واضی فایل

دانلود کتاب، جزوه، تحقیق | مرجع دانشجویی

واضی فایل

دانلود کتاب، جزوه، تحقیق | مرجع دانشجویی

تحقیق در مورد نویسنده قرآن کیست

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

دسته بندی : وورد

نوع فایل :  .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحه : 12 صفحه

 قسمتی از متن .doc : 

 

نویسنده قرآن کیست؟بخش اولدیباچه:این نوشتار در پی آن است که با شیوه جدید به قرآن بنگرد و نویسنده واقعی آن را بر ملا کند.آنچه به دنبال این مقدمه می آید ،تحقیقی بر پایه استدلال و منطق در ارتباط با تألیف قرآن است.بنابراین شیوه ما مخالف شیوه آن دسته از مؤمنانی است که چشم بسته و بی چون و چرا درستی قرآن را باور دارند .نویسنده این نوشتار با موشکافی کردن و تجزیه و تحلیل آیه های قرآن ، سیره نبوی(زندگینامه حضرت محمد ) و احادیث به این نتیجه رسیده است که گروه هایی در تألیف قرآن دست داشته اند.این آیه ها نه گفتار خداست و نه محمد به تنهایی آنها را نوشته است.قرآن نوشته یک موجود یا یک شخص نیست.اشخاص گوناگونی در نوشتن، تألیف، اصلاح،گذاشتن و برداشتن آیه های قرآنی دست داشته اند. مهمترین افرادی که در نوشتن قرآن مشارکت داشته اند ، عمرالقیص،ورقه،ابی ابن کعب، حسن ابن ثابت، ابن قطامه ، زید ابن عمر، بحیرا و سلمان بوده اند. محمد قسمت کمی از آیه ها را از خود درآورده است . مهمترین کسی که در محمد برای خلق قرآن و اسلام انگیزه ایجاد می کرد ، زید ابن عَمربود که در مورد حنفیان موعظه می کرد.بعدها محمد دین حنفیان را به صورت اسلام دگرگون کرد.بنابراین در آن زمان این ادعا که اسلام دین جدیدی است ، حقیقت داشت .اما یافته مهمی که در اینجا مطرح است این است که قرآن کلام خدا نیست ودست نوشته بشر است و محمد آن را به سادگی به عنوان آخرین کلام الله به انسانها ارائه کرد.از میان دینهای قدیمی که محمد برای نوشتن قرآن از آن بهره برداری کرده است ، دین یمنیهای قدیم است که در این نوشتار به آن اشاره شده است و تأثیرآن بسیار مهم و اساسی بوده است . درحقیقت آدابی نظیر نمازهای پنجگانه و روزه ی سی روزه از همین یمنیها (صبائیهای قدیم) گرفته شده است.بنابراین قرآن ترکیبی از دینهای مختلفی است که در زمان محمد وجود داشته است.این محمد بود ، نه الله که از میان منابع مختلف مذهبی ، تعدادی را برگزید و سازگاری داد و قرآن را درست کرد.درحالیکه گروهای مختلفی در خلق قرآن مشارکت داشتند ، ولی محمد به تنهایی ویراستار آن بود وبه سادگی آن را بیان می کرد.مقدمه:مطابق اسلام ، زیر پرسش بردن الله به عنوان تنها خالق قرآن کفر و ناسزاگویی به مقدسات است.کسی که به اندازه اتمی در درستی قرآن شک کند ، ممکن است به مرگ محکوم شود.قرآن بالاتر از هر چیزی است.از آفریده های الله چیزی مقدس تر از قرآن نیست.اما از آنجایی که انسان موجودی کنجکاو است ، من از همان اوان کودکی که از من می خواستند قرآن را به صورت رسمی بخوانم در مورد صحت آن شک کردم.تحت آموزش یک ملای محلی خواندن قرآن را طی دو سال به صورت مقدماتی در مسجد محل یاد گرفتم.این ملا با عصای خیزرانی که در دست داشت ، به شاگردان قرآن درس می داد. چوبدستی او کاملاً درخشان بود چون هر روز قبل از آمدن شاگردان به حجره درس ، آن را با روغن چرب می کرد .من اطمینان دارم که هیچ کدام از ما خواندن و یادگیری قرآن را دوست نداشتیم. چون در آن دوران برای ما بچه ها، این کار یکی از سخت ترین و رنج آور ترین کارهایی بود که باید انجام می دادیم.ما سوره ها و آیه ها را حفظ می کردیم بدون اینکه حتی یک کلمه از معنی آنها را بفمیم. خود ملا هم معنی سوره ها را نمی فهمید.هر گاه از سوره ها پرسشی در ذهن ما ایجاد می شد ، پاسخ آن را با چوبدستی خیزران دریافت می کردیم.خواندن و یادگیری قرآن با تنبیه و کودک آزاری همراه بود.بنابراین قرآن پیش چشممان خوار شد و از ملا نیز نفرت داشتیم.بعدها وقتی دانشگاه را تمام کردم و شروع به کار کردم ، یکی از همکارانم قرآنی که ترجمه عبدالله یوسف علی بود به دستم داد. دوست من یک مبلغ مذهبی بود و مرا تشویق کرد که قرآن را به دقت بخوانم.او مطمئن بود که وقتی من پیام قرآن را به خوبی درک کنم ، زندگیم برای همیشه عوض خواهد شد.با بی میلی قرآن را به دقت ، آیه به آیه و سوره به سوره خواندم.هر چه بیشتر می خواندم ، بیشتر شوک زده می شدم.کتابی که فرض بر این بود که کار مهربان ترین و بخشاینده ترین موجود است ، پر بود از نفرت و وحشت و فراخوانی برای کشتار و جنگ. بیشتر آیه های آن اختصاص داشت به دستور کشتار کسانی که تسلیم جهان بینی قرآنی نمی شوند. البته تعداد کمی از آیه ها نیز شاعرانه و دارای ریتم وخوش ساخت بود و گاهی هم مقاهیم معنوی خوبی داشتند . به غیر از مقداری جزئی از این آیات ، من بقیه قرآن را مزخرف دانستم.آیه های بی شماری به مؤمنین مجوز می داد که جنگ بی امانی را بر علیه کسانی که ایمان نیاورده اند ،شروع کنند.با خود گفتم چگونه الله که باید بخشاینده ترین و مهربان ترین موجود باشد،کتابی چنین بد سرشت آورده است که به آشغال می ماند و دستورالعمل ، جنگ و کشتار و غارت است؟روزی که دوست مبلغم در مورد قرآن از من پرسید، به سادگی به او گفتم چیزهایی جالب و تعجب آوری در قرآن یافتم که هرگز فکر نمی کردم چنین چیزهایی در آن باشد. در حال تجزیه و تحلیل جزئیات آن هستم.او گفت : قرآن بسیار جالب است. اینطور نیست؟ من با لبخندی گفتم این را تو می گوییچند سال بعد با استفاده از قرآنهایی که توسط اشخاص دیگری ترجمه شده بود ، بیشتر در قرآن غور کردم.تفسیر قرآن را هم خواندم. بارها و بارها خواندم وخواندم تا مطمئن شوم چیزی که آنها شرح داده اند ، درست است.هر چه قرآن را بیشتر می خواندم بیشترناراحت و پریشان و عصبانی می شدم .از این عصبانی بودم که از دینی کشتار کننده که از بچگی بر من تحمیل شده بود ، دلسرد شده بودم.چیزهایی که در قرآن می خواندم ، مرا بر آن داشت که در مورد پرسش همیشگی خود در ارتباط با نویسنده واقعی قرآن به تحقیق بپردازم.سالهای درازی رنج و زحمت کشیدم تا به پاسخ آن پرسش دست یافتم.در این نوشتار سعی شده است که به آن پرسش ، پاسخ گفته شود.سالها تصمیم داشتم این مقاله را بنویسم ، حالا که تمام شده ، شما هم باید در مورد این پرسش که نویسنده واقعی قرآن کیست تفکر و تعمق کنید.در نتیجه تحقیقاتم به این نتیجه رسیدم که عده زیادی در تألیف و ساخت قرآن دست داشته اند.اکثر مسلمانان از این راز آگاهی ندارند ، اما در دل آیات قرآنی و احادیث و سیره حضرت محمد می توان به اطلاعاتی دست یافت که دست الله را از آفرینش این کتاب کوتاه می کند.الله را نویسنده قرآن دانستن دروغی ابتدایی است که هزار سال است بشر به این دروغ باور دارد.ما می توانیم با اطمینان بگوییم که محمد هم به تنهایی نویسنده قرآن نبود.در حقیقت بخش عمده قرآن توسط چندین نفر نوشته شده است.مهمترین آنها از این قرار هستند.· عمر القیص ، یک شاعر قدیمی بود که چند دهه پیش از تولد محمد وفات یافته بود.· زید ابن عمر ابن نوفل که در زمان خود یک مرتد محسوب می شد و در مورد دین حنفیان تبلیغ و موعظه می کرد.· لبید که شاعر دیگری بود· سلمان فارسی که راز دار و مشاور محمد بود· بحیرا که یک راهب مسیحی در کلیسای سوریه بود· جبر که همسایه مسیحی محمد بود· ابن قطامه که یک برده مسیحی بود· خدیجه که اولین زن محمد بود· ورقه که عموی خدیجه بود· اُبی ابن کعب که منشی محمد و کاتب قرآن بود· خود محمدگروهای دیگری نیز در تألیف قرآن مشارکت داشتند که از این قرار هستند:· صبائیها(یمنیهای امروزی)· عایشه ،کودکی که به همسری محمد 53 ساله درآمد· عبدالله ابن سلام ابن الحریث، که یک فرد یهودی مسلمان شده بود.· مخیریق، که یک عالم یهودی مسلمان شده بودالبته فهرستی که از نویسنده های احتمالی قرآن تهیه کرده ام کامل نیست.کسان دیگری ممکن است دست اندرکار تألیف قرآن بوده اند که من شاید حتی نامی از آنها نشنیده باشم.ولی حدس می زنم برای یک بحث فشرده و مختصر ، لیستی که تهیه کردم کافی باشد. در این نوشتار من کمکهایی را که این افراد برای تألیف قرآن کرده اند ، برشمرده ام.



خرید و دانلود تحقیق در مورد نویسنده قرآن کیست


تحقیق درمورد شهروند کیست حقوق شهروندی چیست 16ص

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 16

 

شهروند کیست حقوق شهروندی چیست ؟

● شهروند کیست؟

در اینجا لازم است تعریفی از واژه شهروند ارائه گردد. آیا تنها ساکن بودن به مدت مشخص در یک شهر موجب می شود که فرد شهروند نامیده شود؟

شهروندی مقوله ای است که با مفهوم فرهنگ هر جامعه گره خورده و از آنجا که فرهنگ هر مرز و بوم ناشی از سه قلمرو اساسی فعالیتهای اجتماعی، فضای سیاسی و وضعیت اقتصادی آن جامعه است فرهنگ هر جامعه ای کاملا منحصر به فرد و هر فرهنگی نیز شهروند ویژه خود را می طلبد.

در تعریف شهروند می توان گفت که شهروند کسی است که حقوق فردی و جمعی خود را می شناسد و از آنها دفاع می کند قانون را می شناسد و به آن عمل می کند و از طریق آن مطالبه می کند، از حقوق معینی برخوردار است؛ می داند که فرد دیگری هم حضور دارد و دفاع از حقوق او یعنی دفاع از حقوق خودش و فردی که در امور شهر مشارکت دارد.

پس شهروندی نه تنها به معنای سکونت در یک شهر به مدت مشخص که به معنای مجموعه ای از آگاهی های حقوقی فردی و اجتماعی است. در یک جامعه مدنی حقوق یک فرد عبارتند از: حقوق اساسی به معنای حقوق بنیادی شهروندان یک جامعه، حقوق سیاسی به معنای حق مشارکت در فرآیندهای سیاسی، حقوق اجتماعی که در برگیرنده حقوق اقتصادی و نیز حداقل استانداردهای زندگی در تسهیلات اجتماعی است.

● شهروند موثر کیست؟

۱) از حوادث و مشکلات جاری جامعه آگاهی داشته باشد.

۲) در مسائل، مشکلات و امور جامعه ملی و محلی مشارکت فعال داشته باشد.

۳) در قبال وظایف و نقش های تفویض شده مسوولیت پذیر باشد.

۴) نگران و دلمشغول رفاه و آسایش دیگران باشد.

۵) رفتار و عملکرد وی مبتنی بر اصول اخلاقی باشد.

۶) نسبت به قدرت افرادی که دارای موقعیت مدیریتی و نظارتی هستند پذیرش داشته باشند.

۷) توانایی بررسی و انتقاد از عقاید و ایده ها را دارا باشد.

۸) توانایی اتخاذ تصمیمات آگاهانه را دارا باشد.

۹) درباره حکومت و دولت خودآگاهی و دانش کافی داشته باشد.

۱۰) دارای حس وطن پرستی باشد.

۱۱) نسبت به مسوولیت های خاص پذیرش و مسوولیت داشته باشد.

۱۲) از جامعه جهانی و مسائل و روندهای آن آگاهی داشته باشد.

۱۳) به وجود تکثر و تنوع در جامعه احترام قائل باشد.

به هر روی زندگی شهری یک زندگی جمعی است و برای موفقیت در این نوع زندگی بایستی فردگرایی و منفعت طلبی تا حدودی مهار شده و اخلاق جمعی رواج یابد. شهروند کسی است که هم خویش و منافع خویش را بنگرد و هم منافع دیگران را در نظر آورد و در سایه همکاری و همراهی با دیگران و پذیرش مسئولیت ها شرایط بهتری را برای خویش و دیگران فراهم سازد.

در این میان شوراهای اسلامی شهر و شورایاران جایگاه مناسبی برای تمرکز فعالیتها و ابتکارات مردمی برای حل مسائل شهری و دستیابی به سطح بالاتری از رفاه به شمار می آیند.

مسئولیت شهروندی

دموکراسی های سالم مستلزم شهروندان مسئول هستند. اما مسئولیت های یک شهروند چیستند؟ در دومین پادکست در رشته پادکست های آموزش مدنی ما، به بحث درباره چگونگی مشارکت شهروندان و شرکت در فعالیت های تشکیل دهنده یک دموکراسی می پردازیم.

مسئولیت را می توان به عنوان یک وظیفه یا الزام به انجام کاری تعریف کرد. این واژه همچنین به این معناست که ما توانایی انتخاب اعمال خود، مانند مشارکت در یک جامعه دموکراتیک را داریم. تصمیم به مشارکت گرفتن اولین گام در اعمال حق خود در یک دموکراسی است.

در جوامع دموکراتیک، هر شهروندی مسئول رفتار فردی خود است. شهروندان باید با خدمت به جامعه خود و محافظت از محیط زیست نمونه های خوبی برای دیگران باشند. شهروند مسئول بودن یعنی مشارکت در سه چیز:

- احترام برای ضوابط و قوانین جامعه

- آگاهی از مسائل و نقطه نظرهای دیگران، و

- مشارکت از طریق رأی دادن و گفتگو درباره مسائل با دیگران

در یک دموکراسی، احترام برای قانون و برای حقوق هموطنان، بخشی از مسئولیت های یک شهروند است. تمام افراد در مقابل قانون برابر هستند، و باید در تمام سطوح به قوانین احترام بگذارند و به آنها عمل کنند. شهروندان همچنین به نهادهای قانونگذار احترام می گذارند. در یک سطح دیگر، مسئولیت به معنای احترام به عقاید شهروندان دیگر است. ایده بردباری درقبال عقاید گوناگون زیربنای یک جامعه دموکراتیک است.

دموکراسی های موفق به آگاهی شهروندان خود نیاز دارند. مردم تنها وقتی می توانند مسئول باشند که از حقوق خود بر اساس قانون اساسی آگاهی داشته و آنها را درک کنند. آگاهی از چگونگی عمل نهادهای دولتی نیز حائز اهمیت است. این بدان معناست که شهروندان بر چگونگی اعمال قانون واقفند تا بتوانند از حقوق خود محافظت کنند. شهروندان مسئول هستند از راه مطالعه مسائل محلی، ملی، و بین المللی دانش خود را افزایش دهند و در گفتگوهای محلی شرکت کنند.



خرید و دانلود تحقیق درمورد شهروند کیست حقوق شهروندی چیست 16ص


تحقیق در مورد نویسنده قرآن کیست

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

دسته بندی : وورد

نوع فایل :  .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحه : 12 صفحه

 قسمتی از متن .doc : 

 

نویسنده قرآن کیست؟بخش اولدیباچه:این نوشتار در پی آن است که با شیوه جدید به قرآن بنگرد و نویسنده واقعی آن را بر ملا کند.آنچه به دنبال این مقدمه می آید ،تحقیقی بر پایه استدلال و منطق در ارتباط با تألیف قرآن است.بنابراین شیوه ما مخالف شیوه آن دسته از مؤمنانی است که چشم بسته و بی چون و چرا درستی قرآن را باور دارند .نویسنده این نوشتار با موشکافی کردن و تجزیه و تحلیل آیه های قرآن ، سیره نبوی(زندگینامه حضرت محمد ) و احادیث به این نتیجه رسیده است که گروه هایی در تألیف قرآن دست داشته اند.این آیه ها نه گفتار خداست و نه محمد به تنهایی آنها را نوشته است.قرآن نوشته یک موجود یا یک شخص نیست.اشخاص گوناگونی در نوشتن، تألیف، اصلاح،گذاشتن و برداشتن آیه های قرآنی دست داشته اند. مهمترین افرادی که در نوشتن قرآن مشارکت داشته اند ، عمرالقیص،ورقه،ابی ابن کعب، حسن ابن ثابت، ابن قطامه ، زید ابن عمر، بحیرا و سلمان بوده اند. محمد قسمت کمی از آیه ها را از خود درآورده است . مهمترین کسی که در محمد برای خلق قرآن و اسلام انگیزه ایجاد می کرد ، زید ابن عَمربود که در مورد حنفیان موعظه می کرد.بعدها محمد دین حنفیان را به صورت اسلام دگرگون کرد.بنابراین در آن زمان این ادعا که اسلام دین جدیدی است ، حقیقت داشت .اما یافته مهمی که در اینجا مطرح است این است که قرآن کلام خدا نیست ودست نوشته بشر است و محمد آن را به سادگی به عنوان آخرین کلام الله به انسانها ارائه کرد.از میان دینهای قدیمی که محمد برای نوشتن قرآن از آن بهره برداری کرده است ، دین یمنیهای قدیم است که در این نوشتار به آن اشاره شده است و تأثیرآن بسیار مهم و اساسی بوده است . درحقیقت آدابی نظیر نمازهای پنجگانه و روزه ی سی روزه از همین یمنیها (صبائیهای قدیم) گرفته شده است.بنابراین قرآن ترکیبی از دینهای مختلفی است که در زمان محمد وجود داشته است.این محمد بود ، نه الله که از میان منابع مختلف مذهبی ، تعدادی را برگزید و سازگاری داد و قرآن را درست کرد.درحالیکه گروهای مختلفی در خلق قرآن مشارکت داشتند ، ولی محمد به تنهایی ویراستار آن بود وبه سادگی آن را بیان می کرد.مقدمه:مطابق اسلام ، زیر پرسش بردن الله به عنوان تنها خالق قرآن کفر و ناسزاگویی به مقدسات است.کسی که به اندازه اتمی در درستی قرآن شک کند ، ممکن است به مرگ محکوم شود.قرآن بالاتر از هر چیزی است.از آفریده های الله چیزی مقدس تر از قرآن نیست.اما از آنجایی که انسان موجودی کنجکاو است ، من از همان اوان کودکی که از من می خواستند قرآن را به صورت رسمی بخوانم در مورد صحت آن شک کردم.تحت آموزش یک ملای محلی خواندن قرآن را طی دو سال به صورت مقدماتی در مسجد محل یاد گرفتم.این ملا با عصای خیزرانی که در دست داشت ، به شاگردان قرآن درس می داد. چوبدستی او کاملاً درخشان بود چون هر روز قبل از آمدن شاگردان به حجره درس ، آن را با روغن چرب می کرد .من اطمینان دارم که هیچ کدام از ما خواندن و یادگیری قرآن را دوست نداشتیم. چون در آن دوران برای ما بچه ها، این کار یکی از سخت ترین و رنج آور ترین کارهایی بود که باید انجام می دادیم.ما سوره ها و آیه ها را حفظ می کردیم بدون اینکه حتی یک کلمه از معنی آنها را بفمیم. خود ملا هم معنی سوره ها را نمی فهمید.هر گاه از سوره ها پرسشی در ذهن ما ایجاد می شد ، پاسخ آن را با چوبدستی خیزران دریافت می کردیم.خواندن و یادگیری قرآن با تنبیه و کودک آزاری همراه بود.بنابراین قرآن پیش چشممان خوار شد و از ملا نیز نفرت داشتیم.بعدها وقتی دانشگاه را تمام کردم و شروع به کار کردم ، یکی از همکارانم قرآنی که ترجمه عبدالله یوسف علی بود به دستم داد. دوست من یک مبلغ مذهبی بود و مرا تشویق کرد که قرآن را به دقت بخوانم.او مطمئن بود که وقتی من پیام قرآن را به خوبی درک کنم ، زندگیم برای همیشه عوض خواهد شد.با بی میلی قرآن را به دقت ، آیه به آیه و سوره به سوره خواندم.هر چه بیشتر می خواندم ، بیشتر شوک زده می شدم.کتابی که فرض بر این بود که کار مهربان ترین و بخشاینده ترین موجود است ، پر بود از نفرت و وحشت و فراخوانی برای کشتار و جنگ. بیشتر آیه های آن اختصاص داشت به دستور کشتار کسانی که تسلیم جهان بینی قرآنی نمی شوند. البته تعداد کمی از آیه ها نیز شاعرانه و دارای ریتم وخوش ساخت بود و گاهی هم مقاهیم معنوی خوبی داشتند . به غیر از مقداری جزئی از این آیات ، من بقیه قرآن را مزخرف دانستم.آیه های بی شماری به مؤمنین مجوز می داد که جنگ بی امانی را بر علیه کسانی که ایمان نیاورده اند ،شروع کنند.با خود گفتم چگونه الله که باید بخشاینده ترین و مهربان ترین موجود باشد،کتابی چنین بد سرشت آورده است که به آشغال می ماند و دستورالعمل ، جنگ و کشتار و غارت است؟روزی که دوست مبلغم در مورد قرآن از من پرسید، به سادگی به او گفتم چیزهایی جالب و تعجب آوری در قرآن یافتم که هرگز فکر نمی کردم چنین چیزهایی در آن باشد. در حال تجزیه و تحلیل جزئیات آن هستم.او گفت : قرآن بسیار جالب است. اینطور نیست؟ من با لبخندی گفتم این را تو می گوییچند سال بعد با استفاده از قرآنهایی که توسط اشخاص دیگری ترجمه شده بود ، بیشتر در قرآن غور کردم.تفسیر قرآن را هم خواندم. بارها و بارها خواندم وخواندم تا مطمئن شوم چیزی که آنها شرح داده اند ، درست است.هر چه قرآن را بیشتر می خواندم بیشترناراحت و پریشان و عصبانی می شدم .از این عصبانی بودم که از دینی کشتار کننده که از بچگی بر من تحمیل شده بود ، دلسرد شده بودم.چیزهایی که در قرآن می خواندم ، مرا بر آن داشت که در مورد پرسش همیشگی خود در ارتباط با نویسنده واقعی قرآن به تحقیق بپردازم.سالهای درازی رنج و زحمت کشیدم تا به پاسخ آن پرسش دست یافتم.در این نوشتار سعی شده است که به آن پرسش ، پاسخ گفته شود.سالها تصمیم داشتم این مقاله را بنویسم ، حالا که تمام شده ، شما هم باید در مورد این پرسش که نویسنده واقعی قرآن کیست تفکر و تعمق کنید.در نتیجه تحقیقاتم به این نتیجه رسیدم که عده زیادی در تألیف و ساخت قرآن دست داشته اند.اکثر مسلمانان از این راز آگاهی ندارند ، اما در دل آیات قرآنی و احادیث و سیره حضرت محمد می توان به اطلاعاتی دست یافت که دست الله را از آفرینش این کتاب کوتاه می کند.الله را نویسنده قرآن دانستن دروغی ابتدایی است که هزار سال است بشر به این دروغ باور دارد.ما می توانیم با اطمینان بگوییم که محمد هم به تنهایی نویسنده قرآن نبود.در حقیقت بخش عمده قرآن توسط چندین نفر نوشته شده است.مهمترین آنها از این قرار هستند.· عمر القیص ، یک شاعر قدیمی بود که چند دهه پیش از تولد محمد وفات یافته بود.· زید ابن عمر ابن نوفل که در زمان خود یک مرتد محسوب می شد و در مورد دین حنفیان تبلیغ و موعظه می کرد.· لبید که شاعر دیگری بود· سلمان فارسی که راز دار و مشاور محمد بود· بحیرا که یک راهب مسیحی در کلیسای سوریه بود· جبر که همسایه مسیحی محمد بود· ابن قطامه که یک برده مسیحی بود· خدیجه که اولین زن محمد بود· ورقه که عموی خدیجه بود· اُبی ابن کعب که منشی محمد و کاتب قرآن بود· خود محمدگروهای دیگری نیز در تألیف قرآن مشارکت داشتند که از این قرار هستند:· صبائیها(یمنیهای امروزی)· عایشه ،کودکی که به همسری محمد 53 ساله درآمد· عبدالله ابن سلام ابن الحریث، که یک فرد یهودی مسلمان شده بود.· مخیریق، که یک عالم یهودی مسلمان شده بودالبته فهرستی که از نویسنده های احتمالی قرآن تهیه کرده ام کامل نیست.کسان دیگری ممکن است دست اندرکار تألیف قرآن بوده اند که من شاید حتی نامی از آنها نشنیده باشم.ولی حدس می زنم برای یک بحث فشرده و مختصر ، لیستی که تهیه کردم کافی باشد. در این نوشتار من کمکهایی را که این افراد برای تألیف قرآن کرده اند ، برشمرده ام.



خرید و دانلود تحقیق در مورد نویسنده قرآن کیست


تحقیق در مورد کمیل کیست

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

دسته بندی : وورد

نوع فایل :  .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحه : 3 صفحه

 قسمتی از متن .doc : 

 

کمیل کیست ؟دانشمندان علم رجال و درایه درباره کمیل چنین گفته اند:شیخ طوسى در کتاب رجال خود کمیل را از اصحاب امیرالمؤ منین و امام حسن مجتبى (علیهماالسلام ) ذکر کرده است .ابن ابى الحدید که از علماء بزرگ اهل سنت است درباره کمیل مى گوید: (کان من شیعة على و خاصته (1)کمیل از شیعیان خاص امیرالمؤ منین بود). و حجاج بن یوسف او را با کسانى که با او در پیروى از امیرالمؤ منین شریک بودند - به جرم شیعه بودن به قتل رسانید. او مى گوید: کمیل عامل و فرماندار امیرالمؤ منین بود در شهرى به اسم (هیت ) که گویا در کنار فرات بود، ولى کمیل در اداره کردن حوزه ماءموریتش تسلط کافى نداشته بطورى که لشکر معاویه بعضى از آبادیها و روستاهاى او را مورد حمله قرار داد و کمیل نتوانست از آنها دفاع بکند و این براى او نقطه ضعفى بود و براى جبران کردن آن به بعضى از قرائى که تحت تصرف معاویه بود حمله نمود. امیرالمؤ منین به او اعتراض کرد و این جمله ارزنده را فرمود:(ان من العجر الحاضر اءن یهمل الوالى ما ولیه و یتکلف مالیس من تکلیفه (2)یکى از دلائل ضعف یک مسؤ ول این است که موارد وظیفه خود را انجام ندهد و چیزى که وظیفه او نیست آن را انجام دهد).ذهبى که یکى از علماى بزرگ اهل سنت است درباره کمیل چنین مى گوید: (کان شریفا مطاعا ثقة عابدا على الشیعة قلیل الحدیث قتله الحجاج کمیل مردى شریف و در میان قومش مورد احترام بود و دستورات او را اطاعت مى کردند. مردى مورد اطمینان و در پیروى امیرالمؤ منین و اطاعت خدا مى کوشید و کم سخن ، مى گفت قاتل او حجاج بن یوسف بود).علامه معاصر صاحب قاموس الرجال در توثیق کمیل مى گوید: سید بن طاووس که از علماى بزرگ است در کتاب (کشف المحجة ) که آن را براى فرزندش نوشته و وصایاى خود را باو مى نماید مى گوید: بعد از جنگ نهروان مردم از امیرالمؤ منین راجع به خلفاء سؤ ال نمودند، حضرت به عبدالله بن عباس فرمود که ده نفر از اشخاص مورد اطمینان را براى گواهى احضار کن ، یکى از آنها کمیل بود که حضرت او را مورد اطمینان قرار داد.مرحوم حاج میرزا هاشم خراسانى در کتاب منتخب التواریخ ، معاصرین امیرالمؤ منین را به سه دسته : حواریین ، یاران ، و خواص اصحاب آن حضرت تقسیم مى نماید.حواریین امیرالمؤ منین را چهار نفر: عمر و بن حمق خزاعى ، میثم تمار، محمد بن ابى بکر و اویس قرنى ذکر کرده . و خواص اصحاب حضرت بسیارند، از جمله آنها کمیل بن زیاد را ذکر نموده . سپس مى گوید: کمیل از بزرگان تابعین بود که حجاج بن یوسف در سال هشتاد و سه هجرى در سن نود سالگى او را به قتل رسانید.شیخ مفید که از بزرگان شیعى متوفى 413 و مورد توجه ولى عصر بوده است ، در کتاب ارزنده اش الارشاد مى گوید: هنگامى که حجاج فرماندار کوفه شد کمیل بن زیاد را طلبید، جناب کمیل چون خون آشامى حجاج را مى دانست مدتى متوارى شد. حجاج حقوق و مزایاى طائفه و قوم کمیل را قطع کرد. وقتى کمیل فهمید با خود اندیشید که من در سنین پیرى هستم و شایسته نیست که خوشاوندانم به واسطه من در مضیقه و ناراحتى قرار گیرند، لذا خود را به ماءموران حجاج معرفى نمود. وقتى چشم حجاج به کمیل افتاد گفت من خیلى دوست داشتم که به تو دست یابم . کمیل گفت : از عمر من چیزى باقى نمانده لیکن موعد خداى تعالى است و بعد از قتل نیز حسابى است و مولایم امیرالمؤ منین (سلام الله علیه ) به من خبر داده که تو قاتل منى . حجاج گفت : آرى ، تو در کشتن عثمان شرکت داشته اى . سپس حجاج ملعون امر کرد گردن این پیر مرد صحابى را با شمشیر زدند.صدوق (علیه الرحمه ) که از بزرگان علماى شیعى و در حدود دویست کتاب و تاءلیف از او به جاى مانده در کتاب امالى خود گوید: امیرالمؤ منین دست کمیل را گرفت و به صحرا برد و آهى کشید و فرمود:(الناس ثلثة عالم ربانى و متعلم على سبیل نجاة و همج رعاع اتباع کل ناعق یمیلون مع کل ریح لم یستضیئوا بنور العلم یلجاؤ ا الى رکن ، یا کمیل العلم خیر من المال العلم یحرسک و انت تحرس المال و المال تنقصه النفقة و العلم یزکو بالانفاق . یا کمیل العلم دین یدان به یکسب الانسان الطاعة فى حیاتة و جمیل الا حدوثة بعد وفاته و العلم حاکم و المال محکوم علیه با کمیل هلک خزان الاموال و هم احیاء و العلماء باقون ما بقى الدهر اعیانهم مفقودة و امثالهم موجودة ).(2) (مردم سه دسته اند: گروهى عالم ربانیند (در معارف حقه و علم مبداء و معاد دانا هستند) و گروهى متعلم اند، و دسته سوم مردم فرومایه اند که مانند مگسان بهر طرف باد وزیدن گیرد به آن طرف حرکت مى کنند از روشنایى علم بهره نیافته اند و متکى به یک تکیه گاه محکم نیستند. کمیل ! علم بهتر از مال است ، زیرا تو مال را نگهدارى مى کنى در صورتى که علم تو را نگهدارى مى نماید، مال به واسطه بخشش کم مى شود، اما علم بوسیله انفاق زیاد مى گردد.اى کمیل ! علم برنامه اى است که انسان به آن عمل مى کند، به وسیله علم به دین است که انسان در حال حیات مى تواند خدا را اطاعت کند و بعد از مرگ اثر خیر او باقى بماند - اى کمیل ! علم حاکم است و مال محکوم علیه است . اى کمیل ! خزانه داران مال و ثروت هلاک شدند و خزانه داران علم و دانشها زنده اند، و علماء و دانشمندان تا روزگار باقى است جاودانند. بدنهاى آنها از نظر پنهاست اما نشانه هاى آنها در دنیا موجود است ).طریحى صاحب کتاب معروف (مجمع البحرین ) مى گوید: کمیل از بزرگان اصحاب امیرالمؤ منین و صاحب سر آن حضرت . بعد از آن در ماده (نفس ) مى گوید: کمیل از امیرالمؤ منین سؤ ال کرد از شما تقاضا دارم که نفس مرا به من معرفى فرمایید. حضرت فرمود مقصود شما کدام نفس ‍ است . عرض کرد مگر انسان بیش از یک نفس دارد. حضرت مفصلا بیان کرد که انسان داراى چهار نفس است : 1 - نامیه نباتى 2 - حسیه حیوانى 3 - ناطقه قدسى 4 - کلیه الهى . و هر یک از اینها داراى پنج قوه و نیرو و دو خاصیت هستند.(نامیه نباتى ) داراى پنج نیرو است :1 - ماسکه 2 - جاذبه 3 - هاضمه 4 - دافعه 5 - مربیه ؛ یعنى نیروى نظم دهنده در اعضاء.اما دو خاصیت ، کم و زیاد شدن آنها است . و منشاء این نیروها کبد مى باشد و این دو خاصیت نزدیک به حیوانیت است .(حسیه حیوانى ) نیز داراى پنج نیرو است :1 - بینایى 2 - شنوایى 3 - بویایى 4 - چشایى 5 - لامسه . که همان حواس ‍ پنجگانه مى باشند. و دو خاصیت آن ، رضا و غضب است و منشاء آنها قلب است و این دو صفت شبیه به درندگانست .ناطقه قدسى ) نیز داراى پنج نیرو است :1 - فکر 2 - ذکر 3 - علم 4 - حلم 5 - آگاهى ، و اینها منشاء جسمى ندارند بلکه انسان از این بعد شبیه ترین مخلوقات به ملائکه است . و دو خاصیت این نفس ، پاکیزه بودن و حکمت است .(کلیه الهى ) داراى پنج نیرو است :1 - بقاء درفنا 2 - نعمت در سختى و شقاء 3 - عزت در ذلت 4 - فقر در غنا 5 - صبر در بلاء. و این نفس داراى دو خاصیت است : 1 - حلم و بردبارى 2 - کرم و بزرگوارى . و این نفس کلیه الهیه است که مبداء آن خداى تعالى است که مى فرماید: (و نفخت فیه من روحى )(3) و بازگشت آن به سوى خداى تعالى است چنانچه مى فرماید: (ارجعى الى ربک راضیة مرضیه )(4)سپس امیرالمؤ منین به کمیل فرمود. عقل و خرد در وسط اینهاست تا هر کس هر چه بگوید یا قضاوت کند از روى قیاس و میزان معقول باشد.بعد از بیان این مطالب صاحب روضات الجنان گوید: این جریان کمیل با امیرالمؤ منین از حکمتهایى است که کمتر در کتابهاى حدیث نظیر آن دیده مى شود و خود دلالت دارد که کمیل داراى معرفتى کامل و منزلتى بزرگ و در معنویات داراى مقامى رفیع و قدرى منیع بوده است .نیشابورى در رجال خود گوید که : کمیل از خواص اصحاب امیرالمؤ منین است که حضرت او را ردیف خود بر شتر سوار کرد سپس کمیل از امیرالمؤ منین سؤ ال کرد:یا امیرالمؤ منین (ما الحقیقة فقال مالک و الحقیقة فقال اولست صاحب سرک قال بلى ولکن یرشح علیک ما یطفح منى فقال او مثلک تخیب سائلا فقال الحقیقة کشف سبحات الجلال من غیر اشارة فقال زدنى بیانا قال (علیه السلام ) محو الموهوم و صحو المعلوم فقال زدنى بیانا قال هتک السر لغلبة السر فقال زدنى بیانا قال نور یشرق من صبح الازل فیلوح على هیا کل التوحید آثاره فقال زدنى بیانا فقال اطف السراج فقد طلع الصبح ).از امیرالمؤ منین سؤ ال مى کند که حقیقت چیست ؟ - ظاهرا مقصود کمیل سؤ ال از حقیقت ذات مقدس است - لذا امیرالمؤ منین به او مى فرماید (تو کجا، حقیقت ذات کجا؟) به قول شاعر

برد خرد پى به کنه ذاتش

اگر رسد خس به قعر دریا

( کمیل اصرار مى کند که آیا من صاحب سر تو نیستم ؟ حضرت فرمود بلى تو صاحب سر من هستى ولى رشحه هایى که از اسرار درونى من سرریز مى کند به تو مى رسد.عرض مى کند آیا شخصى مثل شما سائل را ماءیوس مى کند؟ با این اصرار حضرت شروع مى کند به بیان این مطالب که حقیقت کشف سبحات جلال است بدون اشاره ، یعنى حقیقت ذات را جز از طریق کشف نمى شود درک کرد. یا این که حقیقت ذات را جز از طریق تنزیه نمى شود شناخت - یعنى ذات مقدس را منزه دانستن از تمام چیزهایى که ما آن را تصور مى کنیم . عرض کرد بیش از این بیان فرمایید. فرمود: انسان باید بداند که خدا در وهم او نیاید. همان طورى که در جایى دیگر امیرالمؤ منین فرمود (کلمامیز تموهم باوها مکم فى ادق نظر فهو مخلوق مثلکم مردود الیکم ) یعنى آنچه در وهم شما باید خدا نیست و مخلوق شما است . (وصحو المعلوم ) یعنى علم با آگاهى یا مقصود آنست که معلومات انسان به کشف و روشنائى کامل برسد، که تقریبا جمله دوم بیانى است براى جمله اول که (محوالموهوم ) باشد.یعنى هنگامى که انسان از عالم موهومات رها شد و علم خالصى پیدا کرد که در او هیچ گونه وهمى نباشد آنجاست که علم کشف حقیقت مى کند. چون (صحو) در لغت به معنى بر طرف شدن ابر، و صاف شدن هوا است که تقریبا موهومات به منزله ابر است که جلو معلومات را مى گیرد، وقتى آن ابر موهومات برطرف شد آفتات حقیقت ظاهر مى شود که (صحوالمعلوم ) است .عرض کرد بیشتر بیان فرمایید. حضرت فرمود پاره نمودن حجاب به واسطه غلبه سر. بعد کمیل عرض کرد بیشتر بیان فرمایید. حضرت فرمود: نورى است که از صبح ازل تابیدن مى گیرد و آثار آن بر هیکلهاى توحید پرتو مى افکند. عرض کرد بیشتر بیان فرمایید. فرمود چراغ را خاموش کن که صبح طالع گردید.این جملات از فرمایشات امیرالمؤ منین (علیه السلام ) جزء جمله هاى عمیق و پرمعنى و شاید جزء اخبار متشابهات باشد. عرفاء درباره آنها خیلى بحث و تحقیق کرده اند، از آن جمله فیلسوف ارجمند ملا عبدالرزاق لا هیجى صاحب شوارق در تحقیق این فرمایشات گوید:چون کمیل از اصحاب دل بوده و در خواست مقام ولایت که مقام فناء در ذات است مى نمود و حال او اقتضاى سؤ ال از حقیقت نمود، لذا حضرت جواب او را طورى فرمود که دلالت داشت که آن مقام مقامى عیالست ؛ یعنى امیرالمؤ منین به دیگرى این طور مطالب را نفرمود، اولا او را ترغیب مى کند به سیر و سلوک لایق به اهل حال ، کمیل عرض مى کند آیا من صاحب سر تو نیستم حضرت فرمود بلى تو صاحب سر من هستى ولى چون دیگ سینه من بجوش آید آنچه از او سرریز مى کند به تو مى رسد. کمیل اصرار مى کند و عرض مى کند شخص کریمى مثل شما سائل را ماءیوس مى کند؟ حضرت فرمود (الحقیقة کشف سبحات الجلال من غیر اشارة ) یعنى حقیقت آنست که کثرتها که وجود موهوم دارند در هنگام روشن شدن چراغ علم محو و متلاشى شوند و غیر حق چیزى باقى نماند و تجلى نکند.قاضى نورالله شوشترى در کتاب مجالس المؤ منین مى گوید: شیخ کامل مکمل : کمیل بن زیاد نخعى (قدس سره ) ت کمیل کننده موحدین یار و همدم امیرالمؤ منین على (علیه السلام ) است . آن حضرت را رسم بودى که چون علوم و اسرار در باطنش موج زدى و خواستى که گوهر عرفانى بیرون اندازند کمیل را پیش خواندى و بر او جواهر اسرار افشاندى ، سپس ‍ جریان خطبه (مالحقیقة ) را که گذشت ذکر مى کند.اعثم کوفى در تاریخ خود گوید: عثمان در زمان خلاقش دستور داد که مالک اشتر و دوستان وى را از کوفه به شام نزد معاویه ببرند وقتى به نزد معاویه رسیدند سلام کردند و نشستند. معاویه جواب سلام داد و ایشان را احترام کرد و گفت : اى قوم از خدا بترسید (ولا تکونوا کالذین تفرقوا واختلوا من بعد ما جائهم البینات نباشید از کسانى که ایجاد تفرقه و اختلاف نمودند بعد از آن که دلائل حق برایشان روشن شده بود) یعنى معاویه سوء استفاده از آیه کرد. کمیل که از همراهان مالک اشتر بود فورى به معاویه جواب داد: اى معاویه ! (فهدى الله الذین امنوا بما اختلفوا فیه من الحق باذنه خداى تعالى راه راست را نشان آن قومى داد که درباره پیدا کردن حق اختلاف کردند) والله اى معاویه ما آنها هستیم .معاویه گفت : اى کمیل چنین نیست که تو مى گویى . این آیه درشاءن جماعتى است که ایشان اطاعت خدا و رسول و اولى الامر را نمودند و کارهاى نیکویى که اولى الامر نموده مخفى نکردند و معائب او را آشکار ننمودند. و مقصودش از این حرفها خودش بود. کمیل گفت اگر عثمان بر تو اعتماد نداشت تو را نگاهبان نمى کرد و ما را نزد تو نمى فرستاد. مالک گفت اى کمیل بگذار تا بزرگتر از تو سخن بگوید، چون اشتر از او بزرگتر بود. کمیل خاموش شد و اشتر شروع به سخن گفتن نمود و گفت : اى معاویه ! تو نیکو مى دانى که خداى تعالى این امت را به واسطه رسالت پیغمبر اسلام گرامى داشت و همچنین به سبب او این امت را بر دیگران برگزید. پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله ) به اندازه اى که مقدر بود در میان مردم زندگى کرد و چون اجل حتمى او فرار رسید به جوار رحمت الهى انتقال یافت ، بعد از وفات او جماعتى مردمان صالح مدتى بر کتاب خدا و سنت رسول الله عمل کردند - خدا به ایشان جزاى خیر بدهد - بعد از ایشان چیزهایى حادث شد که نه بر قانون خدا بودند و نه مؤ منین آن را پسندیدند، بلکه آنها را انکار نمودند و امروز اگر چنانچه حکومتهاى ما به راه حق بروند از ایشان خشنودیم اگر بر خلاف حق بروند خداى تعالى از اعمال ایشان خبر داده که مى فرماید:(واذ اخذ الله میثاق الذین اوتوا الکتاب لتبیننه للناس ولا تکتمونه فنبذوه و راء ظهورهم و اشتروا به ثمنا قلیلا فبس مایشترون )(5) یعنى (خداى تعالى از مؤ منین پیمان گرفته ) یعنى کسانى که احکام خدا را پشت سر انداخته و به پول کمى آنرا خریدارى کردند، هان اى معاویه ما آنها نیستیم .گفتگوى مالک و معاویه طولانى است ما به قدر حاجت که مربوط به کمیل بود از آن نقل کردیم .صوفیه کمیل را یکى از چهار ولى مى دانند که از چهار امام خرقه گرفته اند.صاحب طرائق الحقائق چنین مى گوید:مرحوم میرزا محمد تقى ملقب به مظفر على شاه کرمانى در کتاب (بحر الاسرار) مى گوید: طریقه حقه از چهار امام به وساطت چهار ولى از شیعیان خاص اهل بیت جارى و در میان مردم منتشر گردیده .1 - از مولانا امیرالمؤ منین ، اسدالله الغالب ، على بن ابى طالب (علیه السلام ) به واسطه کمیل بن زیاد.2 - از سید الساجدین به واسطه ابراهیم ادهم .3 - ار مولینا جعفر بن محمد صادق به واسطه با یزید بسطامى .4 - از حضرت رضا (علیه السلام ) به واسطه معروف کوفى .



خرید و دانلود تحقیق در مورد کمیل کیست


تحقیق در مورد کمیل کیست

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

دسته بندی : وورد

نوع فایل :  .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحه : 3 صفحه

 قسمتی از متن .doc : 

 

کمیل کیست ؟دانشمندان علم رجال و درایه درباره کمیل چنین گفته اند:شیخ طوسى در کتاب رجال خود کمیل را از اصحاب امیرالمؤ منین و امام حسن مجتبى (علیهماالسلام ) ذکر کرده است .ابن ابى الحدید که از علماء بزرگ اهل سنت است درباره کمیل مى گوید: (کان من شیعة على و خاصته (1)کمیل از شیعیان خاص امیرالمؤ منین بود). و حجاج بن یوسف او را با کسانى که با او در پیروى از امیرالمؤ منین شریک بودند - به جرم شیعه بودن به قتل رسانید. او مى گوید: کمیل عامل و فرماندار امیرالمؤ منین بود در شهرى به اسم (هیت ) که گویا در کنار فرات بود، ولى کمیل در اداره کردن حوزه ماءموریتش تسلط کافى نداشته بطورى که لشکر معاویه بعضى از آبادیها و روستاهاى او را مورد حمله قرار داد و کمیل نتوانست از آنها دفاع بکند و این براى او نقطه ضعفى بود و براى جبران کردن آن به بعضى از قرائى که تحت تصرف معاویه بود حمله نمود. امیرالمؤ منین به او اعتراض کرد و این جمله ارزنده را فرمود:(ان من العجر الحاضر اءن یهمل الوالى ما ولیه و یتکلف مالیس من تکلیفه (2)یکى از دلائل ضعف یک مسؤ ول این است که موارد وظیفه خود را انجام ندهد و چیزى که وظیفه او نیست آن را انجام دهد).ذهبى که یکى از علماى بزرگ اهل سنت است درباره کمیل چنین مى گوید: (کان شریفا مطاعا ثقة عابدا على الشیعة قلیل الحدیث قتله الحجاج کمیل مردى شریف و در میان قومش مورد احترام بود و دستورات او را اطاعت مى کردند. مردى مورد اطمینان و در پیروى امیرالمؤ منین و اطاعت خدا مى کوشید و کم سخن ، مى گفت قاتل او حجاج بن یوسف بود).علامه معاصر صاحب قاموس الرجال در توثیق کمیل مى گوید: سید بن طاووس که از علماى بزرگ است در کتاب (کشف المحجة ) که آن را براى فرزندش نوشته و وصایاى خود را باو مى نماید مى گوید: بعد از جنگ نهروان مردم از امیرالمؤ منین راجع به خلفاء سؤ ال نمودند، حضرت به عبدالله بن عباس فرمود که ده نفر از اشخاص مورد اطمینان را براى گواهى احضار کن ، یکى از آنها کمیل بود که حضرت او را مورد اطمینان قرار داد.مرحوم حاج میرزا هاشم خراسانى در کتاب منتخب التواریخ ، معاصرین امیرالمؤ منین را به سه دسته : حواریین ، یاران ، و خواص اصحاب آن حضرت تقسیم مى نماید.حواریین امیرالمؤ منین را چهار نفر: عمر و بن حمق خزاعى ، میثم تمار، محمد بن ابى بکر و اویس قرنى ذکر کرده . و خواص اصحاب حضرت بسیارند، از جمله آنها کمیل بن زیاد را ذکر نموده . سپس مى گوید: کمیل از بزرگان تابعین بود که حجاج بن یوسف در سال هشتاد و سه هجرى در سن نود سالگى او را به قتل رسانید.شیخ مفید که از بزرگان شیعى متوفى 413 و مورد توجه ولى عصر بوده است ، در کتاب ارزنده اش الارشاد مى گوید: هنگامى که حجاج فرماندار کوفه شد کمیل بن زیاد را طلبید، جناب کمیل چون خون آشامى حجاج را مى دانست مدتى متوارى شد. حجاج حقوق و مزایاى طائفه و قوم کمیل را قطع کرد. وقتى کمیل فهمید با خود اندیشید که من در سنین پیرى هستم و شایسته نیست که خوشاوندانم به واسطه من در مضیقه و ناراحتى قرار گیرند، لذا خود را به ماءموران حجاج معرفى نمود. وقتى چشم حجاج به کمیل افتاد گفت من خیلى دوست داشتم که به تو دست یابم . کمیل گفت : از عمر من چیزى باقى نمانده لیکن موعد خداى تعالى است و بعد از قتل نیز حسابى است و مولایم امیرالمؤ منین (سلام الله علیه ) به من خبر داده که تو قاتل منى . حجاج گفت : آرى ، تو در کشتن عثمان شرکت داشته اى . سپس حجاج ملعون امر کرد گردن این پیر مرد صحابى را با شمشیر زدند.صدوق (علیه الرحمه ) که از بزرگان علماى شیعى و در حدود دویست کتاب و تاءلیف از او به جاى مانده در کتاب امالى خود گوید: امیرالمؤ منین دست کمیل را گرفت و به صحرا برد و آهى کشید و فرمود:(الناس ثلثة عالم ربانى و متعلم على سبیل نجاة و همج رعاع اتباع کل ناعق یمیلون مع کل ریح لم یستضیئوا بنور العلم یلجاؤ ا الى رکن ، یا کمیل العلم خیر من المال العلم یحرسک و انت تحرس المال و المال تنقصه النفقة و العلم یزکو بالانفاق . یا کمیل العلم دین یدان به یکسب الانسان الطاعة فى حیاتة و جمیل الا حدوثة بعد وفاته و العلم حاکم و المال محکوم علیه با کمیل هلک خزان الاموال و هم احیاء و العلماء باقون ما بقى الدهر اعیانهم مفقودة و امثالهم موجودة ).(2) (مردم سه دسته اند: گروهى عالم ربانیند (در معارف حقه و علم مبداء و معاد دانا هستند) و گروهى متعلم اند، و دسته سوم مردم فرومایه اند که مانند مگسان بهر طرف باد وزیدن گیرد به آن طرف حرکت مى کنند از روشنایى علم بهره نیافته اند و متکى به یک تکیه گاه محکم نیستند. کمیل ! علم بهتر از مال است ، زیرا تو مال را نگهدارى مى کنى در صورتى که علم تو را نگهدارى مى نماید، مال به واسطه بخشش کم مى شود، اما علم بوسیله انفاق زیاد مى گردد.اى کمیل ! علم برنامه اى است که انسان به آن عمل مى کند، به وسیله علم به دین است که انسان در حال حیات مى تواند خدا را اطاعت کند و بعد از مرگ اثر خیر او باقى بماند - اى کمیل ! علم حاکم است و مال محکوم علیه است . اى کمیل ! خزانه داران مال و ثروت هلاک شدند و خزانه داران علم و دانشها زنده اند، و علماء و دانشمندان تا روزگار باقى است جاودانند. بدنهاى آنها از نظر پنهاست اما نشانه هاى آنها در دنیا موجود است ).طریحى صاحب کتاب معروف (مجمع البحرین ) مى گوید: کمیل از بزرگان اصحاب امیرالمؤ منین و صاحب سر آن حضرت . بعد از آن در ماده (نفس ) مى گوید: کمیل از امیرالمؤ منین سؤ ال کرد از شما تقاضا دارم که نفس مرا به من معرفى فرمایید. حضرت فرمود مقصود شما کدام نفس ‍ است . عرض کرد مگر انسان بیش از یک نفس دارد. حضرت مفصلا بیان کرد که انسان داراى چهار نفس است : 1 - نامیه نباتى 2 - حسیه حیوانى 3 - ناطقه قدسى 4 - کلیه الهى . و هر یک از اینها داراى پنج قوه و نیرو و دو خاصیت هستند.(نامیه نباتى ) داراى پنج نیرو است :1 - ماسکه 2 - جاذبه 3 - هاضمه 4 - دافعه 5 - مربیه ؛ یعنى نیروى نظم دهنده در اعضاء.اما دو خاصیت ، کم و زیاد شدن آنها است . و منشاء این نیروها کبد مى باشد و این دو خاصیت نزدیک به حیوانیت است .(حسیه حیوانى ) نیز داراى پنج نیرو است :1 - بینایى 2 - شنوایى 3 - بویایى 4 - چشایى 5 - لامسه . که همان حواس ‍ پنجگانه مى باشند. و دو خاصیت آن ، رضا و غضب است و منشاء آنها قلب است و این دو صفت شبیه به درندگانست .ناطقه قدسى ) نیز داراى پنج نیرو است :1 - فکر 2 - ذکر 3 - علم 4 - حلم 5 - آگاهى ، و اینها منشاء جسمى ندارند بلکه انسان از این بعد شبیه ترین مخلوقات به ملائکه است . و دو خاصیت این نفس ، پاکیزه بودن و حکمت است .(کلیه الهى ) داراى پنج نیرو است :1 - بقاء درفنا 2 - نعمت در سختى و شقاء 3 - عزت در ذلت 4 - فقر در غنا 5 - صبر در بلاء. و این نفس داراى دو خاصیت است : 1 - حلم و بردبارى 2 - کرم و بزرگوارى . و این نفس کلیه الهیه است که مبداء آن خداى تعالى است که مى فرماید: (و نفخت فیه من روحى )(3) و بازگشت آن به سوى خداى تعالى است چنانچه مى فرماید: (ارجعى الى ربک راضیة مرضیه )(4)سپس امیرالمؤ منین به کمیل فرمود. عقل و خرد در وسط اینهاست تا هر کس هر چه بگوید یا قضاوت کند از روى قیاس و میزان معقول باشد.بعد از بیان این مطالب صاحب روضات الجنان گوید: این جریان کمیل با امیرالمؤ منین از حکمتهایى است که کمتر در کتابهاى حدیث نظیر آن دیده مى شود و خود دلالت دارد که کمیل داراى معرفتى کامل و منزلتى بزرگ و در معنویات داراى مقامى رفیع و قدرى منیع بوده است .نیشابورى در رجال خود گوید که : کمیل از خواص اصحاب امیرالمؤ منین است که حضرت او را ردیف خود بر شتر سوار کرد سپس کمیل از امیرالمؤ منین سؤ ال کرد:یا امیرالمؤ منین (ما الحقیقة فقال مالک و الحقیقة فقال اولست صاحب سرک قال بلى ولکن یرشح علیک ما یطفح منى فقال او مثلک تخیب سائلا فقال الحقیقة کشف سبحات الجلال من غیر اشارة فقال زدنى بیانا قال (علیه السلام ) محو الموهوم و صحو المعلوم فقال زدنى بیانا قال هتک السر لغلبة السر فقال زدنى بیانا قال نور یشرق من صبح الازل فیلوح على هیا کل التوحید آثاره فقال زدنى بیانا فقال اطف السراج فقد طلع الصبح ).از امیرالمؤ منین سؤ ال مى کند که حقیقت چیست ؟ - ظاهرا مقصود کمیل سؤ ال از حقیقت ذات مقدس است - لذا امیرالمؤ منین به او مى فرماید (تو کجا، حقیقت ذات کجا؟) به قول شاعر

برد خرد پى به کنه ذاتش

اگر رسد خس به قعر دریا

( کمیل اصرار مى کند که آیا من صاحب سر تو نیستم ؟ حضرت فرمود بلى تو صاحب سر من هستى ولى رشحه هایى که از اسرار درونى من سرریز مى کند به تو مى رسد.عرض مى کند آیا شخصى مثل شما سائل را ماءیوس مى کند؟ با این اصرار حضرت شروع مى کند به بیان این مطالب که حقیقت کشف سبحات جلال است بدون اشاره ، یعنى حقیقت ذات را جز از طریق کشف نمى شود درک کرد. یا این که حقیقت ذات را جز از طریق تنزیه نمى شود شناخت - یعنى ذات مقدس را منزه دانستن از تمام چیزهایى که ما آن را تصور مى کنیم . عرض کرد بیش از این بیان فرمایید. فرمود: انسان باید بداند که خدا در وهم او نیاید. همان طورى که در جایى دیگر امیرالمؤ منین فرمود (کلمامیز تموهم باوها مکم فى ادق نظر فهو مخلوق مثلکم مردود الیکم ) یعنى آنچه در وهم شما باید خدا نیست و مخلوق شما است . (وصحو المعلوم ) یعنى علم با آگاهى یا مقصود آنست که معلومات انسان به کشف و روشنائى کامل برسد، که تقریبا جمله دوم بیانى است براى جمله اول که (محوالموهوم ) باشد.یعنى هنگامى که انسان از عالم موهومات رها شد و علم خالصى پیدا کرد که در او هیچ گونه وهمى نباشد آنجاست که علم کشف حقیقت مى کند. چون (صحو) در لغت به معنى بر طرف شدن ابر، و صاف شدن هوا است که تقریبا موهومات به منزله ابر است که جلو معلومات را مى گیرد، وقتى آن ابر موهومات برطرف شد آفتات حقیقت ظاهر مى شود که (صحوالمعلوم ) است .عرض کرد بیشتر بیان فرمایید. حضرت فرمود پاره نمودن حجاب به واسطه غلبه سر. بعد کمیل عرض کرد بیشتر بیان فرمایید. حضرت فرمود: نورى است که از صبح ازل تابیدن مى گیرد و آثار آن بر هیکلهاى توحید پرتو مى افکند. عرض کرد بیشتر بیان فرمایید. فرمود چراغ را خاموش کن که صبح طالع گردید.این جملات از فرمایشات امیرالمؤ منین (علیه السلام ) جزء جمله هاى عمیق و پرمعنى و شاید جزء اخبار متشابهات باشد. عرفاء درباره آنها خیلى بحث و تحقیق کرده اند، از آن جمله فیلسوف ارجمند ملا عبدالرزاق لا هیجى صاحب شوارق در تحقیق این فرمایشات گوید:چون کمیل از اصحاب دل بوده و در خواست مقام ولایت که مقام فناء در ذات است مى نمود و حال او اقتضاى سؤ ال از حقیقت نمود، لذا حضرت جواب او را طورى فرمود که دلالت داشت که آن مقام مقامى عیالست ؛ یعنى امیرالمؤ منین به دیگرى این طور مطالب را نفرمود، اولا او را ترغیب مى کند به سیر و سلوک لایق به اهل حال ، کمیل عرض مى کند آیا من صاحب سر تو نیستم حضرت فرمود بلى تو صاحب سر من هستى ولى چون دیگ سینه من بجوش آید آنچه از او سرریز مى کند به تو مى رسد. کمیل اصرار مى کند و عرض مى کند شخص کریمى مثل شما سائل را ماءیوس مى کند؟ حضرت فرمود (الحقیقة کشف سبحات الجلال من غیر اشارة ) یعنى حقیقت آنست که کثرتها که وجود موهوم دارند در هنگام روشن شدن چراغ علم محو و متلاشى شوند و غیر حق چیزى باقى نماند و تجلى نکند.قاضى نورالله شوشترى در کتاب مجالس المؤ منین مى گوید: شیخ کامل مکمل : کمیل بن زیاد نخعى (قدس سره ) ت کمیل کننده موحدین یار و همدم امیرالمؤ منین على (علیه السلام ) است . آن حضرت را رسم بودى که چون علوم و اسرار در باطنش موج زدى و خواستى که گوهر عرفانى بیرون اندازند کمیل را پیش خواندى و بر او جواهر اسرار افشاندى ، سپس ‍ جریان خطبه (مالحقیقة ) را که گذشت ذکر مى کند.اعثم کوفى در تاریخ خود گوید: عثمان در زمان خلاقش دستور داد که مالک اشتر و دوستان وى را از کوفه به شام نزد معاویه ببرند وقتى به نزد معاویه رسیدند سلام کردند و نشستند. معاویه جواب سلام داد و ایشان را احترام کرد و گفت : اى قوم از خدا بترسید (ولا تکونوا کالذین تفرقوا واختلوا من بعد ما جائهم البینات نباشید از کسانى که ایجاد تفرقه و اختلاف نمودند بعد از آن که دلائل حق برایشان روشن شده بود) یعنى معاویه سوء استفاده از آیه کرد. کمیل که از همراهان مالک اشتر بود فورى به معاویه جواب داد: اى معاویه ! (فهدى الله الذین امنوا بما اختلفوا فیه من الحق باذنه خداى تعالى راه راست را نشان آن قومى داد که درباره پیدا کردن حق اختلاف کردند) والله اى معاویه ما آنها هستیم .معاویه گفت : اى کمیل چنین نیست که تو مى گویى . این آیه درشاءن جماعتى است که ایشان اطاعت خدا و رسول و اولى الامر را نمودند و کارهاى نیکویى که اولى الامر نموده مخفى نکردند و معائب او را آشکار ننمودند. و مقصودش از این حرفها خودش بود. کمیل گفت اگر عثمان بر تو اعتماد نداشت تو را نگاهبان نمى کرد و ما را نزد تو نمى فرستاد. مالک گفت اى کمیل بگذار تا بزرگتر از تو سخن بگوید، چون اشتر از او بزرگتر بود. کمیل خاموش شد و اشتر شروع به سخن گفتن نمود و گفت : اى معاویه ! تو نیکو مى دانى که خداى تعالى این امت را به واسطه رسالت پیغمبر اسلام گرامى داشت و همچنین به سبب او این امت را بر دیگران برگزید. پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله ) به اندازه اى که مقدر بود در میان مردم زندگى کرد و چون اجل حتمى او فرار رسید به جوار رحمت الهى انتقال یافت ، بعد از وفات او جماعتى مردمان صالح مدتى بر کتاب خدا و سنت رسول الله عمل کردند - خدا به ایشان جزاى خیر بدهد - بعد از ایشان چیزهایى حادث شد که نه بر قانون خدا بودند و نه مؤ منین آن را پسندیدند، بلکه آنها را انکار نمودند و امروز اگر چنانچه حکومتهاى ما به راه حق بروند از ایشان خشنودیم اگر بر خلاف حق بروند خداى تعالى از اعمال ایشان خبر داده که مى فرماید:(واذ اخذ الله میثاق الذین اوتوا الکتاب لتبیننه للناس ولا تکتمونه فنبذوه و راء ظهورهم و اشتروا به ثمنا قلیلا فبس مایشترون )(5) یعنى (خداى تعالى از مؤ منین پیمان گرفته ) یعنى کسانى که احکام خدا را پشت سر انداخته و به پول کمى آنرا خریدارى کردند، هان اى معاویه ما آنها نیستیم .گفتگوى مالک و معاویه طولانى است ما به قدر حاجت که مربوط به کمیل بود از آن نقل کردیم .صوفیه کمیل را یکى از چهار ولى مى دانند که از چهار امام خرقه گرفته اند.صاحب طرائق الحقائق چنین مى گوید:مرحوم میرزا محمد تقى ملقب به مظفر على شاه کرمانى در کتاب (بحر الاسرار) مى گوید: طریقه حقه از چهار امام به وساطت چهار ولى از شیعیان خاص اهل بیت جارى و در میان مردم منتشر گردیده .1 - از مولانا امیرالمؤ منین ، اسدالله الغالب ، على بن ابى طالب (علیه السلام ) به واسطه کمیل بن زیاد.2 - از سید الساجدین به واسطه ابراهیم ادهم .3 - ار مولینا جعفر بن محمد صادق به واسطه با یزید بسطامى .4 - از حضرت رضا (علیه السلام ) به واسطه معروف کوفى .



خرید و دانلود تحقیق در مورد کمیل کیست