لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 8
نگاهی به پیشینه عزاداری در اسلام (قبل از صفویه)
منابع مقاله:
مجله مشکوة، شماره 84 و 85، اصغر فروغی؛
صفحه: 1
اشاره
بدون تردید مراسم عزاداری و روضهخوانی در تبیین و تقویت مذهب شیعه و گسترش آن در اعماق جامعه و نفوذ آن در قلبها نقش بسزایی داشته است. همچنین سلاطین صفویه به عنوان زمامدار و روحانیون به عنوان متولّی مذهب، در برگزاری آن مؤثر بودهاند، ولی با توجه به سابقه دیرین مراسم عزاداری در ادوار پیشین و اهتمام مردم به ویژه شیعیان در اقامه آن، نمیتوان صفویه را آغازگر این مراسم دانست و آن را وارداتی و گرتهبرداری از غرب تلقی نمود؛ چنان که برخی را عقیده بر این است(1). مقاله حاضر نگاهی دارد به تاریخچه و پیشینه عزاداری در اسلام و چگونگی رسمی شدن آن در عهد آل بویه.
نگاهی گذرا به عزاداری در اسلام
عزاداری برای شهدا در اسلام سابقهای دیرین دارد و از اخبار برمیآید که پیامبر صلیاللهعلیهوآله نیز آن را تأیید کرد و در برگزاری آن همت میگماشت. ابن هشام مینویسد بعد از تمام جنگ اُحد که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به خانه خود میرفت، عبورش به محله بنی عبدالاشهل و بنی ظفر افتاد و صدای زنان آنها ـ که بر کشتگانشان گریه میکردند ـ به گوش آن حضرت خورد و موجب شد که اشک بر صورت او نیز جاری گردد و در پی آن بفرماید: ولی کسی نیست که بر حمزه بگرید!
سعد بن معاذ و اسید بن حضیر (رؤسای قبیله بنی عبدالاشهل) پس از آگاهی از این موضوع، و زمانی که به خانههای خود باز گشتند، به زنان قبیلهشان دستور دادند لباس عزا بپوشند و به درِ مسجد بروند و در آنجا برای حمزه اقامه عزا و ماتم کنند. رسول خدا صلیاللهعلیهوآله که صدای گریه آنها را شنید، از خانه خویش (که جنب مسجد بود) بیرون آمده (از آنها سپاسگزاری کرد و) فرمود: «به خانههای خود بازگردید، خدایتان رحمت کند که به خوبی مواسات خود را انجام دادید»(2).
پیامبر در شهادت جعفر طیار نیز هم خود گریست و هم برای عزاداران که در خانه او گرد آمده بودند طعام تهیه کرد(3). بنابر روایت ابن سعد، اندوه و افسردگی پیامبر برای شهدای جنگ موته چندان زیاد بود که اصحاب نیز به شدت اندوهگین و افسرده شدند(4).
هنگامی که پیامبر صلیاللهعلیهوآله رحلت کردند، مردم مدینه، از زن و مرد، به گریه و ندبه پرداختند و بنا بر قول عثمان بن عفان «برخی از اصحاب چنان اندوهگین شدند که چیزی نمانده بود به وهم دچار آیند»(5). و بنا بر نقل عایشه زنان به عزاداری پرداختند و به سینه و صورت خود میزدند(6).
در شهادت علی علیهالسلام فرزندان آن حضرت و مردم کوفه به شدت میگریستند(7) و هنگامی که امام حسن علیهالسلام به شهادت رسید، برادرش محمّد حنفیه مرثیه و نوحهسرایی کرد(8).
با شهادت امام حسین علیهالسلام و یارانش در محرم 61ق عزاداری وارد مرحلهای جدید شد و در گسترهای وسیعتر از جهان اسلام برگزار گردید، با این تفاوت که دیگر تنها گریه و ندبه برای از دست دادن عزیز یا عزیزان نبود، بلکه از یک سو به ابزاری قاطع برای مبارزه با ستمگران و غاصبان تبدیل شد و از سوی دیگر تبیینکننده، حافظ و حامل اسلام راستین گردید. از این رو ائمه طاهرین در اقامه و اشاعه آن از هیچ کوششی دریغ نکردند، چنان که خانواده امام حسین علیهالسلام همچون زینب و امّ کلثوم و امام سجاد علیهالسلام برای شهدای کربلا به نوحهسرایی پرداختند، به طوری که کوفیان که در قتل امام حسین علیهالسلام و یارانش نقشی مستقیم داشتند، در کوی و بازار عزاداری میکردند.
سید بن طاووس در این باره مینویسد:
«زنها گیسو پریشان کردند و خاک بر سر پاشیدند و چهرههای خویش را خراشیدند و سیلی به صورت زدند و فریاد «واویلا» و «واثبوراه!» بلند نمودند. مردها گریستند و موهای محاسن خود را کندند. هیچ موقعی دیده نشده بود که مردم بیش از آن روز، گریه کرده باشند»(9).
بنابر روایت مقاتل، زنان و مردان قبیله بنی اسد به هنگام دفن اجساد شهدا و بعد از آن نوحهسرایی و عزاداری میکردند(10) و بنابر روایتی اهل بیت امام حسین علیهالسلام به عزاداری اشتغال داشتند(11). مردم مدینه هم به ویژه بنی هاشم همین که از شهادت امام حسین علیهالسلام آگاه شدند به گریه و ندبهای پرداختند که تا آن هنگام کسی ندیده و نشنیده بود(12).
امام سجاد علیهالسلام که در دوران خفقان اموی به سر میبرد، برای حفظ واقعه خونبار کربلا و انتقال آن به نسلهای بعد از ابزار گریه بهره گرفت. از امام صادق علیهالسلام روایت شده است:
«زین العابدین علیهالسلام چهل سال در مصیبت پدرش گریه کرد، در حالی که روزها روزهدار و شبها به عبادت بیدار بود و چون وقت افطار میرسید، خدمتگزارش آب و غذا در برابر او مینهاد و میگفت: «آقاجان! میل فرمایید».
آن حضرت میگفت: «چگونه غذا بخوریم، در صورتی که فرزند رسول خدا صلیاللهعلیهوآله گرسنه کشته شد؟ و چگونه آب بنوشیم در صورتی که فرزند رسول خدا صلیاللهعلیهوآله لب تشنه کشته شد؟» و پیوسته این سخن را میگفت و میگریست، تا آب و غذا با اشک چشمش مخلوط میشد. همواره بر این حال بود، تا از دنیا رفت»(13).
از عملکرد امام سجاد علیهالسلام و سفارشهای ایشان و سایر ائمه درباره گریه برای امام حسین علیهالسلام و یارانش(14) برمیآید که برگزاری مجالس عزاداری و گریه از مؤثرترین ابزاری بوده که میتوانسته با توطئههای بنی امیه برای محو آثار مادی و معنوی قیام کربلا مقابله کند. ابو ریحان بیرونی مینویسد:
«بنی امیه در این روز لباس نو پوشیدند و زیب و زیور کردند و سرمه به چشم خود کشیدند و این روز را عید گرفتند و عطرها استعمال کردند و مهمانیها و ولیمهها دادند و تا زمانی که ایشان بودند، این رسم در توده مردم پایدار بود»(15).
این معنی از زیارت عاشورا نیز معلوم میشود: «هذا یومٌ فرحت به آل زیاد و آل مروان بقتلهم الحسین صلوات اللّه علیه».
بدینسان شیعیان بنابر توصیه و تأکید ائمه طاهرین برای بزرگداشت عاشورا و حفظ آثار آن در کربلا از هیچ کوششی فروگذار نکردند، بدان معنی که ایام عاشورا را به سوگواری میپرداختند و امام حسین علیهالسلام و یارانش را در کربلا زیارت میکردند. توابین که در سال 65ق قیام کردند، قبل از ورود به صحنه نبرد، به زیارت قبر امام حسین علیهالسلام و یارانش رفتند و یک روز و یک شب گریه و زاری و تضرع بسیار نمودند، چنان که بنابر نقل طبری، کسی تا آن روز چنان گریهای ندیده بود.
از روایت ابن قولویه برمیآید که در زمان امام صادق علیهالسلام مردم اطراف کوفه و نواحی دیگر، از زن و مرد، برای زیارت قبر امام حسین علیهالسلام و یارانش به کربلا میرفتند و به قرائت قرآن، ذکر مصائب و نوحهگری و مرثیهسرایی میپرداختند(16).
در ایام فترت پایان امویان و آغاز عباسیان بر تعداد زائران و عزاداران امام حسین علیهالسلام و یارانش افزوده شد، چنان که به سرعت کربلا به کانون مبارزه علیه ستمگران تبدیل شد؛ مبارزانی که شیوه جهاد را در مکتب اهل بیت آموخته و از شهدای کربلا الگوهای عملی و عینی انتخاب کرده بودند. این وضع برای متوکل خلیفه عباسی ـ که ضدّ شیعه بود ـ قابل تحمّل نبود؛ از این رو نه تنها دستور به ویرانی مشاهد و قبور شهدا داد (336ه ق)، بلکه به منظور محو آثار آن، سرزمین کربلا را به آب بست و شخم زد و زراعت نمود و مردم را از زیارت منع کرد(17)، امّا از آنجایی که نور خدا خاموش شدنی نیست، متوکل به سزای اعمال خود رسید و کربلا مجددا احیا شد و پناهگاهی برای عاشقان اهل بیت گردید که از اقصی نقاط به آنجا میرفتند.
از منابع برمیآید که گروهی از پیروان احمد بن حنبل که خود را سلفیه مینامیدند و رهبرشان محمّد بربهاری بود در گذرگاهها کمین میکردند و زائران و عزاداران شیعه را مورد آزار و اذیت قرار میدادند و ایناز بیانیه خلیفه الراضی باللّه ـ که علیه این فرقه صادر شده ـ به خوبی پیداست. راضی در بخشی از این بیانیه خطاب به آنها مینویسد:
«دیگر ناسزاگویی شما به نیکان است، نسبت دادن شما شیعیان اهل بیت پیامبر صلیاللهعلیهوآله را به کفر و گمراهی، در کمین نشیتن برای شکنجه و آزار ایشان در هر کوی و برزن، دیگر؛... بدگویی شما از زیارت کردن گور پیشوایان صلوات اللّه علیهم و سرزنش کردن زائران و بدعتگذار نامیدن ایشان است»(18).
این بیانیه، حاکی از این است که گرچه در نیمه اول قرن چهارم، خلفا بر خلاف عهد متوکل، محدودیتهایی برای شیعیان در انجام مراسمشان قائل نبودند، لیکن دیگر فرق مسلمانان به ویژه حنابله به آزار و اذیت آنها میپرداختند و احتمالاً این وضع تا سلطه آل بویه بر بغداد (332ق) ادامه داشت و از آن پس که شیعیان به سبب حاکمیت آل بویه قوت گرفتند ـ گر چه باز هم به سبب اکثریت اهل سنت در بغداد برای برگزاری مراسم عزاداری با مشکلاتی روبهرو بودند ـ با حمایت حکومت، مراسم عزاداری را به صورت علنی در کوچه و بازار انجام میدادند.
آگاهی مردم ایران از واقعه کربلا
متأسفانه مورخان از بازتاب واقعه کربلا در شهرهای ایران اطلاعی نمیدهند، جز اینکه مؤلف تاریخ سیستان مینویسد:
«چون این خبر به سیستان آمد، مردمان سیستان گفتند نه نیکو طریقتی برگرفت یزید که با فرزندان رسول صلیاللهعلیهوآله چنین کردند، پارهای شورش اندر گرفتند»(19).
به احتمال زیاد طبق معمول، یزید خبر این پیروزی را به سرتاسر امپراتوری جهت آگاهی والیان ارسال کرده است و شاید واکنشهایی هم صورت گرفته که خبر آن به ما نرسیده است. طبری از شورش مردم ری به رهبری فرخان رازی به سال 64ق خبر میدهد(20)، ولی گمان نمیرود که این قیام در ارتباط با واقعه کربلا باشد، ولی عکس العمل گسترده مردم ایران را میتوان در قیام مختار مشاهده کرد. بنابر روایت دینوری حدود بیست هزار تن از سپاهیان او موالی ایرانی بودند(21). قیامهای علویان بهویژه زید بن علی و فرزندش یحیی و ارتباط مردم ایران با آنها به ویژه خراسان، گرگان و ری، از دیگر مواردی است که ایرانیان را با واقعه کربلا آشنا کرد(22). نقش داعیان عباسی در آگاهی ایرانیان از جنایات بنی امیه را نمیتوان نادیده گرفت، آنها برای برانگیختن احساسات مردم، فهرستی از مظالم بنی امیه را نسبت به خاندان پیامبر تهیه کرده که در رأس آنها واقعه کربلا بود و به آگاهی آنها میرساندند(23).
حضور امام رضا علیهالسلام در خراسان (200-202ق) و اهتمام آن حضرت در برگزاری مراسم عاشورا از مهمترین عوامل انتقال فرهنگ عاشورا به ایران بود و متعاقب آن، سادات که به سبب حضور امام در خراسان به این خطه مهاجرت کردند و با شهادت آن حضرت، در اقصی نقاط در ویژه صفحات شمالی ایران؛ یعنی طبرستان و مازندران پراکنده شدند(24)، مردم ایران را با واقعه کربلا و مراسم آن آشنا نمودند. با تشکیل حکومت علویان در طبرستان (250ق) رفته رفته مراسم عاشورا به صورت یک فرهنگ بومی درآمد. در این میان نباید نقش شهرهای شیعهنشین از جمله قم(25)، ری، سبزوار و نیشابور را در انتقال و توسعه این مراسم در ایران نادیده گرفت.
رسمی شدن مراسم عاشورا در عهد آل بویه
مورّخان محلّی طبرستان، دیلمستان و مازندران، همچون ابن اسفندیار و ظهیرالدین مرعشی به رغم سابقه دیرین مذهب شیعه در این خطه و حضور سادات و حکومت علویان، از برگزاری مراسم عاشورا در این مناطق خبری نمیدهند، در حالی که به نظر ما نمیتوان جامعه شیعه را بدون اهتمام به برگزاری این مراسم تصور کرد. بنابراین قدر مسلّم، این مراسم در صفحات شمالی ایران، به رغم فراز و نشیبهایی که داشته، پیوسته برگزار میشده است؛ زیرا شیعیان این نواحی به همراه سادات علاقهای ویژه به امام حسین علیهالسلام و شهدای کربلا داشتند. ظهیرالدین مرعشی مینویسد:
«آوردهاند که داعی کبیر حسن بن زید روزی به دیوان عطا نشسته بود و هر سو انعام خدم میداد. شخصی را نام برآمد. از بنی عبدالشمس پرسید: از کدام فخذ است؟ گفتند از معاویه. چون تفحص کردند، از اولاد یزید بود. سادات شمشیرها کشیدند تا آن شخص را بکشند جهت خون حسین بن علی و اولادش. او را عطا کرد و بدرقه نمود و از طبرستان بیرون کرد»(26).
این مطالب، بیانگر میزان آگاهی، علاقه و اهتمام مردم نسبت به واقعه کربلاست و گر چه ما مدرکی برای ارائه نداریم، لیکن از شواهد و قراین برمیآید که بزرگداشت عاشورا به صورت فرهنگ عمومی مردم این نواحی درآمده بود، چنان که فرزندان بویه با این مراسم در دیلم آشنا شدند و همچون سایر مردم در برگزاری آن اهتمام میورزیدند و میزان باور و اعتقاد آنها به مراسم چنان بود که پس از در اختیار گرفتن حکومت ـ به رغم همه مشکلاتی که در سر راه خود داشتند ـ آن را در سراسر قلمروشان بسط دادند. ابن اثیر در حوادث سال 352ق مینویسد:
«در دهم ماه محرم سال جاری معزّالدوله به مردم دستور داد که دکانها و اماکن کسب را ببندند و تعطیل کنند و سوگواری نمایند و قباهای سیاه مخصوص عزا بپوشند و زنان نیز موی خود را پریشان و گونهها را سیاه کنند و جامهها را چاک بزنند و در شهر بگردند و بگریند و بر سر و رو و سینه بزنند و ندبه حسین بن علی رضی اللّه عنهما را بخوانند. مردم همه آن کار را کردند و سنیان انکار نکردند؛ زیرا یارای منع نداشتند که عده شیعیان فزونتر و سلطان هم همراه آنها بود»(27).
درباره رسمی شدن مراسم عاشورا در زمان آل بویه، تذکر چند نکته ضرور به نظر میرسد:
اوّلاً، با توجه به اینکه آل بویه با این مراسم در دیلم آشنا شدند، بهخوبی برمیآید که ایرانیان با حفظ ماهیت مراسم عاشورا، آن را با ظرافت خاصی با آداب و رسوم بومی خود ـ که چندان هم با سبک و روش عزاداری در عراق و حجاز تفاوت نداشت ـ برگزار مینمودند.
ثانیا، با توجه به اینکه از سلطه آل بویه بر بغداد به سال 334ق تا برگزاری مراسم عاشورا به سال 352ق حدود دو دهه طول کشید، میتوان نتیجه گرفت که معزّالدوله طی این مدت به مطالعه چگونگی برگزاری این مراسم مشغول بوده، تا مخالفت اهل سنت به ویژه حنابله را ـ که موافق برگزاری چنین مراسمی نبودند ـ به حداقل برساند. بنابر روایت مورخان، این مراسم به رغم فراز و نشیبهایی که داشت، در دوره اوج قدرت آل بویه ـ یعنی تا پایان سلطنت عضدالدوله (372ق) ـ با جدیت برگزار میگردید و بعد از آن ـ یعنی در دوران ضعف آل بویه ـ به صورت پراکنده اجرا میشد(28). اهل سنت همین که دریافتند شیعیان در برگزاری مراسم عاشورا
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 31
نگاهی به مکاتب شرقشناسی در اروپا
اولین اقدامات اروپاییان برای مطالعه درباره سرزمینهای شرقی به خصوص شرق اسلامی به قرنهای سیزدهم و چهاردهم میلادی همزمان با نهضت ترجمه متون اسلامی به زبانهای اروپایی بازمیگردد که با تأسیس دانشگاههای اختصاصی از قرن هجدهم میلادی این مطالعات به صور ت آکادمیک درآمدند. مطالعات شرقشناسی در کشورهای مختلف اروپایی، با توجه به انگیزهها و اهداف مختلف سیاسی، مذهبی و علمی، خصلت و خصوصیات گوناگونی داشته است که بر این اساس میتوان آن را به مکاتب متفاوت تفکیک کرد. مقاله حاضر که ترجمه بخشی از نوشتار دکتر فتح ا لله الزیادی در کتاب «تاریخ الاستشراق الاروبی» است، به این مقوله پرداخته است.
●مقدمه
تصور بر این است که شرقشناسی علیرغم این که در محیطهای گوناگون و متعدد صورت گرفته ماهیتی واحد و خصلتهایی مشترک دارد و اهداف و انگیزهها و اسباب آن را میتوان بر هر یک از شرق شناسان و فعالیتهایشان در هرجایی تطبیق داد. زیرا شرقشناسی پدیدهای غربی با ماهیتی تکاملی است که اگر چه برخی رویکردها و گرایشهای آن متفاوت هستند، ولی رشتههای مطالعاتی مختلف آن با یکدیگر توافق دارند. امّا این تصور چندان درست نمینماید. زیرا در عمل مشاهده میکنیم مطالعات شرقشناسی به لحاظ اهداف و انگیزهها، ماهیت، محتوا و... تفاوتهایی با یکدیگر دارند و برای شناخت دقیقتر این پدیده لازم است آن را در قالب مکتبهایی تقسیم بندی کرد. البته این کار به سبب کم بودن منابع و مصادر قابل دسترس بسیار دشوار است و حتی کسانی که تاریخ شرقشناسی را رقم زدهاند به آن راه نیافتهاند و اغلب تحق یقاتشان را به بررسی انتقادی و تحلیلی فعالیتهای شرق شناسان متمرکز کردهاند. در این میان برخی هم به دسته بندی مکاتب شرقشناسی توجه نمودهاند مثلاً بعضی از محققان، شرق شناسان را در سه مکتب جای دادهاند.
۱. مکتبی که به مباحث قرآنی اختصاص دارد.
۲. مکتبی که به پیامبر اسلام مربوط است.
۳. مکتبی که به تاریخ عربی - اسلامی اختصاص یافته است.۲
البته این تقسیم بندی قابل اعتماد نیست، زیرا به شرقشناسی از این منظر که فقط مربوط به اسلام و مسلمانان است، نگریسته است و این پذیرفتنی نیست، زیرا شرقشناسی حوزهای وسیعتر است که همه فعالیتهایی را که به شرق مربوط میشود، در بر میگیرد خواه اسلامی باشد ی ا غیر اسلامی، دینی باشد یا زبانشناسی و یا هر گونهای دیگر.
از کسان دیگری که به این امر توجه داشتهاند نجیب العقیقی [نویسنده مصری ]است که فصلی از کتابش، المستشرقون، را در چاپ اوّل به این موضوع اختصاص داده بود و شرقشناسی را به دو مکتب منتسب کرده بود:
۱. مکتب سیاسی که در حوزه ادبیات به معنای کلّی آن تحقیق میکند.
۲. مکتب باستانشناسی که به آثار و ابنیه بازمانده از گذشته توجه دارد.۳
با این حال او در بقیه کتابش به بررسی شرق شناسان بر اساس تقسیمات کشوری و جغرافیایی پرداخته و البته به ویژگیها و خصوصیات مناطق و محیطهای فعالیت این شرق شناسان توجه نداشته و فقط تلاش خود را به ذکر نام شرق شناسان و آثارشان متمرکز کرده است. به طوری که کتاب او عبارت است از فهرستی بزرگ، مشتمل بر نام شمار زیادی از مردانی که در حوزه شرقشناسی ظهور کردند. بدین ترتیب عقیقی به تقسیم بندی جغرافیایی روی آورده و از تقسیم اول خود صرفنظر نموده است. به طوری که چاپ بعدی کتاب وی فاقد فصلی خاصّ درباره مکاتب شرقشناسی و ت قسیمبندی آنهاست. در واقع جای دادن شمار زیادی از شرق شناسان که دارای نژادهای مختلف، زبانهای متفاوت و گرایشهای متنوع و اهداف متعدد بودند، در یک تقسیم منسجم کاری بس دشوار است و به نظر میرسد، تقسیمبندی آنان براساس تقسیمات جغرافیایی - کشوری - میسّرتر باش د. از این رو در ادامه به بررسی مکاتب شرقشناسی و ویژگیهای آنها در قالب همین تقسیم بندی خواهیم پرداخت.
●مکتب بریتانیا
انگلستان از دوران بسیار قدیم با مشرق زمین در ارتباط بود و این ارتباط به سالهای پیش از ظهور اسلام باز میگردد. به طوری که بعضی ذکر کردهاند، روابط ایرلندیها با نواحی شرقی از نیمه قرن سوم میلادی آغاز گردید، یعنی زمانی که گروهی از راهبان جهانگرد مسیح ی در سفر خود به اراضی مقدس به مصر، سوریه و فلسطین وارد شدند. امّا با وجود این سفرهای قدیمی، نوشتههای انگلیسیها درباره شرق فقط در قرن اوّل هجری/هفتم میلادی ظاهر شدند یعنی زمانی که «ویلبلاد»۴ جهانگرد انگلیسی مطالبی درباره سفرش به سرزمینهای عربی نوشت و ا ز آن پس دیگر زائران و تاجران و مسافران که به شرق سفر میکردند از وی پیروی کرده به نوشتن شرح سفرهایشان دست زدند.۵
شرقشناسی انگلیسی دارای ویژگیهای خاصّی بود در واقع، شرقشناسی بریتانیایی برخاسته از انگیزههای ذاتی بود که در تماس و ارتباط دانشمندان انگلیسی با اندلس و صقلیه به منظور آموختن زبان عربی و آگاهی از فلسفه یونانی در خلال آثار ترجمه شده به عربی در این زمینه ، جلوهگر شد. این انگیزهها به تدریج به انگیزههای دینی تغییر یافتند که هدف آنها فعالسازی نهضت اعزام هیئتهای تبشیری همراه با آموختن زبان عربی و برخی علوم دینی بود و در نهایت در شرقشناسی انگلیسی انگیزههای استعماری بروز کرد که در روابط نظامی و استعماری انگلستان در کشورهای شرقی تجلّی یافت. بدین ترتیب دو هدف مسیحیسازی شرق و استعمار نقش بارزی در تعیین مسیر و حرکت شرقشناسی انگلیسی بازی کردند.
مطالعات شرقشناسی انگلیسی، بر زبان عربی و آن چه که با ادبیات و بلاغت و نقد ادبی و دیگر علوم مربوط به
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 13
در جستجوی خوشبختی
نگاهی به مبانی جریان سودگرایی از دیدگاه جاتن استوارت میل
نام استاد: دکتر اسماعیلی
پژوهشگر: نرگس خاتون حسینی
رشته: فلسفه اخلاق
شماره دانشجویی: 8684020916
دانشگاه: پیام نور مرکز تهران
تیر 1387
فهرست مطالب
چکیده
مقدمه
فایده گرایی
دستورالعمل عمل اساسی اصالت سود
فایده گرایی کیفی به عنوان آلتر نایتویی برای فایده گرایی کمی
فایده گرایی عمل محور و قاعده محور
تفاوت گونه های فایده گرایی
فایده گرایی ناظر به قاعده ی واقعی و فایده گرایی ناظر به قاعده ی آرمانی
نطریه های اخلاقی فاعل محور در مقابل نظریه های اخلاقی مثل محور یا نتیجه گرایانه
فایده گرایی ایده آل
فایده گرایی روان شناسانه
فایده گرایی لیبرال
چندین نقد بر اخلاق فایده گرایی جان استوارن میل و پاسخ میل به آن
نتیجه گیری
منابع
چکیده:
در این گزارش رسمی بر آن است که با بررسی اجمالی و گذرا بر ساختار اندیشه ی جان استیوارت میل و معرفت شناسی او نسبت به جایگاه چیستی و چگونگی مبحث فایده گرایی در نظام اندیشه ای او ارجاعاتی فراهم شود و به سوالاتی چون سعادت چه کسی را باید مدنظر داشت: برخی مربوط به ماهیت وظیفه ی اخلاقی هستند، یعنی آیا باید همیشه سعی کنیم تا حداکثر ممکن سعادت را پدید آوریم یا اینکه وظیفه این است که براساس قواعدی زندگی کنیم که در اکثر موارد سبب افزایش سعادت می شوند، برخی مربوط به تعریف سعادت اندیشی سعادت عبارت است از برطرف شدن نیازها یا برآورده شدن علایق و منابع و یا داشتن لذت و بهره ی بسیار یا ارضای امیال؟ وبا توجه به مبادله کیفیت و کمیت، پاسخ داده شود، بدین ترتیب بخش اول به بیان تعریف فایده گرایی و دستور العمل اساسی اصالت سود و مختصری از مبانی نظری و افکار این فیلسوف اخلاق می پردازد، در بخش دوم فایده گرایی کیفی از دیدگاه میل در مقابل فایده گرایی کمی نبتام که میل در جهت تصیح و تکمیل آن برآمده کاوش می شود در بخش سوم فایده گرایی عمل محور و قاعده محور و تفاوت گونه های فایده گرایی قاعده محور را بررسی نموده و در بخش چهارم فاعل و مسئولیت اصلی و اولیه هر فاعل اخلاقی و توجه به ملاک اخلاقی را از نظر می گذراینم.
و در بخش پنجم و پایانی فایده گرایی ایده آل و روانشناسانه و فایده گرایی لیبرال و در نهایت گزارش با بیان پاره ای از انتقادات و جمع بندی و نتیجه گیری موضوع پایان می پذیرد.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 9
«نگاهی به فقر و فقرزدایی از دیدگاه اسلام»
«فقر را می توان به غده یی سرطانی تشبیه کرد که اگر به موقع درمان نشود، تمام پیکره ی جامعه را دربر می گیرد و از پای در می آورد. به رغم دیدگاه های مختلفی که در طول تاریخ درباره ی علت پیدایش فقر و شیوه ی رویارویی با آن وجود داشته است، امروزه محرومیت زدایی یکی از اهداف همه ی نظامها و مکاتب شمرده می شود؛ هر چند درباره ی راه رسیدن به آن اختلاف وجود دارد. اسلام، چون دیگر ادیان الهی، به این مسأله اهمیت بسیار داده و بر ریشه کن کردن فقر و تأمین رفاه عمومی، به عنوان یک هدف اقتصادی، تأکید کرده است.»
دکتر سعید فراهانی فرد عضو هئیت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و سردبیر فصلنامه اقتصاد اسلامی است. تحصیلات دانشگاهی وی دکترای اقتصاد است و درس خارج فقه را نیز در کارنامه تحصیلات حوزوی خود دارند. تألیف کتاب «نگاهی به فقر و فقرزدایی از دیدگاه اسلام» یکی از چند صد کتاب منتشر شده توسط کانون اندیشه جوان است که در سال 1378 توسط دکتر فراهانی فرد به رشته تحریر درآمده است. در این کتاب به مباحثی چون عوامل فقر، درمان فقر و پیشگیری از آن، بررسی علل عقب ماندگی مسلمانان و ... پرداخته شده است. گفت و گوی زیر، با دکتر فراهانی فرد در خصوص کتاب مذکور است.
به چه دلیل به موضوع فقر و فقرزدایی علاقه مند و نسبت به تألیف این کتاب با محوریت «فقر از دیدگاه اسلام» اقدام نمودید. زمانی که در حوزه تحصیل می کردم و در خدمت اساتید بودم، محور اساسی مطالعاتم شامل مباحث حوزوی بود. از سوی دیگر به لحاظ تحصیلات دانشگاهی در رشته اقتصاد و بررسی و مطالعه در این زمینه به نظرم رسید یکی از مهم ترین مشکلات مطروحه برای نسل جوان، بحث فقر است. در تألیف این کتاب به پدیده فقر از دیدگاه اسلام توجه نموده و تلاش کردم با توجه به اندیشه ها و آموزه هایی که در مکتب اسلام برای برخورد با این پدیده وجود دارد و همچنین استفاده از مطالعات حوزوی - بالاخص موضوع شناسی در مواضع اقتصادی- و سایر مطالعات قبلی به این موضوع به شکل عمیق تری بپردازم. شما در این کتاب «فقر» را از چندین منظر بررسی کرده اید. لطفاً در این رابطه توضیح بیشتری بفرمایید. با توجه به اینکه کتابهای کانون اندیشه جوان به صورت خلاصه و مفید به نگارش درمی آید سعی کردم بحث خیلی مفصل نباشد و به همین منظور کتاب را در 5 فصل پی ریزی نمودم. فصل اول یا کلیات که دارای چند بخش است. در بخش اول، ماهیت فقر و مفهوم ذهنی که از فقر داریم تبیین شده است. زیرا احساس کردم شبهات و مشکلاتی برای نسل جوان در ارتباط با معنای فقر وجود دارد. ضمن اینکه فقر را از نگاه اهل لغت، اهل تفسیر، فقها، فلاسفه و عرفا بررسی کردم، بدلیل اینکه مسأله فقر از منظر فلاسفه، عرفا یا فقها متفاوت است. به طور مثال فقر فلسفی و فقر عرفانی، معنا و مفهوم مثبتی دارد، در حالیکه فقر مورد نظر فقها و مفسرین منفی است. فقر فلسفی آن است که انسان خودش را نسبت به خداوند فقیرتر احساس و او را دارای کمال بیشتری می داند. در ادامه این بحث به اقسام فقر پرداختم. برای نمونه فقر جسمی(مثل افراد ناقص الخلقه)، فقر فرهنگی، فقر روحی، فقر اقتصادی یا مالی و .... در ادیان، مذاهب و مکاتب مختلف راجع به فقر دیدگاه های مختلفی وجود دارد. به دیدگاه های دین یهود، مسیحیت و نیز مکاتب سرمایه داری چون مارکسیسم و نهایتاً دیدگاه اسلام نسبت به فقر - خصوصاً فقر مالی و اقتصادی - توجه کرده و نیز به آثار فقر از جهت اقتصادی، فرهنگی ، اجتماعی و سیاسی بطور گذرا اشاره نمودم. در فصل دوم کتاب، عوامل فقر را تبیین کردم و اینکه چه عواملی باعث به وجود آمدن فقر می شود. در این فصل به این موضوع پرداختم که فقر اقتصادی یا مالی که افراد به آن مبتلا هستند، انتخابی یا تحمیلی است. فقر انتخابی می تواند مثبت یا منفی باشد. فقر انتخابی مثبت مثل اینکه دانشمندی بدون داشتن امکانات مالی برای رسیدن به دانش مجبور است سالها درس بخواند، در حالیکه شرایط مالی مناسبی ندارد، بنابراین این فرد برای رسیدن به کمال در علم و دانش آگاهانه فقر را انتخاب کرده است. مورد دیگر حضرت خدیجه(س) است. ایشان با اینکه ثروتمندترین بانوی عربستان بود، اما بدلیل اعتقادی که داشت فقر را انتخاب کرد. از طرفی ممکن است مسبب فقر انتخابی منفی که گریبانگیر بسیاری از جوانها و بعضی از قشرهای جامعه شده، خود آنها باشند. مثلاً به دلیل تنبلی و اینکه زمانی که فرد می توانسته آموزشی ببیند تنبلی کرده و بعدها به صورت طبیعی آثار تنبلی به شکل فقر بر او نمایان می شود، یا شخصی که برنامه ای برای زندگی اش ندارد و نیز موارد معنوی مثل ارتکاب گناه، همانطور که در روایات هم داریم ارتکاب گناه باعث فقر می شود. فقر تحمیلی که بخشی از فصل دوم کتاب را تشکیل می دهد، آنست که فرد در به وجود آمدن آن نقشی نداشته و عوامل بیرونی باعث به وجود آمدن آن شده است، مثل عوامل طبیعی، اقتصادی، فرهنگی. از جمله مهم ترین عوامل فقر فرهنگی، مسئله خودباختگی است که اشخاص به دلیل خود باختگی سبب فقر خود شده اند. در فصل سوم، بحث درمان و پیشگیری فقر را مطرح نمودم و به این موضوع پرداختم که چه کنیم که جامعه یا فرد فقیر نشود و در مرحله بعد، در زمان مواجه شدن با اینگونه پدیده ها در جامعه ای که فقیر است چه باید کرد. همچنین در این قسمت بحث شناسایی فقرا آمده است و به بررسی امکانات جامعه و سیاستهایی که برای درمان فقر وجود دارد اشاره شده است. فصل چهارم، بحث فقر زدایی است. در یک نگاه کلان به
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 25
نگاهی به زندگی حضرت آدم
آدم علیه السلام
خلقت آدمخود خواهی ابلیس
آدم در بهشتوسوسه های ابلیس
هبوط آدم علیه السلام
خلقت آدمخدای متعال زمین را در دو نوبت(1) خلق کرد، کوهها را روی زمین بنا نهاد و زمین را بین همه کرات برکت داد و خوراک اهل زمین را در چهار نوبت مقدر کرد.
آنگاه آسمان را از ماده ای شبیه گاز مشتعل آفرید و به آسمان و زمین دستور داد، بیایید! آسمان و زمین گفتند: با میل آمدیم و سپس هر دو را مسخّر ساخت.
سپس خدا به عرش پرداخت و خورشید و ماه را مسخر خود ساخت و مقرر کرد تا وقت معلوم در گردش باشند، آنگاه فرشتگان را آفرید تا همواره او را ستایش کنند و نامش را مقدس دارند و در عبادتش مخلص باشند.
پس از آن، اراده و مشیّت خداوند بدان تعلق گرفت که آدم و ذریّه او را بیافریند، تا در زمین سکنی گزینند و در آبادانی آن بکوشند. خدا فرشتگان خود را در جریان گذاشت و به آنها خبر داد که به زودی مخلوق دیگری می آفرینم که در روی زمین منتشر می شوند. از منابع زیرزمین استخراج می کنند و گروه گروه جای یکدیگر قرار می گیرند و زمین را حفظ می کنند.
فرشتگان مخلوقاتی هستند که خدا آنان را جهت پرستش خود برگزیده است و نعمت خویش را بر آنان جاری و فضل خود را بر آنان مخصوص نموده است. آنان را در راه خشنودی خود موفق و در طریق اطاعت خویش حمایت نموده است.
ملائک از راز خلقت و خلافت انسان بی خبر بودند، لذا بر آنان گران آمد که خدا موجودات دیگری را خلق کند، زیرا خداوند فرموده بود که بیشتر این موجودات در تقوی و عبادت به پای فرشتگان نمی رسند، پس آنها ترسیدند که شاید اراده خدا در خلقت انسان، به خاطر قصور آنان در انجام وظیفه اشان بوده است، لذا بی درنگ به تبرئه خویش پرداختند و عرضه داشتند: بار خدایا! با این که، ما همواره تسبیح و تقدیس تو را می نماییم، چگونه اراده شما بر خلقت دیگری قرار گرفته است؟ می خواهی آنان را روی زمین جانشین خویش قرار دهی؟ آیا می خواهی این نو آفریدگان، در منافع زمین با یکدیگر به اختلاف برخیزند و هر یک فواید آن را برای خویش بخواهند و آنگاه به فساد بپردازند و خون های فراوان بریزند و جان های پاک و منزه را تباه کنند؟!(2)
فرشتگان رمز خلقت انسان را سوال کردند تا شبهه آنان بر طرف و وسوسه از فکرشان خارج شود، یا شاید امیدوار بودند که خدا آنان را در زمین جانشین خود قراردهد، چون فرشتگان قبل از بشر، نعمت خدا را رعایت و حق معرفت او را ادا کرده و در پرستش خدا خالص و در حکمتش تابع بودند، اما هرگز نمی خواستند شک و تردیدی نسبت به حکمت خدا و خلیفه او وارد سازند، زیرا ملائک، اولیاء مقرب خدا و بندگان شایسته او هستند، قبل از خدا سخن نمی گویند و همواره به فرمان او عمل می کنند.
خدای تعالی برای آن که فرشتگان از حیرت در آیند، به آنان چنین پاسخ داد: "من در راز این آفرینش چیزی را می دانم که شما نمی دانید" من در خلافت انسان بر روی زمین حکمت دارم که شما بر آن وقوف ندارید. به زودی آنچه را خواستم خلق می کنم و آن که را مایلم به نمایندگی خویش می گمارم. سپس آنچه بر شما مخفی است، آشکار می گردد و شما آن را مشاهده می کنید. آنگاه فرشتگان را امرکرد، چون من آدم را آفریدم و از روح خود در آن دمیدم. همه (ازجهت حرمت و عظمت آن روح الهی) بر او سجده کنید.(3)
خدا پیکر آدم را از گل پخته آفرید، سپس جان و روح در کالبد وی دمید و دستگاه عقل و حواسش را به کار انداخت و به اراده خدا چشمه ای از نور فضل و حکمت در او تجلی یافت و نام و راز مخلوقات را بر او آشکار ساخت، سپس موجودات را برای ملائک ظاهر ساخت و ندا داد: "اگر شما راست می گویید نام و راز این موجودات را برای من باز گویید!" (4)
خداوند بدینوسیله خواست عجز فرشتگان را ثابت کند و محدودیت علمشان را آشکار سازد تا ملائک دریابند که حکمت خدا بر این تعلق گرفته است که آدم در علم و دانش نیز شایسته و سزاوارتر از فرشتگان باشد و اولویت خلافت خدا در روی زمین با آدم است و این موضوع قابل انکار نیست.
فرشتگان در پاسخ به سوال خداوند مبهوت ماندند و چون به حافظه خود مراجعه کردند تا پاسخی برای آن بیابند، در آن فرو ماندند و اظهار عجز و ناتوانی کردند و اعتراف کردند که علمشان محدود است و بیش از آنچه از تو آموخته ایم، چیزی نمی دانیم و تو دانا و حکیمی. (5)
آنگاه که آدم از فیض الهی بهره برد و از نور علم او منور گشت و به راز و رمز مخلوقات پی برد، خداوند به او دستور داد: درباره آنچه فرشتگان از آن عاجز بودند برایشان سخن گوید و به آنها بفهماند که نیروی درکشان از آموختن آن عاجز است، تا ثابت شود که آدم دارای فضیلتی برتر از ملائک است و لیاقت خلافت خداوند بر زمین را دارد، لذا آدم طبق دستور خداوند آنچه را فرشتگان در آن درمانده بودند، بیان داشت و خدا خطاب به فرشتگان فرمود: مگر من به شما نگفتم