واضی فایل

دانلود کتاب، جزوه، تحقیق | مرجع دانشجویی

واضی فایل

دانلود کتاب، جزوه، تحقیق | مرجع دانشجویی

تحقیق درباره زندگانی امام رضا 18 ص

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 18

 

فشرده ای از زندگانی امام رضا(ع)

زادگاههشتمین پیشوای شیعیان امام علی بن نوسی الرضا علیه السلام در مدینه دیده به جهان گشود.

کنیه هاابوالحسن و ابوعلی

لقبهارضا، صابر، زکی، ولی، فاضل، وفی، صدیق، رضی، سراج الله، نورالهدی، قرة عین المؤمنین، مکیدة الملحدین، کفوالملک، کافی الخلق، رب السریر، و رئاب التدبیر

 

مشهورترین لقب مشهورترین لقب آن حضرت «رضا» است و در سبب این لقب گفته اند: «او از آن روی رضا خوانده شد که در آسمان خوشایند و در زمین مورد خشنودی پیامبران خدا و امامان پس از او بود. همچنین گفته شده : از آن روی که همگان، خواه مخالفان و خواه همراهان به او خشنود بودند. سر انجام، گفته شده است: از آن روی او رضا خوانده اند که مأمون به او خشنود شد.»

مادر امامدر روایتهای مختلفی که به ما رسیده است نامها و کینه ها و لقبهای ام البنین، نجمه، سکن، تکتم، خیزران، طاهره و شقرا، را برای مادر آن حضرت آورده اند.

زاد روزدرباره روز، ماه و سال ولادت و همچنین وفات آن حضرت اختلاف است.ولادت آن حضرت را به سالهای (148 و 151 و 153ق) و در روزهای جمعه نوزدهم رمضان، نیمه همین ماه، جمعه دهم رجب و یازدهم ذی القعده.

روز شهادتروز وفات آن حضرت را نیز به سالهای (202 و 203 و 206ق) دانسته اند.اما بیشتر بر آنند که ولادت آن حضرت در سال (148ق) یعنی همان سال وفات امام صادق علیه السلام بوده است، چنان که مفید، کلینی، کفعمی، شهید، طبرسی، صدوق، ابن زهره، مسعودی، ابوالفداء، ابن اثیر، ابن حجر، ابن جوزی و کسانی دیگر این نظر را برگزیده اند.در باره تاریخ وفات آن حضرت نیز عقیده اکثر عالمان همان سال(203ق) است.بنابر این روایت، عمر آن حضرت پنجاه و پنج سال می شود که بیست و پنج سال آن را در کنار پدر خویش سپری کرده و بیست سال دیگر امامت شیعیان را بر عهده داشته است.این بیست سال مصادف است با دوره پایانی خلافت هارون عباسی، پس از آن سه سال دوران خلافت امین، و سپس ادامه جنگ و جدایی میان خراسان و بغداد به مدت حدود دو سال، و سر انجام دوره ای از خلافت مأمون.

فرزندانگرچه که نام پنج پسر و یک دختر برای او ذکر کرده اند، اما چنان که علامه مجلسی می گوید: حداکثر تنها از جواد به عنوان فرزند او نام برده اند.به دسیسه مامون و با سم او به شهادت رسید و پیکر مطهر او را در طوس در قبله قبه هارونی سرای حمید بن قحطبه طایی به خاک سپردند و امروز مرقد او مزار آشنای شیفتگان است.

زندگی امام رضا (ع) در مدینه

دوران پرشکوه امامت حضرت رضا علیه السلام از سال 183 هجرى قمرى آغاز شد. در آن زمان، حکومت سیاسى به دست «هارون الرشید» در بغداد اداره مى شد. شیوه حکمرانى این خلیفه عباسى، بر اساس اعمال زور بر مردم بود. مأموران او مردم را براى پرداخت مالیات شکنجه مى دادند و پیوسته فرزندان و شیعیان فاطمى را از دم تیغ مى گذراندند، چنان که مهتر و سیّد و سالار آنان حضرت موسى بن جعفر علیه السلام را سالها در زندان هاى بصره و بغداد حبس کردند و سرانجام حضرتش را با زهر به شهادت رساندند.

هارون الرشید علاوه بر ظلم و ستم هاى جنون آمیز خود، افکار و اندیشه هاى بیگانگان را در حوزه علوم مسلمانان منتشر مى کرد تا از این راه بتواند توجّه مردم را به علوم بیگانه جلب کند و خاندان اهل بیت علیهم السلام را در انزواى علمى قرار دهد.

«ابوبکر خوارزمى» (383 هـ) در نامه اى به اهل نیشابور درباره نحوه رفتار حکومت عباسیان به خصوص «هارون» مى نویسد:

هارون در حالى مُرد که درخت نبوّت را درو کرده و نهال امامت را از ریشه برافکنده بود… چون یکى از پیشوایان هدایت و سرورى از سروران خاندان مصطفى صلى الله علیه و اله و سلـم در مـى گذشـت، کسـى جنـازه اش را تشـییع نمى کرد و مرقدش را با گچ نمى آراست، امّا وقتى دلقک یا بازیگر یا مطرب و یا قاتلى از خودشان مى مرد، دادگران و قاضیان بر جنازه اش حاضر مى شدند و رهبـران و حکمـرانـان در مجالـس سـوگواریش مى نشستند. مادى و سوفسطایى در کشورشان امنیت داشت و متعرض کسانى که کتابهاى فلـسفى و مـانوى را تـدریس مـى کـردند، نمى شدند، ولى هر شیعه اى سرانجام به قتل مى رسید و هرکس که نام فرزندش را «على» مى نهاد، خونش را به زمین مى ریخت.

حضرت رضا علیه السلام با توجّه به جوّ سیاسى حاکم بر حوزه مسلمانان، در ابتدا امامت  خویش را علنى نساخت و فقط با یاران و شیعیان خاص ارتباط داشت، ولى پس از گذشت چندسال، حکومت هارون الرشید بر اثر وقوع شورش هاى مختلف رو به ضعف گذاشت و حضرت رضا علیه السلام با استفاده از این فرصت امامت خویش را در شهر مدینه علنى نمود و به رفع مشکلات مردم در زمینه هاى اعتقادى و اجتماعى پرداخت. خود آن جناب مى فرماید:

«در روضه جدّم رسول خدا صلى الله علیه و اله مى نشستم درحالى که دانشمندان مدینه بسیار بودند. هرگاه یکى از آنان در مسئله اى درمى ماند، همگى متوجّه من مى شدند و سؤالات را نزد من مى فرستادند و من پاسخ آنها را مى دادم.»

هارون الرشید که براى فرونشاندن شورش هاى منطقه خراسان راهى آن دیار شده بود، به سال 193 هجرى قمرى در همان محل جان سپرد و در سناباد طوس، در یکى از اطاق هاى تحتانى کاخ فرماندار طوس، «حمید بن قحطبه طائى» دفن شد. در پى مرگ هارون، کشمکش میان دو پسر او، «امین» و «مأمون» درگرفت. اولى در بغداد به قدرت رسید و دومى در مرو بر تخت نشست.

آتش اختلاف در میان این دو برادر، پنج سال شعله ور بود، تا آنکه سپاه مأمون به بغداد حمله برد و «امین» در سال 198 هجرى به دست آنان کشته شد. بدین سان حکومت سرتاسرى به دست مأمون افتاد، ولیکن علویان و سادات که از بیدادگرى هاى هارون به تنگ آمده و از حکومت پسران او نیز ناراضى بودند، در نواحى عراق، حجاز و یمن سر به شورش برداشتند. آنان مى خواستند که حکومت به دست خاندان ال محمد علیهم السلام اداره شود.

مأمون براى آنکه بتواند شورش هاى آنان را فرونشاند و در میان جمعیت فراوان شیعه جایگاهى پیدا کند، بر آن شد که مهتر آنان حضرت على بن موسى الرضا علیه السلام را به خراسان دعوت و با استقرار آن حضرت در دربار خود، چنین وانمود کند که حکومت او مورد تأیید امام علیه السلام است، از این رو، دعوت نامه هاى متعددى به آن حضرت فرستاد، ولى هربار با پاسخ منفى مواجه مى شد، تا اینکه دعوت ها جاى خود را به تهدید داد و امام رضا علیه السلام دانست که مأمون دست از این کار بر نخواهد داشت، لذا براى جلوگیرى از خون ریزى و پایمال شدن خون شیعیانش، به سال 200 هجرى راه خراسان را در پیش گرفت.

آن حضرت پیش از خروج از مدینه، به حرم جدّش رسول الله صلى الله علیه و اله شرفیاب گشت تا با حضرتش وداع گوید. چندین بار وداع گفت، و در هر مرتبه به طرف قبر مطهر بر مى گشت و صدایش را به گریه بلند مى نمود. آنگاه فرزندش جواد علیه السلام را در کنار خویش گرفت و به مسجد درآورد و حضرتش را به دیواره مطهر حرم رسول الله صلى الله علیه و اله چسباند و در پناه آن حضرت قرارش داد. سپس تمام نمایندگان و وکیلان خود را فرمود که از حضرت جواد علیه السلام فرمان برند و از مخالفت با حضرتش بپرهیزند و اصحاب مورد اعتماد خود را آگاه نمود که آن حضرت جانشین وى مى باشد.



خرید و دانلود تحقیق درباره  زندگانی امام رضا 18 ص


تحقیق درباره زندگانى امام حسین

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 17

 

زندگانى امام حسین (ع )

در روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت دومین فرزند برومند حضرت على وفاطمه , که درود خدا بر ایشان باد, در خانه وحى و ولایت چشم به جهان گشود.

چون خبر ولادتش به پیامبر گرامى اسلام (ص ) رسید, به خانه حضرت على (ع ) و فاطمه (س ) آمد و اسما را فرمود تا کودکش را بیاورد.

اسما او را در پارچهاى سپیدپیچید و خدمت رسول اکرم (ص ) برد, آن گرامى به گوش راست او اذان و به گوش چپ او اقامه گفت

به روزهاى اول یا هفتمین روز ولادت با سعادتش , امین وحى الهى , جبرئیل , فرود آمد و گفت : سلام خداوند بر تو باد اى رسول خدا, این نوزاد را به نام پسر کوچک هارون (شبیر) که به عربى (حسین ) خوانده میشود نام بگذار.

چون على براى تو بسان هارون براى موسى بن عمران است , جز آن که تو خاتم پیغمبران هستى .

و به این ترتیب نام پرعظمت حسین از جانب پروردگار, براى دومین فرزند فاطمه (س ) انتخاب شد. به روز هفتم ولادتش , فاطمه زهرا که سلام خداوند بر او باد, گوسفندى را براى فرزندش به عنوان عقیقه کشت , و سر آن حضرت را تراشید و هموزن موى سر او نقره صدقه داد.

حسین (ع ) و پیامبر (ص )

از ولادت حسین بن على (ع ) که در سال چهارم هجرت بود تا رحلت رسول الله (ص ) که شش سال و چند ماه بعد اتفاق افتاد, مردم از اظهار محبت و لطفى که پیامبر راستین اسلام (ص ) درباره حسین (ع ) ابراز میداشت , به بزرگوارى و مقام شامخ پیشواى سوم آگاه شدند.

سلمان فارسى میگوید: دیدم که رسول خدا (ص ) حسین (ع ) را بر زانوى خویش نهاده او را میبوسید ومیفرمود: تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگوارانى , تو امام و پسر امام و پدر امامان هستى , تو حجت خدا و پسر حجت خدا و پدر حجتهاى خدایى که نه نفرند و خاتم ایشان ,قائم ایشان (امام زمان عج ) میباشد.

انس بن مالک روایت میکند: وقتى از پیامبر پرسیدند کدام یک از اهل بیت خود را بیشتر دوست میدارى , فرمود: حسن و حسین را,بارها رسول گرامى حسن (ع ) و حسین (ع ) را به سینه میفشرد وآنان را میبویید و میبوسید

ابوهریره که از مزدوران معاویه و از دشمنان خاندان امامت است , در عین حال اعتراف میکند که : رسول اکرم را دیدم که حسن و حسین را بر شانههاى خویش نشانده بود و به سوى مامیآمد, وقتى به ما رسید فرمود هر کس این دو فرزندم را دوست بدارد مرا دوست داشته , و هر که با آنان دشمنى ورزد با من دشمنى نموده است.

عالیترین , صمیمیترین و گویاترین رابطه معنوى و ملکوتى بین پیامبر و حسین را میتوان در این جمله رسول گرامى اسلام (ص ) خواند که فرمود: حسین از من و من ازحسینم.

حسین (ع ) با پدر

شش سال از عمرش با پیامبر بزرگوار سپرى شد, و آن گاه که رسول خدا (ص ) چشم ازجهان فروبست و به لقاى پروردگار شتافت , مدت سى سال با پدر زیست .

پدرى که جزبه انصاف حکم نکرد, و جز به طهارت و بندگى نگذرانید, جز خدا ندید و جز خدانخواست و جز خدا نیافت .

پدرى که در زمان حکومتش لحظهاى او را آرام نگذاشتند,همچنان که به هنگام غصب خلافتش جز به آزارش برنخاستند.

در تمام این مدت , با دل و جان از اوامر پدر اطاعت میکرد, و در چند سالى که حضرت على (ع) متصدى خلافت ظاهرى شد, حضرت حسین (ع ) در راه پیشبرد اهداف اسلامى , مانند یک سرباز فداکارهمچون برادر بزرگوارش میکوشید, و در جنگهاى جمل , صفین و نهروان شرکت داشت

و به این ترتیب , از پدرش امیرالمؤمنین (ع ) و دین خدا حمایت کرد وحتى گاهى در حضور جمعیت به غاصبین خلافت اعتراض میکرد.

در زمان حکومت عمر, امام حسین (ع ) وارد مسجد شد, خلیفه دوم را بر منبر رسول الله (ص ) مشاهده کرد که سخن میگفت .

بلادرنگ از منبر بالا رفت و فریاد زد: از منبرپدرم فرود آى

امام حسین (ع ) با برادر

پس از شهادت حضرت على (ع ), به فرموده رسول خدا (ص ) و وصیت امیرالمؤمنین (ع )امامت و رهبرى شیعیان به حسن بن على (ع ), فرزند بزرگ امیرالمؤمنین (ع ), منتقل گشت و بر همه مردم واجب و لازم آمد که به فرامین پیشوایشان امام حسن (ع ) گوش فرادارند.

امام حسین (ع ) که دست پرورد وحى محمدى و ولایت علوى بود, همراه وهمکار و همفکر برادرش بود.

چنان که وقتى بنا بر مصالح اسلام و جامعه مسلمانان و به دستور خداوند بزرگ , امام حسن (ع ) مجبور شد که با معاویه صلح کند و آن همه ناراحتیها را تحمل نماید, امام حسین (ع ) شریک رنجهاى برادر بود و چون میدانست که این صلح به صلاح اسلام و مسلمین است , هرگز اعتراض به برادرنداشت و حتى یک روز که معاویه , در حضور امام حسن (ع ) وامام حسین (ع ) دهان آلودهاش را به بدگویى نسبت به امام حسن (ع ) و پدربزرگوارشان امیرمؤمنان (ع ) گشود, امام حسین (ع ) به دفاع برخاست تا سخن در گلوى معاویه بشکند و سزاى ناهنجاریش را به کنارش بگذارد, ولى امام حسن (ع ) او را به سکوت و خاموشى فراخواند, امام حسین (ع ) پذیرا شد و به جایش بازگشت , آن گاه امام حسن (ع ) خود به پاسخ معاویه برآمد, و با بیانى رسا و کوبنده خاموشش ساخت .(15)

امام حسین (ع ) در زمان معاویه

چون امام حسن (سلام خدا و فرشتگان خدا بر او باد) از دنیا رحلت فرمود, به گفته رسول خدا (ص ) و امیرالمؤمنین (ع ) و وصیت حسن بن على (ع ) امامت و رهبرى شیعیان به امام حسین (ع ) منتقل شد و از طرف خدا مأ مور رهبرى جامعه گردید.



خرید و دانلود تحقیق درباره  زندگانى امام حسین


تحقیق درباره زندگی نامه مالک اشتر 18 ص

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 18

 

بخشی از کتاب اصحاب امام علی (علیه السلام)          تالیف: آیت الله ناظم زاده قمی

مروری بر زندگی مالک اشتر نخعى (مالک بن حارث)

کتاب اصحاب امام علی (ع) مشتمل بر نام و زندگی نامه ۱۱۱۰ صحابی امیرمومنان تالیف استاد محقق آیت الله ناظم زاده قمی در دست چاپ و انتشار است که مقاله مالک اشتر نخعی که از تحقیق های جامع و منحصر به فرد درباره این صحابی بزرگ امیرالمومنین است،  را از آن کتاب در اینجا نقل کرده ایم. لازم به ذکر است که این مقاله غلط گیری و ویرایش نهایی نشده است.

 تولد

 مالک فرزند «حارث بن عبد یغوث نخعى» معروف به «مالک اشتر»(1)، کنیه اش ابو ابراهیم است وى از اهالى یمن بود که در زمان رسول خدا (صلى الله علیه وآله) به شرف اسلام نایل آمد و چون به دیدار پیامبر (صلى الله علیه وآله)توفیق نیافت لذا او را جزو تابعین به شمار آورده اند.(2)مالک از یمن به کوفه آمد و در همان جا ساکن گردید و چون مردى شجاع و دلاورى با تقوا بود در جنگ ها و فتوحات اسلامى از جمله در جنگ تبوک در سال 13 هجرى در عصر خلافت ابوبکر به مصاف رومیان رفت(3) و در فتح دمشق به فرماندهى ابو عبیده جراح شرکت داشت(4).او در عین دلاورى مقابل دشمنان و منحرفان در برابر ضعیفان و درماندگان دلى رحیم و قلبى مهربان داشت.او در زمان خلافت عثمان به علت اعتراض به کارگزار ناصالح کوفه به شام تبعید شد و از آن جا به کوفه بازگردانده و سپس به «حمص» تبعید گردید و سرانجام در سرنگونى خلافت عثمان به یارى اصحاب رسول خدا (صلى الله علیه وآله)شتافت.

مالک پس از کشته شدن عثمان، در خلافت امیر مؤمنان (علیه السلام) بسیار تلاش کرد و با حضرت بیعت نمود و از سرداران بزرگ سپاه حضرت گردید. وى از شیعیان بسیار پاى بند و یارى دهندگان به امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود، به طورى که رابطه دوستى او با مولاىمتقیان آن قدر زیاد بود که امام على (علیه السلام) پس از مرگ وى فرمود: «رحم الله مالکاً، فلقد کان لى کما کنت لرسول الله (صلى الله علیه وآله); خداوند مالک را رحمت کند، او براى من همان گونه بود که من براى رسول خدا (صلى الله علیه وآله)بودم.»

از آن جا که معاویه از این رابطه معنوى بین امام (علیه السلام) و مالک آگاهى داشت دستور داده بود که در خطبه ها علاوه بر لعن امیرالمؤمنین (علیه السلام)، امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام)، نیز به مالک اشتر و عبدالله بن عباس لعن هم کنند.(۵)

در شجاعت و دلاورى این مرد الهى همین بس که ابن ابى الحدید درباره اش مى گوید: پاداش مادرى که چون مالک اشتر را پرورده است با خدا باد، که اگر کسى سوگند بخورد که خداوند متعال میان عرب و عجم شجاع تر از او، جز استادش على (علیه السلام) نیافریده است، من بر او بیم گناه ندارم، و چه نیکو گفته است آن کسى که وقتى درباره مالک اشتر از او پرسیدند، گفت: من درباره مردى که زندگانى او مردم شام را شکست داد و مرگش مردم عراق را شکست داد، چه بگویم؟(6)

ایستادگى مالک و عزل امیر کوفه

هنگامى که عثمان به خلافت رسید به مرور زمان، بسیارى از فرمانداران زمان خلافت عمر بن خطاب را، که اکثراً مورد رضایت مردم بودند، از کار بر کنار کرد و در برهه اى از خلافتش، افراد وابسته و اقوام و بستگان خود از بنى امیه را که نوعاً عیّاش و منحرف بودند بر سر کار آورد و در بلاد اسلامى، آن افراد ناصالح را بر جان و مال مردم مسلط کرد، از جمله پسر دائى خود «عبدالله بن عامر» را به فرماندارى بصره گماشت، و برادر رضاعى خود «عبدالله بن سعد» را رئیس دارائى و فرمانده سپاه مصر، و برادر مادرى خود «ولید بن عقبه» را والى کوفه قرار داد که او خیانت هاى زیادى در حق مردم و اسلام انجام داد و در نهایت از حکومت کوفه عزل شد.(9)

برخورد مالک با حاکم دوم کوفه

عثمان، پس از عزل ولید، «سعید بن عاص» را به جاى او گماشت. سعید در ابتدا با مردم رفتار خوبى داشت، اما روزى در بین مذاکرات گفت: باغ هاى کوفه و اراضى آن خاص قریش و بنى امیه است.مالک اشتر که با حکم خدا کاملاً آشنایى داشت در پاسخ او گفت: آیا تو چنین مى پندارى که ناحیه عراق که خداوند آن را با شمشیرهاى ما گشوده و بر مسلمانان ارزانى فرموده، بوستان اختصاصى براى تو و قوم تو است؟ هر که چنین قصد کنددماغش را به خاک مى مالیم!عبدالرحمن اسدى رئیس گارد سعید براى جلب رضایت سعید گفت: اى مالک، تو سخن امیر را رد مى کنى و او را اهانت مى نمایى، بعد نسبت به مالک درشتى کرد. به دستور مالک قبیله نخع برخاسته و رئیس گارد را از مجلس بیرون انداختند. این کار بر سعید گران آمد، لذا رابطه خود را با مالک اشتر و دیگر سران کوفه قطع کرد. اما این عمل هیچ اثرى نداشت و مالک از اعتراض به کارهاى خلاف سعید و عثمان دست برنداشت.سعیدبن عاص چون برخورد مالک و همراهان او را مشاهده کرد و دید در آینده از اعتراض بیشتر سران کوفه در امان نخواهد ماند، نامه اى به خلیفه نوشت و از عثمان خواست که یا مالک و همدستانش را از کوفه ببرد و یا وى را از امارت کوفه بردارد. عثمان در جواب نامه امیر کوفه نوشت، مالک اشتر با تنى چند از یارانش را به شام تبعید کند!(10) تا مردم کوفه را به تباهى نکشانند و براى معاویه حاکم شام هم نامه اى نوشت که تنى چند از مردم کوفه را که آهنگ فتنه گرى دارند، پیش تو تبعید کردم، آنان را از این کار نهى کن و اگر احساس کردى رو به راه شده اند، به آنان نیکى کن و به وطن خودشان برگردان. اما معاویه قادر به مهار آنان نشد و طى نامه اى از عثمان خواست که آنان را به کوفه بازگرداند.

مالک و همراهان چون به کوفه بازگشتند دست از مبارزه و حق گویى بر نداشتند و مجدداً سعیدبن عاص به دستور عثمان آنان را نزد «عبدالرحمان بن خالد بن ولید» حاکم عثمان در حمص تبعید کرد و در راستاى تبعیدى آن گروه، عثمان نامه اى هم براى مالک و همراهان نوشت:«من شما را به حمص تبعید مى کنم، به محض این که نامه ام به شما رسید، به سوى حمص حرکت کنید; زیرا شما براى اسلام و اهلش جز شرارت خاصیتى ندارید!»

وقتى نامه عثمان به مالک اشتر رسید دست ها را به دعا برداشت و گفت:«پروردگارا هریک از ما یا عثمان را که براى مردم زیان کاریم و در میان مسلمانان مرتکب گناه مى شویم هرچه زودتر به مکافات کردارش برسان.»(11)

و بدین ترتیب گروه معترض به رفتار حاکمان مستبد و ستم کار به حمص تبعید شدند، البته آنان در حمص بسیار تحت فشار و اهانت حاکم آن جا قرار گرفتند و با مرارت شدید، مجدداً به کوفه بازگردانده شدند(12). این حوادث در سال 32 هجرى به وقوع پیوسته است.(13)

مالک اشتر و سقوط خلافت عثمان

پس از آن که تعدیات و انحرافات کارگزاران عثمان از حد گذشت، مردم به ویژه نخبگان براى اصلاح یا عزل عثمان وارد عمل شدند و چون عثمان اصلاح پذیر نبود و حاضر نشد تقاص اعمال بد خود را پس بدهد بر او شوریدند و سرانجام او را به قتل رساندند. از جمله افرادى که براى هدایت عثمان و دست کشیدن او از کارهاى خلاف تلاش فراوان نمود اما به نتیجه نرسید، مالک اشتر بود. لذا او هم به صف طرفداران برکنارى یا قتل عثمان پیوست.(14)

پیش گامىِ مالک در بیعت با على (علیه السلام)

مردم مدینه پس از کشته شدن عثمان، یک صدا با امیرالمؤمنین (علیه السلام) بیعت کردند تا جامعه اسلامى بدون رهبر نماند.(5 1) حتى سران ناکثین یعنى طلحه و زبیر با اختیار کامل با آن حضرت دست بیعت دادند. مالک اشتر از جمله کسانى بود که در این راه پیش گام شد و جزو نخستین کسانى بود که با سخنان خود مردم را براى بیعت با آن حضرت تشویق نمود.

ابن ابى الحدید مى نویسد: چون عثمان کشته شد، مالک اشتر خدمت حضرت (علیه السلام)آمد و گفت: یا على، مردم براى بیعت با شما جمع شده اند و به حکومت و خلافت تو راغب هستند، به خدا سوگند اگر از آن خوددارى کنى، چشمت براى بار چهارم بر آن اشک خواهد ریخت. امیرالمؤمنین (علیه السلام) بیرون آمدند و در محلى نشستند.(16) و مردم همه اجتماع کردند که بیعت کنند، در همین حال طلحه و زبیر آمدند ولى آن دو مى خواستند که حکومت توسط شورا تعیین شود. اما مالک اشتر گفت: آیا مگر منتظر کسى هستید؟ اى طلحه برخیز و بیعت کن! طلحه برخاست و جلو آمد و بیعت کرد، کسى در میان جمع و موقع بیعت طلحه تفأل بدى زد و گفت: نخستین کسى که با على (علیه السلام) بیعت کرد، شل بود، این کار به انجام نمى رسد و تمام نمى شود!(17) سپس اشتر به زبیر گفت: پسر صفیه برخیز، او هم برخاست و بیعت کرد و سپس مردم بر على (علیه السلام)هجوم آوردند و بیعت کردند.در نقلى دیگر آمده است: نخستین کسى که با على (علیه السلام) بیعت کرد، مالک اشتر بود. او گلیم سیاهى را که بر دوش داشت، افکند و شمشیرش را بیرون کشید، آن گاه دست على (علیه السلام)را گرفت و بیعت کرد و به زبیر و طلحه گفت: برخیزید و بیعت کنید و پس از بیعت این دو، مردم بصره که براى برکنارى عثمان به مدینه آمده بودند، برخاستند و با حضرت بیعت کردند و اول کسى که از بصریون با حضرت بیعت کرد، عبدالرحمان بن عریس بود، و سپس سایر مردم بیعت کردند(18).

آغاز غائله جمل و نقش مالک اشتر

چند ماه پس از حکومت رسمى امیر مؤمنان (علیه السلام) طلحه و زبیر ـ سران ناکثین ـ که چشم طمع به بیت المال دوخته بودند، درصدد شورش علیه امام (علیه السلام) برومدند، اما براى تحقق این نیّت شوم هیچ بهانه اى نداشتند; زیرا حکومت امام (علیه السلام) از جهت شرعى و معیارهاى قانونى نقصى نداشت، آنان ابتدا به سراغ عایشه ـ که ساکن مکه شده بود ـ رفتند و او را که از امیر مؤمنان چندان دل خوشى نداشت با خود هم عقیده ساختند و این نخستین قدم مؤثر بود; زیرا به دنبال آن عده زیادى نیز با آن ها هم رأى شدند. از آن جا که ابو موسى والى کوفه هم جنگ علیه عایشه را حرام دانست و مانع یارى امام (علیه السلام)در برابر ناکثین شد.در چنین شرایطى مالک اشتر، عمار، صعصعه و امثال آنان بودند که نقش مؤثرى در خنثى کردن توطئه امثال ابو موسى داشتند، مالک اشتر در این باره گفته است: سعادتمند کسى است که از این صراط مستقیم عدول نکند و به این ریسمان محکم خدا اعتصام نماید، و نگون بخت کسى است که نافرمانى امام کند که او در هاویه دوزخ منزل گزیند.(26)

امّا اقدام مهم تر مالک این بود، که نامه اى تاریخى و پیامى به یاد ماندنى براى عایشه ارسال نمود و کمتر کسى را یاراى آن بود که به چنین کار خطیرى اقدام نماید. او در نامه چنین نوشت:«امّا بعد، همانا اى عایشه تو همسر رسول خدایى، آن حضرت (صلى الله علیه وآله) تو را فرمان داده است که در خانه خود آرام و قرار بگیرى، اگر چنان کنى براى تو بهتر است امّا اگر فرمان پیامبر خدا (صلى الله علیه وآله) را نقض کنى و بخواهى چوب دستى خود را به دست گرفته و روپوش از چهره فرو افکنى و براى مردم خود را آشکار سازى، من با تو جنگ خواهم کرد تا تو را به خانه ات و جایگاهى که خداوند برایت پسندیده است، برگردانم .»این نامه مالک که همراه با اعلان جنگ با عایشه بود، براى عایشه بسیار سخت و گران آمد و در پاسخ چنین نوشت:«امّا بعد، تو نخستین عربى هستى که آتش فتنه را برافروختى و جماعت را به تفرقه فرا خواندى، و با پیشوایان مخالفت کردى و براى کشتن خلیفه سوم کوشش نمودى. اى مالک، تو خوب مى دانى که خداوند عاجز نیست و از تو انتقام خون خلیفه مظلوم را خواهد گرفت! نامه تو به من رسید، آن چه را در آن بود فهمیدم و به زودى خداوند، شر تو و شر کسانى را که در گمراهى و بدبختى به تو تمایل دارند، از من کفایت خواهد فرمود، ان شاء الله.»(27)

حمایت مالک از سخنان امیر مؤمنان (علیه السلام)



خرید و دانلود تحقیق درباره  زندگی نامه مالک اشتر 18 ص


تحقیق درباره زندگی نامه مالک اشتر 18 ص

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 18

 

بخشی از کتاب اصحاب امام علی (علیه السلام)          تالیف: آیت الله ناظم زاده قمی

مروری بر زندگی مالک اشتر نخعى (مالک بن حارث)

کتاب اصحاب امام علی (ع) مشتمل بر نام و زندگی نامه ۱۱۱۰ صحابی امیرمومنان تالیف استاد محقق آیت الله ناظم زاده قمی در دست چاپ و انتشار است که مقاله مالک اشتر نخعی که از تحقیق های جامع و منحصر به فرد درباره این صحابی بزرگ امیرالمومنین است،  را از آن کتاب در اینجا نقل کرده ایم. لازم به ذکر است که این مقاله غلط گیری و ویرایش نهایی نشده است.

 تولد

 مالک فرزند «حارث بن عبد یغوث نخعى» معروف به «مالک اشتر»(1)، کنیه اش ابو ابراهیم است وى از اهالى یمن بود که در زمان رسول خدا (صلى الله علیه وآله) به شرف اسلام نایل آمد و چون به دیدار پیامبر (صلى الله علیه وآله)توفیق نیافت لذا او را جزو تابعین به شمار آورده اند.(2)مالک از یمن به کوفه آمد و در همان جا ساکن گردید و چون مردى شجاع و دلاورى با تقوا بود در جنگ ها و فتوحات اسلامى از جمله در جنگ تبوک در سال 13 هجرى در عصر خلافت ابوبکر به مصاف رومیان رفت(3) و در فتح دمشق به فرماندهى ابو عبیده جراح شرکت داشت(4).او در عین دلاورى مقابل دشمنان و منحرفان در برابر ضعیفان و درماندگان دلى رحیم و قلبى مهربان داشت.او در زمان خلافت عثمان به علت اعتراض به کارگزار ناصالح کوفه به شام تبعید شد و از آن جا به کوفه بازگردانده و سپس به «حمص» تبعید گردید و سرانجام در سرنگونى خلافت عثمان به یارى اصحاب رسول خدا (صلى الله علیه وآله)شتافت.

مالک پس از کشته شدن عثمان، در خلافت امیر مؤمنان (علیه السلام) بسیار تلاش کرد و با حضرت بیعت نمود و از سرداران بزرگ سپاه حضرت گردید. وى از شیعیان بسیار پاى بند و یارى دهندگان به امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود، به طورى که رابطه دوستى او با مولاىمتقیان آن قدر زیاد بود که امام على (علیه السلام) پس از مرگ وى فرمود: «رحم الله مالکاً، فلقد کان لى کما کنت لرسول الله (صلى الله علیه وآله); خداوند مالک را رحمت کند، او براى من همان گونه بود که من براى رسول خدا (صلى الله علیه وآله)بودم.»

از آن جا که معاویه از این رابطه معنوى بین امام (علیه السلام) و مالک آگاهى داشت دستور داده بود که در خطبه ها علاوه بر لعن امیرالمؤمنین (علیه السلام)، امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام)، نیز به مالک اشتر و عبدالله بن عباس لعن هم کنند.(۵)

در شجاعت و دلاورى این مرد الهى همین بس که ابن ابى الحدید درباره اش مى گوید: پاداش مادرى که چون مالک اشتر را پرورده است با خدا باد، که اگر کسى سوگند بخورد که خداوند متعال میان عرب و عجم شجاع تر از او، جز استادش على (علیه السلام) نیافریده است، من بر او بیم گناه ندارم، و چه نیکو گفته است آن کسى که وقتى درباره مالک اشتر از او پرسیدند، گفت: من درباره مردى که زندگانى او مردم شام را شکست داد و مرگش مردم عراق را شکست داد، چه بگویم؟(6)

ایستادگى مالک و عزل امیر کوفه

هنگامى که عثمان به خلافت رسید به مرور زمان، بسیارى از فرمانداران زمان خلافت عمر بن خطاب را، که اکثراً مورد رضایت مردم بودند، از کار بر کنار کرد و در برهه اى از خلافتش، افراد وابسته و اقوام و بستگان خود از بنى امیه را که نوعاً عیّاش و منحرف بودند بر سر کار آورد و در بلاد اسلامى، آن افراد ناصالح را بر جان و مال مردم مسلط کرد، از جمله پسر دائى خود «عبدالله بن عامر» را به فرماندارى بصره گماشت، و برادر رضاعى خود «عبدالله بن سعد» را رئیس دارائى و فرمانده سپاه مصر، و برادر مادرى خود «ولید بن عقبه» را والى کوفه قرار داد که او خیانت هاى زیادى در حق مردم و اسلام انجام داد و در نهایت از حکومت کوفه عزل شد.(9)

برخورد مالک با حاکم دوم کوفه

عثمان، پس از عزل ولید، «سعید بن عاص» را به جاى او گماشت. سعید در ابتدا با مردم رفتار خوبى داشت، اما روزى در بین مذاکرات گفت: باغ هاى کوفه و اراضى آن خاص قریش و بنى امیه است.مالک اشتر که با حکم خدا کاملاً آشنایى داشت در پاسخ او گفت: آیا تو چنین مى پندارى که ناحیه عراق که خداوند آن را با شمشیرهاى ما گشوده و بر مسلمانان ارزانى فرموده، بوستان اختصاصى براى تو و قوم تو است؟ هر که چنین قصد کنددماغش را به خاک مى مالیم!عبدالرحمن اسدى رئیس گارد سعید براى جلب رضایت سعید گفت: اى مالک، تو سخن امیر را رد مى کنى و او را اهانت مى نمایى، بعد نسبت به مالک درشتى کرد. به دستور مالک قبیله نخع برخاسته و رئیس گارد را از مجلس بیرون انداختند. این کار بر سعید گران آمد، لذا رابطه خود را با مالک اشتر و دیگر سران کوفه قطع کرد. اما این عمل هیچ اثرى نداشت و مالک از اعتراض به کارهاى خلاف سعید و عثمان دست برنداشت.سعیدبن عاص چون برخورد مالک و همراهان او را مشاهده کرد و دید در آینده از اعتراض بیشتر سران کوفه در امان نخواهد ماند، نامه اى به خلیفه نوشت و از عثمان خواست که یا مالک و همدستانش را از کوفه ببرد و یا وى را از امارت کوفه بردارد. عثمان در جواب نامه امیر کوفه نوشت، مالک اشتر با تنى چند از یارانش را به شام تبعید کند!(10) تا مردم کوفه را به تباهى نکشانند و براى معاویه حاکم شام هم نامه اى نوشت که تنى چند از مردم کوفه را که آهنگ فتنه گرى دارند، پیش تو تبعید کردم، آنان را از این کار نهى کن و اگر احساس کردى رو به راه شده اند، به آنان نیکى کن و به وطن خودشان برگردان. اما معاویه قادر به مهار آنان نشد و طى نامه اى از عثمان خواست که آنان را به کوفه بازگرداند.

مالک و همراهان چون به کوفه بازگشتند دست از مبارزه و حق گویى بر نداشتند و مجدداً سعیدبن عاص به دستور عثمان آنان را نزد «عبدالرحمان بن خالد بن ولید» حاکم عثمان در حمص تبعید کرد و در راستاى تبعیدى آن گروه، عثمان نامه اى هم براى مالک و همراهان نوشت:«من شما را به حمص تبعید مى کنم، به محض این که نامه ام به شما رسید، به سوى حمص حرکت کنید; زیرا شما براى اسلام و اهلش جز شرارت خاصیتى ندارید!»

وقتى نامه عثمان به مالک اشتر رسید دست ها را به دعا برداشت و گفت:«پروردگارا هریک از ما یا عثمان را که براى مردم زیان کاریم و در میان مسلمانان مرتکب گناه مى شویم هرچه زودتر به مکافات کردارش برسان.»(11)

و بدین ترتیب گروه معترض به رفتار حاکمان مستبد و ستم کار به حمص تبعید شدند، البته آنان در حمص بسیار تحت فشار و اهانت حاکم آن جا قرار گرفتند و با مرارت شدید، مجدداً به کوفه بازگردانده شدند(12). این حوادث در سال 32 هجرى به وقوع پیوسته است.(13)

مالک اشتر و سقوط خلافت عثمان

پس از آن که تعدیات و انحرافات کارگزاران عثمان از حد گذشت، مردم به ویژه نخبگان براى اصلاح یا عزل عثمان وارد عمل شدند و چون عثمان اصلاح پذیر نبود و حاضر نشد تقاص اعمال بد خود را پس بدهد بر او شوریدند و سرانجام او را به قتل رساندند. از جمله افرادى که براى هدایت عثمان و دست کشیدن او از کارهاى خلاف تلاش فراوان نمود اما به نتیجه نرسید، مالک اشتر بود. لذا او هم به صف طرفداران برکنارى یا قتل عثمان پیوست.(14)

پیش گامىِ مالک در بیعت با على (علیه السلام)

مردم مدینه پس از کشته شدن عثمان، یک صدا با امیرالمؤمنین (علیه السلام) بیعت کردند تا جامعه اسلامى بدون رهبر نماند.(5 1) حتى سران ناکثین یعنى طلحه و زبیر با اختیار کامل با آن حضرت دست بیعت دادند. مالک اشتر از جمله کسانى بود که در این راه پیش گام شد و جزو نخستین کسانى بود که با سخنان خود مردم را براى بیعت با آن حضرت تشویق نمود.

ابن ابى الحدید مى نویسد: چون عثمان کشته شد، مالک اشتر خدمت حضرت (علیه السلام)آمد و گفت: یا على، مردم براى بیعت با شما جمع شده اند و به حکومت و خلافت تو راغب هستند، به خدا سوگند اگر از آن خوددارى کنى، چشمت براى بار چهارم بر آن اشک خواهد ریخت. امیرالمؤمنین (علیه السلام) بیرون آمدند و در محلى نشستند.(16) و مردم همه اجتماع کردند که بیعت کنند، در همین حال طلحه و زبیر آمدند ولى آن دو مى خواستند که حکومت توسط شورا تعیین شود. اما مالک اشتر گفت: آیا مگر منتظر کسى هستید؟ اى طلحه برخیز و بیعت کن! طلحه برخاست و جلو آمد و بیعت کرد، کسى در میان جمع و موقع بیعت طلحه تفأل بدى زد و گفت: نخستین کسى که با على (علیه السلام) بیعت کرد، شل بود، این کار به انجام نمى رسد و تمام نمى شود!(17) سپس اشتر به زبیر گفت: پسر صفیه برخیز، او هم برخاست و بیعت کرد و سپس مردم بر على (علیه السلام)هجوم آوردند و بیعت کردند.در نقلى دیگر آمده است: نخستین کسى که با على (علیه السلام) بیعت کرد، مالک اشتر بود. او گلیم سیاهى را که بر دوش داشت، افکند و شمشیرش را بیرون کشید، آن گاه دست على (علیه السلام)را گرفت و بیعت کرد و به زبیر و طلحه گفت: برخیزید و بیعت کنید و پس از بیعت این دو، مردم بصره که براى برکنارى عثمان به مدینه آمده بودند، برخاستند و با حضرت بیعت کردند و اول کسى که از بصریون با حضرت بیعت کرد، عبدالرحمان بن عریس بود، و سپس سایر مردم بیعت کردند(18).

آغاز غائله جمل و نقش مالک اشتر

چند ماه پس از حکومت رسمى امیر مؤمنان (علیه السلام) طلحه و زبیر ـ سران ناکثین ـ که چشم طمع به بیت المال دوخته بودند، درصدد شورش علیه امام (علیه السلام) برومدند، اما براى تحقق این نیّت شوم هیچ بهانه اى نداشتند; زیرا حکومت امام (علیه السلام) از جهت شرعى و معیارهاى قانونى نقصى نداشت، آنان ابتدا به سراغ عایشه ـ که ساکن مکه شده بود ـ رفتند و او را که از امیر مؤمنان چندان دل خوشى نداشت با خود هم عقیده ساختند و این نخستین قدم مؤثر بود; زیرا به دنبال آن عده زیادى نیز با آن ها هم رأى شدند. از آن جا که ابو موسى والى کوفه هم جنگ علیه عایشه را حرام دانست و مانع یارى امام (علیه السلام)در برابر ناکثین شد.در چنین شرایطى مالک اشتر، عمار، صعصعه و امثال آنان بودند که نقش مؤثرى در خنثى کردن توطئه امثال ابو موسى داشتند، مالک اشتر در این باره گفته است: سعادتمند کسى است که از این صراط مستقیم عدول نکند و به این ریسمان محکم خدا اعتصام نماید، و نگون بخت کسى است که نافرمانى امام کند که او در هاویه دوزخ منزل گزیند.(26)

امّا اقدام مهم تر مالک این بود، که نامه اى تاریخى و پیامى به یاد ماندنى براى عایشه ارسال نمود و کمتر کسى را یاراى آن بود که به چنین کار خطیرى اقدام نماید. او در نامه چنین نوشت:«امّا بعد، همانا اى عایشه تو همسر رسول خدایى، آن حضرت (صلى الله علیه وآله) تو را فرمان داده است که در خانه خود آرام و قرار بگیرى، اگر چنان کنى براى تو بهتر است امّا اگر فرمان پیامبر خدا (صلى الله علیه وآله) را نقض کنى و بخواهى چوب دستى خود را به دست گرفته و روپوش از چهره فرو افکنى و براى مردم خود را آشکار سازى، من با تو جنگ خواهم کرد تا تو را به خانه ات و جایگاهى که خداوند برایت پسندیده است، برگردانم .»این نامه مالک که همراه با اعلان جنگ با عایشه بود، براى عایشه بسیار سخت و گران آمد و در پاسخ چنین نوشت:«امّا بعد، تو نخستین عربى هستى که آتش فتنه را برافروختى و جماعت را به تفرقه فرا خواندى، و با پیشوایان مخالفت کردى و براى کشتن خلیفه سوم کوشش نمودى. اى مالک، تو خوب مى دانى که خداوند عاجز نیست و از تو انتقام خون خلیفه مظلوم را خواهد گرفت! نامه تو به من رسید، آن چه را در آن بود فهمیدم و به زودى خداوند، شر تو و شر کسانى را که در گمراهى و بدبختى به تو تمایل دارند، از من کفایت خواهد فرمود، ان شاء الله.»(27)

حمایت مالک از سخنان امیر مؤمنان (علیه السلام)



خرید و دانلود تحقیق درباره زندگی نامه مالک اشتر 18 ص


تحقیق درباره روایتى از انقلاب عاشورا و شهادت امام حسین(ع)از دیدگاه اهل سن

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 14

 

روایتى از انقلاب عاشورا و شهادت امام حسین (ع) از دیدگاه اهل سنت

حادثه کربلا از وقایع مهم اسلام است که مقاصد و مفاهیم والا و پر ارزشی در بر دارد. عمق این تراژدی بقدری بزرگ اســـت که بـا گذشت چندین قرن، با فرا رسیدن روز عاشورا، خاطره اندوه بار شهادت مظلومانه حسین رضی الله عنه و یاران باوفایـــش در اذهـان میلیونها انسان مومن وآزاده تداعی می شود و موج عواطف واحساسات انسانی وایمانی در سینه هایشان به تلاطم می افتد از ایـن رو، نباید داستان حادثه کربلا وشهادت حضرت حسین رضی الله عنه را مساله ساده ای تصور کرد و به سادگی از کنار آن گذشت زیرا داستان کربلا است که برای خدا قیام می کند و انسانیت را به نهضتی فـرا می خوانـد که اساس آن آزادی، عدالــت و نهضت فرزند رسول الله صلی الله علیه وسلم او می خواهـد تا مردم از ظلم وجور حاکمان زمان «رهایی یابند وعدل وقسط وبرادری وبرابری در همه جـا گسترش یابـد شرافت وبرای تحقق این آرمان والا والهی «باعشق ایمان وباکمال شجاعت وشهامت قدم بر می دارد. ودر نهایت با شهادت وجود با ارزش خویش به همگان درس آزادگی و عزت می آموزد. لذا بجاست که در سا ل عزت و ا فتخار حسینی و به مناسبت سالروز شهادت آن بزرگ مرد تاریخ، این حرکت انقلابی و تاریخی مورد مطالعه خوانندگان گرامی قرار گیرد.

نام و نسب

ایشان ابو عبدالله، حسین بن علی بن ابی طالب، فرزند دوم علی بن ابی طالب و فاطمه زهرا بنت رسول الله است.

حضرت حسین لقبهای متعددی دارند که برخی عبارتند از: سید، فی، ولی، مبارک، سبط، شهید کربلا (1) برخی حسین را سیدالشهداء نیز لقب داده اند‍‍‍‍؛ و این لقب برای حضرت حسین کاملا بجاست زیرا رسول اکــرم «سیدالشهدا حمزه بن عبدالمطلب، و رجل قام الی امام جائر فامره ونهاه فقتله»(2) سرور شهیدان حمزه بن عبدالمطلب است و مردی که در مقابل حاکم ظالم قیام می کند واو را امر به معروف ونهی از منکر کند و به دست او کشته شود.

ولادت

روز ولادت حسین رضی الله عنه در پنجم شعبان سال چهارم هجری در مدینه منوره به دنیا آمد، رسول اکرم صلی الله علیه وسلم بی نهایت خوشحال گردید و شادمانه به دیدار فرزند زاده خود شتافت، کام او را با آب دهان خویش متبرک ساخته و در حق وی دعای خیر نمود آنگاه پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: پسرم را چه نام نهادهاید؟ علی رضی الله عنه در جواب پیامبر صلی الله علیه وسلم گفت: او را «حرب» جـنـگـاور نامـیـده ام؛ پیامبر تبسم زد و فرمود: نام او« حسین »است (3) در روز هفتم ولادت حضرت حسین رضی الله عنه گوسندی عقیقه کرد وفرمود: موی سرش را بچینند و هم وزن آن نقره صدقه دهند.(4)

حضرت حسن وحسین در دوران کودکی خود، همواره مورد عنایت ولطف بیش از حد پیامبر صلی الله علیه وسلم و آن دو را فرزندان خود نامیدند وهرگاه نز د دخترشان فاطمه (رضی الله عنها) می آمدند، می فرمودند : فرزندانم رابه نزد من بیـاوریـد؛ گـاهی اوقــات آن حـضرت می فرمود: «هما ریحانتای من الدنیا»(5) ؛ آن دو، دوگل خوشبوی من در دنیا هستند.« الحسن والحسین سیداشباب اهـل الجنه»(6) حسن وحسین، سید و سرور جوانان بهشتی اند. یعلی بن مره می گویند: روزی حسین رضی الله عنه در کوچه بـازی مـی کـرد، رسـول اکرم صلی الله علیه وسلم دستهای مبارکش را دراز کرد. حسین رضی الله عنه به این سو وآن سو می رفت، پیامبر صلی الله علیه وسلم او راخندانـد وبـغـل گرفت، یک دست را زیر ذقن و دست دیگرشان را بالای سر حسین قرار دادند و فرمودند :((حسین منی وانا من حسین ، احب الله من احب حسینا)) حسین از من است ومن از حسین ام ، خداوند دوست بدارد کسی را که حسین را دوست می دارد.

جابر بن عبدالله روایت می کندکه رسول اکرم صلی الله علیه وسلم فرمودند:(( من سره أن ینظر إلی رجل من أهل الجنه فلینظر إلی الحسین بن علی))(7)

هر کس دوست دارد به مردی از اهل بهشت بنگرد، به حسین بن علی نگاه کند.

در روایات متعددی آمده است که رسول اکرم صلی الله علیه وسلم حسین را بر دوش خود سوار می کرد و او را به سینه خود می چسـپاند و دهان وگلوی وی را می بوسید که همه این روایات، دلالت بر این فضائل و مناقب والای ایشان دارد؛ علامه محدث بزرگوار، شـاه عبدالحق دهلوی رحمه الله می فرماید: ((به حسب شرف ذات وطهارت طینت وپاکی جوهر ، هیچ کس به فاطمه، حسن وحسین ودیگر اهل بیت نرسد)). (8)

بزرگداشت حضرت حسین رضی الله عنه در میان صحابه پیامبر*

خلفای راشدین صحابه گرامی پیامبر صلی الله علیه وسلم حسن وحسین رضی الله عنهما را بی نهایت دوست می داشتند وهمواره آنان رامـــورد بزرگداشت و احترام قرار میدادند :حضرت ابوبکررضی الله عنه در مورد بزرگداشت واحترام به اهل بیت می فرماید :«ارقـــبوامحمدا فی اهـــــــل بیت»(9)؛ حرمت پیامبرصلی الله علیه وسلم را در مورد احترام به اهل بیت ایشان، مراعات کنید. عقبه بن حارث می گوید : روزی ابوبـــــــکر را دیدم که حضرت حسن را بلند کرده ومی گوید: به جان پدرم به پیامبر شبیه است نه به علی؛ در حالیکه حضرت عـلـــــی می خندید(10)گرچه این روایت درمورد حضرت حسن رضی الله عنه روایت شده است اما بیانگر اظهار دوستی وعلاقه حضرت ابوبکر نســــبت به فرزندان علی است؛ بااین حال علامه ابن کثیر دمشقی درباره احترام حضرت ابوبکررضی الله عنه به حضرت حسین رضی الله عنه می گوید :

((کان الصدیق، یکرمه ویعظمه))؛ ابوبکر صدیق رضی الله عنه حسین رضی الله عنه را مورد اکرام و بزرگداشت قرار می داد. عمرفاروق رضی الله عنه نیز نسبت به فرزندان علی رضی الله عنه فوق العاده اظهار محبت می کرد؛ تا آنجا که حسن وحسین رضی الله عنهما را از شرکت کنندگان غزوه بدر بشمار می آورد وآنان را از مزایا وحقوق بالای اصحاب بدر، بهره مند می ساخت وبرای هریک ازآن بزرگواران، ماهیانه پنج هزار درهم، حقوق مقرر کرد. ( 11) حضرت باقر رضی الله عنه روایت می کند: چون دختر یزدگرد را برای عمر آوردند، دوشیزه های مدینه به تماشای او آمدند، او را به مسجد آوردند وعمر رضی الله عنه به توصیه امیر المومنین علی او را آزاد گذاشت که هر که را می خواهد انتخاب کند، وحسین بن علی را انتخاب نمود.

این ماجرا، حکایت از تقدیر و برگداشت عمر به اهل بیت پیامبر * دارد و مقام والای حسین رضی الله عنه را نزد عمر فاروق رضی الله عنه به اثبات می رساند. ابو نعیم می گوید: در صحنه ای که من حضور داشتم، مردی از عبدالله بن عمر رضی الله عنه درباره حکم خون پشه سوال کرد، ابن عمر پرسید اهل کجایی؟ مرد گفت: از اهل عراق ام، ابن عمر پرسید :اهل کجایی؟مردگفت :از اهل عراقم. ابن عمر گفت:این مرد را میبینید از من درباره حکم خون پشه می پرسد در حالیکه آنان فرزندان پیامبر* کشتند و پروایی هم نداشتند؛من شخصا ازرسول اکرم * شنیدم که می فرمود :((حسن وحسین دوگل خوشبوی من دردنیا هستند)) (12)

ویژگیهاى اخلاقى حسین رضی الله عنه

سیره نویسان عقیده دارند که حضرت حسین رضی الله عنه شبیه ترین مردم به پیامبر اسلام * از جهت قامت واندام بود، و در عین حال از ویژگیها و سجایای اخلاقی بسیار والایی بر خوردار بود که او را به جد بزرگوارش از هر حیث مشابه تر میساخت. هرگز در جایی ذکر نشده است که آن حضرت در مقام بر خورد با مردم، کسی را تخطئه کرده باشد. بلکه همواره در آموزش و ایجاد بینش عمیق دین، سعی می کرد.

وفات وشجاعت

حضرت حسین رضی الله عنه در اوج بخشندگی وگذشت از دو صفت ممتاز و شایسته انسانی، یعنی: وفا و شجاعت که خاندان او را سزد، بر خوردار بود؛ یکی از موارد وفای به عهد او آن است که پس از وفات برادرش حسن علیه معاویه قیام نکرد، زیرا برادر بزرگوارش با او صلح کرده و پیمانی برقرار ساخته بود و چون یاران، او را ترغیب کردند با معاویه به مبارزه برخیزد و خلافت را از او باز ستاند، به آنان گوشزد کردکه معاویه با برادرش پیمانی دارد که تا موعدش فرا نرسیده، نقض آن روا نیست. شجاعتی را که تاریخ از حسین رضی الله عنه روایت میکند، چندان از مردی همچو او شگفت نیست، چنانکه در نبردهای آفریقای شمالی، طبرستان و قسطنطنیه شرکت داشت، و در تمامی نبردهای پدر بزگوارش، از ((جمل)) تا ((صفین)) در رکاب وی حاضر بود و در تاریخ بشر نمی توان در شجاعت وپر دلی، نمونه ای یافت که به پای رشادتی برسد که حسین رضی الله عنه در کربلا از خود نشان داد.(13)

ایثار و همدردى

حسین رضی الله عنه بسیار عاطفی ومهربان و فروتن و بخشنده بود، ودر راه فراهم آوردن نیازمندیهای مردم، کوشا بود وهمه تلاش و کوشش خویش را در جهت بر طرف کردن ناراحتی ها و اندوه های مردم به کار می برد.

گویند: روزی گذرش بر گروهی از بینوایان افتاد که خوراک خوردند وآنان طبق عادت عرب،آن حضرت را به خوردن خوراک دعوت کردند، حسین رضی الله عنه پیاده شد وبا آنان خوراک خورد وفرمود: (( من دعوت شما را پذیرفتم، شما نیز باید دعوت مرا بپذیرید)) آنگاه از آنان برای یک یک مهمانی در خانه خویش دعوت به عمل آورد.(14)

عبادت ونیایش

حسین رضی الله عنه افزون بر نمازهای پنجگانه ، بسیار به نمازهای سنت و نافله علاقه داشت، روزها را روزه می گرفت وشبها در نیایش الله سبحانه و تعالی سپری می ساخت. مصعب می گوید : حسین رضی الله عنه بیست وپنج بار با پای پیاده حج خانه کعبه را انجام داد.(15)

دگرگونى در زندگى حضرت حسین

ماجرای دگرگونی در زندگانی حضرت حسین از زمانی آغاز شد که معاویه رضی الله عنه اعلام کرد که امر خلافت را پس از خود به فرزندش یزید واگذار می نماید؛ علت اعلام چنین مساله ای از جانب معاویه رضی الله عنه بخاطر بیم از ایجاد اغتشاش و جلوگیری از گسترش قتل وفساد در میان مسلمانان بود زیرا بیم آن می رفت که پس از وفات معاویه گروههای متنازع بر تعیین خلیفه، با یکدیگر درگیر شوند و بار دیگر آتش تفرقه و پراکندگی جامعه مسلمانان را فراگیرد؛ به همین خاطر معاویه رضی الله عنه به کارگزاران و حکام خویش دستور داد تا از مردم برای فرزندش یزید، بیعت بگیرند؛ اما کار گزاران و فرستادگان معاویه به وی خبر دادند که مردم شام، عراق، کوفه و بصره با بیعت یزید اتفاق کرده اند؛ اما در سرزمین حجاز ، حسین رضی الله عنه ،عبدالله بن زبیر رضی الله عنه ،عبدالله بن عمر رضی الله عنه ،عبدالله بن عباس رضی الله عنه وعبدالرحمن بن ابی بکر رضی الله عنه بیعت با یزید رانمی پزیرند .(16) سر انجام معاویه رضی الله عنه در سال 56هــ برای ادای حج راهی مکه مکرمه شد ودر راه بازگشت به مدینه منوره آمد؛ به مسجد النبی رفت و بر منبر نشست و پس از ستایش خداوند گفت: ((به راستی من در کار مسلمانان، پس از خویش نظر کردم وبعد از خود برای ایشان، شایسته تر از فرزندم یزید نیافتم)).

اما عبدالله بن زبیر رضی الله عنه اعتراض کرد و گفت: شایسته نیست تا شما بر بیعت فرزندتان یزید اصرار کنید، ما سه پیشنهاد رابه شما عرضه میداریم که روش کسانی هست که قبل از شما خلافت کردند.

1-یا چنان کن که پیامبر خدا کردند، وپس از خود کسی را به عنوان خلیفه نامزد نکرد و انتخاب خلیفه را به مسلمانان واگذار کردند.

ودر نتیجه مردم ابـوبکر رضی الله عنه را بـرگزیـدنـد .

2- یا به روش حضرت ابوبکر عمل کن، که ایشان کسی را به فرمانروایی و خلافت برگزیدند که هیچ گونه نسبت خویشاوندی وقرابتی با وی نداشتند.

3- ویا روش عمر رضی الله عنه را برگزین که امر خلافت را به شش نفر از کسانی واگذار کرد که فرزندش جز آنان نبود .(17)

اما حضرت معاویه رضی الله عنه در جواب گفتند: حالا دیگر فرصت از دست رفته و من بیعت مردم را با یزید به اتمام رسانده ام، لذ رای ونظر من اینست که شما با یزید بیعت کنید. اینکه یزید بن معاویه پس از بدست گرفتن زمام امور خلافت کارهای ناشایستی انجام داد وبی کفایتی ونااهلیتی خویش را به اثبات رساند، ربطی به انتخاب وی توسط معاویه رضی الله عنه ندارد زیرا ایشان با کمال دیانت وحسن نیت فکر میکرد ویزید را شایسته خلافت میدانست. علامه عبدالرحمن بن خلدون در این باره می نویسد:((معاویه درباره ولیعهد ساختن پسرش یزید مصلحت را در نطر گرفت، عمل معاویه هر چند با موافقت مردم انجام یافت همین توافق برای امر ولایت عهد حجتی است، ولی آنچه معاویه را به برگزیدگان پسرش یزید برای ولایت عهد برانگیخت ودیگری را در نظر نگرفت بی شک مراعات مصلحت دراجتماع مردم و هم آهنگ ساختن تمایلات ایشان بود زیرا اهل حل وعقد که در این هنگام از امویان بشمارمی رفتند همه بر ولایت عهد یزید هم رای ومتفق بودند و بخلافت دیگری جز یزید تن در نمی دادند در حالیکه آنان دسته برگزیده قریش وهمه پیروان مذهب بودند واز میان ملت اسلام یا عرب، خداوندان غلبه وجهانشانگشایی بشمار می رفتند. از اینرو معاویه یزید بر دیگر کسانی که گمان می کرد از وی برتر وشایسته ترند ترجیح داد و از فا ضل عدول کرد و مفضول را بر گزید بسبب آنکه باتفاق وهمراهی و متحد بودن تمایلات وآرزوهای مردم بسیار شیفته بود ومی دانست که وحدت کلمه در نزد شارع ازاینگونه مانع از روشی جز این * امور مهمتر است. و هر چند به معاویه جز این هم گمان نمی رفت، زیرا عادل بود و درک همراهی رسو ل الله صلی الله علیه وسلم کرده بود و حضور داشتن اکابر صحابه هنگام تعیین ولایت عهد وسکوت آنان در این باره، دلیل بر منتفی شدن هر گونه شک وتردید در او است زیرا آنان کسانی نبودند که در راه حق سازشکاری و نرمی نشان دهند و معاویه هم از کسانی نبود که در قبول حق، حمیت مانع او شود زیرا آنان همه مقامی والاتر از آن داشتند که درباره ایشان بتوان اینگونه تصورات کرد وعدالت آنان مانع از آن بود)). (18)

حضرت حسین رضی الله عنه در روزگار یزید

پس از آنکه یزید بر مسند خلافت نشست، هیچ غمی جز بیعت حسین بن علی رضی الله عنه ، عبدالله بن زبیر رضی الله عنه وعبدالله بن عمر رضی الله عنه نداشت؛ زیرا بخوبی می دانست که اینان در راس کسانی قرار دارند که در زمان معاویه رضی الله عنه از بیعت با او سربا ز زدند؟ از این رو برای حاکم مدینه، ولید بن عتبه، نامه ای به این مضمون ارسال کرد:

(( به نام خدای رحمان و رحیم، از یزید، امیرمومنان به ولید بن عتبه، اما بعد؛ معاویه یکی از بندگان خدا بود که او را حرمت داد وخلیفه کرد وقدرت وسلطه داد که به مدت مقرر زندگی کرد و به وقت مقرر بمرد ... اما بعد؛ حسین وعبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر را سخت و بی امان به بیعت وادار کن تا بیعت کنند والسلام)).(19)

ولید بن عتبه، پس از دریافت نامه، مروان بن حکم را که حاکم قبلی مدینه بود، برای مشورت فرا خوانـده و از او نظر خــواست، مــروان مشورت داد تاکسانی نزد حسین وعبدالله بن زبیر بروند و از آنان برای یزید بیعت بگیرند واگر آنـان امتنـاع ورزیـدند، در آن صورت گردنشان زده شود. فرستاده ولید به نزد حسین بن علی وعبدالله بن زبیر رفت و هردو بزرگوار را در مسجد یافت وپیام حاکم مدینه را به آنان ابلاغ کرد؛ حسین با فهم فراست خاصی که داشت. حقیقت را دریافت و فرمود: چنین به نظر می رسد که معاویه در گذشته وحاکم مدینه می خواهد قبل از انتشار این خبر، از ما برای یزید بیعت بگیرد.

عبدالله بن زبیر نیز فرموده ایشان را تایید کرد؛ حسین رضی الله عنه برای تحقیق بیشتر، تصمیم گرفت تا نزد حاکم مدینه حاضر شود لذا به کسانی از یاران خویش فرمان داد سلاح برگیرند و همراه او به خانه ولید بن عتبه بیایند و به آنان توصیه کرد: اگر دیدید که من شما را فرا می خوانم ویا اینکه شنیدید صدایم بلند شده است، همگی شتابان به کمک من بیایید و در غیر این صورت کاری نکنید تامن به نز د شما برگردم. چون بیعت با یزید را به آن حضرت پیشنهاد کردند، گفت: من به پنهانی بیعت نمی کنم؛ هرگاه امیر در مسجد حاضرشد ومردم را به بیعت با یزید فرا خواند، من نیز همراه ایشان بیعت خواهم کرد.(20)حاکم مدینه علی رغم مخالفت مروان، پیشنهاد حسین رضی الله عنه را پذیرفت، اما پس از آنکه حضرت حسین



خرید و دانلود تحقیق درباره روایتى از انقلاب عاشورا و شهادت امام حسین(ع)از دیدگاه اهل سن