینویسد سوگند خورده است.
در واقع عالمان وارسته و عارفان برجسته همواره با این دو نوع تلقی و برداشت از معنای کتاب: (تحریری و نفسانی) مواجه بودهاند، اما باز هم کتاب تحریری را فراموش نکرده و با شعر یا نثر خود آثار گرانسنگی برای آیندگان خلق نمودهاند.
جلالالدین مولوی با اینکه به شمس تبریزی ارادت میورزیده و حتی نسبت به او عشق میورزیده و ارزش او را از صد کتاب برتر دانسته و گفته:
هر موی من از عشقت بیت و غزلی گشتههر عضو من از ذوقت خم عسلی گشته
با این حال چیزی از ارزش و اهمیت کتاب در نزد او نکاسته چنانکه خود میگوید:
از کتبخانهها و علمناذوق علمی چشیدهام که مپرس (دیوان شمس)
بد نیست بدانیم که حافظ هم مطلع زیر را در استقبال از همین غزل مولانا سروده است.
درد عشقی کشیدهام که مپرسزهر هجری چشیدهام که مپرس
عشق در نظر عارفان همان مطالعه کتاب انفسی است که به زعم ایشان سالک را از مطالعه کتاب تحریری بینیاز مینماید؛ اما همه عارفان و اهل دل چنین نبودهاند و به کتاب تحریری نیز عنایت وافر داشتهاند.
چنانکه صائب تبریزی میگوید:
نیست کاری به دورویان جهانم صائبروی دل از همه عالم به کتاب است مرا
اکنون سخن این است: امروزه در عصر تکنولوژی رسانهای، کتاب معنایی دیگر یافته که دیگر تنها به اوراقی چند در میان دو جلد اطلاق نمیشود. همانگونه که در اعصار گذشته کتاب فقط شامل کتائب (کتیبهها) نبود و شامل: سنگی، چوبی، چرمی یا انواع گوناگون دیگر میشد، امروزه نیز کتاب صورتهای متنوع دیگری یافته است، با این تفاوت که کتاب در قدیم تنها به دو صورت
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 10
کشف جهان با کتابها
من هر گز نه روی زمنی کار کرده ام و نه از داخل لانه ای پرندگان چیزی جمع کرده ام .نه گل و گیاهی چیده ام و نه به سمت پرندگان سنگ پرتاب کرده ام . اما کتابهایم پرندگان ، لانه ها ، حیوانات خانگی ، طویله و روستای من بودند ...
در این عبارت ، «ژان پل سارتر» کتاب را عامل اولین برخوردش با دنیا معرفی می کند . د رخصوص اهمیتی که وی برای خواندن قائل است چه فکر می کنید ؟ آیا کتاب دنیا را به کودک نشان می دهد ؟
تجربه شخصیخود را موضوع و عنصر بحث خود قرار دهید «ژان پل سارتر» که نویسنده بزرگ معاصر است چونگی برقراری ارتباط با دنیا را از میان کتابها توضیح می دهد که از نظر وی تنها راه کشف دنیا محسوب می شود . اما می توانیم از خود بپرسیم که آیا «پل سارتر» اشتباهی بزرگ مرتکب نشده که این گونه فرهنگ و تربیتی را بر پایه ای بلند بنا نهاده است ؟ و همچنین شایان ذکر است که از خود بپرسیم جایگاه کتاب در زندگی کودک و کشف جهان چیست ؟
کتاب جایگاه خاص و ممتازی در کشف جهان دارد و تضمین کننده تداوم آموزش و پرورش است و جزئی دیگر از این تداوم را با همکاری و کمک به آن به خود اختصاص میدهد . اما در ابتدا پیش از همه به نقل قول «ژان پل سارتر» و مخصوصا آنچه همراه دارد باز می گردیم .
در کتاب «کلمات» این نویسنده قسمتی است که بدون شک به صورت نقل قول چاپ شده است نویسنده «راههای آزادی » خودش را به ما همانند شخصیتی معرفی می کند که تقریبا دوران کودکی خود را در کتابخانه پدر بزرگش گذرانده است .
از سوی دیگر وی در خصوص «زندگی» می گوید : من زندگی را فقط در کتابهایم شناختم ، همچنین بیانات ژان پل سارتر خیلی مایه تعجب ما نیست این بیانات کاملا با نویسنده اش مطابقت دارد .
با توجه به کتاب «کلمات» وی از اینکه نتوانسته به یاوه گویی در مورد موضوعات بپردازد احساس تاسف کرده است با این وجود نویسنده کتاب «دیوار» به خود وفادار است و جوانی خود را همانند جادویی برای ما نمایان می سازد . شاید این تنها اثر صادقانه سارتر در توصیف زندگی«بورژوازیها» و آرامش خانه پدر بزرگش باشد . با وجود این اگر سارتر به این شیوه جهان را کشف کرده باشد پس برای انجام این کار تلاش فراوانی صورت گرفته است . در حقیقت نویسنده کتاب «دربسته» خود را به ما همچون کودکی فرمانبردار با ظاهری بیمارگونه معرفی می کند . وی از دوران جوانی اش تمایل به خواندن و دوباره خواندن برای کشف داشته و این کار تنها روش وی بود . ما می بینیم که شرایط کودکی سارتر در برابر کشف دنیا شرایطی خاص و غریب است . همچنین نمی توانیم از موضع گیری این نویسنده در مقابل خواندن شگفت زده شویم اما باز می گردیم به مسئله کشف جهان توسط خواندن
موقعیت رو به افزایش دایره المعارفها نشان میدهد که کتاب برای کودکان و والدینشان و همچنین کسانی که وجود کتابهای تخصصی کمکی برای پاسخ به سوالات دشوارش است وسیله ای برای کشف جهان می باشد .
کتاب مجموعه ای بزرگ از فرهنگهای مختلف را ایجاد می کند . کتاب علمی که مورد پسند عامه باشد پاسخگوی نیازهای همگان مخصوصا کودک است تا قوانین فیزیک حاکم در جهان را بشناسد و درک کند .
ما می توانیم به کمک کتاب معنای زندگی را بشناسیم حتی بی آنکه هرگز زندگی کرده باشیم .
همچنین رمان در زمانی متفاوت با زمان اثر علمی جنبه دیگر از زندگی را به ما نشان می دهد . از کتاب «زمین انسانها» اثر «سنت اگزوپری» به درستی و راستی و از کتاب «پرواز شب» وی به شجاعت پی می بریم و خواندن کتاب «شازده کوچولو»احساساتمان را بر می انگیزد.
از میان اثرهای کامو مخصوصا کتابهای «طاعون» ، «بیگانه » و «سقوط» قلب انسان را کاملا برایمان نمایان می سازد و هماانند مبارزه ای بر علیه پوچی وجود می باشد ، که این موضوع دقیقا مورد علاقه ژان پل سارتر نیز می باشد . متوجه می شویم خواندن رمان نقشی بسیار حائز اهمیت تر از خواندن کتابهایی با محتوای علمی دارد . خلق شخصیت د رهنگام خواندن هدفی در خور تحسین است . در میان کتاب عشق و دوستی که نمایشی در خور توجه است نمایانگر می شود .
کامو در حالی که از مطالعاتش سخن می گوید برایمان نقل می کند یکی از دایی هایش در جوانی به او کتبای قرض داده که در آن تهیدستی و فقر مطرح شده بود.برای نویسنده «افسانه سیزیف» این یک وقوف و آگاهی بود . سرانجام وی از کتابی صحبت می کند که از بدو تولدش می شناخته و در مورد همان فقر و تهیدستی است . از آن روز به بعدکامو به خواندن علاقمند شد .در این مثال می بینیم که تفکر کامو کمی متفاوت با طرز تفکر