واضی فایل

دانلود کتاب، جزوه، تحقیق | مرجع دانشجویی

واضی فایل

دانلود کتاب، جزوه، تحقیق | مرجع دانشجویی

تحقیق در مورد حضرت موسی علیه السلام

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

دسته بندی : وورد

نوع فایل :  .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحه : 9 صفحه

 قسمتی از متن .doc : 

 

کودکی بر روی آب

موسی از بنی اسرائیل بود ولقب وی کلیم الله است واز سومین پیغمبر او لوالغرم است بعداز نوح و ابراهیم وموسی کتاب و شریعتی بزرکداشت ومیخواست بنی اسر ائیل راازمحنت برهاندولی

موسی پسر عمران بود و اوازنسل لاوی بن یعقوب بود که از زمان

یوسف در مصر بودند .وروز گار بنی اسرائیل پر محنت شده بود و عده ایشان بسیار بود اما فرعون بزرک پیشوای مصر بنی اسرائیل را به چیزی نمی شمرد که ایشان خود رااز خاندان پیغمبران می دانستند وفرعون بت پرست برد وبرایشان سخت می گرفت وآنان را به کارهای دشوار از بندگی وبردگی می گماشت وقبطیان مصری را سرور ومهتر ایشان میدانست .

فرعون از نسل عاد بود وداستان عاد وثمود را خوانده بود و بنی اسرائیل را خوار میداشت تا از میان آنان کسی به پیغمبری بر نخیزد که یعقوب و یوسف و ایوب را می دانست واز پیغمبران بیم داشتت که نام خدا را می بردند واو بزرگی را خاص خود می خواست که سخت توانا وجهاندار بود و فرعون ها مصریان را سالهای سال فرمانبر خود ساخته بودند وفرعون برزک قدرتی بیشتر یافته بود و سروری خود را نگاهبانی میکرد .

وچنین بود تا یک روز کاهنان وغیب گویان بتخانه اعظم به فرعون گفتند ما از گردش ستارگان وزمزمه بتان می دانیم که از امروز تا یکسال از میان بنی اسرائیل پسری متولد میشود که شریعتی بزرک می سازد وبنی اسرائیل را قدرت می بخشد وتو را هلاک می کند حالا خوددانی .

فرعون گفت مرد نباشم اگر این آرزو را بر بنی اسرائیل تباه نکنم شما فرعون را نشنا خته اید . فرعون دستورداد درجا خبر کشان بگمارند واز انروز تا یکسال هرچه نوزاد پسر در خانواده بنی اسرئیل به وجود آید ازد م تیغ بگذ رانند ودختران را برای خدمتکاری باقیگذارند وگفت وای بحال که کسی اگر فرزند پسر بیاورد بهخبر کزاران خبر نر ساند و روز گار بنی سرائیل سخت تر شد درآن سال هیچنوزاد پسر از دست فرعو تیان زنده نماند وچون فرصت تمام شد ماموران همچنان به آزار مردم و جان کردن پسران می پر داختند وکاهنان چیزی دریافته بودند اما از حساب خدا غافل بودند که خدا اگر خواهد شیشه رادربغل سنگ نگه دارد

وعمران مردی از بنی اسرائیل بو د به نیکی وخدا پرستی نامدار و کارش زراعت و گله داری ودختری وپسری داشت و باز زنش بار دار شد وحمل اورا مخفی داشتند از ترس گماشتگان فرعون تا فرزند متولد شد وپسربود .وچند روز ی نوزاد را در پنهانی نگاه داشتند وبرجان خود وفرزند ایمن نبودند که چرا تولد فرزند را خبر نداده اند ونمی دانستند چه کنند

شب مادر موسی درخواب دید که فرشته ای از طرف دریا وگفت رابخدا بسپارید که در پناه خدا بودن بهتر است از بودن درخانه . .مادرموسی زنی دانا بود گفت فرشته دریا اشاره کرده است که کودک را آب بسپاریم تا برود هرجا که خدا خواهد . پس زنبیلی ساختند و کودک رادر آن گهواره جوبین بر آآب رود خانه گذاشته و به خدا سپر دند و آن اب از قصر فرعون می گذشت .

از قضا آسیه زن فرعون که خدا شناس بود ودین خود را از فرعون پنهان مدتشت فرزند نداشت وبا همه ناز ونعمت دراشتیاق فرزند میسوخت وآن روز با چند تن از ندیمان و دختران خدمتکار در باغ خود در باغ خود بر کنار نهر به سرگرمی وتماشای سبز ه ودرخت پناه برده بود وآرزوی خود رااز خدا میخواست ودعا می کرد وپنهان از دوستان اشک میریخت وندائی شنید که در دزادن د شوار است تر فرزندی بی رنج بدهم اگر نیکو نگاهداری . آسیه در این حال بود که از دور چیزی بر روی آب روان دید مانند سبدی یا صندوقی به خد متکاران گفت بگیرید آن صندو ق را تا شاید چیزی باشئ که به اهلش برسد وبه کار آید گهواره را گرفتند وکودکی در آن د یدند آسیه دعای خود را و صدای آشنا را به یادداشت با خود گفت همین است .خر م وخندان شد وکودک رابوسه زد و گفت چه خوب است فرزند داشتن و به آن دلخوش بودن که از مادر بودن بالا تر لذتی نیست . خد متکاران گفتند اینک فرزند که از میان آب وسبزه پیدا شده وآرزو فراهم آمده . آسیهگفت هم اوراآب وسزه نام گذاریم یعنی موسی . خندیدند از شادی وآسیه خبر به فرعون داد وگفت اجاق ماکور است این کودک را به فرزندی بر می داریم ودل را روشن می کنیم . فرعون گفت میترسم همانباشد که کاهنان خبر داده اند .آسیه گفت آن زمان تمام شد و ما این کودک را به تر بیت خود پرورش می دهیم فرعون کاهن بزرک را خواست واز او پرسید درباره این پسر چه می گوئی که اورا آب آورده است ونمیدانم ازکجاست کاهن دا غ فرزند دیده بود وچون به موسی نظر کرد موسی بر او لبخند می زد دلکاهن بشکستوکفت ما هرچه می دانستیم همان روز گفتیم واز گرد شستارگان چیزی تازه دستگیر نمی شود .

فرعون قدری آرام کرفت وکفت باشد که کودک رابرزگ کنیم وهر گاه اثری تا مناسب ظاهر شد تیغ دردست ماست و قدرت با ماست آسیه خوشحال شد و پرورش کودک همت گماشت اما کودک گرسنه بود و آسیه شیر نداشت گفت تا یک دایه پیدا کنیم چندتن از زنان آشنا که بچه شیر می دادند آمدند تا با شیردادن به موسی افتخاری در خانه فر عون به دست آورند ولی موسی پستان هیچکس نمی گرفت وبی تابی می کرد و آسیه درمانده بود که چه باید کرد از طرف دیگر مادر موسی خبر یافت که در خانه فرعون کودکی هست که شیر نمی خورد دختر خود را به جستجوی خبر فرستاد . خواهر موسی آمد وآن حال را دید پیشنهاد کرد که من هم یک زن شیرده می شناسم آیا می خواهید اورا خبرکنم ؟ گفت بیاید تا آزمایش کنیم مادر موسی نگران بود و از شوق دیدار فرزند خدا را یاد کرد وحاضر شد .پرسیدند کیستی وشیر از کجا داری گفت زن عمرانم کودکی دیگر دارم نامش هارو ن که دو ساله است وهنوز شیر می خورد گفتند اگر این کودک پستان تو رابگیر د خوب است .گفت امیدارم از این افتخار محروم نباشم . پس موسی را بدو دادند وموسی خوشحال وخندان پستان مادر راکرفت واز شیر سیر بخورد وآرام گرفت وحق به حق داررسیدهبود آسیه خوشحال شد وزبان عمران قراری گذاشت که کوذک راشیر بدهد فرعون پرسید این زن کیست مبادااز بنی اسرائیل باشد .آسیه گفت مردم شهادت داده اند که خانواده عمران به نیکی وبی آزاری مردم مشهور ند کودک نیز بنی اسرائیل وغیر آن نمی داند چیست مرد م به گودک شیر بزومیشو گاونیز می دهند وهیچکس بز و میش وگاو نشد فرعون ساکت شد اما نگران بود وبهر حال موسی در خانه فرعون ماند وبزرک می شد وفرعون نیز از کارهاو بازی های او می خندید وشاد می شد .

چنین بود تایکروز که موسای خردسال در دامن فرعون نشسته بود وباریش فرعون بازی می کرد وریش فرعون با جواهر سرخ زینت شده بود ناگاه موسی با یک دست قدری از ریش فرعون را بگرفت و بادست دیگر بصورت او یک سیلی زدوخندید .فرعون خشمگین شد وبه زن گفت نگفتم ؟ اینک دیدی که چگونه مرا سیلی زد بگذار خود رااز شراو راحت کنیم که من از این کودک میترسم زن گفت از کودکی چنین خردسال ترسیدن دلیل عقل نیست کودک است وبازی میکند وچیزی نمی داند اینک اورا آزمایش می کنیم و می بینی آسیه دستور داد ظرفی ازیاقوت سرخ وظرفی از آتش فروزان درکنار یکدیگر گذاشتند وموسی رارها کردند موسی بازی کنان به آنها نزدیک شد ظرف یاقوت رانگاه کرد



خرید و دانلود تحقیق در مورد حضرت موسی علیه السلام


تحقیق در مورد حضرت موسی علیه السلام 9ص

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

دسته بندی : وورد

نوع فایل :  .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحه : 9 صفحه

 قسمتی از متن .doc : 

 

کودکی بر روی آب

موسی از بنی اسرائیل بود ولقب وی کلیم الله است واز سومین پیغمبر او لوالغرم است بعداز نوح و ابراهیم وموسی کتاب و شریعتی بزرکداشت ومیخواست بنی اسر ائیل راازمحنت برهاندولی

موسی پسر عمران بود و اوازنسل لاوی بن یعقوب بود که از زمان

یوسف در مصر بودند .وروز گار بنی اسرائیل پر محنت شده بود و عده ایشان بسیار بود اما فرعون بزرک پیشوای مصر بنی اسرائیل را به چیزی نمی شمرد که ایشان خود رااز خاندان پیغمبران می دانستند وفرعون بت پرست برد وبرایشان سخت می گرفت وآنان را به کارهای دشوار از بندگی وبردگی می گماشت وقبطیان مصری را سرور ومهتر ایشان میدانست .

فرعون از نسل عاد بود وداستان عاد وثمود را خوانده بود و بنی اسرائیل را خوار میداشت تا از میان آنان کسی به پیغمبری بر نخیزد که یعقوب و یوسف و ایوب را می دانست واز پیغمبران بیم داشتت که نام خدا را می بردند واو بزرگی را خاص خود می خواست که سخت توانا وجهاندار بود و فرعون ها مصریان را سالهای سال فرمانبر خود ساخته بودند وفرعون برزک قدرتی بیشتر یافته بود و سروری خود را نگاهبانی میکرد .

وچنین بود تا یک روز کاهنان وغیب گویان بتخانه اعظم به فرعون گفتند ما از گردش ستارگان وزمزمه بتان می دانیم که از امروز تا یکسال از میان بنی اسرائیل پسری متولد میشود که شریعتی بزرک می سازد وبنی اسرائیل را قدرت می بخشد وتو را هلاک می کند حالا خوددانی .

فرعون گفت مرد نباشم اگر این آرزو را بر بنی اسرائیل تباه نکنم شما فرعون را نشنا خته اید . فرعون دستورداد درجا خبر کشان بگمارند واز انروز تا یکسال هرچه نوزاد پسر در خانواده بنی اسرئیل به وجود آید ازد م تیغ بگذ رانند ودختران را برای خدمتکاری باقیگذارند وگفت وای بحال که کسی اگر فرزند پسر بیاورد بهخبر کزاران خبر نر ساند و روز گار بنی سرائیل سخت تر شد درآن سال هیچنوزاد پسر از دست فرعو تیان زنده نماند وچون فرصت تمام شد ماموران همچنان به آزار مردم و جان کردن پسران می پر داختند وکاهنان چیزی دریافته بودند اما از حساب خدا غافل بودند که خدا اگر خواهد شیشه رادربغل سنگ نگه دارد

وعمران مردی از بنی اسرائیل بو د به نیکی وخدا پرستی نامدار و کارش زراعت و گله داری ودختری وپسری داشت و باز زنش بار دار شد وحمل اورا مخفی داشتند از ترس گماشتگان فرعون تا فرزند متولد شد وپسربود .وچند روز ی نوزاد را در پنهانی نگاه داشتند وبرجان خود وفرزند ایمن نبودند که چرا تولد فرزند را خبر نداده اند ونمی دانستند چه کنند

شب مادر موسی درخواب دید که فرشته ای از طرف دریا وگفت رابخدا بسپارید که در پناه خدا بودن بهتر است از بودن درخانه . .مادرموسی زنی دانا بود گفت فرشته دریا اشاره کرده است که کودک را آب بسپاریم تا برود هرجا که خدا خواهد . پس زنبیلی ساختند و کودک رادر آن گهواره جوبین بر آآب رود خانه گذاشته و به خدا سپر دند و آن اب از قصر فرعون می گذشت .

از قضا آسیه زن فرعون که خدا شناس بود ودین خود را از فرعون پنهان مدتشت فرزند نداشت وبا همه ناز ونعمت دراشتیاق فرزند میسوخت وآن روز با چند تن از ندیمان و دختران خدمتکار در باغ خود در باغ خود بر کنار نهر به سرگرمی وتماشای سبز ه ودرخت پناه برده بود وآرزوی خود رااز خدا میخواست ودعا می کرد وپنهان از دوستان اشک میریخت وندائی شنید که در دزادن د شوار است تر فرزندی بی رنج بدهم اگر نیکو نگاهداری . آسیه در این حال بود که از دور چیزی بر روی آب روان دید مانند سبدی یا صندوقی به خد متکاران گفت بگیرید آن صندو ق را تا شاید چیزی باشئ که به اهلش برسد وبه کار آید گهواره را گرفتند وکودکی در آن د یدند آسیه دعای خود را و صدای آشنا را به یادداشت با خود گفت همین است .خر م وخندان شد وکودک رابوسه زد و گفت چه خوب است فرزند داشتن و به آن دلخوش بودن که از مادر بودن بالا تر لذتی نیست . خد متکاران گفتند اینک فرزند که از میان آب وسبزه پیدا شده وآرزو فراهم آمده . آسیهگفت هم اوراآب وسزه نام گذاریم یعنی موسی . خندیدند از شادی وآسیه خبر به فرعون داد وگفت اجاق ماکور است این کودک را به فرزندی بر می داریم ودل را روشن می کنیم . فرعون گفت میترسم همانباشد که کاهنان خبر داده اند .آسیه گفت آن زمان تمام شد و ما این کودک را به تر بیت خود پرورش می دهیم فرعون کاهن بزرک را خواست واز او پرسید درباره این پسر چه می گوئی که اورا آب آورده است ونمیدانم ازکجاست کاهن دا غ فرزند دیده بود وچون به موسی نظر کرد موسی بر او لبخند می زد دلکاهن بشکستوکفت ما هرچه می دانستیم همان روز گفتیم واز گرد شستارگان چیزی تازه دستگیر نمی شود .

فرعون قدری آرام کرفت وکفت باشد که کودک رابرزگ کنیم وهر گاه اثری تا مناسب ظاهر شد تیغ دردست ماست و قدرت با ماست آسیه خوشحال شد و پرورش کودک همت گماشت اما کودک گرسنه بود و آسیه شیر نداشت گفت تا یک دایه پیدا کنیم چندتن از زنان آشنا که بچه شیر می دادند آمدند تا با شیردادن به موسی افتخاری در خانه فر عون به دست آورند ولی موسی پستان هیچکس نمی گرفت وبی تابی می کرد و آسیه درمانده بود که چه باید کرد از طرف دیگر مادر موسی خبر یافت که در خانه فرعون کودکی هست که شیر نمی خورد دختر خود را به جستجوی خبر فرستاد . خواهر موسی آمد وآن حال را دید پیشنهاد کرد که من هم یک زن شیرده می شناسم آیا می خواهید اورا خبرکنم ؟ گفت بیاید تا آزمایش کنیم مادر موسی نگران بود و از شوق دیدار فرزند خدا را یاد کرد وحاضر شد .پرسیدند کیستی وشیر از کجا داری گفت زن عمرانم کودکی دیگر دارم نامش هارو ن که دو ساله است وهنوز شیر می خورد گفتند اگر این کودک پستان تو رابگیر د خوب است .گفت امیدارم از این افتخار محروم نباشم . پس موسی را بدو دادند وموسی خوشحال وخندان پستان مادر راکرفت واز شیر سیر بخورد وآرام گرفت وحق به حق داررسیدهبود آسیه خوشحال شد وزبان عمران قراری گذاشت که کوذک راشیر بدهد فرعون پرسید این زن کیست مبادااز بنی اسرائیل باشد .آسیه گفت مردم شهادت داده اند که خانواده عمران به نیکی وبی آزاری مردم مشهور ند کودک نیز بنی اسرائیل وغیر آن نمی داند چیست مرد م به گودک شیر بزومیشو گاونیز می دهند وهیچکس بز و میش وگاو نشد فرعون ساکت شد اما نگران بود وبهر حال موسی در خانه فرعون ماند وبزرک می شد وفرعون نیز از کارهاو بازی های او می خندید وشاد می شد .

چنین بود تایکروز که موسای خردسال در دامن فرعون نشسته بود وباریش فرعون بازی می کرد وریش فرعون با جواهر سرخ زینت شده بود ناگاه موسی با یک دست قدری از ریش فرعون را بگرفت و بادست دیگر بصورت او یک سیلی زدوخندید .فرعون خشمگین شد وبه زن گفت نگفتم ؟ اینک دیدی که چگونه مرا سیلی زد بگذار خود رااز شراو راحت کنیم که من از این کودک میترسم زن گفت از کودکی چنین خردسال ترسیدن دلیل عقل نیست کودک است وبازی میکند وچیزی نمی داند اینک اورا آزمایش می کنیم و می بینی آسیه دستور داد ظرفی ازیاقوت سرخ وظرفی از آتش فروزان درکنار یکدیگر گذاشتند وموسی رارها کردند موسی بازی کنان به آنها نزدیک شد ظرف یاقوت رانگاه کرد



خرید و دانلود تحقیق در مورد حضرت موسی علیه السلام 9ص


تحقیق در مورد حضرت مهدی 25 ص

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

دسته بندی : وورد

نوع فایل :  .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحه : 42 صفحه

 قسمتی از متن .doc : 

 

بخش اول

1) معرفی امام مهدی:

پدرش امام حسن بن علی بن محمد بن موسئ بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب(درود خداوند بر تمامی انان باد) بودئمادرش کنیزی ترک و از سلاله پاکی بود که با اوصیای عیسئ بن مریم (ع) پیوند می یافت. نام این کنیز نر جس یا صیقل بود. او پیش از ازدواج با امام حسن (ع) در کشور خود، به خاطر خوابی که دیده بود، اسلام آورد وهنگامی که طلایه داران سپاه اسلام به دیارش هجوم بردند خود را تسلیم انان کرد تا تقدیر او را به خانه امام عسگری (ع) بیاورد و مام حجت خدا گردد.

2) میلاد امام مهدی‹‹عج››:

در شب نیمه شعبان سال 255 هجری ودر شهر سامراء پایتخت خلافت در روزگار معتصم عباسی، امام حجت (ع) چشم به جهان گشود.

ولادت او را شواهدی بود که نشان می داد خداوند برای این نوزاد با سعادت چه اثری بر زندگی بشری تقدیر کرده است.

با هم به سخنان حکیمه دختر امام محمد بن علی (ع) وعمه امام حسن (ع) گوش فرا داریم وماجرای ولادت ان حضرت را از زبان او بشنویم:

ابومحمد حسن بن علی (ع) مرا خواست وگفت : حکیمه! امشب نزد ما افطار کن. امشب نیمه شعبان است و خداوند تبارک و تعالئ حجت را دراین شب اشکار فرماید. او حجت خدا بر زمین است.

حکیمه گوید: پرسیدم مادراین نوزاد کیست؟ فرمود: نرجس. گفتم: فدایت گردم! نشانی ازحمل در نرجس نمی بینم. فرمود: همین است که با تو گفتم.

حکیمه گوید: به خامه آن حضرت آمده سلام دادم و نشستم. نرجس آمد کفش ازپای من دراورد وگفت :ای بانوی من وبانوی خانواده ام امشب چگونه ای؟ به او گفتم: تو بانوی من وبانوی خانواده منی گفت: چنین نیست. سپس کفت: عمه چه شده است ؟ به او گفتم: خداوند متعال امشب تو را فرزندی عطا خواهد کرد که در دنیا و آخرت سرور است... حکیمه گوید: نرجس از شنیدن این سخن خجل شد وشرم کرد. چون نمازرا گزاردم، افطار کردم به بستر رفته خوابیدم. شب برای خواندن نمازازجا برخاستم. نرجس خفته بود ونشانی ازوضع حمل نداشت. نمازگزاردم وبه تعقیبات نمازپرداختم وآنگاه دوباره خوابیدم. پس از لحظه ای مضطرب برخاستم واو را دیدم که خوابیده. سپس بر خاست و نماز گزارد و خوابید. حکیمه گوید؛ برای اینکه ببینم سپیده دمیده یا نه بیرون آمدم. دیدم که هنوز فجر اول است. نرجس خفته بود. درباره سخن ابومحمد(ع) دچار تردید شدم که ناگاه حضرت از جائی که نشسته بود با صدای بلند به من بانگ زد:‹‹عمه شتاب مکن! هنگام وعده نزدیک است››. حکیمه گوید: نشستم سورههای الم سجده ویاسین را قرائت کردم.

دراین حال بودم که ناگهان نرجس مضطرب از خواب بیدار شد. به طرف او جستم ونام خدا را بر او بردم وانگاه پرسیدم: ایا چیزی احساس می کنی؟ گفت :اری عمه. گفتم:روح و دل خویش را فراهم آر(دل قوی کن واستوار باش). این همان چیزی است که با تو گفته بودم. مرا سستی فرا گرفت واو را زایمان. ناگهان متوجه سرورم



خرید و دانلود تحقیق در مورد حضرت مهدی  25 ص


تحقیق در مورد حضرت محمد مصطفی (ص) 20 ص

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

دسته بندی : وورد

نوع فایل :  .DOC ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحه : 20 صفحه

 قسمتی از متن .DOC : 

 

حضرت محمد مصطفی (ص)

ولادت

حضرت رسول صلی الله علیه و آله در سالی که معروف به عام الفیل است دیده به جهان گشود. پدرش عبدالله در بازگشت از شام در شهر یثرب (مدینه ) چشم از جهان فرو بست و به دیدار کودکش محمد نایل نشد. همسر عبدالله ، مادر «محمد» آمنه دختر وهب بن عبد مناف بود.

بنابر رسم خانواده های بزرگ مکه «آمنه» پسر عزیزش ، محمد را به دایه ای به نام حلیمه سپرد تا در بیابان گسترده و پاک و دور از آلودگیهای شهر پرورش یابد.

در سن 12 سالگی بود که عمویش ابوطالب او را همراهش به سفر تجارتی به شام برد. در همین سفر در محلی به نام «بصری» که از نواحی شام، ابوطالب به «راهبی» مسیحی که نام وی «بحیرا» بود برخورد کرد.

حضرت محمد (ص) در سن بیست و پنج سالگی با حضرت خدیجه که از زنان پاکدامن و محترم و بزرگوار بود ازدواج کرد . حضرت فاطمه (س) بانوی بزرگ اسلام و جهان، از ثمرات این ازدواج مبارک می باشند.

بعثت

پیامبر اسلام (ص) ، قبل از شب 27 رجب در غار حرا به عبادت خدا و راز و نیاز با

آفریننده جهان می پرداخت و در آن شب بزرگ جبرئیل فرشته وحی مامور شد آیاتی از قران را بر محمد (ص) بخواند و او را به مقام پیامبری مفتخر سازد. سن محمد (ص) در این هنگام چهل سال بود.

پیامبر اسلام (ص) دعوت به اسلام را از خانه اش آغاز کرد ابتدا همسرش خدیجه و پسر عمویش علی به او ایمان آوردند . سپس افراد دیگری نیز به دین اسلام گرویدند. دعوتهای نخست بسیار مخفیانه بود. پس از سه سال فرود آمد که : «آنچه را بدان ماموری آشکار کن و از مشرکان روی بگردان.»

پیامبر اسلام (ص) پس از بیست و سه سال مبارزه و تبلیغ دین خدا (13 سال در مکه و 10 سال در مدینه) و برقرار کردن حکومت اسلامی و تعیین حضرت علی (ع) به عنوان وصی و جانشین پس از خود ، به ویژه در « حجه الوداع و در محل غدیر خم » در 28 صفر سال یازدهم هجری در سن 63 سالگی رحلت نمود. مرقد مطهر رسول خدا (ص) در مدینه منوره قرار دارد.

حدیثی از پیامبر گرانقدر اسلام (ص) نقل شده است که:

من در میان شما دو چیز گرانبها می گذارم ، تا از آن دو پیروی نمایید، هرگز گمراه نمی شوید. این دو چیز گرانبها عبارتند از : کتاب خدا(قرآن ) و عترتم (اهل بیت من).

حضرت علی (ع)

ولادت

امام علی (ع) در سال سی هم عام الفیل ، (سالی که ابرهه به خانه خدا لشکر کشید) یعنی ده سال پیش از بعثت ، در سیزدهم رجب، در درون کعبه خانه خدا به دنیا آمد . پدر گرامی اش ابوطالب عموی پیامبر (ص) و مادرش فاطمه بنت اسد بود.

هنوز پنج سال از عمر او نگذشته بود که پیامبر( ص) او را به خانه برد و تربیت او را به عهده گرفت.

هشت ویژگی خاص

روزی پیامبر(ص) به فاطمه(س) فرمود : علی (ع) دارای هشت ویژگی است و هیچ کس از گذشتگان و آیندگان دارای این مقام نیست .

1- او برادر من در دنیا و آخرت است و هیچ کس دارای این مقام نیست.

2- تو ای فاطمه! سرور بانوان بهشت، همسر او هستی.

3- و دو سبط رحمت، دو سبط من ، پسران او هستند.

4- برادر علی (ع) (یعنی جعفر طیار) به دو بال آرایش شده و در بهشت همراه فرشتگان به پرواز درآید و هرجا که بخواهد پرواز کند.

5-علم گذشتگان و آیندگان نزد اوست.

6- او نخستین فردی است که به من ایمان آورد.

7- او آخرین فردی است که با من هنگام مرگ دیدار نماید.

8-او وصی من و وارث همه اوصیا است.

شهادت امام علی علیه السلام

صبحگاه 19 رمضان سال چهلم هجری، هنگامی که امام علی (ع) برای نماز صبح به مسجد آمده و در حال نماز بود توسط عبدالرحمن بن ملجم که یکی از خوارج بود با شمشیر زهر آلود ضربت خورد و دو روز بعد در شب 21 رمضان، در سن 63 سالگی به شهادت رسید.

حضرت علی (ع) پس از این ضربت بر روی فرق مبارکش فرمود: «فزت و رب الکعبه- به خدای کعبه که رستگار شدم » .

امام علی در روز 21 ماه مبارک رمضان سال چهلم هجری در حالی که عمر شریفش شصت و سه سال بود جان به جان آفرین تسلیم کرد و پیکر مطهر آن حضرت را بنا به وصیت حضرت به نجف اشرف بردند و به خاک سپردند.

حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها

تولد حضرت زهرا (س) آنچنان پیامبر را خشنود ساخت که زبان به مدح و ثنای پروردگار گشود و زبان بدخواهان که او را «ابتر» (یعنی بریده نسل) می خواندند برای همیشه کوتاه گردید و خداوند مژده این تولد را در سوره کوثر به پیامبرش داد.



خرید و دانلود تحقیق در مورد حضرت محمد مصطفی (ص)  20 ص


تحقیق در مورد حضرت اسماعیل

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

دسته بندی : وورد

نوع فایل :  .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحه : 9 صفحه

 قسمتی از متن .doc : 

 

‏داستان حضرت اسماعیل(ع)

پیامبرى اسماعیل

خداوند پیامبرى حضرت اسماعیل(ع) را به صراحت بیان داشته و فرموده است: <وَاذکُرْ فِى الکِتابِ إِسْمعِیلَ إِنَّهُ کانَ صادِقَ الوَعْدِ وَکانَ رَسُولاً نَبِیّاً». دعوت حضرت اسماعیل(ع) میان قبیله‏هاى عربى که آن حضرت بین آنها مى‏زیسته، صورت گرفته است. زندگى و ولادت اسماعیل(ع) شاهد برخى از حوادث هیجان‏انگیز بوده که در زیر بدان‏ها اشاره مى‏کنیم.

هجرت ابراهیم به مصر

ابراهیم(ع) مدتى در شهر حَرّان اقامت گزید و در همان شهر با دختر عمه‏اش ساره ازدواج کرد، ولى از آن‏جایى که مردم آن سامان به جز لوط و عدّه‏اى اندک، دعوت وى را اجابت نکردند، از مردم آن‏جا به ستوه آمد و تصمیم گرفت از آن شهر هجرت کند. قرآن کریم به این ماجرا اشاره مى‏کند: <فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَقالَ إِنِّى مُهاجِرٌ إِلى‏ رَبِّى إِنَّهُ هُوَ العَزِیزُ الحَکِیمُ».

سبب این هجرت، دشمنى زاید الوصفى بود که میان ابراهیم و ایمان‏آورندگان و میان بت‏پرستانى که از ایمان به خدا سر برتافتند، به وجود آمد. از این رو ابراهیم(ع)از آنها بیزارى جسته و روگردان شد.

خداوند در قرآن کریم‏ابراهیم(ع) را براى موضعى که در قبال قوم خود اتخاذ کرد، مورد ستایش قرار داده و مؤمنان را به پیروى از او تشویق و ترغیب فرموده است:

قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِى إِبْراهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ إِذ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنّا بُرَءاؤُا مِنْکُمْ وَمِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کَفَرْنا بِکُمْ وَبَدا بَیْنَنا وَبَیْنَکُمُ العَداوَةُ وَالبَغْضاءُ أَبَداً حَتّى‏ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ؛(1)

ابراهیم و کسانى که بدو گرویدند، بهترین الگوهاى شمایند. آن‏گاه که به قوم خود گفتند: ما از شما و از آنچه غیر از خدا مى‏پرستید، بیزارى مى‏جوییم. ما به شما اعتقاد نداریم و تا زمانى که به خداى یگانه ایمان نیاورید، میان ما و شما دشمنى و کینه‏توزى وجود خواهد داشت.

ابراهیم(ع) همراه کسانى که به وى ایمان آورده بودند، رهسپار شام گردید. به سرزمین شام در آن زمان کنعان مى‏گفتند. وى مدت نه چندان زیادى در آن‏جا اقامت گزید و پس ازآن‏که سرزمین شام گرفتار قحطى شدیدى شد و مردم آن سامان مورد تهدید گرسنگى قرار گرفتند، و عده زیادى از مردم آن‏جا براى کسب معاش و تهیه غذا و مراتع، شهر را ترک کردند، ابراهیم(ع) نیز آن شهر را به قصد مصر ترک گفت.

تولد حضرت اسماعیل(ع)

ابراهیم(ع) به همراه همسر و کنیز همسر خود، هاجر از مصر به فلسطین بازگشت. ابراهیم(ع) به داشتن فرزند بسیار علاقه‏مند بود و از خدا خواست فرزندى شایسته بدو عنایت کند: <رَبِّ هَبْ لِى مِنَ الصّالِحِینَ».

گویى ساره همسرابراهیم(ع) احساسات آن حضرت را درک کرد و بدو گفت: خداوند مرا ازداشتن فرزند محروم ساخته، به نظر من شما با هاجر کنیزکم ازدواج کن، شاید خداوند از او به تو فرزندى عطا کند. ساره زنى سالخورده و نازا بود که به فرزنددار شدن او امیدى نبود. از این رو ابراهیم(ع) با هاجر ازدواج کرد و اسماعیل از او متولد شد. تورات، در سفر پیدایش، اسماعیل را این گونه وصف کرده است:

<و أمّا إسماعیل فقد سمعتُ قولَکَ فیه و هاء نذا أُبارکَه و أَنمیه و أَکثرهُ جدّاً جدّاً وَیلِدُ اِثْنَى عَشرَ رئیساً وأجعله أمةً عظیمةً؛(2)

گفته‏ات را در باره اسماعیل شنیدم و من اینک او را برکت داده و به رشد و کمال مى‏رسانم و نسلش را فزونى بخشیده و از او دوازده رئیس به وجود مى‏آید و او را امتى بزرگ مى‏گردانم.

این روایت مژده‏اى است به امت حضرت محمد(ص)، زیرا آن حضرت و نیز اعراب حجاز، از نسل اسماعیلند و این وعده، درنسل حضرت ابراهیم(ع) به دست حضرت محمد(ص) و امت آن حضرت، عملى شده است.

هجرت ابراهیم و اسماعیل به مکه

پس ازآن‏که ابراهیم(ع)، از هاجر داراى فرزندى به نام اسماعیل شد، هاجر در اثر آن دچار غرور و مباهات شد و همین سبب حسرت و رشک در درون ساره گشت. از این رو از ابراهیم(ع) خواست تا آنها را از وى دور کند، چه این‏که زندگى با هاجر براى او طاقت فرسا بود. ابراهیم(ع) براى فرمانى که خدا اراده فرموده بود، خواسته ساره را اجابت کرد. خداوند به ابراهیم(ع) وحى کرد تا هاجر و اسماعیل را که دوران شیرخوارگى را مى‏گذراند به مکه ببرد.

ابراهیم(ع) با رهنمون اراده الهى، کودک و مادر او هاجر را همراه خود برد و پس از طى مسافتى طولانى خداوند بدو فرمان داد تا در بیابانى دور از آبادى، همان‏جا که بعدها در آن کعبه بنا مى‏گردید، درنگ کنند.

ابراهیم(ع) هاجر و کودک او را در آن سرزمین بى‏آب و علف فرود آورد و سپس آنها را ترک گفت و بازگشت. هاجر در پى او راه افتاد و بدو گفت: به کجا مى‏روى؟ چرا ما را در این بیابان وحشتزاى بى‏آب و علف رها مى‏سازى؟ وى چند بار این مطلب را تکرار کرد تا شاید ابراهیم برگردد، ولى او به راه خود ادامه داد.در این هنگام بود که هاجر از او پرسید: آیا خدا به تو چنین فرمان داده؟ ابراهیم(ع) گفت: آرى. هاجر اظهار داشت: حالا که این گونه است خداوند به ما توجه و عنایت خواهد داشت و سپس به مکانى که ابراهیم، او و کودکش را در آن‏جا قرار داده بود، بازگشت.

ابراهیم(ع) در حالى که در فراق و جدایى همسر و کودک خود سخت پریشان بود،به راه افتاد، ولى اراده خدا بر اراده او چیره گشته و تسلیم پروردگار خویش شد و در حالى که به نزد پروردگار خود تضرع و زارى مى‏کرد، بازگشت و با این کلمات که قرآن آنها را براى ما بیان کرده است، خداى خود را مى‏خواند:

رَبَّنا إِنِّى أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِى بِوادٍ غَیْرِ ذِى زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ المُحَرَّمِ رَبَّنا لِیُقِیمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوِى إِلَیْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ یَشْکُرُونَ * رَبَّنا إِنَّکَ تَعْلَمُ ما نُخْفِى وَما نُعْلِنُ وَما یَخْفى‏ عَلىَ اللَّهِ مِنْ شَى‏ءٍ فِى الأَرضِ وَلا فِى السَّماءِ؛(3)

پروردگارا، من برخى از اعضاى خانواده‏ام را در منطقه‏اى بى‏آب و علف نزدیک خانه محترم تو سکونت دادم. پروردگارا، این کار را انجام دادم تا نماز را به‏پا دارند. دل‏هاى مردم را متوجه آنها گردان و بدان‏ها نعمت عنایت کن، شاید سپاسگزار شوند. پروردگارا، تو از آشکار و نهان ما خبر دارى. هیچ چیز در آسمان و زمین بر خداوند نهان نیست.

مفهوم این آیه این است که خدایا، برخى از فرزندان خود را در سرزمین مکه که منطقه‏اى بى آب و علف بوده و در کنار خانه‏ات که آن را براى تو بنا خواهم کرد و خانه‏اى که تعرّض و اهانت به آن را حرام خواهى ساخت، سکونت دادم، خداوندا، من آنها را در این سرزمین سکنا دادم تا در کنار خانه‏ات نماز را به پا دارند و وظایف عبادت و بندگى را تنها براى تو به‏جا آورند، بارخدایا، دل‏هاى مردم را متوجه آنها نما و بر آنان نظر لطف و رحمت داشته باش، و در این مکان دور دست آنها را ازانواع نعمت‏ها بهره‏مند گردان تا نعمت‏هایت را سپاس گویند. پروردگارا، تو بر نهان و آشکار ما آگاهى و از حزن و اندوهى که در فراق زن و فرزندم دارم با خبرى، هیچ چیز بر تو پوشیده نیست، هر چند کوچک و بى‏مقدار و یا در زمین و آسمان باشد.

پیدایش زمزم

هاجر، فرمان خدا را گردن نهاد و صبر پیشه کرد و در مدت اقامت خود، از خوراک و آبى که ابراهیم(ع) برایشان تهیه کرده بود، استفاده کرد تا آنها تمام شده و خود و فرزندش تشنه گردیدند، او به کودکش که از تشنگى به خود مى‏پیچید، نگریست و نتوانست آن منظره دردناک را تحمل کند.از این رو سراسیمه به‏پا خاست و سرگردان و متحیّر وشتابان به این سو و آن سو، مى‏دوید به گونه‏اى که در آستانه از هوش رفتن قرار گرفت.

هاجر از تپه‏اى بلند به نام <صفا» بالا رفت و از آن‏جا نظاره کرد شاید آبى بیابد، ولى چیزى ندید، از آن‏جا پایین آمد و چون انسانى خسته و مانده شتابان به حرکت در آمد تا بر بلندى دیگرى به نام <مروه» بالا رفت و نگاهى کرد، باز چیزى نیافت، دیگر بار به <صفا» بازگشت و نگاهى انداخت و چیزى نیافت و این عمل را هفت بارتکرار کرد و آخرین بار که گذار او به <مروه» افتاد، صدایى شنید، متوجه آن شد. ناگهان فرشته‏اى را در محل زمزم دید که با بال‏هاى خود زمین را مى‏کاوید تا این‏که آب پدیدار شد.(4) وقتى هاجر این منظره هیجان‏انگیز را دید، شادى و خوشحالى سراسر وجودش را فراگرفت و سپس از آن آب برگرفته و کودک خود را سیراب ساخت و خود نیز از آن نوشید.

هنگامى که آب جوشید، پرندگان بدان سو به رفت و آمد پرداختند، گروهى از قبیله‏جُرهُم که از نزدیکى آن‏جا مى‏گذشتند، وقتى رفت و آمد پرندگان را پیرامون آن منطقه‏دیدند، از یکدیگر سؤال کردند که این پرندگان اطراف آب به پرواز در مى‏آیند، آیا دراین منطقه آبى سراغ دارید؟ پاسخ دادند: خیر. یکى از افراد خود را فرستادند تا براى ایشان‏کسب اطلاعى کند و او با مژدگانى وجود آب، به سرعت نزدشان بازگشت. آنها نزد هاجر آمده و گفتند: اگر میل دارید ما در جوار شما بوده و یاورتان باشیم و آب از خود شماباشد. هاجر نیز آنان را پذیرا شد و در همسایگى وى اقامت گزیدند تا این‏که اسماعیل به‏سن جوانى رسید و زنى را ازقبیله جُرهُم به ازدواج خویش در آورد و عربى را از آنان‏آموخت.

ذبح اسماعیل

ابراهیم، فرزندش اسماعیل را در مکه رها کرد، ولى او را به فراموشى نسپرده و از او غافل نگشت، بلکه هر چند گاه به دیدار وى مى‏رفت. در یکى از دیدارها ابراهیم(ع) در خواب دید که خداوند به او فرمان مى‏دهد تا فرزندش اسماعیل را ذبح کند. البته خواب پیامبران حق بوده و به منزله وحى الهى است، به همین دلیل ابراهیم(ع) تصمیم به اجراى فرمان الهى گرفت و به بهانه این‏که اسماعیل، تنها پسر او بوده و خود به سن پیرى رسیده است، از تصمیم خود برنگشت. این ماجرا را قرآن برایمان چنین بازگو مى‏کند:

وَقال إِنِّى ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّى سَیَهْدِینِ * رَبِّ هَبْ لِى مِنَ الصّالِحِینَ * فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِیمٍ * فَلَمّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْىَ قالَ یا بُنَىَّ إِنِّى أَرى‏ فِى المَنامِ أَنِّى أَذبَحُکَ فَانْظُرْ ماذا تَرى‏ قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِى إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصّابِرِینَ * فَلَمّا أَسْلَما وَتَلَّهُ لِلْجَبِینِ * وَنادَیْناهُ أَنْ یا إِبْراهِیمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا إِنّا کَذلِکَ نَجْزِى المُحْسِنِینَ * إِنَّ هذا لَهُوَ البَلاءُ المُبِینُ * وَفَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ * وَتَرَکْنا عَلَیْهِ فِى الآخِرِینَ * سَلامٌ عَلى‏ إِبْراهِیمَ * کَذلِکَ نَجْزِى المُحْسِنِینَ * إِنَّهُ مِنْ عِبادِنا المُؤْمِنِینَ * وَبَشَّرْناهُ بِإِسْحقَ نَبِیّاً مِنَ الصّالِحِینَ؛(5)

ابراهیم گفت: من به پیشگاه پروردگار خویش مى‏روم و او مرا هدایت خواهد کرد، پروردگارا، فرزندى شایسته به من عنایت فرما. ما او را به پسرى بردبار و شکیبا مژده دادیم. آن‏گاه که او به سن رشد رسید و با پدر به کار و تلاش پرداخت، ابراهیم گفت: پسرکم در خواب دیدم که تو را ذبح مى‏کنم نظرت چیست؟ اسماعیل گفت: پدرم آنچه را بدان مأمور شده‏اى انجام ده و ان‏شاءاللَّه مرا از بردباران خواهى یافت. آن‏گاه که تسلیم امر خدا شد و او را به صورت خوابانید. به او خطاب کردیم اى ابراهیم، مأموریت خوابت را عملى ساختى و این گونه نیکوکاران را پاداش مى‏دهیم. این امتحانى آشکار بود و با ذبحى بزرگ او را فدا دادیم و قدردانى و ثناى او را به آیندگان واگذاردیم. سلام و درود بر ابراهیم، این گونه نیکوکاران را پاداش عطا مى‏کنیم؛ زیرا او از بندگان مؤمن ما بود و وى را به اسحق، که پیامبرى شایسته بود، مژده دادیم.

خداوند در این آیات در باره حضرت ابراهیم(ع) مى‏فرماید: وقتى ابراهیم از سرزمین قوم خود هجرت کرد، از خداى خود فرزندى شایسته خواست و خداوند دعایش را مستجاب گرداند و وى را به پسرى بردبار به نام اسماعیل که نخستین فرزند او بود مژده داد.

زمانى که اسماعیل نشو و نما کرد و به سنّى که قادر بر تلاش و فعالیت بود رسید، ابراهیم(ع) در خواب دید که خداوند بدو فرمان مى‏دهد فرزندش اسماعیل را که در آن زمان تنها فرزند او بود، ذبح کند. ابراهیم(ع) ماجرا را بر پسرش عرضه کرد تا ایمان او را بیازماید و با آرامش دل بیشتر او را ذبح کند و این قضیه بر او دشوار نیاید. اسماعیل(ع) پاسخ داد: پدرجان آنچه را خداوند به تو فرمان داده، عملى کن. ان‏شاءالله مرا از بردبارانى که راضى به قضاى خدایند، خواهى یافت.

چون اسماعیل تسلیم قضاى الهى شده و آنان تصمیم بر اجراى فرمان الهى گرفتند، ابراهیم(ع) فرزندش را به صورت خوابانید که از قفا او را ذبح نماید، هنگام ذبح، صورت او را



خرید و دانلود تحقیق در مورد حضرت اسماعیل