لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 15
آل بویه نخستین سلسله قدرتمند شیعه
آل بویه نام خود را از «بویه» (1) گرفتند که پدر بنیادگذاراناین سلسله بود. جد ایشان ابو شجاع بویه پسر فناخسرو(پناهخسرو) نام داشت که نسبتخود را به «مهرنرسى» وزیربهرام گور مىرسانید. بویه از طائفه شرزیل آوند از اهالى قریهکیاکلیش در دیلمان بود و با گمنامى و تنگدستى زندگى مىکرد وروزى او از صید ماهى بود، سپس شخصیتى یافته به خدمتیکى ازهموطنان خود به نام «ماکان کاکى» سردار امیر نصر ساسانىدرآمد (2) و پس از مرگ وى در سپاه «مردآویج زیارى» که از مردمگیلان بود، داخل شد.
وى سه پسر داشت که بعدها هر سه به سلطنت رسیدند. پسر بزرگ علىنام داشت که بعدا به موسوم«عمادالدوله» »هلو گردید و پسردوم حسن «رکن الدوله» و سومى احمد «معزالدوله» نامیدهشدند. این سه پسر، پس از تحمل شدائد و تلاش فراوانى که به کاربردند، به پیشرفت فوقالعادهاى نائل شدند. به گفته ابن ابىالحدید، چنان سلطنتى تشکیل دادند که در شکوه و عظمت، ضربالمثلبود (3) . سلطنت ال بویه به خصوص در زمان عضدالدوله به اوج قدرترسید و از آن پس، روى به انحطاط نهاد. آغاز آن از ماه ذیقعدهسال 321ه و پایان آن بنا بر احتمال قوى سال 448 بود. سلطنتآنان 120 سال ادامه داشت و 17 تن از این خاندان به حکومترسیدند (4) .
ابن طقطقى (701 - 660 ه) در کتاب «الفخرى فى الادابالسلطانیه و الدول الاسلامیه» درباره دولت آل بویه مىنویسد:
«پیدایش دولت آل بویه را هیچکس پیشبینى نمىکرد و حتى تصورجزئى از عظمت آن را نیز نمىنمود، لیکن دولت مزبور بر عالمچیره شد و مردم جهان را مقهور خود کرد و بر مقام خلافت استیلایافت. پادشاهان آل بویه خلفا را عزل و نصب کردند، و وزرا رابه کار وا داشتند و از کار برکنار نمودند، و بدینسان کلیهامور بلاد عجم و عراق را زیر فرمان خود درآوردند و رجال دولتمتفقا از ایشان اطاعت کردند» (5) .
صاحب تاریخ فخرى مىافزاید: «جالب این است که آن همه عظمت پساز تنگدستى و بینوائى و خوارى و نیازمندى و دست و پنجه نرمکردن با رنج و ستم نصیب آنان شد زیرا جد ایشان ابوشجاع بویه وپدر جد او جملگى مانند سایر رعایاى فقیر در بلاد دیلم به سرمىبردند و بویه خود به شغل ماهیگیرى مىپرداخت. از اینرو بودکه معزالدوله پس از تصرف بلاد همراه به نعمتخداوند معترف بودو مىگفت: من در آغاز زندگى هیزم مىچیدم و روى سر نهادهمىبردم» (6) .
وضع فلاکتبار بویه و پسرانش
بویه و پسرانش در ابتداى امر وضع رقتبارى داشتند و در دهى ازناحیه دیلمان سکونت داشتند که «کیاکلیش» خوانده مىشد (7) مورخان شغل بویه را ماهیگیرى نوشتهاند و همه در بینوا بودنخانواده آنان اتفاق نظر دارند. و از میان سه پسر بویه احمد(معزالدوله) در هنگامى که در اوج قدرت بود، علاقه داشت که ازگذشته رقتبار خود و پدر و برادرانش در زمانى که هنوز در دیلمبودند، در حضور جمع سخن گوید و این شاید به خاطر اداى شکرنعمت و موهبتى بود که خداوند به او و خاندانش ارزانى داشتهبود.
ابوالفضل شیرازى وزیر معزالدوله از قول او نقل کرده است که مندر دیلم، براى خانوادهام هیزم حمل مىکردم. روزى خواهر بزرگمگفت که هیزمى که امروز آوردهاى کافى نیست، یک پشته دیگربیاور، گفتم دیگر نمىتوانم و تا مىتوانستم آوردم. گفت: اگربیاورى دو گرده نان از نانى که مىپزم زیادتر به تو مىدهم. یکپشته دیگر آوردم و از خستگى نزدیک بود تلف شوم. خواهر گفت:
اگر یک پشته دیگر بیاورى، علاوه بر دو گرده نانى که بر جیرهنانت اضافه مىکنم، یک عدد پیاز هم به تو خواهم داد. من باز یکپشته دیگر هیزم بردم و خواهرم به وعده خود عمل کرد بعد از آنبه لطف خداوند، حالم تغییر کرد و در وضعى که مىبینى قرارگرفتم.
وزیر ابوالفضل شیرازى گفت که معزالدوله، داستان مزبور رابارها در حضور جمع در مقام افتخار، بیان مىکرد و هیچ کتماننمىداشت و اگر غیر از این بود، من آن را نقل مىکردم» (8) .
شهریار بن رستم دیلمى درباره آغاز دولت آل بویه و پیدایش آنگوید: «ابو شجاع بویه در آغاز کارش با من وستبود، هنگامىکه مادر فرزندانش عمادالدوله ابوالحسن على، و رکنالدولهابوعلى حسن، و معزالدوله ابوالحسین احمد که هر سه به پادشاهىرسیدند درگذشت، روزى به خانه او رفتم دیدم ابوشجاع بویه ازاندوه زنش بیتابى مىکند، از اینرو وى را تسلیت داده از اضطرابو پریشانى او کاستم، سپس ابوشجاع و فرزندانش را برداشته بهخانه خود آوردم و طعامى براى آنها حاضر کردم، در این وقتشخصىکه از بیرون خانه مىگذشت، فریاد زد: «منجم، تعبیر کننده خوابو نویسنده ادعیه و طلسمات». ابوشجاع وى را خواست و گفت مندیشب خوابى دیدهام برایم تعبیر کن. خواب دیدم که بول مىکردم وآتشى عظیم از من خارج مىشد، سپس آن آتش دامنه یافته روى بهبالا نهاد چندانگه مىرفت که به آسمان برسد، آنگاه آتش از همشکافته شد و سه قسمت گردید و از هر قسمتشعلههایى پدید آمد ودنیا را روشن کرد.
منجم گفت: این خواب تو بسیار با اهمیت است و من جز با گرفتنخلعت و اسبى آن راتعبیر نمىکنم، بویه گفت: به خدا سوگند من جزاین لباسى که پوشیدهام، چیزى ندارم.
اگر آن را به تو بدهم برهنه مىمانم. منجم گفت: پس ده دیناربده، بویه گفت: به خدا سوگند دو دینار هم ندارم تا چه رسد بهده دینار! و سپس چیز ناقابلى بدو داد. منجم گفت: بدان که توداراى سه پسرى که مالک روى زمین خواهند شد و بر مردم جهانفرمانروایى خواهند کرد و چنانکه آن آتش به آسمان بالا رفت.
آوازه ایشان نیز در اطراف و اکناف عالم خواهد پیچید و همانقدر که شاخههاى آن پراکنده شد گروهى پادشاهان از ایشان بهوجود خواهند آمد. بویه گفت: شرم نمىکنى ما را مسخره مىنمایى؟!
من مردى فقیر و پریشانم و فرزندانم همگى فقیر و نیازمندند.
اینان کجا و پادشاهى کجا؟! منجم گفت: اکنون تاریخ ولادت هر یکاز فرزندان خود را برایم بگو، بویه نیز تاریخ ولادت هر یک رابدو گفت. منجم لحظهاى در اسطرلاب و تقویمهاى خود نگریستسپسبرخاسته دست عمادالدوله ابوالحسن على را بوسید و گفت: به خداسوگند این بر تمام بلاد سلطنت مىکند و پس از وى این و دستبرادرش ابوعلى حسن را گرفت. ابوشجاع بویه از گفتار منجم بهخشم آمد و به فرزندانش گفت: برخیزید و پسگردن او بزنید که سختما را مسخره نموده است. ایشان نیز برخاسته همچنان پسگردن اومىزدند و ما مىخندیدیم. سپس منجم گفت: بزنید بیم ندارم، هرگاهبه پادشاهى رسیدید گفتار مرا به یاد خواهید آورد. ابوشجاع نیزده درهم به او داد و او پى کار خود رفت» (9) .
جریان این خواب را ابن جوزى (10) و سید ابن طاوس (11) از«تنوخى» با کمى تفاوت نقل کردهاند به موجب این نقل موقعى کهبویه تعبیر خواب خود را از خوابگزار پرسید، پسر بزرگش علىتازه از کودکى وارد نوجوانى شده بود، دو پسر دیگرش به خصوصاحمد کودک خردسال بودند.
تنوخى از پدرش از ابوالقاسم على بن حسان انبارى کاتب نقلمىکند که او گفت:
هنگامى که معزالدوله مرا از بغداد به دیلمان فرستاد تا درشهرى در ناحیه، براى او سراهائى بنا کنم، به من گفت که درآنجا مردى استبه نام ابوالحسین پسر شیرکوه، چون او را یافتىوى راگرامى دار و سلام من(معزالدوله) را به او برسان و بگو کهمن در کودکى شنیده بودم که پدرم خوابى دیده بود و او و توبراى تعبیر آن خواب، به خوابگزارى در دیلم مراجعه کردید،کیفیتخواب مزبور را براى من بیان کن، ابوالقاسم گفت: که چونبه دیلمان رسیدم ابوالحسین را یافتم و پیغام پادشاه را به اورساندم. گفت: بین من و بویه دوستى محکمى بود و خانه من و او،همانطور که اکنون مىبینى در مقابل هم، قرار داشت. روزى بویهبه من گفت: خوابى دیدهام که مرا به وحشت انداخته است، کسى راپیدا کن تا خواب مرا تعبیر کند، گفتم در این صحرا چهکسى رامىتوان یافت که بتواند خواب تعبیر کند؟ باید صبر کرد تا منجمىیا عالمى ازاینجا عبور کند و از او درخواست کنیم تعبیر خوابتو را بگوید. چند ماه از این ماجرا گذشت، روزى من و بویه بهساحل دریا رفتیم تاماهى صید کنیم، اتفاقا ماهى بسیارى صیدکردیم و آنها را بر پشت گرفته به خانههاى خود بازگشتیم، بویهبه من گفت که من کسى را در خانه ندارم تا ماهیها را پاکیزهکند و بریان سازد(چون زنش مرده بود) تو همه آنها را به خانهخود ببر تا در آنجا براى خوردن آماده شوند. ماهیها را به خانهما بردیم. من و بویه و زنم نشستیم و به نظیف کردن و پختن آنهاپرداختیم از قضا مردى در کوچه فریاد مىزد که منجم هستم، خوابتعبیر مىکنم. بویه به من گفت که خواب مرا به خاطر دارى؟ گفتم:
آرى و برخاستم منجم را وارد خانه کردم، بویه خواب خود را براىاو شرح داد...».
ابوالحسین مىگوید:
«سالها گذشت و من خواب را فراموش کردم تا بویه به خراسان رفتو على به امارت برخاست و ما شنیدیم که ارجان(بهبهان) را مالکشده و پس از آن به فرمانروائى تمام فارس نایل گردیده که از آنبه بعد جوائز او به خانوادهاش و به بزرگان دیلم مىرسید.
روزى قاصدش مرا طلب کرد من نزد على رفتم از قدرت او دچارشگفتى شدم و خواب (خواب بویه) را به فراموشى سپرده بودم، علىسختبه من نیکى کرد و جوائز عظیمى به من عطا نمود. در یکى ازروزها، هنگامى که جز من و او، کس دیگرى نبود، گفت: اىابوالحسین خوابى را که پدرم دیده بود و خوابگزار تعبیر کرد وبه او پسگردنى زدید، به خاطر دارى؟ آنگاه دستور داد هزاردینار آوردند و به من داد و گفت این قیمت آن ماهى مىباشد. آنماهى را به خوابگزار داده بود). جوائزلى(عمادالدوله))هلود وعطایاى دیگرى هم به ابوالحسین داد و او به دیلم باز گشت.
ابوالقاسم تمام داستان را به خاطر سپرد و نزد معزالدولهمراجعت کرد و آنچه شنیده بود، براى وى باز گفت» (12) .
بعضیها خواب ابوشجاع بویه را طور دیگرى نقل کردهاند، بنابرایننقل او در خواب دید که به شکل درختى سه تنه درآمده است که ازآن آتش زبانه مىکشد. معبرى خواب او را نشانهاى از حکومت آیندهسه پسرش تاویل مىکند (13) .این حکایتبه هر صورت نمونهاى ازتدبیرى مشروع است که مقصود از آن تقدس بخشیدن به قدرت آل بویهبود.
نسب آل بویه
این مطلب را بسیارى از مورخان نوشتهاند: آل بویه از اخلافسلاطین ساسانى بودند که چون زمانى طولانى در سرزمین دیلم اقامتداشتند بدان جهت دیلمى نامیده شدهاند (14) .
تاجالدین حسینى نقیب از علماى نسابه قرن هشتم به نقل از ابواسحاق صابى در کتاب «التاجى فى اخبار بنىبویه» چنین گوید کهپادشاهدوله(مقتدرترین نیرترد آل بویه) از نسب خود جستجو کرد ودر این باره با مهلبى (وزیر معزالدوله) مکاتبه نمود، مهلبى ازسالخوردگان دیلم و موبدان و وجوه مردم ایران، تحقیق کرد، همهنوشتند و تایید کردند و نسب او را که به ساسانیان مىرسد،صحیح دانستند (15) .
ظاهرا همین نوشته صابى را نویسندگان دیگر بعد از او، ملاک قراردادهاند (16) .
اغلب مورخانى که به ذکر نسب آل بویه پرداختهاند، نسب آنان رابه پادشاهان ساسانى مىرسانند اما در این که به کدامیک ازساسانیان متصل مىشوند، بین مورخان اختلاف وجود دارد.
ابوریحان بیرونى(440 - 360ه) از کتاب «التاج» نوشتهابراهیم صابى(دبیر) اجداد بویه را این چنین نوشته است:
«بویه پسر فناخسرو پسرشان پسر کوهى، پسر شیرزیل (شیردل)
کوچک، پسر شیرکده پسر شیرزیل بزرگ پسر شیرانى شاه، پسر شیرفنهپسر سسنان شاه پسر سس خره، پسر شوزیل پسر سسناذر پسر بهرامگور. ابوریحان آنگاه چند قول دیگر در خصوص نسب آل بویه ذکرکرده است (17) .
ابن ماکولا (متوفى 475ه) بعد از ابوریحان از قدیمىترین کسانىاست که نسبت عضدالدوله را تا بابک پسر ساسان بزرگ(جدساسانیان) رسانیده است (18) . لیکن میان نوشته این دو، مختصرتفاوتى وجود دارد.
احمد بن على قلقشندى)متوفى 821ه) نسب آل بویه را به یزدگردرسانده است (19) .
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 15
بیوگرافی
جلال آل احمد یازدهم آذر 1302 در پاچنار تهران در خانواده ای مذهبی اهل شمال به دنیا آمد. پدر و برادر بزرگ او روحانی بودند. بعد از پایان دبستان ، پدرش او را از درس خواندن منع کرد و به او گفت که : (( برو بازار کار کن )). چنین شد که روزها کار می کرد ، ساعت سازی ، سیم کشی برق ، چرم فروشی و از این قبیل ، و شبها در کلاسهای شبانة دارالفنون شرکت می کرد. دوره متوسطه دارالفنون را در سال 1322 به پایان برد ، در این سال پدرش او را به نجف در عراق فرستاد تا طلبه شود ، اما آل احمد در آنجا چند ماهی بیشتر نماند ، به ایران بازگشت و وارد دانشسرای عالی شد. پس از اینکه با چند تن از دوستانش در کوچة انتظام امیریه « انجمن اصلاح » را پایه گذاری کرد که کارش بررسی افکار و عقاید احزاب مختلف بود ، در اوایل سال 1323 به اتفاق دوستانش به « حزب توده ایران » پیوستند. در سال 1324چاپ نخستین داستان کوتاه او با نام «زیارت» در مجلة «سخن» موجبات آشنایی او را با صادق هدایت فراهم ساخت. در سال 1325 دوره دانشکده ادبیات دانشگاه تهران ( دانشسرای عالی ) را به پایان رساند و نیز به مدیریت چاپخانة حزب توده رسید. در همین سال با نیما یوشیج آشنا شد که منجر به دفاع سرسختانة آل احمد از نیما در مجلة « ایران ما » گردید. او سپس در دانشگاه تهران برای خواندن دورة دکترای ادبیات فارسی نامنویسی کرد اما در سال 1330 پیش از آنکه از رسالة دکترای خود تحت عنوان «قصه هزار و یک شب» دفاع کند آنجا را ترک گفت . از سال 1326 در مدارس تهران به تدریس پرداخت و در آذرماه همین سال همراه ده نفر دیگر و به رهبری خلیل ملکی ، به دلیل اختلاف با رهبران حزب که در دنباله روی از سیاست استالینی سرسختی نشان می دادند، از حزب توده انشعاب کردند و «حزب سوسیالیست توده ایران» را تأسیس نمودند که دوام چندانی نیاورد و منحل شد. در همین سال کتاب « محمد و آخرالزمان » را از فرانسوی به تشویق احسان طبری ترجمه و چاپ نمود که به طرد و تکفیرش منجر گشت که با وساطت دوستان و آشنایان پدرش از این ماجرا جان سالم بدر برد. در سال 1329 همراه با دکتر مظفر بقایی و خلیل ملکی «حزب زحمتکشان ملت ایران» را تأسیس نمودند و در همین سال با سیمین دانشور ازدواج کرد. در سال 1331 آل احمد در جریان منازعات دکتر بقایی و عوامل حکومتی با دکتر مصدق ، همراه خلیل ملکی جانب دکتر مصدق را گرفتند که به اخراج آنها از حزب زحمتکشان ملت ایران و تأسیس «نیروی سوم» انجامید. در سال 1332 در جریان فعالیتهای سیاسی دستگیر و بازداشت شد و با نوشتن جملة معروف خود : (( من از اردیبهشت 1332 ، سیاست را بوسیدم و گذاشتم کنار.)) که فردای آن ، با تیتر بزرگ در روزنامه های کیهان و اطلاعات به چاپ رسید ، به ظاهر از سیاست و نیروی سوم کناره گیری نمود. درست از همین زمان است که با انجام یک سری پژوهشهای فرهنگی ـ اجتماعی به نقطة عطف کار خود یعنی «غربزدگی» رسید. انتشار تک نگاریهای «اورازان» در سال 1333، «تات نشین های بلوک زهرا» در سال 1334 ، کتابهای «سرگذشت کندوها» در سال 1337 و «نون والقلم» در سال 1340، و مجموعه مقالاتی همچون «سه مقالة دیگر» و «کارنامة سه ساله» در سال 1341 همه مقدمه ای بودند بر تز اصلی او یعنی «غربزدگی» ، که در واقع گزارشی بود که برای «شورای هدف فرهنگ ایران» در وزارت آموزش و پرورش در سال 1340 تهیه شده بود که به علت انتقاد آشکار از رژیم شاه توسط آن شورا منتشر نشد .آل احمد اوایل سال 1341 سرپرستی «کتاب ماه» کیهان را پذیرفت که به علت چاپ فصل اول غربزدگی توقیف شد. در مهر 1341 ، آل احمد غربزدگی را بطور مستقل در هزار نسخه برای اولین بار انتشار داد. در سال 1342 ، «سنگی بر گوری» را که داستانی دربارة زندگی شخصی و خانوادگی اش بود ، نوشت که 12 سال بعد از مرگ او در سال 1360 چاپ شد و در زمره آثار جنجالی آل احمد قرار گرفت. در فروردین سال 1343 به جهت انجام مراسم حج به عربستان رفت که حاصلش سفرنامة «خسی در میقات» بود که در سال 1345 انتشار یافت. در تابستان 1343 به مدت 31 روز به دعوت خانة «وکس» ( انجمن فرهنگی ایران و شوروی ) از روسیه دیدن کرد که دست نوشته های او را در این سفر ، برادرش بعد از مرگش با عنوان «سفر روس» در سال 1369 منتشر ساخت. همچنین «در خدمت و خیانت روشنفکران» را نوشت که بعد از مرگش در سال 1356 به چاپ رسید. در تابستان سال 1344 به دعوت «سمینار بین المللی ادبی ـ سیاسی دانشگاه هاروارد» به امریکا رفت. در سال 1346 در سفر به تبریز با «صمد بهرنگی» دیدار کرد. در اردیبهشت سال 1347 به تشکیل و پایه گذاری «کانون نویسندگان ایران» مبادرت کرد که در واقع حاصل واکنش نویسندگان متعهد به خواست دولت وقت در تشکیل «کنگرة شعرا و نویسندگان و مترجمان ایران » بود. ( لازم به ذکر است که دولت وقت در مقابل اعتراض نویسندگان از تشکیل آن چشم پوشید.) البته کانون نویسندگان چندی بعد از مرگ آل احمد از هم پاشید. در همین سال در سفری به مشهد با «دکتر علی شریعتی» آشنا شد ، که این آشنایی با مرگ جلال دیری نپایید. در همین سال آل احمد زیر فشارها وتهدیدهای مداوم و بیش از گذشتة ساواک قرار گرفت که سرانجام منجر به تبعید خود خواستة او به اسالم گیلان شد. در تیرماه 1348، دوست ، یار و شخصیت محبوب آل احمد ، خلیل ملکی ، درگذشت که او را سخت متأثر کرد و سرانجام دو ماه بعد در ساعت چهار بعد از ظهر 17 شهریور در کلبه ای واقع در اسالم بدرود حیات گفت ، که برادرش ، شمس آل احمد ، ساواک را مسؤول مرگ جلال می داند.
آثار :
الف) نوشته ها
1. دید و بازدید عید (1324)
گزارشهایی از وضع دبیرستانهای تهران (1325) .2
از رنجی که می بریم (1326) .3
حزب توده سر دو راه (1326) ( همراه با دکتر اپریم ) .4
سه تار (1327) . 5
زن زیادی (1331) .6
اورازان (1333) . 7
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 11 صفحه
قسمتی از متن .doc :
بسم الله الرحمن الرحیم
تفسیر آیات 36 و37 سورهی مبارکهی آلعمران:
(فلما وضعتها قالت: رب انی وضعتها انثی) با اینکه میتوانست بفرماید: (فلما وضعت مافی بظنها) از جملهی آنچه در بطن داشت تعبیر کرد. و فرمود: (وقتی آن را وضع کرد) و این خود کوتاهگوئی لطیفی است و معنای جمله این است که زمانیکه فرزند خود را در شکم داشت بزائید و معلومش گردید که دختر زائیده گفت(پروردگارا من آن را دختر آوردم) و این سخن بهظاهر جملهایست خبری ولی منظور از آن حسرت و اندوه است بهانکه بخواهد بهخدا خبری داده باشد.
(والله اعلم بما وضعت و لیس الذکر کالانثی) این دو جمله از همسر عمران نیست بلکه کلام خدای تعالی است که به عنوان جملهی معترضه آورده شده و بعضی در اینباره دو احتمال میدهند یکی اینکه هر دو جمله کلام مدر مریم همسر عمران باشد دوم اینکه جملهی اولی کلام خدا و دومی کلام همسر عمران باشد که هیچیک درست نیست.
اما اولی درست نیست زیرا پرواضح است که اگر کلام همسر عمران باشد باید آیه به این صورت باشد(خدا بهتر میداند من چهچیز زائیدهام) لکن از آنجا که گفتیم جملهی قبلی(رب انی وضعتها انثی) درمقام اظهار حسرت و اندوه بود از ظاهر جملهی(والله اعلم بما وضعت) استفاده میشود که میخواهد بفرماید ما میدانیم که فرزند او دختر است ولکن با دخترکردن فرزند او خواستیم آرزوی او را به بهترین وجه بر آوریم و به طریقی برآوریم که او را خشنودتر سازد و اگر اومیدانست چرا فرزند در شکم او را دختر کردیم هرگز حسرت نمیخورد و آنطور اندوهناک نمیشد. او نمیدانست که اگر فرزندش پسر میشد امیدش آنطور که باید محقق نمیشد و ممکن نبود نتایجی که در دختر شدن فرزندش هست در پسرشددن آن بهدست آید. برای اینکه نهایت نتیجهای که ممکن بود از پسربودن فرزندش بهدست آید این بود که فرزندی چون عیسی از او متولد شود که پیامبری باشد شفادهندهی کورمادرزاد و بیماری برصی و زندهکنندهی مردگان؛ ولکن در دختر بودن حملش نتیجهای دیگر عایده میشود و آن این است که کلمهی الله تمام میشود و پسری بدون پدر میزاید و در نتیجه هم خودش و هم فرزندش آیتی و معجزهای برای اهل عالم میشوند، پسری میزاید که در گهواره با مردم سخن میگوید، روح و کلمهای از خدا میشود، فرزندی که مثلش در نزد خدا مثل آدم است و از او و مادرش آن دختر طاهرهی مبارکه که آثار و برکات و آیا مالی دیگری بروز میکند.
از اینجا روشن میشود که جملهی: (و لیس الذکر کالانثی) نیز نمیتواند کلام همسر فرعون باشد بلکه آن نیز کلام خدای تعالی است و اگر کلام همسر عمران بود جاداشت بفرماید: (و لیس الانثی کالذکر) نهاینکه عکس آن را بفرماید و این بسیار روشن است برای اینکه وقتی انسان یک چیز ارجمند و یا مقام بلندی را آرزو دارد ولی چیزی کمتر از آن و یا مقامی پایینتر از آن بهاو داده میشود از درد حسرت میگوید: این آن نیست که من در طلبش بودم و یا میگوید آنچه بهمن دادند، مثل آنچه من میخواستم نبود؛ و نمیگوید آنچه من آرزو داشتم مثل اینکه بهمن دادنش نیست، از همینجا روشن میشود که (الف)و (لام) در دو کلمهی (الذکر)و(الانثی) تنها الف و لام عهد است.
ولی بیشترین مفسرین جملهی(و لیس الذکر کالانثی) را تتمهی کلام همسر عمران گرفته آنگاه در اینکه چرا نگفت(و لیس الانثی کالذکر) و توجیه اینکه چرا گفت: (و لیس الذکر کالانثی) خود را بهزحمت انداختند و زحمتشان بهجایی نرسیده است.
(و انی سمیتها مریم، و انی اعیذها بک و ذریتها منالشیطانالرجیم)
کلمهی مریم در آن شهر بهطوریکه گفتهاند بهمعنای زن عابد و نیز زنی خدمتکار است از همینجا معلوم میشود که چرا این مادر دختر خود را پس از وضعحمل مریم نامید و چرا خدای تعالی این عمل او را حکایت کرد، خواست تا بعد از نومیدی از زائیدن پسری که محرر برای عبادت و خدمت کنید باشد بلادرنگ همین دختر را برای این کار محرر کند، پس اینکه گفت: (سمیتها مریم) بهمنزلهی این است که گفته باشد:( من این دختر را برای تو محرر زائیدم ) دلیلبراینکه جملهی نامبرده بهمنزلهی صیغهی نذر است، این است که
خدای سبحان دنبالش این نذر را قبول فرموده، میفرماید:(فتقبلها ربها بقبول حسن، و أنبتها نباتاً حسناً) الخ.
و اینکه بعد از گفتن آن سخن اضافه کرد که من او و ذریهی او را از شر شیطان راندهشده بهخدا پناه میدهم، برای این بود که او و ذریهاش موفق به عبادت و خدمت کنیسه بشوند تا اسم مریم با مسما مطابق باشد.
حال جای این سؤال هست که مادر مریم از کجا دانست مریم دارای ذریه خواهد شد، که در مقام گفتگوی با خدای عزوجل اینطور یعنی بهطور مطلق گفت (من ذریهی او را چنین و چنان کردم) الخ، با اینکه مادر مریم علم غیب نداشت و آیندهی یک کودک برای همه غیب است؛ که جز خدای سبحان کسی آنرا نمیداند و در آنجا در پاسخ از این اشکال گفتیم:او(از جائی خبردارشدهبود) میدانست که بهزودی از شوهرش عمران صاحب فرزندی پسر وصالح میشد و بعد از آنکه حاله شد و همسرش از
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 115
جلال آل احمد در یازدهم آذرماه ١٣٠٢ در خانوادهای مذهبی-روحانی به دنیا آمد. دوران کودکی و نوجوانی جلال در نوعی رفاه اشرافی روحانیت گذشت. پس از اتمام دوران دبستان، پدر جلال به او اجازهی درس خواندن در دبیرستان را نداد. اما او که همواره طالب و جویای حقیقت بود به این سادگی تسلیم خواست پدر نشد. «دارالفنون هم کلاسهای شبانه باز کرده بود که پنهان از پدر اسم نوشتم. روزها کار؛ ساعت سازی، بعد سیمکشی برق، بعد چرم فروشی و از این قبیل ... و شبها درس. با در آمد یک سال کار مرتب، الباقی دبیرستان را تمام کردم. بعد هم گاهگداری سیمکشیهای متفرقه. بردست «جواد»؛ یکی دیگر از شوهر خواهرهام که این کاره بود. همین جوریها دبیرستان تمام شد و توشیح «دیپلمه» آمد زیر برگهی وجودم ...»
در سالهای آخر دبیرستان است، که جلال با کلام کسروی و شریعت سنگلجی، آشنا میشود و همین مقدمهای میشود برای پیوستن وی به حزب توده. در سال ١٣٢٢ وارد دانشسرای عالی تهران میشود و در رشتهی ادبیات فارسی به تحصیل میپردازد. در سال ١٣٢٣ رسماً به حزب توده میپیوندد و دیری نمیپاید که در شمار اعضای فعال این حزب در میآید. « ...در حزب توده در عرض چهار سال از صورت یک عضو ساده به عضویت یک کمیته حزبی تهران رسیدم و نمایندگی کنگره. و از این مدت دو سالش را مدام قلم زدم ...»
در این سالها یادداشتهای وی در مجلاتی چون «بشر برای دانشجویان» و ماهنامهی «مردم» و «سخن» چاپ میشود. اولین کتاب او، «دید و بازدید»، درواقع گردآوری وی از قصههای چاپشدهاش در این مجلات است.
در سال ١٣٢٦ دومین کتاب خود به نام «از رنجی که میبریم» را چاپ میکند که حاوی قصههای شکست مبارزاتش در حزب توده است. انشعاب وی از حزب توده هم در همین سال اتفاق میافتد. پس از این انشعاب است که برای مدتی به قول خودش ناچار میشود به سکوت که البته سکوت وی به معنای نپرداختن به سیاست و بیشتر قلمزدن است.
جلال در این ایام بیشتر به کار ترجمه روی میآورد. رمانهایی چون «قمارباز» از داستایوفسکی (١٣٢٧)، «بیگانه» از آلبر کامو (١٣٢٨) و «سوء تفاهم» از آلبرکامو (١٣٢٩) از ترجمههای ارزندهی جلال است. همچنین کتاب «سه تار» وی هم که آن را به خلیل ملکی تقدیم کرده، محصول همین دوران سکوتش است.
جلال در بهار ١٣٢٩، با سیمین دانشور –که او نیز دانشجوی دانشکدهی ادبیات بوده است– ازدواج میکند. « ...و زنم سیمین دانشور که میشناسید؛ اهل کتاب و قلم و دانشیار رشتهی زیباییشناسی و صاحب تألیفها و ترجمههای فراوان، و در حقیقت نوعی یار و یاور قلم. که اگر او نبود چه بسا خزعبلات که به این قلم در آمده بود. (و مگردر نیامده؟) از ١٣٢٩ به اینور هیچ کاری به این قلم منتشر نشده که سیمین اولین خواننده و نقادش نباشد ...»
با قضیهی ملی شدن نفت و ظهور جبههی ملی و دکتر مصدق است که جلال دوباره به سیاست روی میآورد. وی عضو کمیته و گردانندهی تبلیغات «نیروی سوم» که یکی از ارکان جبههی ملی بود میشود. وی در ٩ اسفند ١٣٣١، با عدهی دیگری از «نیروی سومیها» بعد از اطلاع از محاصرهی منزل دکتر مصدق فورا ً به آنجا میرود و در مقابل منزل دکتر مصدق به دفاع از او سخنرانی میکند؛ اشرار قصد جان او را میکنند و او زخمی میشود. در اردیبهشت ١٣٣٢ به علت اختلاف با رهبران نیروی سومیها از آنها هم کناره میگیرد. دو کار ترجمهی وی، «بازگشت از شوروی» ژید و «دستهای آلوده» سارتر، مربوط به همین سالها است.
پس از کودتای ٢٨ مرداد، که ضربهی سنگینی بر پیکر آزادیخواهان و مبارزین با استبداد بود، آل احمد نیز دچار افسردگی شدیدی گردید. در این سالها وی کتاب خود را تحت عنوان «سرگذشت کندوها» که کنایه از شکست جبههی ملی و برد کمپانیهای نفتی است، به چاپ میرساند.
این شکست سیاسی، دوباره جلال را به یک دورهی سکوت میبرد و او به دور از تمام هیاهوهای سیاسی سعی به از نو شناختن خود میکند. « ... فرصتی بود برای به جد در خویشتن نگریستن و به جستجوی علت آن شکستها به پیرامون خویش دقیق شدن. و سفر به دور مملکت. و حاصلش اورازان، تاتنشینهای بلوک زهرا و جزیرهی خارک ...» که البته «مدیر مدرسه» هم مربوط به همین سالها است. یکی از دغدغههای اصلی ذهن جلال دراین سالها تضاد بنیادهای سنتی جامعه و همچنین مستعمره شدن و مصرفزده شدن فرهنگ ایرانی است، که همین تفکرات او را به سمت خلق شاهکاری چون «غربزدگی» میکشاند. خود او غربزدگی را نقطهی عطف کارهایش میداند.
جلال سالهای آخر عمرش به سفرهای متعددی میرود. حاصل هر کدام از این سفرها سفرنامهای است، که سفرنامهی حج وی تحت عنوان «خسی در میقات» چاپ شد. او در این اثر درونیات خود و همراهانش را
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 43
ویژگی های استاد ومعلم ایده آل و نمونه از دیدگاه قرآن کریم و احادیث
1. مقام استاد و معلم نمونه از دیدگاه قرآن کریم :
استاد از لسان وسایط فیض الهی ، در ملکوت عظیم آسمانها ، عظیم خوانده می شود و او را به عظیم ندا می کنند .
استاد از نظر قرآن کریم شأن و منزلت والایی دارد و باید شأن و منزلت خود را بشناسد که خود را ارزان نفروشد و اگر خود را شناخت احساس مسئولیت می کند . برای اینکه هر چه منزلت بالاتر برود مسئولیت سنگین تر می شود .
از نظر قرآن یا پروردگار عالم کار استاد ، کار خداست ، نقش او در جامعه ، نقش انبیاء است . قرآن کریم در این باره چنین اظهار نظر می نماید :
‹‹ بسم الله الرحمن الرحیم
اقرأ باسم ربک الذی خلق . خلق الانسان من علق . اِقرأ و ربک الاکرم . الذی علم بالقلم . علم الانسان مالم یعلم . . . . ›› 1
مراد ما در این آیات بیشتر آیات سه ، چهار ، پنج است . خداوند می فرماید :
‹‹ بخوان قرآن را و ( بدان که ) پروردگار تو که بهترین ، کریمان عالمست (3) آن
خدایی که بشر را علم نوشتن به قلم آموخت (4) و به آدم آنچه را که نمی دانست بالهام خود تعلیم داد (5) ›› 2
این آیاتی است که طبق قول مشهور در همان وهلة اول بر پیامبر اکرم نازل شد و در این آیات پروردگار عالم خود را یک معلم قلمداد می کند .
در جایی دیگر قرآن کریم هدف از بعثت رسول اکرم (ص) را و فرستادن همة کتاب های آسمانی را ، آموزش و پرورش می داند . قرآن در این باره چنین اظهار نظر می نماید :
‹‹ هو الذی بعث فی الامین رسولا منهم یتلو علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه ›› 3 .
آسمانی را آموزش و پرورش می داند . قرآن در این باره چنین اظهار نظر می نماید :
با توجه به این آیه و آیات دیگر 2 ، کار یک معلم آموزش و پرورش است که هر ردیف با کار پیامبران بر شمرده شده است .
مطلبی دیگر که از این آیات می توان فهمید این است که شاید هدف بعثت یکی تهذیب نفوس ( تربیت ) و دیگری بالا بردن سطح معلومات انسان ( آموزش ) است و اینها همه حاکی از نقش والای معلم و استاد است و کسی نباید آن را سبک بشمارد .
در جایی دیگر قرآن کریم درجه و مقامی به استاد و معلم می دهد که اگر شبانه روز هم به آن افتخار کند باز هم کم است ، قرآن کریم در این باره می فرماید :
‹‹ . . . وَمن احیاها فکانما احیا الناس جمیعا ›› 3
‹‹ . . . کسی که دیگری را احیاء کند ، گویی همه مردم را احیاء کرده است ›› .
تفسیری که از این آیه شده است در مجمع البیان به نقل از مجاهد و زجاج و مختار بن انباری و مروی از امام باقر (ع) بیان شده است : ‹‹ اما کسی که انسانی را از غرق یا سوختن یا آوار یا هر عامل کشنده ای نجات دهد یا او را از سرگشتگی حفظ کند ، مثل این است که همة انسانها را زنده کرده است و خداوند اجر احیاء کنندة همة انسانها را به او می دهد ، زیرا وی به خاطر اینکه برادر مؤمنشان را حفظ کرده ، گویا همة آنها را حفظ کرده است . امام در دنباله بیان خودش فرمود :
از آن بهتر این است که انسانی را از گمراهی حفظ و او را به راه راست هدایت کند 4 ›› قرآن کریم در آیه دیگر دربارة مقام استادان چنین می فرماید :
‹‹ یرفعُ اللهُ الذین آمنوا منکمٌ و الذین اوٌتٌو العلمَ درجاتِ ›› 5
خدا به آنان که در جمع شما جامعة بشری ، به حق ایمان آوردند . نیز به آنانکه از علم و دانش بهره مند هستند ، رفعت مقام اعطا می کند { تا در ظل چنین مقام رفیعی از سایر مردم ، ممتاز باشند } . ابن عباس گوید : خداوند بلند نموده کسانی را که با ایشان علم داده از مؤمنین بر کسانی که علم نداده درجه ها و مرتبه هایی . 1
به نقل از شهید ثانی ( ره ) ، در قرآن کریم علما و دانشمندان با پنج امتیاز برجسته از سایر گروه ها ممتازند . 2
1 . ایمان ، قرآن در این باره می فرماید :
‹‹ و الراسخونَ فِی العلم یقولٌونَ آمَنا ›› 3
آنانکه گام های راسخ و نافذی را در پهنة علم برداشتند و به درون فضا و محیط علمی راه